viviyan 12431 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 فروردین، ۱۳۹۱ انگار پیرمردی در انتظار پایان زندگی است و نقش دهها سال زندگی پر درد و فقر و نداری را بر پیشانی دارد. یه دنیا غم تو نگاهش هست، کاسه و دانههای آفتاب گردان پیچیده در کاغذ و نگاه معصومانه اش .. 25 لینک به دیدگاه
Ehsan 112346 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 فروردین، ۱۳۹۱ عجب عکسی بود. این از من هم خسته تره. امیدوارم به زودی بیاد تاپیک من خسته ام من رو آپ کنه مدام....... لینک به دیدگاه
::: شیـــما ::: 6955 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 فروردین، ۱۳۹۱ آخ عزیزم این دنیای سگی مگه چی داره ک مارو آوردن توش :icon_razz: لینک به دیدگاه
hilari 2413 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 فروردین، ۱۳۹۱ تو شهرهاش کوچیک این چیزا رو کمتر میبینی یا نمیبینی از وقتی دانشجوی شهر بزرگی مثل مشهد شدم این چیزا رو زیاد دیدم و هر بار حالم بدتر از قبل شده!به قول یکی برات عادی میشه تا حالا که عادی نشده , امیدوارم روزی نرسه که دیدن این صحنه ها برام عادی بشه ! لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 فروردین، ۱۳۹۱ تو شهرهاش کوچیک این چیزا رو کمتر میبینی یا نمیبینی از وقتی دانشجوی شهر بزرگی مثل مشهد شدم این چیزا رو زیاد دیدم و هر بار حالم بدتر از قبل شده!به قول یکی برات عادی میشه تا حالا که عادی نشده , امیدوارم روزی نرسه که دیدن این صحنه ها برام عادی بشه ! اگه روزی دیدن این صحنه ها واسه کسی عادی بشه باید به حالش افسوس خورد امیدوارم که هیچ وقت این صحنه ها برامون عادی جلوه نکنه....... لینک به دیدگاه
آرانوس 6500 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 فروردین، ۱۳۹۱ نگاهش انگار پر از تجربه و گرم و سرد زندگی رو چشیدنه یه نگاه بزرگانه الان که توی سن کودکیشه و لذت این دوران رو درک نکنه و مقتضای سنش عمل نکنه فردا هم باید عقده های این دوران سر باز کنه لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده