Astraea 25351 اشتراک گذاری ارسال شده در ۱۵ اردیبهشت، ۱۳۹۱ یک هدیه بی مناسبت و غیر منتظره! ای زندگی! چرا سهم من شده ای؟ چرا به حکم سرنوشت،من و تو به نابودی محکومیم؟ من آرمانی ندارم. قلبم تهی است و اندیشه ام پوچ... و هیاهوی زندگی یکنواخت،مرا با اندوه می ازارد..... 6 لینک به دیدگاه
Astraea 25351 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در ۱۵ اردیبهشت، ۱۳۹۱ تو برای همه عزیزی خدای دیگری نیز در زمین هست که هرچه زیبایی است سرسپرده اوست..... من با او رنج میبرم و با او تسلی می یابم و آرام میگیرم او به تمامی در تو تجلی دارد تو مادر،خدای عشقی..... 6 لینک به دیدگاه
Astraea 25351 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در ۱۵ اردیبهشت، ۱۳۹۱ همیشه در دنیا مسافر باش مسافری که تن پوش و پاپوش خاک آلود دارد. گاهی در سایه درختی می نشینی گاهی از بیابان می گذری اما همواره مسافر باش چرا که اینجا خانه تو نیست.... 6 لینک به دیدگاه
Astraea 25351 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در ۲۳ اردیبهشت، ۱۳۹۱ پشت سر گذاشته ام پل های تمنا را و بی رغبتم بر آرزوهای گذشته. همراهی ندارم جز رنج هایی که میراث بی هودگی درون من اند، و دیهیمی که گل های شادابش بی رحم در تازش بوران های سرنوشت شوم فسرد. اینک روز می سپارم غمناک و تنها و چشم دوخته ام بر راهی که مرگ مرکب می راند و باز می جویم نقشم را در تنها برگ لرزان و دیرنده بر شاخسار لخت که گوش سپرده است به زوزه ی زمستانی بورانی سیاه و زخمی ش در پیکر است از سوز تاز آخر پاییز 4 لینک به دیدگاه
Astraea 25351 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در ۲۴ تیر، ۱۳۹۱ وقتی عدم اعتماد شروع شود صمیمیت از بین میرود. کسانی به آرزوی خود نمیرسند که آرزو و انتظار محال دارند. 3 لینک به دیدگاه
Astraea 25351 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در ۲۴ تیر، ۱۳۹۱ شب خاموش است، نزدیک بستر من شمعی با شعله ی غم انگیز خود آهسته نور پاشی میکند مثل این است که شعرهای من چون جویبارهای عشق از سرچشمه دلم روان شده اند همه جا در نظرم از وجود تو آکنده است در تاریکی شب دیدگان تو را می بینم که با برق مهر میدرخشند و با نگاهی خندان به من می نگرند صدای دلپذیر ترا می شنوم که در گوشی من زمزمه میکند دلدار من ترا دوست دارم . دوست دارم ، مال تو هستم …..مال تو هستم 3 لینک به دیدگاه
Astraea 25351 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در ۲۴ تیر، ۱۳۹۱ ای رؤیاهای من ای رؤیاهای شیرین من خداحافظ ! ای خوشبختی شب های دراز کجایی؟ مگر نمی بینی که خواب آرامش بخش از دیدگان من گریخته و مرادر تاریکی عمیق شب خاموش و تنها گذاشته است؟ بیدارم و نومیدم. به رؤیاهای خود می نگرم که بال و پر گشوده اند و از من می گریزند اما روح من با غم و حسرت این رؤیاهای عشق را دنبال می کند. ای عشق، ای عشق، پیام مرا بشنو این رؤیاهای دلپذیر را به نزد من باز فرست کاری کن که شامگاهان مست باده خیال در خواب روم و هرگز بیدار نشوم... مترجم: دکتر شجاع الدین شفا 3 لینک به دیدگاه
moein.s 18984 اشتراک گذاری ارسال شده در ۲۴ تیر، ۱۳۹۱ ترجمه ی مستانه پور مقدم گریستم ،اشک تنها تسلی بخش من و لب فرو بستم، بی هیچ شکوه ای روحم غرق در سیاهی اندوه و پنهان در ژرفنای شادمانی تلخ خود مرا بر رویای رفته ی زندگانیم دریغی نیست فنا شو در تاریکی، ای روح عریان! که من ،تنها به تاوان عشق خویش می اندیشم پس بگذار بمیرم اما عاشق بمیرم! پ.ن:پس بگذار... مرا بر رویای رفته ی زندگانیم دریغی نیست فنا شو در تاریکی، ای روح عریان! که من ،تنها به تاوان عشق خویش می اندیشم پس بگذار بمیرم اما عاشق بمیرم! 3 لینک به دیدگاه
moein.s 18984 اشتراک گذاری ارسال شده در ۲۴ تیر، ۱۳۹۱ ترجمه ی فروغ پرهوده زنجیر روزها و شبهای طلایی هنوز میراث شما از الوهیت است، و، هنوز، چشمان خمار دوشیزگان به همان اندازه مشتاقانه به طرف شما بر میگردند. پس، بنوازید و بخوانید، دوستان سالهای من! بعد از ظهر به سرعت گذرا را رها کنید، و، به شادی و آواز خواندن بیاعتنای شما، لبخند خواهم زد از میان اشکهایم. پ.ن:زدن لبخند میون اشک هم عالمی داره 2 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در ۳۰ مرداد، ۱۳۹۲ روسلان و لودمیلا زندانی قفقاز فواره باغچه سرای کولی ها پولتاوا سوار برنجی/ سوارکار برنزی دوبروفسکی گاوریلیادا بوریس گودونوف داستان مرغ طلایی تاریخچه شورش پوکاچف دختر سروان شوالیه خسیس داستان ماهیگیر و ماهیک جشن بین طاعون تابوت ساز غلام پست ضربه آتشین دام سیاه بی بی پیک مسخره و زندگی دختران سیاه لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در ۳۰ مرداد، ۱۳۹۲ خاطره وقتی که روز پرغوغا به پایان می رسد و شبِ خاموش، دامن کشان، شهر خفته را به زیر سایه نیم روشن خویش می گیرد، وقتی که همه سر بر بالین آرامش می نهند و در خواب گران می روند، تازه دوران اضطراب و رنج جانگاه من آغاز می شود. در دلم، نیش افعی غم را جانگدازتر از همیشه احساس می کنم. در سر تب آلوده ام رویاهای آشفته را یکایک در کنار هم می بینم. اشباح خاموش در برابر دیدگانم هویدا می شوند و رژه مرگبار خویش را آغاز می کنند. با خشم و نفرت زندگانی خود را از نظر می گذرانم. آن وقت به خویش می لرزم و ناله سر می دهم و دشنام گویان اشک تلخ از دیده فرو می ریزم. افسوس که هیچ چیز نمی تواند گذشته را محو کند! مترجم:دکتر شجاع الدین شفا 1 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در ۳۰ مرداد، ۱۳۹۲ سه چشمه در دشت عبوس و پهناور جهان، سه چشمه مرموز از دل خاک بیرون آمده اند. چشمه جوانی چالاک و پرنشاط، جوشان و خروشان، فروزان و پرصداست. چشمه ذوق و الهام با آب گوارای هیجان و امید، در افتادگان و طردشدگان صحراهای جهان را سیراب می کند. چشمه سومین یعنی چشمه فراموشی، آبی یخ زده دارد، اما این آب عطش سوزان دل ما را بهتر از هر چیز فرو می نشاند. مترجم:دکتر شجاع الدین شفا 1 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در ۳۰ مرداد، ۱۳۹۲ بیماری ای رؤیاهای من، ای رؤیاهای شیرین من، خداحافظ! ای خوشبختی شب های دراز کجایی؟ مگر نمی بینی که خواب آرامش بخش از دیدگان من گریخته و مرا، در تاریکی عمیق شب، خاموش و تنها گذاشته است؟ بیدارم و نومیدم. به رؤیاهای خود می نگرم که بال و پر گشوده اند و از من می گریزند. اما روح من با غم و حسرت، این رؤیاهای عشق را دنبال می کند. ای عشق، ای عشق، پیام مرا بشنو. این رؤیاهای دلپذیر را به نزد من باز فرست. کاری کن که شامگاهان، مست باده خیال، در خواب روم و هرگز بیدار نشوم. مترجم:دکتر شجاع الدین شفا 2 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در ۱۸ دی، ۱۳۹۴ دختر کلیسا دختری در کُر کلیسا می خواند برای همه خستگان دیگر سرزمین ها برای همه کشتی ها رفته از ساحل برای تمامی شادی های از یاد رفته اش و این گونه می خواند با صدایش پر کشان به آن گنبد و نوری درخشید روی بازوان سفیدش و هر کسی از ظلمات می نگریست و می شنید که چگونه لباس سفید در نورنغمه سر می داد ودر نظر می آمد خوشبختی خواهد بود در خلیج آرام برای تمامی کشتی ها و در دیاران غریب مردمان خسته زندگانی تابناک خود را یافته اند و نِوا شیرین بود و نور ظریف و تنها در بلندای دروازه های مقدس کودکی شریک این راز گریه سر میداد که: "هیچ کس، هیچ کس را به گذشته راهی نیست" 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده