رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

مکانیزم هایی که در روند تاریخی تکامل یک زبان خود را نشان می‌دهند پیچیده و جالب توجه هستند. به عنوان مثال در روند تاریخی زبان فارسی و آنگونه که در شعر فارسی بروز پیدا کرده می‌توان این مکانیزمها را شاهد بود:

 

- در برهه‌های زمانی گوناگون و با توجه به تجربیات زبانی و ذهنی هر قومی شاهد حوالت‌های زبانی مختلفی در آن قوم می‌توان بود.

 

- حوالت‌های زبانی ای که همزمان با انکشاف هستی توسط قومی خاص صورت می‌پذیرد منجر به آفرینش تفکر آن قوم می‌شود. با توجه به اینکه انکشاف هستی، همان فرایند فهم و ‌فرایند فهم، همان زبان می‌باشد.

- اگر حوالت‌ زبانی ای را که پس از اسلام در زبان فارسی شکل گرفت و در اشعار حافظ به نقطه ی اوج خود رسید مورد بررسی قرار دهیم این نکات مشهودند.

 

این حوالت زمانی در زبان فارسی پس از اسلام شکل گرفت که قوم ایرانی از یک سو فرهنگ، اندیشه‌ها و زبان پیش از اسلام را یدک می‌کشید و از سویی فرهنگ، اندیشه‌ها و زبان تأثیر پذیرفته از ظهور اسلام و رواج زبان عربی را به عنوان زبان علمی و فلسفی خود. فرض می‌کنیم قرنهای نخستین هجری شمسی آغاز حوالتی جدید در عرصه‌ی فهم و زبان قوم ایرانی باشد. روشن است که این مردم، فرزندان پدران خویش که پیش از ظهور اسلام زندگی می‌کردند و با آن زبان به فهم جهان می‌پرداختند، بودند. ولی ظهور اسلام را می‌توان آغاز حوالتی جدید دانست که در فهم و زبان این قوم شکل گرفت؛ و نکته‌ی جالب توجه این است که این حوالت و پیدایش آن ارتباط مستقیم با رواج زبان فارسی -که هم میراثخور فرهنگ پیش از اسلام بود و هم میراثخور اندیشه‌های اسلامی- داشت. چون بحث ما درباره‌ی شعر است و چون ذات زبان با شعر شکل می‌گیرد و آغاز انکشاف هستی با شعر است، همراه با روند تاریخی شعر فارسی به بررسی این حوالت می‌پردازیم.

 

 

”نصرالله پورجوادی“ در یکی از مقالات کتاب ”بوی جان“ به قدسی شدن زبان فارسی در حوالتی که مدنظر ماست اشاره می‌کند. مطالعه‌ی مقاله‌ی مزبور در فهم این مطلب مثمر ثمر است. همانگونه که گفته شد ”شفیعی کدکنی“ در کتاب ”صورخیال در شعر فارسی“ چند دوره‌ی آغازین شعر فارسی پس از اسلام را بررسی کرده است. بنا به پژوهش ایشان آغاز شعر فارسی همراه با ارتباط مستقیم و بی‌واسطه با پیرامون بوده است. در نخستین مرحله‌ی انکشاف هستی، تعبیر و تفسیر و شناخت طبیعت پیرامون است که شکل می‌گیرد. در واقع منظور از تعبیر و تفسیر پدیده‌ای نیست که به توضیح پدیده‌ای دیگر بپردازد؛ بلکه تأویل و تفسیر همزمان با شناخت شکل می‌گیرد؛ یعنی هر شناختی گونه‌ای تأویل و تفسیر است. مثلاً در حوالت زبانی مورد اشاره، شاعران به تأویل و تفسیر هستی پیرامون خویش و طبیعت پیرامون خویش پرداختند و این بدان معنا نیست که آنها طبیعتی را که به صورت ظاهری می‌شناختند ‌توضیح دادند و تفسیر کردند (مثلاً آنگونه که شعری یا کتابی مورد تأویل و تفسیر قرار می‌گیرد)؛ بلکه در ادامه‌ی تجربیاتِ این قوم از نظر تاریخی، ذهن قوم به مرحله‌ای رسید که نیاز به شناخت دوباره‌ی هستی داشت؛ یعنی انکشافی جدید از هستی برای این قوم باید شکل می‌گرفت. بنابراین همانگونه که کودکی که به دنیا می‌آید به شناخت طبیعت می‌پردازد، این قوم نیز به شناخت طبیعت پرداختند و این شناخت در واقع متفاوت از شناختهای پیشین بود و دسته‌بندی خاص خود را از طبیعت عرضه نمود. مثلاً شناختی که در حوالت نخستینِ مدنظر ما در زبان فارسی نسبت به طبیعت شکل گرفت، با شناخت شکل گرفته در زمان قبل از اسلام متفاوت بوده است.

 

 

- انکشاف هستی در حوالت زبانی آنقدر ادامه می‌یابد تا تفکر خاص آن قوم در قالب زبان مورد استفاده شکل بگیرد.

- زبان و تفکر ویژگی انتقالی دارند؛ یعنی نسل به نسل منتقل می‌شوند و پس از شناخت و دسته‌بندی و فهم طبیعت در نخستین مرحله از حوالت زبانیِ مدنظر، کانالهایی در ذهن قوم ایجاد می‌شود که هر کسی با حرکت در آن کانالها قادر به بهره‌بردن از آن فهم و شناخت خواهد بود.

- پس از اشباع شدن زبان در حوالتی خاص و شکل گرفتن کامل انکشاف هستی در این حوالت و با ایجادشدن کانالهای ذهنیِ ناخودآگاه، امکان حرکت در این کانالها و استفاده از زبان بدون نیاز به فرایند فهم وجود دارد.

 

 

- پس از ورود به مناسباتی جدید و ایجاد شرایطی که لزوم انکشافی جدید از هستی در ذهن قوم را تشدید کند (مثلاً پس از ظهور اسلام برای قوم ایرانی) امکان ورود به حوالتی جدید وجود دارد.

- یک نوع استفاده‌ی انتقالی از زبان همانگونه که ذکر شد در متن یک حوالت خاص اتفاق می‌افتد که می‌توان ضمن حرکت در کانالهای ایجاد شده در محدوده‌ی آن حوالت به تکمیل جریان انکشاف هستی در این حوالت پرداخت. مثلاً در شعر شاعران پس از سده‌ی پنجم هجری از نظر ارتباط مستقیم با طبیعت، حرکت در کانالهای ایجاد شده توسط گذشتگان و استفاده‌ی ضمنی و ناخودآگاه از تجربیات زبانی و ذهنی ایشان وجود دارد، ضمن اینکه حوالت زبانی مذکور در حال پیشرفت در عرصه‌های جدید فهم می‌باشد.

 

 

- یک نوع دیگر استفاده‌ی انتقالی از زبان در گذر از یک حوالت به حوالت دیگر خود را نشان می‌دهد. روشن است که با توجه به تجربیات قومی شاعری که در حوالتی جدید قرار گرفته، ذهن او ذهنی خالی نمی‌باشد. اتفاق جالبی که اینجا می‌افتد ترکیب بار معنایی عناصر دسته‌های مختلف زبانی با یکدیگر می‌باشد. برای روشن شدن مطلب بهتر است مثال بزنم :

 

 

حوالت زبانی مورد اشاره در شعر فارسی پس از اسلام با شناخت عناصر عینی و محسوس آغاز شد. پس از تکمیل پدیده‌ی فهمِ عناصر عینی، این عناصر به همین شکل و در همین سطح معنایی مورد استفاده قرار گرفتند و کم‌کم عناصر ذهنی در تقابل با آنها خود را نشان دادند. حوالت دیگری در زبان فارسی که با نیما شروع شد نیز با شناخت عناصر عینی و محسوس آغاز شد. این حوالت ادامه‌ی حوالت پیشین نبود و نیما در کانالهای ایجاد شده توسط حوالت پیشین حرکت نمی‌کرد. ولی عدم حرکت در آن کانالها به معنای انقطاع کامل با گذشته‌ی زبانی نیست؛ چرا که چنین چیزی همانگونه که ذکر شد غیرممکن است. در واقع شناخت عناصر عینی در شعر نیما در بطن خود تجربیات ذهنی ملحوظ در حوالت قبلی را نیز نهان دارد. واضح‌تر می‌گویم:

 

 

مثلا وقتی رودکی از عناصر عینی در شعرش سخن می‌گوید این عناصر عینی فقط همان عینیت نمود یافته را شامل می‌شوند. (فرض می‌کنیم هیچ تجربه‌ی زبانی قبل از این حوالت وجود نداشته است چرا که در غیر این صورت همینطور سلسله وار این بحث به عقب و به حوالتهای قبلی رانده می‌شود و امکان شروع استدلال وجود نخواهد داشت) پس از رودکی و با تجربیات شاعران پس از او عناصر عینی و ذهنی به شکلهای مختلف با هم ترکیب شده‌اند و به یکدیگر وابسته گردیده‌اند و واژه‌ها بارهای معنایی گوناگونی را برخود گرفته‌اند. حال وقتی نیما در آغاز حوالتی جدید می‌خواهد ارتباط با طبیعت را تجربه کند این ارتباط با طبیعت که در قالب اشعار عینی او نمود پیدا می‌کند به دلیل به ارث رسیدن تجربیات زبانی پیشینیان نمی‌تواند کاملا از عناصر ذهنی خالی باشد؛ لذا عینیت لختی که در شعر آغاز حوالت اول به چشم می‌آید در آغاز این حوالت یعنی در اشعار نیما دیده نمی‌شود و در اشعار او از همین آغاز، تقابل و ترکیب عین و ذهن مشهود است. و از طرفی به دلیل عدم حرکت در کانالهای ایجاد شده در ذهن ناخودآگاه شاعر بر اساس تجربیات زبانی گذشتگان ممکن است تناقض‌های منطقی در روند حرکت زبان و ذهن و احتمالاً ناهنجاری‌های زبانی اتفاق بیفتد. مثلاً در شعر نیما این تناقض و ناهنجاری‌ها در دو جهت کلی خود را نشان می‌دهد که یکی عبارت است از تعقید دستور زبانی و دیگری نحوه‌ی ارتباط با عین و ذهن می‌باشد.

 

 

 

منبع: مجله ادبی والس

لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...