رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

8ng3icj6dpbdtee91aqk.jpg

 

رومن گاری متولد ۱۸ مه ۱۹۱۴ است و در مسکو به دنیا آمد. بدنی قوی، بینی دراز و لبانی کلفت داشت. شکل شرقی ها، قزاق ها و شاید هم مثل خود «چنگیز خان». وقتی هنوز خیلی کوچک بود، مادر و پدرش از هم جدا شدند و به همین خاطر هیچ وقت پدر واقعی اش را ندید. مادرش بازیگر سینما بود، موفقیت چندانی در حرفه اش پیدا نکرد و مشهور نشد اما بعدها وظیفه مادری اش را خوب ادا کرد. از همان ابتدا به «رومن» فرانسه یاد داد و پسرش را در چهارده سالگی همراه خود به «نیس» فرانسه برد. مدرسه را به خوبی سپری کرد و چندتایی هم داستان کوتاه نوشت که در نوع خود خوب بود، تحصیلاتش را در رشته حقوق در شهر پاریس ادامه داد و بعدها با شروع جنگ جهانی دوم خلبانی یاد گرفت و به نیروی آزادی بخش فرانسه در اروپا پیوست. پس از جنگ با آن که تحصیلات آکادمیک سیاسی نداشت، دیپلماتی فرانسوی و در سال ۱۹۵۲ نماینده جمهوری فرانسه در سازمان ملل متحد شد. سال ۱۹۴۴ با «لزلی بلانش» نویسنده و روزنامه نگار انگلیسی ازدواج کرد اما زندگی مشترک شان بیش از هفده سال به طول نینجامید. یک سال پس از جدایی از همسر اول خود با «جین سیبرگ» بازیگر معروف امریکایی فیلم «از نفس افتاده» ازدواج کرد و البته با او هم نتوانست بیش از هشت سال زندگی کند. «گاری» شصت و شش سال عمر کرد و سال های پایانی عمرش را به خصوص پس از خودکشی «سیبرگ» در سال ۱۹۷۹، مثل خیلی از نویسنده ها در تنهایی و افسردگی و ناامیدی سپری کرد. «رومن گاری» ۲ دسامبر ۱۹۸۰ خودش را به ضرب گلوله تپانچه و مثل نویسنده مورد علاقه اش «ارنست میلر همینگوی» از بین برد و از نفس افتاد.

 

***

«رومن گاری» سال ۱۹۴۵ اولین رمانش را به نام «تربیت اروپایی» منتشر کرد که «جایزه منتقدین» فرانسه را برایش به ارمغان آورد و در طول زندگی نزدیک به سی رمان به زبان های فرانسه و انگلیسی نوشته که البته کتاب های فرانسه اش موفق تر بوده اند. با آن که بیشتر آنها را تحت نام «رومن گاری» منتشر کرده، اما تعدادی از آنها را هم تحت نام های مستعار دیگر به چاپ رسانده است. «گاری» به جز نامی که زمان به دنیا آمدن به او دادند، چهار نام مستعار اختیار کرد. «امیل آژار» بعد از «رومن گاری» معروف ترین نام او است؛ چرا که یک بار با این نام کتابی نوشت به نام «زندگی در پیش رو» که برای دومین بار او را برنده جایزه «گنکور» فرانسه کرد. «رومن گاری» تنها نویسنده فرانسوی است که در طول زندگی دوبار موفق به دریافت جایزه «گنکور» شده است. او اولین بار در سال ۱۹۵۶ به خاطر انتشار رمان «ریشه های آسمان» گنکور برده بود. «خداحافظ گاری کوپر» و «زندگی در پیش رو» از تاثیرگذارترین رمان های او است که به فارسی هم ترجمه شده.

 

خداحافظ گاری کوپر

 

رومن گاری «خداحافظ گاری کوپر» را در سال ۱۹۶۹ نوشت؛ رمانی که در ایران هم به نسبت با اقبال خوبی روبه رو شده و شش بار تجدید چاپ شده است. «سروش حبیبی» این کتاب را در سال ۱۳۵۱ و درست چهار سال بعد از انتشار کتاب در فرانسه به فارسی ترجمه کرده است. همین موضوع خود گویای خوش اقبالی زودهنگام آثار «رومن گاری» در ایران است. رومن گاری «خداحافظ گاری کوپر» را ابتدا به انگلیسی نوشت و کتاب با نام «ولگرد اسکی باز» منتشر شد. «خداحافظ گاری کوپر» داستان جوانی است امریکایی به نام «لنی» که به خاطر فرار از شرکت کردن در جنگ علیه «ویتنام» به طور غیرقانونی به کوهستان های آلپ در سوئیس فرار کرده و در خانه کوهستانی «باگ» به همراه چندین ولگرد اسکی باز اطراق کرده است. «باگ»، که مالک کلبه و از همه ثروتمندتر است، میزبان همه ساله گروه های این چنینی است. ولگردهای بی پولی که چیزی جز اسکی کردن برایشان مهم نیست. هم هزینه هایشان را می دهد و هم مسکن شان را تامین می کند. هر وقت هم که به پول نیاز داشته باشند، از کلبه برمی گردند پایین و می روند به شهر تا پول دربیاورند. به کسی اسکی یاد می دهند، قاچاق می کنند و … «لنی» خود جزء همین گروه اسکی بازان ولگرد بود تا این که با دختری به نام «جس» آشنا می شود و عشق او را از جمع مفت خورها خارج می کند.

 

 

توصیف های راوی از «لنی» و دوستانش در ابتدای داستان این را به ذهن می آورد که «لنی» رفتار و منش آنارشیستی دارد، حال آن که با پیشرفت داستان و آشنایی با دیدگاه های او می فهمیم که او بیشتر درویش مآبانه رفتار می کند تا آنارشیستی. برخورد «لنی» با حوادث و نوع نگاه و ذهنیتش در رویارویی با اتفاقاتی که برایش می افتد مهمترین قسمت رمان را تشکیل می دهد. «لنی» جوان و صادق است و با تناقض های زیادی روبه رو می شود و هیچ وقت هم فکرش را نمی کند که عاشق شود. برعکس، همیشه فکر می کرد عشق همان چیزی است که هر کدام از دوستانش، که گرفتارش شده، کارش حسابی ساخته شده و از پا درآمده. خود او وقتی با عشق روبه رو می شود، ابتدا آن را نمی پذیرد و خیال می کند که در رویا و توهم است تا آن که دوری از «جس» و روبه رو شدن با فردی که او را در شناخت بهتر احساساتش راهنمایی می کند، او را به این امر واقف می کند که؛ آری، عاشق شده است.

 

«خداحافظ گاری کوپر» را دانای کل روایت می کند و از منظر روایت شباهت هایی هم با «ناطور دشت» «سالینجر» دارد. نوع نگاه راوی و طنز خاصی که در روایتش به کار رفته و ظرافت های رفتاری که بیان می شود تا حدودی روایت این دو کتاب را به هم شبیه می سازد. همان اوایل کتاب آمده؛ «لنی اول با این جوان غعزیف، که یک کلمه هم انگلیسی نمی دانست رفیق شده بود. به همین دلیل روابط شان با هم بسیار خوب بود. اما سه ماه نگذشته بود که عزی شروع کرد مثل بلبل انگلیسی حرف زدن و فاتحه دوستی شان خوانده شد. فوراً دیوار زبان بالا رفته بود. دیوار زبان وقتی کشیده می شود که دو نفر به یک زبان حرف می زنند. آن وقت دیگر مطلقاً نمی توانند حرف هم را بفهمند.»

 

«رومن گاری» بی شک برای نوشتن «خداحافظ گاری کوپر» از تجربیات و وقایع زندگی شخصی اش الهام گرفته. پدر «جس» دیپلماتی است امریکایی در سوئیس و برایش ماجراهایی پیش می آید که از تجربه «گاری» در دهه پنجاه به عنوان دیپلماتی فرانسوی و فعالیت های سیاسی اش حکایت دارد. «گاری کوپر» ستاره سینمای امریکا است و «خداحافظ گاری کوپر» با توجه به شروع جنگ ویتنام و زمان نوشته شدن کتاب، گویی هم نوعی خداحافظی از گذشته پرصلابت و آرام امریکا است و هم خداحافظی با گذشته خود «لنی» و شروع زندگی جدید و تازه. «لنی» با عشق به تولدی دیگر می رسد و با گذشته سرگردان و بی هدفش خداحافظی می کند.

لینک به دیدگاه

زندگی در پیش رو

 

«رومن گاری» سال های شصت در فرانسه نویسنده معروفی بود و انتشارات معروف «گالیمار» هم او را خوب می شناخت. تا سال ۱۹۷۳ نزدیک به نوزده رمان نوشته بود و حالا هوس کرده بود که از نو شروع کند. آن هم با اسم مستعار «امیل آژار». «گاری» در کل چهار رمان با نام «آژار» منتشر کرد. وقتی اولین رمانش به نام «آغوش مهربان» را با نام جدید خود نوشت، کتاب را به انتشارات «گالیمار» برد، اما انتشارات قبول نکرد کتاب را چاپ کند. «رومن گاری» با «سیمون گالیمار» تماس گرفت و وقتی معلوم شد که خود او رمان را نوشته، کتاب سریعاً با نام مستعار «امیل آژار» به چاپ رسید و اتفاقاً نامزد بهترین جایزه «روندو» شد که «روبرت گالیمار» از ترس لو رفتن نام واقعی نویسنده انصراف انتشارات را از شرکت دادن کتاب در جایزه اعلام کرد.

 

«رومن گاری» در کتابی به نام «زندگی و مرگ امیل آژار»، که در سال ۱۹۷۹ نوشت، می نویسد؛ «من حسابی خوش گذرانده ام. به امید دیدار و ممنون.» هویت اصلی «امیل آژار» را یک سال پس از مرگ «رومن گاری» آژانس خبری فرانسه فاش کرد. معروف ترین کتابی که «امیل آژار» نوشته رمان «زندگی در پیش رو» است که جایزه آکادمی «گنکور» را در سال ۱۹۷۵ از آن خود کرد. «گاری»، به خاطر این که هویت نویسنده رمان معلوم نشود، پسرعمویش را برای دریافت جایزه به آکادمی «گنکور» فرستاد. این کتاب برای اولین بار در سال ۱۳۵۹ و با نام مستعار «امیل آژار» به فارسی ترجمه شد، اما اجازه تجدید چاپ نگرفت تا آن که برای دومین بار در سال ۱۳۸۰توسط «لیلی گلستان» ترجمه و منتشر شد.

 

«زندگی در پیش رو» داستان عشق پسر عرب کوچکی است به یک زن پیر. «مومو» قهرمان داستان که نام واقعی اش «محمد» است، چهارده سال سن دارد. سال ها پیش مادر «مومو» او را ول می کند و از آن به بعد است که به همراه «رزا خانم» در طبقه ششم ساختمانی زندگی می کند که آسانسور هم ندارد و پانسیون بچه های بی سرپرست است. «مومو» پسری است کنجکاو و باهوش و بازیگوش که مرتب از این در و آن در سوال می کند و علاقه خاصی به «رزا خانم» دارد و دلش می خواهد به او کمک کند و او را نجات دهد تا زنده بماند. «مومو» از تنهایی می ترسد و مهمترین دغدغه اش داشتن خانواده و بزرگترین آرزویش این است که برود مکه. «رزا خانم» هم زنی زشت، بی مو و فربه است و حالا تنها کسی است که می تواند برای «مومو» مادری کند. ساعت های زیادی را با او سپری کند و همدم و مونس اش باشد. «رزا خانم» اما کم کم بیمار می شود و «مومو» هم علاقه بیشتری به او پیدا می کند. «مومو» از ترس بیمارستان «رزا خانم» را در زیرزمین می برد و به خیال خود از او مراقبت می کند.

 

«زندگی در پیش رو» از زبان «مومو» روایت می شود و علاوه بر «رزا خانم»، «آقای هامیل»، «لولا خانم»، «دکتر کتز» و «خانم نادین» هم از شخصیت های مهم آن هستند. «آقای هامیل» پیرمردی است که مسلمان است و «مومو» سوالات مذهبی اش را از او می پرسد. او پس از مدتی کور می شود و برای «مومو» نقش پدری را بازی می کند که او هیچ گاه نداشته. «لولا خانم» هم با اینکه شغل خوبی ندارد اما هر از چندگاهی برای کمک به «مومو» و «رزا خانم» به آنها سر می زند. «مومو» حسابی شیفته او است. «دکتر کتز» هم در خدمت «رزا خانم» و بچه هایی است که نگهداری می کند. از «مومو» خوشش می آید و تا وقتی که «رزا خانم» بیمار نشده، گاهی به آنها سر می زند. «خانم نادین» هم «مومو» را به طور خیلی اتفاقی در خیابان دیده و بعد از مرگ «رزا خانم» قرار است که از «مومو» مراقبت کند. او دوبلور صدای هنرپیشه های سینما است.

 

آن چه «رومن گاری» را چه در نقاب «امیل آژار» و چه در نقاب های دیگرش از نویسندگان دیگر متمایز می کند، نوع نگاه راوی، قهرمان داستان و شخصیت های داستان هایش است. نگاه راوی داستان های او همیشه متفاوت است و البته واقعی هم به نظر می رسد. در «خداحافظ گاری کوپر» نگاهی درویش گونه، ضد و نقیض و صادق دارد و راوی «زندگی در پیش رو» هم، که از زبان پسری بی سرپرست روایت می شود، دیدی متفاوت دارد. ذهنیت و نگاه «مومو» به «رزا خانم» که خیلی زشت و بدقواره است و علاقه حقیقی اش به او داستان را از ویژگی خاصی برخوردار می کند. «مومو» ابتدا از سگی مراقبت می کند و چون نه مادر و پدری دارد و نه کسی را که دوستش داشته باشد، علاقه وصف ناپذیری به سگ خود پیدا می کند. در جای دیگری هم به «رزا خانم» علاقه مند می شود، اما این بار عشقی حقیقی را تجربه می کند و پس از مرگ «رزا خانم» با خلاء بزرگی روبه رو می شود.

 

«زندگی در پیش رو» برای «مومو» داستان زندگی است که پیش روی خود دارد و باید سالیان سال آن را سپری کند و برای «رزا خانم» داستان زندگی است که از او روی برگردانده. این کتاب داستان شروع زندگی برای «مومو» و پایانی برای «رزا خانم» و «آقای هامیل» است.

 

***

 

«تربیت اروپایی»، «ریشه های آسمان»، «لیدی ال»، «رقص چنگیزخان»، «سگ سفید»، «پرندگان می روند در پرو می میرند»، «بادبادک ها» و «تولیپ» از دیگر کتاب های مشهور «رومن گاری» اند که اغلب به فارسی هم ترجمه شده اند. «پرندگان می روند در پرو می میرند» نوشته «رومن گاری» از تاثیرگذارترین نوشته های اوست که سال ۱۹۶۸ از روی آن فیلمی ساخته شد. داستان ماجرای پرندگانی است که از جزایر «گوانو» به سمت ساحلی در صدکیلومتری «لیما» حرکت می کنند تا به هر زحمتی شده به آن جا برسند و بمیرند. این کتاب مجموعه پنج داستان کوتاه است شامل «پرندگان می روند در پرو می میرند»، «بشردوست»، «ملالی نیست جز دوری شما»، «همشهری کبوتر» و «کهن ترین داستان جهان» که اولین بار سال ۱۳۵۲ «ابوالحسن نجفی» آن را به فارسی برگرداند و پس از چاپ سومش در سال ۱۳۵۷ اجازه چاپ مجدد نگرفت.

 

 

منبع سیب گاز زده

 

لینک به دیدگاه
  • 1 ماه بعد...

تقدیس یا تکفیر یک نویسنده دیگر معنایی ندارد دیگر نمی شود در نوشته ی انتقادی، از حوزه ی عقل عدول کرد و پا گذاشت به احساس. شاید برای همین است که نوشتن این یادداشت کوتاه برای من یکی از سخت ترین کارهای زندگی ام است. چه اگر روزگار دیگری بود، نه به این شیوه که به همان سیاق ایده هایی می یافتم برای روایت ذهن نویسنده رومن گاری. این متن برای من شکل دیگری دارد. به همین خاطر است که می خواهم تن بزنم از روال همیشگی نوشته هایم، می خواهم به نویسنده ای فکر کنم که بارها و بارها تنها گذاشته شد، تنهایی ای که هم از سوی دوستان سیاسی اش چون دو گل بود، هم از طرف همسرش که با او نپایید هم از جانب منتقدانی که خیلی زود مرگش را اعلام کردند، هم مادرش که دور از او مرد. پس زندگی گاری با نام های مستعارش پر بود از تنها گذاشته شدن و جعل، جعل کردن خود برای اثباتش. گاری حتی ناچار شد خودش را هم تنها بگذارد و آدم های جدید بسازد برای همین زندگی گاری پر است از تکه های خالی، تکه هایی که هر چند با رمان ها و داستان های کوتاهش به نظر پر شدند. اما او را دچار غم و حزنی کردند که حتی شوخ طبعی تلخش هم نتوانست آن را پنهان کند. وقتی به رومن گاری فکر می کنم، وقتی به رومن گاری در این روز فکر می کنم، تصویری شکسته و متکثر می آید پیش رویم، تصویر هنرمندی که انزوا، رانده شدن و در عین حال آن نبوغ نیچه وارش او را محاصره کرده بود، گاری با چهار مستعار داستان نوشت و با پنج نام خود را ثبت کرد. شوخی روزگار بود شاید که او را از مرزهای روسیه به لهستان و فرانسه کشاند و در نهایت او بود که ناچار شد روزگارش را منزوی کند. زیستن به این شکل و با این غم تک افتادگی- که با رفتن همسر محبوبش دو چندان شد- شمایل این نویسنده راست گرا را چند بعدی کرد. پاریس رومن گاری، پاریس والتر بنیامینی یا بوداری نبود، پاریس او شهری گمشده و ناخوشایند بود که او را نمی خواست، برای همین گاری شروع کرد به جعل کردن به استحاله شدن، نام های مختلف، شخصیت های جعلی، اجسام قلابی و تقریبا هر آنچه قابلیت جعل داشت، به دست او استحاله شد. آدم هایش نیمه کاره و در میانه ی غرور و ذلت باقی ماندند و خودش مصداق کاملی بود از تناقض، از یک تابلوی کوبیستی که جاه طلبی اش، شکست هایش و حتی مرگش نیز در نگاه وحدت گرای روزگار گم شد. به زعم من گاری فارغ از آثارش نمونه ای از یک حیات خاص انسانی بود که وضعیت موجود او را تاب نمی آورد. چیزی شبیه سلین بزرگ منتها با علقه و تمایزهای دیگر. او به قول احمد اخوت عزیز در پنج برادر تکثیر شد از «کاسوف» به «میل آژار» رسید و از «تربیت اروپایی» به «بادبادک». چنین سیری هم شگفت آور است هم غم بار. چرا که نویسنده ای چون رومن گاری برای انتقام از جهانی که مدام در آن تنها گذاشته شد، سراغ جعل خودش، هویتش و حتی ایده های روایی آثارش رفت. پنج برادران رومن گاری، آدم را یاد برادران کارامازوف می اندازد، یاد سه برادر مشروع و یک برادر نامشروع یاد پدر کشی و بحران برای اثبات خود به جهان. گاری قطعا از دل رمان داستایوفسکی بیرون نیامده بود. قطعا عکس سلین از اینکه به عنوان قهرمان جنگی از او تحلیل کنند، خوشحال می شد و قطعا بردن دو بار جایزه ی ادبی گنکور برایش خلسه آور بود. اما یک مولفه ی خاص تر او را نسبت به جهانش تنهاتر می کرد و آن زیستن در دوره ای بود که کمتر کسی عقاید او را تاب می آورد.

گاری حتی ناچار شد خودش را هم تنها بگذارد و آدم های جدید بسازد برای همین زندگی گاری پر است از تکه های خالی، تکه هایی که هر چند با رمان ها و داستان های کوتاهش به نظر پر شدند. اما او را دچار غم و حزنی کردند که حتی شوخ طبعی تلخش هم نتوانست آن را پنهان کند. وقتی به رومن گاری فکر می کنم، وقتی به رومن گاری در این روز فکر می کنم، تصویری شکسته و متکثر می آید پیش رویم، تصویر هنرمندی که انزوا، رانده شدن و در عین حال آن نبوغ نیچه وارش او را محاصره کرده بود، گاری با چهار مستعار داستان نوشت و با پنج نام خود را ثبت کرد.

 

 

لینک به دیدگاه

سارتر را به یاد آورید. امثال او در فرانسه ی دو گل زیاد بودند و قدرتمند نبض شوهای روشنفکری در دست ایشان بود و همین امر داستان نویسی چون رومن گاری را منزوی تر می کرد. گاری دلبسته ی یک زندگی عاشقانه ی قرن نوزدهمی بود که نه تنها برایش میسر نشد، بلکه ترکش های فرو ریختن آن را در تمام داستان های عمدتا یکسره اش می توان دید. به قول ما کسیمیلیان، نظریه پرداز مهجور ایتالیایی زمانی هنر مجبور می شود به سمت زیبایی شناسی جعلیات برود که نگاه اخلاقی جامعه او را زیر نظر گرفته و تعقیبش کنند.» شاید بدانید که خود ما کسیمیلیان هم زیر سایه ی گرامشی بزرگ گم شد. نظریه پردازی گوشه گیر که به دلیل نقص مادرزادی در حین تکلم بیشتر کلمات را با صدای «ل» تفظ می کرد... این ایده ی جعل شده گی که بعدها در آرا و آوانگاردهای دهه ی هفتاد به عنوان سلاحی برای مبارزه با اخلاقیات حاکم در دست گرفته شد. برای گاری حکم هویت را داشت. یک هویت کاملا درونی شده گاری. عکس بسیاری از نویسندگان، دچار نقص مادرزادی نبود که یا مانند کافکا از آن سر بخورد و عمرش کوتاه شود یا چون یاسپرس با آن بجنگد و از آن به مثابه مبارزه ای همیشگی برای زیستن استفاده کند. گاری بیش از هر چیز دچار نادیده گرفته شدن هویتش شد. اگر کتاب «پیمان سپیده دم» او را بخوانیم می توانیم 10 مثال از این دست پیدا کنیم. اروپایی که راسیسم را در قامت نازیسم شکست داده بود، برخوردی با گاری و امثالهم داشت که می توان از آن به عنوان «نفرت از دیگری» یاد کرد همین نفرت بود که منتقدها را علیه او برانگیخت حتی دو گل که به نوعی یکی از محبوب ترین آدم های زندگی گاری و دوست او بود هم محافظه کارانه با او برخورد کرد و اگر به مشاغل گاری نگاهی بیندازیم، او را می بینیم که سر گردان میان سفارت های مختلف فرانسه در کشورهای گوناگون تلاش می کند خود را تثبیت کند. این اتفاق ریشه های سیاسی بسیار روشنی هم داشت. درخشش او در مقام یک روشنفکر راست گرا، خشم دیگران را برانگیخت و حتی او را متهم کرد به اینکه یک فرانسوی درجه دوم است. صنعتی که گاری همیشه از آن متنفر بود. شاید او هم گاه دست از زندگی نسبتا با شکوهش برنداشت، اما این وضعیت درجه دوم بودن روحش را آزرد. چمدان به دست از این کشور به آن کشور نماینده ی کشوری بود که تندروهایش به راحتی هویت اش را نادیده می گرفتند. از سویی دیگر رومن گاری فقدان بزرگی را حس کرد که زندگی اروپایی به او بخشیده بود. گاری دقیقا مانند سلین عاشق تجربه و زیستن بود اما چون به طور ضمنی هم طرد شده بود، فقدان فرصت برای خوشی ها- آنطور که پروست می گوید، طعم پررنگ گذشته ی دور که عیش است و همیشه می ماند با آدم- گاری گذشته به معنای پروستی اش نداشت. هر چند تلاش می کرد از دل، خاطرات زندگی محقرانه اش با مادرش، نور بیرون بیاورد. اما در نهایت خوشی یا خلسه ی گذشته را از کف داده بود. هر چند همواره او را به اغراق و صراحت در باب گذشته اش متهم می کردند، اما این فقدان صریح نشانی نداشت از زیبایی.

 

«زندگی در پیش رو» را به خاطر بیاورید و پسرکی که در لجن های ته شهر بزرگ می شد. حال این فقدان را بگذارید کنار آن طردشدگی، آن متهم شدن به عامه پسندنویسی و آن قحطی دوستان- از معدود دوستانش کامو و مالرو را می توان اسم برد. دیگر چه می ماند برای آدمی که مدام خلع هویت می کرد خودش را. رومن گاری خودکشی کرد اما او یکی از برادران نبود، او اسمرد یا کوف یا آلکسی کارامازوف نبود، بلکه تمامی برادران بود. شاید خیلی احساسی باشد اما بعد از مرگ جین سیبرگ، گاری دیگر از پا افتاد، در یکی از نامه های قبل از مرگش نوشت «خودکشی ام ربطی به جین سیبرگ ندارد»، (نقل به مضون) که ثابت می کند کاملا ربط دارد خودکشی اش با جین سیبرگ ... نویسنده ی رومی فرانسوی شده زمانی کاملاً خلع هویت کرد که دیگر فقدان گذشته نبود که گلویش را می فشرد، فقدان حال و فقدان آینده نیز به آن اضافه شده بودند. مردی که همیشه تنها گذاشته شد، استعاره ی فقدان بود. فقدانی که این نوشتار در هم تنیده ی پریشان من راهم در برگرفته است. حال این تقدیس است یا مرثیه سرایی برای گاری، هیچ اهمیتی ندارد، بلکه به قولی گاریِ انسان به هم جا متعلق نبود. بحث در باره ی گاری نویسنده بماند. برای روزی دیگر و امیدوارم آن روز این نوشتن درباره ی گاری این قدر پریشان نباشد... هر چند گاری و برادرانش مصداق پریشانی هستند. مصداق اشباحی که همدیگر را نقض می کنند و در جست وجوی تن نویسنده در حال جنگ هستند.

لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

رومن گاری (۸ مه ۱۹۱۴-۲ دسامبر ۱۹۸۰) نویسنده، فیلمنامه نویس، کارگردان، خلبان در جنگ جهانی دوم و دیپلمات فرانسوی بود.

کودکی

رومن گاری با نام اصلی رومن کاتسِف (Roman Kacew) در ۸ مه ۱۹۱۴ در شهر ویلنا (اکنون: ویلنیوس، واقع در لیتوانی) در خانوادهای یهودی به دنیا آمد. پدرش (آری-لیب کاسو) کمی بعد در ۱۹۲۵ خانواده را رها کرد و به ازدواج مجدد دست زد. از این هنگام او با مادرش، نینا اوزینسکی (کاسو)، زندگی میکرد، ابتدا در ویلنا و سپس در ورشوی لهستان.

در سال ۱۹۲۸، رومن چهارده ساله به همراه مادرش به شهر نیس در کشور فرانسه رفتند. رومن خاطرات نخستین سالهای زندگی در فرانسه را در کتاب وعدهٔ سپیده دم (Le promesse de l'aube ،۱۹۶۰) نوشتهاست.

جوانی

 

او در فرانسه به تحصیل حقوق پرداخت، ابتدا در «اکس-ان-پروونس» و سپس در پاریس. در ضمن او در «سالون-دو-پروونس» و در پایگاه هوایی آوورد در نزدیکی بورگس، خلبانی در نیروی هوایی فرانسه را آموخت. پس از اشغال فرانسه توسط نازیها در جنگ جهانی دوم، او به انگلستان گریخت و تحت رهبری شارل دوگل به «نیروهای آزاد فرانسه» پیوست و در اروپا و آفریقای شمالی جنگید.

و نگارش نخستین رمانش، تحصیلات اروپایی (Education Europeen،۱۹۴۵) را مادامیکه در ارتش بود شروع کرد. در سال ۱۹۴۵، در فرانسه جایزهٔ منتقدین (Prix des critique) را دریافت کرد.

همچنین به دلیل خدماتش در ارتش موفق به اخذ جوایز متعددی از ارتش شد.

پس از جنگ، رومن با مدرک حقوق، که از دانشگاه پاریس گرفته بود، و نیز با دیپلم زبانهای اسلاو که از دانشگاه ورسای دریافت کرده بود، به عنوان دیپلمات در شهرهای مختلف کار کرد. همچنین به عنوان سخنگوی هئیت نمایندگان فرانسوی سازمان ملل ابتدا در نیویورک و سپس در لندن به فعالیت پرداخت. پس از اقامت در نیویورک به دلیل خستگی به مدت سه ماه کار را رها کرد و در سال ۱۹۵۶ به نوشتن رمان «ریشههای بهشتی» (Les racines du ciel) پرداخت. این داستان نخستین رمان وی بود که برندهٔ جایزهٔ گنکور (Prix des Goncourt) شد.

ازدواجها و بعد

 

طی این سالها وی دو بار ازدواج کرد. نخستین همسرش نویسندهایی انگلیسی به نام لزلی بلانش بود. در سال ۱۹۶۳ از وی جدا شد و با هنرپیشهایی به نام جین سیبرگ (Jean Sebreg) ازدواج کرد و مدت ۷سال با او زندگی کرد. رومن زندگیش با سیبرگ را در کتابی به نام سگ سفید (۱۹۷۰،Chien Blanc) به رشته تحریر درآوردهاست. حاصل این زندگی مشترک پسری به نام دیهگو بود که مدتی را در اسپانیا با زن مدیری زندگی میکرد. زندگی پسرش و این خانم الگوی رومن برای نقشهای مومو و مادموازل رزا در رمان زندگی در پیش رو شد.

رومن در دوران زندگی سیاسیاش حدود ۱۲ رمان نوشت. به همین دلیل بسیاری از کارهایش را با نام مستعار مینوشت. نامهایی مانند: Fosco Sinibaldi, Shatan Bogat , Emile Ajar. مادامیکه با نام مستعار امیل آجار به نویسندگی میپرداخت، تحت نامی به عنوان رومن گاری نیز داستان مینوشت.

 

گَری فرم امری فعلی با معنای «به دنیا آمدن» در زبان روسی است. به همین دلیل رومن مدل آمریکایی شدهٔ این فعل را به عنوان نام مستعار خود انتخاب کرد. البته این انتخاب تا حدودی به دلیل قهرمان رومن، گری کوپر (Gary Cooper) بود. کلمهٔ آجار (تلفظ اصلی: آیار) نیز به لحاظ معنایی نزدیک به کلمهٔ گری است. این واژه در زبان روسی به معنای «ذغال سنگهای زنده» است که یک اصطلاح انجیلی و به مفهوم انوار الهی است

وی دومین جایزهٔ گنکور را با نام امیلی آجر به دلیل نوشتن رمان زندگی در پیش رو به دست آورد. وی تنها نویسندهای است که دو مرتبه موفق به اخذ این جایزه شدهاست. این جایزه تنها یکبار به هر نویسنده تعلق میگیرد. به دلیل اینکه وی این رمان را با نام مستعار نوشته بود برای دومین بار توانست این جایزه را دریافت کند و پسرعمویش پائول پالویچ، به جای وی این جایزه را دریافت کرد. رومن بعدها در کتابی به نام «زندگی و مرگ امیلی آجار» (La vie et mort d'emile Ajar) حقیقت را فاش کرد.

وی همچنین فیلمنامه طولانیترین روز و نیز فیلمنامه قتل (Kill) را نوشت و این فیلم را با بازی همسر دوم خود کارگردانی کرد.

مرگ

 

رومن گری در ۲ دسامبر ۱۹۸۰ بعد از مرگ همسرش در سال ۱۹۷۹ با شلیک گلولهایی به زندگی خود خاتمه داد. وی در یادداشتی که از خود به جای گذاشته اینطور نوشتهاست «... دلیل این کار مرا باید در زندگینامهام (شب آرام خواهد بود ، (La Nuit Sera Calme, ۱۹۷۴) بیابید. در این کتاب او گفتهاست: «به خاطر همسرم نبود دیگر کاری نداشتم.»

 

آثار

 

 

  • تربیت اروپایی (۱۹۴۵)
  • ریشههای آسمان (۱۹۵۶)
  • میعاد در سپیدهدم (۱۹۶۰)
  • سگ سفید (۱۹۷۰)
  • خداحافظ گاری کوپر (۱۹۶۵)
  • لیدی ال (۱۹۵۷)
  • شبح سرگردان
  • رنگهای روز (۱۹۵۲)
  • پرندهها میروند در پرو میمیرند
  • تولیپ یا لاله (۱۹۴۶)
  • بادبادکها
  • زندگی در پیش رو (۱۹۷۵) (با نام مستعار امیل آژار)
  • مردی با کبوتر
  • شب آرام خواهد بود

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...