رفتن به مطلب

مینی مال بنویسیم مینیمال بخوانیم...


spow

ارسال های توصیه شده

ریخت شناسی داستان های مینی مالیستی

جواد جزینی

ز پرنده‏ای پرسیدند: "چرا این آوازی که می ‏خوانی و چهچه ‏ای که می‏زنی، این همه کوتاه کوتاه و بریده و بریده است؟ یعنی نفس‏اش را نداری؟"

 

پرنده گفت: "آخر من آوازهای خیلی زیادی دارم که بخوانم و دلم می ‏خواهد که همه آنها را هم بخوانم، این است که ناچارم تکه تکه و کوتاه کوتاه بخوانم."

 

در نیم قرن اخیر، جهان داستان کوتاه آبستن شکل‏های نوینی از روایت داستانی بوده است. گونه‏ای که هر روز کوتاه و کوتاهتر می‏شود. این خوش‏اقبال‏ترین نوع ادبی مدرن، در طول این سال‏ها دستخوش تغییرات مهمی بوده است. در مغرب زمین، که موطن اصلی این گونه ادبی‏ست، شکل‏های تعریف شده‏ای از آن ثبت شده است. گونه‏های داستانی، "انکدُت"، "طرح‏واره"، "یارن"، "مرشن" و...

 

جنبش "فرمالیست" که در دهه 1920 شکوفا شد، به نوعی موجد اصلی پدید آمدن نظریات تئوریک درباره داستان کوتاه بود. نظریه پردازانی چون بوریس آیخنباوم و ویکتور اشکلوفسکی و حتی روایت‏شناسانی چون تسوتان تودورف و کلودبره‏مون و... در بسط و گسترش آن تأثیر داشتند.

 

مینی‏مالیست‏ها را می‏باید فرزند خلف جنبش فرمالیست‏ها به حساب آورد. گرچه در پدید آمدن آن خیزش‏های فلسفی و سیاسی سال‏های پس از جنگ جهانی دوم بی‏تأثیر نبود.

 

فرمالیست تجلی روح "صورت" در ساخت اثر هنری بود که در حوزه‏های مختلف هنر از جمله موسیقی، نقاشی، شعر، داستان و ... نفوذ کرد.

 

مینی‏مالیسم تجلی و بروز تلاش فرمالیست‏ها در ایجاد "شکل"های جدید بود. تلاشی در جهت تجربه‏های نو در پدید آوردن شیوه‏های تازه که شعار اصلی فرمالیست‏ها بود.

 

در فرهنگ بریتانیکا ذیل واژه "مینی‏مالیسم" آمده است:

 

جنبشی که در اواخر دهه 1960 در عرصه هنرها، به ویژه نقاشی و موسیقی در امریکا پا گرفت و بارزترین مشخصه آن تأکید بر سادگی بیش از حد )صورت( و توجه به نگاه عینی و خشک بود. آثار این هنرمندان گاهی کاملاً از روی تصادف پدید می‏آمد و گاه زاده شکل‏های هندسی ساده و مکرر بود. مینی‏مالیسم در ادبیات سبک یا اصلی ادبی‏ست که بر پایه فشردگی افراطی و ایجاز بیش از حدِ محتوای اثر بنا شده است. آنها در فشردگی و ایجاز تا آنجا پیش می‏روند که فقط عناصر ضروری اثر، آن هم در کمترین و کوتاهترین شکل باقی بماند. به همین دلیل برهنگی واژگانی و کم حرفی از محرزترین ویژگی‏های این آثار به شمار می‏رود.

 

اولین جُستار تئوریک درباره داستان کوتاه که به قلم ادگارالن‏پو نوشته شده، مبنای مهمی در تکوین ساختار داستان‏های مینی‏مالیستی به حساب می‏آید. او در مقدمه کوتاه خود بر مجموعه داستان قصه‏های بازگفته ناتانیل هاثورن اصول سه‏گانه خود را در تبیین ساختار داستان کوتاه تشریح کرد.

 

الن پو بحث وحدت تأثیر را در ساختار داستان کوتاه پیش می‏کشد و راه رسیدن به وحدت را تنها در سایه ایجاز مناسب مسیر می‏داند. همچنین او محدودیت مکان را نیز شرط ایجاز می‏شمارد و تأکید می‏کند تمام جزئیات روایت باید دقیقاً تابع کل داستان باشد.

 

گروهی از منتقدان ادبیات داستانی این مقاله ادگارالن‏پو را اولین بیانیه غیررسمی مینی‏مالیست‏ها محسوب کرده‏اند. بی‏آنکه تأثیر آثار کسانی چون روبرت والزر، فرانتس کافکا، برتولت برشت و ساموئل بکت و ... را در پدید آمدن این جریان نادیده گرفته شود.

 

در تکوین ساختار داستان‏های مینی‏مالیستی آثار دو نویسنده دیگر شاید بیشترین تأثیر را داشته است. آنتوان چخوف با ابداع صورتی از داستان کوتاه که در آن برشی کوتاه از زندگی روایت می‏شد و ارنست همینگوی با داستان‏های کوتاهش )بخصوص داستان‏هایی که در دو دهه بیست و سی نوشت( که در حداقل توصیف و گفت‏وگو سامان پذیرفته بود و انتخاب ساده‏ترین زبان برای بیانِ طرحی بدون پیچیدگی را سبک خود کرده بود، و بعدها آثار نویسندگانی چون فردریک بارتلمی، دونالد بارتلمی، آن بیتی، جان چیور، ریموند کارور، بابی آن میسون، توبیاس وولف، ماکس فریش، توماس برنهارد،پیتربیکسل و پترهانتکه و... آثار این نویسندگان علی‏رغم تفاوت‏های عمده، وجوه اشتراکی داشتند که اغلب از آنها به عنوان ویژگی‏های این نوع داستان‏ها نام برده می‏شود.

 

این گونه هنری، در بدو تکوین اقبال چشمگیری پیدا کرد و دامنه نفوذ آن در شعر، نقاشی، معماری، موسیقی و فیلم هم کشیده شد. باوجوداین بارها منتقدان هنری و ادبی این نوع گرایش‏ها را به باد انتقاد گرفتند و در نقد آثار پیروان مینی‏مالیست، از آنها با القابی چون "نوهمینگوییسم بدوی"، "رئالیسم کثیف"، "مینی‏مالیست پپسی‏کولایی"، "ادبیات سوپرمارکتی" و ... یاد کردند.

 

فردریک بارتلمی )که خود از نویسندگان مینی‏مالیست محسوب می‏شود( اتهام‏هایی را که به مینی‏مالیست‏ها می‏زنند این چنین برمی‏شمارد:

 

1- حذف ایده‏های فلسفی بزرگ

 

2- مطرح نکردن مفاهیم تاریخی

 

3- عدم موضع‏گیری سیاسی

 

4- عمیق نبودن شخصیت‏ها به اندازه کافی

 

5- توصیف ساده و پیش پا افتاده

 

6- یکنواخت بودن سبک

 

7- بی‏توجهی به جنبه‏های اخلاقی

 

و بعد اضافه می‏کند که "خیلی عجیب است اگر داستانی همه این چیزها را نداشته باشد و به این خوبی باشد که اینها می‏گویند، پس این داد و فریادها برای چیست

 

جان بارت در بررسی و تبیین ساختار داستان‏های مینی‏مالیستی، لذت مطالعه اثر داستانی امیلی دیکنسون ،صفر بیخ و بن به عنوان یک مینی‏مالیست را در کنار روده‏درازی‏های گابریل گارسیامارکز در صد سال تنهایی می‏گذارد و می‏گوید: "مطمئناً بیشتر از یک راه ورود به بهشت وجود دارد. هر چند من میان مینی‏مالیست‏ها و "ماکسی‏مالیست‏ها" از خواننده‏ای یا شنونده‏ای گله دارم که آن چنان به یکی می‏پردازد که از مزه کردن دیگری باز می‏ماند." او تلاش می‏کند بدون تعصب میان مینی‏مالیست‏ها و ماکسی‏مالیست‏ها آشتی ایجاد کند.

 

یان رید اما از این گونه داستانی با عنوان "قطعه‏ای که با خست تلخیص شده" نام می‏برد و می‏گوید:

 

دشوار می‏توان تصور کرد که چگونه چیزی کمتر از یک یا دو صفحه می‏تواند چیزی بیش از یک طرح کلی خشک و خالی از وقایع به دست بدهد .

 

 

 

در مقابل آنها، گروهی از منتقدان از داستان مینی‏مالیستی با عنوان "اتم شکافته شده داستان کوتاه" نام برده‏اند.

 

آثار پدید آمده مینی‏مالیستی در جهان آنقدر با هم متفاوت است که کمتر می‏توان اصل‏های متباینی در آنها یافت. به همین دلیل این داستان‏ها اغلب کمتر شبیه به هم درمی‏آیند. اما می‏توان در میان "صورت"های متفاوت، یک مخرج مشترک ساختاری پیدا کرد.

 

اولین و ظاهراً بارزترین ویژگی داستان مینی‏مال، حجم آن است. داستان مینی‏مالیستی، همان طور که از نامش برمی‏آید، داستانِ کوتاه کوتاه است.

 

اگرچه گفته‏اند: "داستان مینی‏مالیستی کوتاهتر از بلندی یک تار مو است و آن را نوشتاری کوتوله خوانده‏اند و حدود آن را بین دو و دست‏بالا سه صفحه تعین کرده‏اند." اما حد و مرزش با داستان کوتاه روشن نشده است. بخصوص با داستان‏های کوتاهی که از سر اتفاق کوتاه شده‏اند.

 

در جُستارهای تئوریک داستان هم اصل "کوتاهی" تلقی چندان روشنی نیافته است.

 

در اصطلاح امروزی، داستان کوتاه معمولاً به هرگونه روایت منثور اطلاق می‏شود که از رمان کوتاهتر باشد. گروهی از منتقدان شمارش کلمات به کار رفته در اثر را معیار بازشناسی آن قرار داده‏اند. ادگار الن‏پو در تبیین ساختار داستان کوتاه گفته بود "داستان کوتاه، داستانی است که می‏توان آن را در یک نشست خواند." اما انتقادی که به این نظریه وارد است، همان تلقی "ویلیام سارویان" است که گفته بود "زمانی که هر فرد می‏تواند یک جا بنشیند، با هم متفاوت است."

 

یان رید در کتاب داستان کوتاه ایراد گرفته است که یک نوع ادبی را نمی‏توان با توسل به علم حساب تعریف کرد و بعد اشاره می‏کند که ارسطو هم معتقد بود طرح تراژدی باید حجم معینی داشته باشد، اما هرگز سعی نکرد این حجم را با دقت ریاضی اندازه‏گیری کند و بعد می‏گوید: "یک داستان کوتاه باید

 

از اختصار معینی برخوردار باشد. محبوس کردن آن در ابعادی مشخص، کاری عبث است."

 

گفته‏اند رابرت براونینگ برای اولین بار اصطلاح (کم هم زیاد است) را به کار برد و بعدها بزرگانی چون والتر گروپیوس، آلبرتو جیاکومنی، هنری گودیه برژسکا، کنستانتین برانکوزی و ... بارها و بارها آن را به عنوان شعار اساسی مینی‏مالیست‏ها به کار بردند. شعاری که به جهت کوتاهی نمودی از تمایلات زیباشناسانه آنها در توصیف صرفه جویانه و سرسختانه در بیان داستان بود.

 

جان بارت در تعریف هنر مینی‏مالیست‏ها می‏گوید: "عقیده‏ای در هنر که به طور خلاصه می‏گوید کم هم زیاد است."

 

البته این بدعت و اندیشه تازه‏ای در عرصه تئوری داستان نبود چرا که پیش از آنها مارک تواین در روزگار نفوذ تام و تمام کلاسیسم این شعار را "از حذف و زواید پرهیز کنید" سر داده بود.

 

هنری جیمز در مقدمه رمانش گفته بود: "نشان دهید. حرف نزنید و یک کلمه بیشتر از آنچه به شدت ضروری‏ست نگویید."

 

ارنست همینگوی هم گفته بود: "اگر از عمل حذفی که انجام می‏دهید مطمئن هستید، می‏توانید همه چیز را حذف کنید. به یکباره قسمت حذف شده قدرت بیشتری به داستان می‏دهد و خوانندگان آنچه را نمی‏فهمند، احساس خواهند کرد."

 

تفاوت داستان کوتاه با داستان مینی مال را نباید تنها در اندازه حجم آن جستجو کرد. چرا که ویژگی‏های دیگری جز کوتاهی حجم در این آثار به چشم می‏خورد. تفاوت عمده این دو بیش از آنکه کمی باشد کیفی است.

 

از خصیصه‏های مهم اغلب داستان‏های مینی‏مالیستی داشتن طرح ) ساده و سرراست است. در این نوع داستان‏ها طرح چندان پیچیده و تو در تو نیست. تمرکز روی یک حادثه اصلی است که عمدتاً رویداد شگرفی هم به حساب نمی‏آید. در بعضی داستان‏ها طرح چنان ساده می‏شود که به نظر می‏رسد اصلاً حادثه‏ای رخ نمی‏دهد، که البته عدم پیچیدگی طرح را نباید به بی‏طرحی تعبیر کرد.

 

از خصوصیت‏های دیگر داستان‏های مینی‏مالیستی محدودیت زمان و مکان است. به دلیل کوتاهی حجم روایت داستان، زمان رویداد و حوادث بسیار کوتاه است. اغلب داستان‏های مینی‏مالیستی در زمانی کمتر از یک روز، چند ساعت و گاهی چند لحظه، اتفاق می‏افتد. چون زمینه داستان‏ها ثابت است و گذشت زمان بسیار کم است. تغییرات مکانی هم بسیار ناچیز و به ندرت رخ می‏دهد. به همین دلیل اغلب یک موقعیت کوتاه و برشی از زندگی برای روایت داستانی انتخاب می‏شود. این اصل مسئله انتخاب "طرح" و "روایت" را در این گونه داستانی پر اهمیت می‏کند.

 

کانون طرح در داستان‏های مینی‏مالیستی یک شخصیت واحد یا یک واقعه خاص است و نویسنده به عوض دنبال کردن سیر تحول شخصیت، یک لحظه خاص از زندگی او را به نمایش می‏گذارد و این همان زمان مناسب برای تغییر و تحول است.

 

داستانِ آنچه واندال‏ها بر جای می‏گذارند طرحی بسیار ساده دارد. سربازی پس از پایان جنگ، با اشتیاق برای دیدار نامزدش به سوی خانه می‏رود. روسپی بیچاره‏ای را در راه می‏بیند، در زیر نور چراغ متوجه می‏شود آن زن، نامزد اوست.

 

جنگ پایان پذیرفته بود و او به زاد بوم خویش که تازه از "واندال‏ها" باز پس گرفته بودند، شتابان از محله‏ای تاریک می‏گذشت. زنی بازویش را گرفت و با لحنی مستانه گفت: "مسیو کجا؟ می‏آی بریم؟"

 

خندید: "نه پیرزن، با تو نه! دارم می‏رم پیش نامزدم."

 

و نگاهش را متوجه پایین کرد و در او نگریست. کنار یکی از تیرهای چراغ بودند. زن جیغ کشید. مرد شانه‏هایش را گرفت و او را به نور چراغ نزدیک کرد. انگشتانش در گوشت تنش نشسته بود و از چشمانش آتش می‏ریخت.

 

نفس‏زنان گفت: "اوه، جوئن!"

 

طرح این داستان بسیار ساده و سرراست است و نویسنده هوشمندانه تنها لحظه دیدار زن و سرباز را برای موقعیت داستانی انتخاب کرده است.

 

بیان روایت به زمان حال از دیگر گرایش‏های عمده داستان‏نویسان مینی‏مالیست است.

 

جان برین معتقد است در این نوع داستان‏ها زبان برای لفاظی نیست، بلکه وسیله‏ای است برای تصویرسازی، تا خواننده حوادث را در پیش رو ببیند. نوشتن یعنی دیدن و کار داستان‏پرداز، مجسم کردن این حوادث است.

 

در اغلب داستان‏های مینی‏مالیستی هدف نویسنده نشان دادن یک واقعه بیرونی است. چنانکه خواننده احساس کند حوادث پیش رویش رخ می‏دهد. به همین دلیل واسطه‏ای میان ما و حوادث وجود ندارد.

 

آنچه در طرح این گونه داستان‏ها مهم است انتخاب لحظه وقوع حادثه است. چون هر برشی از زندگی نمی‏تواند تمامی اطلاعات طرح را منتقل کند.

 

در داستانِ آنچه واندال‏ها برجای می‏گذارند نیز انتخاب لحظه وقوعِ حادثه اصلی، دیدار زن و مرد است، به عنوان موقعیت اصلی. زمان رخداد این حادثه داستانی، چند لحظه است. اما تقریباً همه اطلاعات مورد نیاز خواننده در همین مختصر روایت می‏شود.

 

بیان داستان به زمان حال نیز در تصویری کردن موقعیت بسیار مؤثر بوده است. زبان داستان مینی‏مالیستی زبانی ساده و بی‏آلایش است و در آن هر لفظی تنها بر معنای حقیقی خودش دلالت می‏کند. به همین دلیل در روایت این گونه داستان‏ها هر قید یا صفتی که دلالت بیرونی ندارد زاید و اضافی است.

 

درونمایه داستان‏های مینی‏مالیستی اغلب دغدغه‏های کلی انسان است: مرگ، عشق، تنهایی و... و کمتر به روایت رویدادهای اقلیمی می‏پردازد.

 

اندیشه‏های سیاسی و فلسفی و اعتقادی راهی به دنیای این داستان‏ها ندارد. چرا که کوتاهی حجم داستان اجازه پرداختن به این اندیشه‏ها را به نویسنده نمی‏دهد.

 

در داستان‏های مینی‏مالیستی همه عناصر داستان در حداقل خود به کار گرفته می‏شوند. اما در میان این عناصر، "گفت‏وگو"، "تلخیص" و "روایت" بیشترین کاربرد را دارد. چرا که این سه عنصر، سرعت بیشتری در انتقال اطلاعات داستانی بر عهده می‏گیرند. برای روشنتر شدن کارکرد این عناصر در ساختارِ داستان، تابستان 1945 صحنه‏ای در برلین نوشته ماکس فریش نمونه‏ای خوب است:

 

کسی از برلین گزارش می‏دهد: دو جین زندانی ژنده‏پوش به فرماندهی یک سرباز روسی از خیابانی می‏گذرند. یحتمل از قرارگاهی دور می‏آیند و جوان روس باید آنها را به جایی برای کار یا به اصطلاح بیگاری ببرد. جایی که آنها از آینده‏شان هیچ چیز نمی‏دانند، آنها ارواحی‏اند که همه جا می‏توان دید. ناگهان از قضا، زنی که به طور اتفاقی از خرابه‏ای بیرون می‏آمد، فریاد می‏کشد، به طرف خیابان می‏دود و یکی از زندانیان را در آغوش می‏کشد.

 

دسته کوچک از حرکت باز می‏ماند و سرباز روس هم طبیعی است که در می‏یابد چه اتفاقی افتاده است. او به طرف زندانی می‏رود، که حالا آن زن را که از گریه به هق‏هق افتاده در آغوش گرفته است. می‏پرسد:

 

- زنت؟

 

- بله.

 

بعد از زن می‏پرسد:

 

- شوهرت؟

 

- بله.

 

سپس با دست به آنها اشاره می‏کند:

 

- رفت، دوید - دوید، رفت.

 

آنها نمی‏توانند باور کنند، می‏مانند. سرباز روس با یازده سرباز دیگر به راهش ادامه می‏دهد. تا آنکه چند صد متر بعد به رهگذری اشاره کرده و او را با مسلسل مجبور می‏کند وارد دسته شود، تا آن دوجین سربازی که حکومت از او می‏خواهد، دوباره کامل شود.

 

در این نمونه همه ویژگی‏های داستان‏های مینی‏مالیستی وجود دارد. کوتاهی زمان رخداد حوادث، روایت به زمان حال و استفاده از حداقل عناصر داستانی برای بیان طرح. نکته مهم دیگری که در ساختار داستان‏های مینی‏مال اهمیت زیاد دارد، مسئله قصه پر جاذبه است. این گونه داستان‏ها به دلیل نداشتن برخی از عناصر داستان سنتی، حتماً باید قصه‏ای جذاب برای گفتن داشته باشد. منظور از قصه جذاب، روایت ماجرایی جالب توجه است که ذهن خواننده را برای شنیدن تحریک کند.

 

قصه در داستان‏های مینی‏مالیستی مثل ماده منفجره است. به رغم اینکه مقدار این مواد کم است اما چون در محفظه بسته و کوچک قرار می‏گیرد، انفجار بزرگی را ایجاد می‏کند.

 

شباهت ظاهری داستان‏های مینی‏مالیستی با دو گونه داستانیِ

 

"لطیفه " و "طرح " گاهی کار تشخیص این انواع را دشوار می‏کند. این سه قالب به لحاظ کوتاهی حجم و روایت فشرده حوادث شباهت زیادی به هم دارند. اما وجوه افتراق و تفاوت‏های ساختاری آنها کاملاً آشکار و واضح است. اصلی‏ترین ویژگی لطیفه، رویکرد خنده‏آور و سرگرم‏کنندگی آن است. در حالی که این، خصیصه همیشگیِ دو نوع ادبی دیگر نیست. درونمایه داستان‏های مینی‏مال و طرح هم می‏تواند خنده‏آور و طنزآمیز باشد. اما قالب لطیفه با نداشتن این ویژگی از فرم می‏افتد چرا که هدف لطیفه ایجاد سرگرمی و تفریح است.

 

"پایان غافلگیرکننده" الگوی حتمی ساختار لطیفه به حساب می‏آید. در این گونه داستان‏ها واژه یا عبارتی پایان داستان را اعلام می‏کند که بدون آن "طرح" کامل نمی‏شود و داستان پایانی لذت‏بخش نخواهد یافت.

 

اما "پایان غافلگیرکننده" در داستان‏های مینی‏مال عنصر حتمی ساختاری به حساب نمی‏آید. در این گونه داستان‏ها به دلیل کوتاهی و فشردگی روایت، امکان ایجاد تعلیق وجود ندارد، به همین دلیل چرخش غیره‏منتظره طرح خیلی زود فرا می‏رسد. برای این است که هر نوع پایانی در این داستان‏ها عمدتاً قابل پیش‏بینی نخواهد بود. اما این نامنتظره بودن به معنای عنصر غافلگیرکنندگی در ساخت لطیفه نیست.

 

لطیفه هر چند ماهرانه نوشته شده باشد، اغلب بیش از یک بار خواندنش لطفی ندارد. الگوی ساختاری لطیفه بر منطق واقع‏نمایی استوار نیست و همواره وقایعی نامحتمل و تصادفی الگوی حوادث را سامان می‏دهد. این گونه داستان به رغم لذت شنیداری، معمولاً معنا و مفهوم عمیقی ندارد.

 

لطیفه سرگرمی خوبی است و طبعاً نباید از این جنبه آن غافل شد. اما وجود دو عنصر در آن مانع از این می‏شود تا در میان ادبیات جهانی از مرتبه والایی برخوردار شود. اول اینکه حتی اگر به بهترین شیوه هم بازگو شده باشد نمی‏توان آن را با لذتی مدام و فزاینده دوباره‏خوانی کرد. زیرا زمانی که حادثه را می‏دانیم، نمی‏توانیم بار دیگر آن را تحمل کنیم. در ثانی حتی لطیفه‏های برجسته هم غالباً باورکردنی نیستند در فرهنگ ادبی، "طرح" را روایت کوتاهی به نثر تعریف کرده‏اند که جزئیات و شگردهای داستانی آن معمولاً توصیفی است، طوری که به نظر می‏رسد بعداً گسترش پیدا می‏کند.

 

اسکچ را "طرحواره" نیز ترجمه کرده‏اند. این گونه ادبی به دلیل کوتاهی و فشردگی روایت، اغلب با داستان‏های مینی‏مالیستی اشتباه گرفته می‏شود. تفاوت عمده طرح و داستان‏های مینی‏مال در این است که طرح داستان خام است، تحولی در آن صورت نمی‏پذیرد و تنها روایت یک موقعیت بدون تغییر است. طرح به معنای واقعی کلمه کاملاً ایستا است و تنها توصیف برش کوتاهی از زندگی است، که ممکن است طرح شخصیت و یا حتی تصویری از حالت ذهنی کسی باشد.

 

براندر ماتیوز، نویسنده امریکایی، در کتاب فلسفه داستان کوتاه در تفاوت طرح و داستان کوتاه می‏گوید: "طرح مثل نقاشی اشیاء بیجان است، اما داستان همواره حادثه‏ای در آن اتفاق می‏افتد."

 

علاوه بر این ویژگی‏های ساختاری، نویسندگان داستان‏های مینی‏مالیست اغلب شخصیت‏های داستان‏هایشان را از میان مردم عادی برمی‏گزینند و حتی در برخی موارد انسان‏هایی تنها، زخم‏خورده و مأیوس در جهان آثار آنها حضوری همیشگی می‏یابند .

 

از بدو پیدایش این گرایش ادبی تاکنون، تمایلات مینی‏مالیستی نفوذش را در ادبیات جهان گسترش داده است. چنانکه امروزه حوزه‏های مختلف هنری مثل نقاشی، معماری، موسیقی سینما و تئاتر نیز منطقه نفوذ مینی‏مالیست‏ها به حساب می‏آید.

 

در ادبیات کهن فارسی حکایت‏ها و قصه‏هایی وجود دارد که گاه در برخی موارد به لحاظ ساختاری با الگوهای امروز داستان کوتاه برابری می‏کند. در میان این نمونه‏ها حکایت‏هایی هست که به لحاظ فنی با ساختار داستان‏های مینی‏مالیستی نزدیکی‏های غیرقابل انکاری دارد.

 

در تاریخ نوین داستان‏نویسی ایران شاید کتاب در خانه اگر کس است... اولین اثری محسوب شود که می‏توان تمایلات مینی‏مالیستی را به روشنی در آن یافت.

 

این کتاب بسیار کم حجم 26 صفحه‏ای، شامل ده داستان کوتاه کوتاه از فریدون هدایت‏پور و عبدالحسین نیری است. در

مقدمه بسیار کوتاه کتاب آمده است:

 

شما تا حال داستان‏هایی به این کوتاهی نخوانده‏اید، ولی از این پس زیاد خواهید خواند.

 

.. این ماییم که برای نخستین بار این سبک را به وجود آوردیم

 

تاریخ چاپ کتاب، 1339، حدوداً برابر است با زمانی که جان آپدایک اولین مجموعه داستان خود را منتشر کرد و پیتربیکسل به خاطر نوشتن مجموعه کوتاهترین داستان جایزه گرفت . این کتاب همزمان با عصر طلایی داستان‏نویسی مینی‏مالیستی در جهان، در ایران منتشر شده است. مقدمه کتاب از نوآوری کاملاً آگاهانه نویسندگانش حکایت می‏کند.

 

اغلب داستان‏های این مجموعه تقریباً بسیاری از ویژگی‏های داستان‏های مینی‏مالیستی را در خود دارد.

 

سر ظهر، دکان نانوایی شلوغ بود و حسن، پسر آقا رضا، مستخدم پیر فرهنگ که یک راست از مدرسه به آنجا آمده بود، کتاب‏هایش را زیر بغل جا به جا کرد و بعد از مدت‏ها معطلی، شش تا نان داغ و پر سنگ از نان‏گیر گرفت و در حالی که دستش می‏سوخت، با نگرانی چوب خطش را از جیب بغلش درآورد و به نانوا داد. نانوا چوب خط را با غیظ به آن طرف دکان پرت کرد و نان‏ها را هم از دست حسن گرفت. آخر چوب خط دیگر جایی برای خط زدن نداشت.

 

البته تمایلات برای کوتاه‏نویسی در آثار صادق چوبک به خصوص داستان‏های یک چیز خاکستری چشم شیشه‏ای و عدل، و در نقش پرنده به‏آذین، کشاورزان از سعیده پاک‏نژاد، غم‏های کوچک امین فقیری، بازی هر روز پرویز مسجدی، آثار کسانی چون جعفر شریعتمداری و احسان طبری و... همچنین رضا براهنی با کوتاهترین قصه عالم و اغلب آثار زویا پیرزاد و... دیده می‏شود.

 

 

در طول سال‏های اخیر آثار ارزشمندی از جریان داستان‏نویسی مینی‏مالیست در ایران ترجمه شده است. از آن میان داستان شمعدانی‏های غمگین نوشته ولفگاتگ بورشرت یک نمونه عالی برای معرفی این شیوه داستان‏نویسی نوین است.

 

زمان آشنایی آن دو، هوا تاریک بود. زن او را به آپارتمان دعوت کرد. مرد پذیرفت. زن، آپارتمان، رومیزی‏ها، ملافه‏ها، حتی بشقاب‏ها و چنگال‏ها را به او نشان داد. اما همین که در روشنایی روبه‏روی هم نشستند، چشم مرد به بینی زن افتاد.

 

با خود اندیشید: انگار بینی را چسبانده‏اند. اصلاً شبیه بقیه بینی‏ها نیست بیشتر شبیه نوعی میوه است. عجب! سوراخ‏های بینی‏اش اصلاً با هم تناسب ندارند. یکی خیلی تنگ و بیضی شکل است، یکی مثل حفره چاهی دهان باز کرده است. تیره و گرد و بی‏انتها.

 

با دستمال عرق پیشانی‏اش را خشک کرد.

 

زن گفت: "خیلی گرم است، اینطور نیست؟"

 

مرد نظری به بینی او انداخت و گفت: "آه، بله." و دوباره به فکر فرو رفت: باید آن را چسبانده باشند. وصله ناجوری است. رنگش هم با این پوست فرق می‏کند. تیره‏تر است. راستی، سوراخ‏های بینی هم ناهماهنگند؟ یا شاید مدل جدید است؟ یاد کارهای پیکاسو افتاده بود.

 

مرد گفت: "شما کارهای پیکاسو را می‏پسندید؟"

 

زن گفت: "گفتید کی؟ پی ... کا..."

 

مرد بی‏مقدمه گفت: "تصادف کرده‏اید؟"

 

زن گفت: "چطور مگر؟"

 

مرد گفت: "خب..."

 

زن گفت: "آهان، به خاطر بینی‏ام می‏پرسید؟"

 

مرد گفت: "بله..."

 

زن گفت: "از اول همین جور بود. همین جور."

 

مرد می‏خواست بگوید: "عجب!" اما گفت: "پس این طور!"

 

زن گفت: "من به تناسب خیلی اهمیت می‏دهم آن دو شمعدانی کنار پنجره را ببینید! یکی سمت چپ و دیگر سمت راست است. متناسب نیستند؟ باور کنید باطن من خیلی با ظاهرم فرق می‏کند، خیلی."

 

و دستش را روی زانوی مرد گذاشت. مرد در عمق چشمان زن آتشی را روشن دید.

 

زن آرام و اندکی شرم‏زده گفت: "و مخالفتی هم با ازدواج و زندگی مشترک ندارم."

 

از دهان مرد پرید: "به خاطر تناسب؟"

 

زن اشتباه او را با مهربانی تصحیح کرد: "هماهنگی... به خاطر هماهنگی."

 

مرد گفت: "بله، به خاطر هماهنگی." و بلند شد.

 

زن گفت: "دارید می‏روید؟"

 

مرد گفت: "بله، می‏روم."

 

زن او را تا دم در بدرقه کرد. گفت: "باطن آدم‏ها مهم است نه ظاهرشان."

 

مرد فکر کرد: "تو هم با این دماغت!" و گفت: "یعنی در باطن مثل قرار گرفتن شمعدانی‏ها متناسبید؟" و از پله‏ها پایین رفت.

 

زن کنار پنجره با نگاه او را دنبال کرد.

 

دید که مرد آن پایین ایستاد و با دستمال عرق‏های پیشانی‏اش را پاک کرد. یک بار، دو بار و باری دیگر. اما نیشخند فارغ‏البال او را ندید، ندید چون اشک چشم‏هایش را پوشانده بود. شمعدانی‏ها بوی غم می ‏دادند.

 

 

منبع : دیباچه

  • Like 3
لینک به دیدگاه

خب با ذکر این مقدمه به یکی از موضوعات مورد علاقه میپردازم که قبلا دستان سردی دراغوشش گرفتند

داستانهای مینیمال ونوشتارهای مینیمال سوژه اصلی این تاپیک هست واغلب نوشته هایی که نقل میشوند چکیده هنر وقلم دوستان اشنا وناشناسی است که نام بردن یا نبردن از ایشان هیچ خدشه ای بر ذوق وهنرانها وارد نمیکند

شاید نوشته ای هم از خودم دراین میان پیدا کنم ولی راسیتش یادم نمیاد کی وکجا نوشته ام!

اگر داستان مینی مال یا نوشته ای مینی مال سراغ دارید که از خواندنش لذت برده اید دوستانتان را بی نصیب نگذارید

موفق باشیم:icon_gol:

  • Like 5
لینک به دیدگاه

تلنگر

مرد آهسته به سگ نزدیک شد. روی دوپا نشست و همانطور که پشت سگ را نوازش

می کرد، گفت:

ـ از خونه خوب مواظبت کن! باشه؟

سگ دمش را تکان داد و مرد که لبخندی از رضایت بر چهره اش نشسته بود، به آرامی

قلاده سگ را باز کرد و به همراه خانواده از خانه خارج شد. سگ سرمست و رها در

حیاط بزرگ خانه شروع به دویدن کرد.

***

با آمدن شب، سکوت بر فضای خانه سنگینی می کرد و خانه، غرق در تاریکی بود.

سگ در وسط حیاط به خواب رفته بود که ناگهان صدای مبهمی او را از خواب بیدار

کرد. وقتی خوب گوش هایش را تیز کرد، صدای کلیدی را که در قفل در چرخانده می

شد، شنید. به سرعت از جا برخاست و بدون آنکه پارس کند، به سمت در خانه دوید

و در پشت آن، منتظر ایستاد.

دزد کلید های مختلف را یکی پس از دیگری امتحان می کرد و با درآوردن هر کلید از

قفل، نگاهی به دو سوی کوچه می انداخت و وقتی که خوب مطمئن می شد، کلید

دیگری را آزمایش می کرد.

پس از چند دقیقه، سرانجام یکی از کلید ها قفل را باز کرد. دزد خیلی آرام در را

گشود و همانطور که در آستانه ایستاده بود و حیاط خانه را ورانداز می کرد ناگهان

سگ جستی زد و از بین پاهای دزد گریخت .

دزد که شوکه شده بود،دستش را روی قلبش گذاشت و نفس راحتی کشید.

سگ در تاریکی کوچه ناپدید شد.

 

 

احمد طبایی

  • Like 5
لینک به دیدگاه

ترافیک

 

 

پشت چراغ قرمز ایستاده بود و داشت به ثانیه شمار نگاه می کرد . سرو صدا و گرما واز همه بدتر انتظار داشت کلافه ش می کرد

حس میکرد با حرکت ثانیه شمار قلبش یه ضربه می زنه

ثانیه شمار رسید به ده و مرد شروع کرد به شمردن

۱۰

۹

۸

۷

۶

۵

۵

سر ۵ ثابت موند

 

حس می کرد قلبش دیگه نمی زنه

نمی تونست نفس بکشه

چراغ سبز شد ولی ماشینها پشت یه ماشین که داشت بوق ممتد میزد مونده بودن.

  • Like 5
لینک به دیدگاه

دریا...

 

 

 

هیچ وقت دریا رو ندیده بود . حتی یه برکه رو هم. وقتی اولین بار دریا رو دید با خودش گفت: مثل کویر خودمونه

حتی صداش حتی موجهاش.

  • Like 5
لینک به دیدگاه

یال می‌تکاند

 

نعره می‌کشید و می‌دوید

 

از میان شعله‌ها پرید

 

شیر ناگزیر

 

در کنار دلقک ایستاد

 

عکس هم گرفت

 

خنده‌دار بود

 

گریه‌ام گرفت

  • Like 5
لینک به دیدگاه

خانه جنی شده. شنیده­ام اگر چهار قُل بزنی به دیوار، به آب بسم­ا... بخوانی، بپاشی چهارگوشه­ی خانه، دست از سرت برمی­دارند. باورت نمی­شود؟ سربه سرم می­گذارند، جای وسایل را عوض می­کنند. دیروز دیدم یکهو ماشین لباسشویی دارد کار می­کند. نیم ساعت دنبال قاشق چنگال­ها گشتم، پیدایشان نکردم، بعد دیدم سرجای همیشگی­شان هستند، کار هرروزشان است اذیت کردن من.

حالا هم که قاب عکست را روی تخت پیدا کردم؛ نمی­دانم چرا هی قاب عکست کثیف می­شود؟ کار همان­هاست، می­دانم. باورت نمی­شود ولی یکی از جن­ها هرروز توی خانه پرسه می­زند، چقدر هم شبیه توست...

  • Like 3
لینک به دیدگاه

شهید

اولین خشونت اسلحه را، فارغ از ترساندن مربیان میدان تیر، وقتی احساس کرد که لگد محکمی از تفنگ ژ-3 خورد و جایش آخر خوب نشد، به جز وقتی که داشت نماز می‌­خواند و گلوله­‌ی ژ-3 * از کتفش وارد شد.

پای‌نوشت: سلاح ژ-۳ در برد موثر خود که 4000متر است بعد از اصابت گلوله به بدن شخص در هنگام خروج از بدن شخص شعاعی به اندازه ۱ متر ایجاد می کند .گلوله این سلاح می تواند با ایجاد شعاعی به اندازه یک متر از بدن ۳۰ رنجر عبور کن دبه همین دلیل سلاح ژ۳ به کشنده ترین سلاح انفرادی در جهان معروف است.

  • Like 4
لینک به دیدگاه

شلیک

صورتش نگاهم را قاب گرفته است . انعکاس آنچه در نگاهم می بیند ، دردی عظیم را در چشمهایش متبلور کرده است . وحشت می کنم از دیدن انعکاس نگاه خودم در نی نی چشمانش . این درد و وحشت را برنمی تابم . ماشه را می کشم . تکه های سفید مغز و شتک های خون آخرین تصویر آینه ترک خورده را رقم می زنند .

  • Like 3
لینک به دیدگاه

در باز نخواهد شد

 

در را باز نمی کنم . صدای زنگ سکوت خانه را به یغما می برد . از این دریچه کوچک نشسته بر تن در هم می توان فهمید که چیزی در ابروان گره کرده و چشمهای میشی بی احساسش تغییر نکرده است . سکوت کوچه که با تق تق پاشنه های ده سانتی چکمه هایش به یغما می رود ، آرامش به خانه باز مــــــــی گردد .

  • Like 4
لینک به دیدگاه

درباره‌ی مینی‌مالیسم؛

 

۱٫ اوّلیّن نظریه‌های تئوریک درباره‌ی داستان کوتاه پی‌آمدِ جنبش فرمالیسم بود که در دهه‌ی ۱۹۲۰ شروع شد.

۲٫ یه‌نفر به نام اسمیت (کیه؟ نمی‌دونم.) مینی‌مالیسم در ادبیات رو این‌طور تعریف می‌کنه؛ سبک یا اصل ادبی است مبتنی بر فشردگی افراطی و ایجاز بیش از حد محتوای اثر.

۳٫ اوّلیّن جُستار تئوریک درباره‌ی داستان کوتاه رو ادگار آلن‌پو نوشته و در این جُستار درباره‌ی وحدت تأثیر در ساختار داستان کوتاه بحث کرده و گفته تنها راه رسیدن به وحدت ایجاز مناسب است. شرط ایجاز چیه؟ محدودیّت مکان. ضمنن معتقده که تمام جزئیات روایت باید دقیقن تابع کل داستان باشه.

۴٫ اوّلیّن ویژگی داستان مینی‌مال، حجم اونه که باید دو تا سه صفحه باشه.

۵٫ یه‌نفر به اسم سینیتا هیلت (این رو هم نمی‌شناسم. مگه گوگل مُرده؟ از اون سؤال کنین.) مهم‌ترین ویژگی مینی‌مالیسم رو هنر مقتصد بودن می‌دونه و گفته این همون روش چخوف، جویس و همینگوی بوده.

۶٫ دوّمیّن ویژگی داستان‌ مینی‌مال طرح ساده، سرراست و خطیه.

۷٫ می‌گن توی داستان مینی‌مال تمرکز روی یه حادثه‌ی اصلیه که بیش‌تر اوقات خیلی هم قابل‌توجّه نیست.

۸٫ سوّمیّن ویژگی داستان مینی‌مال زمان و مکان محدوده. مثلن کم‌تر از یه‌‌روز، چند ساعت و گاهی چند لحظه فقط.

۹٫ چهارمین ویژگی داستان مینی‌مال زبان شفّاف و ساده‌ست.

۱۰٫ ویژگی بعدی هم تکیه بر عنصر گفت‌وگوئه.

۱۱٫ بعد این‌که داستان مینی‌مال باید موضوعی برای گفتن داشته باشه، یه قصّه‌ی جذاب، روایت ماجرایی جالب که خواننده برای شنیدن‌/خوندن اون ترغیب بشه.

۱۲٫ ویژگی بعدی‌تر هم این‌که، داستان‌های مینی‌مال درون‌مایه‌ی حسی دارن. یعنی بیش‌تر درباره‌ی مرگ و عشق و تنهایی هستن.

۱۳٫ یه ویژگی مهم در داستان مینی‌مال عدم‌حضور آشکار و مسلط راوی در جهان داستانه. یعنی چی؟ یعنی راوی دانای کل در داستان مینی‌مال حذف شده.

۱۴٫ شخصیّت‌های داستان مینی‌مال از بین مردم عادی انتخاب می‌شن و معمولن آدمای تنهای غم‌گینِ شکست‌خورده‌ی ناامید هستن.

۱۵٫ یه‌نفری هم گفته مینی‌مال عروس تمام سبک‌هاست. کی؟ اسمش پاملین کاستوئه. (اگه بخواین بدونین کیه خودتون بلدین از آقای گوگل بپرسین.)

  • Like 3
لینک به دیدگاه

بهای زندگی

سرما تا عمق جانش نفوذ کرده بود . دستهــــــایش کرخت و بــــی حس شده بودند . باید کاری می کرد . نمــی خواست بمیرد . از شب از سرما و ازمرگ می ترسید . باید زنده می ماند ، به هر قیمتی . اولین ماشینی که جلویش ترمز زد سوار شد و در جواب راننده گفت : - مهم نیست به هر قیمتی.

  • Like 4
لینک به دیدگاه

از اسم این عطر هم چندشت می شد . حالا برای آخرین بار می بوسمت و مطمئنم تا سالها بوی عطر تنت را فراموش نخواهم کرد .

بوی ابدی کافور را .

  • Like 4
لینک به دیدگاه

[h=2]داستان مینیمال: بچه آهو[/h]

 

یک ساعت از به دنیا اومدن بچه آهو توی یه دشت سرسبز می گذشت که چند تا گرگ به گله حمله کردن و گله با آخرین سرعتی که می تونست جست خیز کنان فرار کرد.هنگام فرار، بچه آهو از گله جدا شد و یک گرگ به دنبالش افتاد، خوب می دوید طوری که گرگ بهش نمی رسید اما بعد از یک کیلومتر جهت نامناسبی رو انتخاب کرد، جهتی که پر از سنگ بود و پاهای کوچیکش قدرت فرار مثل قبل رو نداشت. بالاخره گرگ بهش رسید و پاشو گاز گرفت. با اینکه یه ساعت بیشتر از عمرش نمی گذشت اما دیگه فرصت چندانی برای زندگی نداشت و می فهمید که کاری از دستش بر نمیاد، همه تلاششو کرده بود.

چند ثانیه در مقابل تمام زندگیش زمان زیادی بود. تصمیم گرفت آروم بشینه و تمام دشت رو برای اولین بار تو زندگیش کامل نگاه کنه. چشاش برق می زد،به نظرش تمام دشت قشنگ بود و ارزش یه بار دیدنو داشت.

  • Like 4
لینک به دیدگاه

شخصیت دوگانه

مارک ترنر

مرد جذبه ای داشت.زن لرزید.حیرت کرد.قدم که میزدند.زن بی هوا پرسید:"چرادوستی های دیگرت اینقدر کوتاه بود؟" مرد چشم به سوی آسمان گرداند."خب این مختصر عیب را دارم..."مدتی بعدکارآگاه با دیدن قیافه ی تکان دهنده ی دختر جوان که زیر نور قرص ماه کامل غرق خون بود،چهره اش در هم رفت.در دودردست گرگی زوزه می کشید.

  • Like 1
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...