surush 1359 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 اسفند، ۱۳۸۸ برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام سهم تو یک لبخند ... یتیم ........ یک نفر با دو هزار درد وخیم در پی نقطه رحمان و رحیم یتیم . پسری آواره . دختری بیچاره با لباسی پاره قصه هایش ... غصه دست و پایش خسته.... قلب او باترکی بشکسته ... درد هایش بسیار .. تو برای تفریح درد ها را بشمار یادت اید هرروز با لبانی خندان زهر خندی برلب ...... جسم فرسوده ی او را دیدیم ....................... صبح یک روز جدید پسرک فارغ درد جسدش غرق به خون ته یک کوچه سرد از نگاهش خواندی؟ همچنان منتظر لبخند است عابری گفت : .... یک مترسک کمتر . یک عروسک کمتر . نفس ماهی ان تنگ بلور به شمارش افتاد یک مترسک کمتر... تو سراسیمه پی ماهی دوم بودی سفره ات رنگین باد بزن ان لبخند را یک عروسک کمتر یک بهارت بیشتر ..... سروش اسفند88 14 لینک به دیدگاه
surush 1359 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 20 اردیبهشت، ۱۳۸۹ اگر خاطرتان هست ؟ ... من همانم که... همین کنار شما سوخت آشیانم که ... نفس فرو خورم و بر نیاورم یک کلام و لجامی گمارم بر این زبانم که... ز جای خویش نجنبم مگر به عرض ادب و یا که پشت نمایم به دوستانم که ... ز جمع قطره ی اشک سیل روان شود ولی به لطف خداوند من بر آنم که ... قلم به جوهر خورشید جاودانه کنم لذا به سوی دلت چشم می چرانم که ... یکی شبیه تو .. نه .خود تو هم راه منی چو من شبیه شما بوده ام ... گمانم که...... __________________سروش 12 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده