anvil 5769 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 فروردین، ۱۳۹۱ یادمه استاد تفسیرمون ماجرای یه دختر دانشجو برامون تعریف کرد یه دختر زیبا و مذهبی و درسخون که در استانه تجاوز چنتا از همکلاسیاش قرار میگیره و با برق خودکشی میکنه...لابد بعد ازون زندگی براش غیرممکن به نظر میومده. از طرفی ادم بعضی از قربانیای جنگ میبینه که بعد از دیدن کشته شدن خونواهاشون و دوستان و ... از دست دادن خونه و کلی مصیبت دیگه تلاش میکنن که زنده بمونن و اکثرا هم عمر طولانی میکنن. حتما برای زنده موندن انگیزه ای داشتن. زندگی شما به چی بنده؟ینی از چه زمانی به بعد نفس کشیدن براتون غیر ممکن میشه؟ نقطه پایان زندگیتون کجاس(جایی که معنای زندگی از دس میدین)؟ انگیزه شما ازینکه هر روز ادامه میدین چیه؟نیرویی که شما رو به بیدار شدن دوباره ترغیب میکنه؟ پ.ن:این انگیزه همونیه که با از دست دادنش ترجیح میدید بمیرید تا زنده بمونید. 11 لینک به دیدگاه
شقایق31 40377 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 فروردین، ۱۳۹۱ هووووووووووووم انگیزه؟ والا نمیدونم یه زمانی تلاش میکردیم به خونه و ماشین و اینا برسیم حالا که رسیدیم تلاش میکنیم قرضا رو بدیم ولی خب شاید بزرگترن انگیزه هر پدر و مادری بزرگ شدن بچه هاش باشه و اینکه به سر و سامون برسن و موفق بشن منم بخاطر همین دوست دارم ادامه بدم 9 لینک به دیدگاه
anvil 5769 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 23 فروردین، ۱۳۹۱ هووووووووووووم انگیزه؟والا نمیدونم یه زمانی تلاش میکردیم به خونه و ماشین و اینا برسیم حالا که رسیدیم تلاش میکنیم قرضا رو بدیم ولی خب شاید بزرگترن انگیزه هر پدر و مادری بزرگ شدن بچه هاش باشه و اینکه به سر و سامون برسن و موفق بشن منم بخاطر همین دوست دارم ادامه بدم فرض کن یه روزی دیگه خونوادت نباشن بازم حاضری زندگی کنی؟ینی خودتو نمیکشی؟ منظور من همون نقطه اخره...راستی چرا ما ادما باید اینهمه خودمونو وقف دیگران بکنیم.فک میکنی به ثمر رسوندن بچه هات چرا اینقد برات مهمن؟ 3 لینک به دیدگاه
alimec 23102 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 فروردین، ۱۳۹۱ یادمه استاد تفسیرمون ماجرای یه دختر دانشجو برامون تعریف کرد یه دختر زیبا و مذهبی و درسخون که در استانه تجاوز چنتا از همکلاسیاش قرار میگیره و با برق خودکشی میکنه...لابد بعد ازون زندگی براش غیرممکن به نظر میومده.از طرفی ادم بعضی از قربانیای جنگ میبینه که بعد از دیدن کشته شدن خونواهاشون و دوستان و ... از دست دادن خونه و کلی مصیبت دیگه تلاش میکنن که زنده بمونن و اکثرا هم عمر طولانی میکنن. حتما برای زنده موندن انگیزه ای داشتن. زندگی شما به چی بنده؟ینی از چه زمانی به بعد نفس کشیدن براتون غیر ممکن میشه؟ نقطه پایان زندگیتون کجاس(جایی که معنای زندگی از دس میدین)؟ انگیزه شما ازینکه هر روز ادامه میدین چیه؟نیرویی که شما رو به بیدار شدن دوباره ترغیب میکنه؟ پ.ن:این انگیزه همونیه که با از دست دادنش ترجیح میدید بمیرید تا زنده بمونید. درود شهریوری من وقتی تو آب باشم دیگه نمی تونم نفس بکشم 3 لینک به دیدگاه
CPR 22 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 فروردین، ۱۳۹۱ بیدار شدن دوباره فایده نداره این بیدار شدن های ذهنی میتونه هر روز صبح اتفاق بیوفته ! مهم تداومشه من یه مدته دارم تمرین میکنم، وقتی صبح از خواب بلند شدم، نگم باز یه روزه دیگه به اضافه اینکه آدم وقتی استارت کاری رو میزنه، حتی اگر بارها و بارها توش وقفه افتاد، بازم باید ادامه بده، به شرط اینکه بخواد که انجام بشه یه مطلب دیگه انجام فعالیت های که فی البداهه براش تصمیم گیری میشه. این همیشه بار روانی خیلی مثبتی برای من داره، مثله دوییدن، دوچرخه سواری، پیاده روی، شنا یا انجام یه کاری که جزو فعالیت های سرگرمی یه نفر محسوب میشه به خصوص روزایی که مشکلات کاری بیشتری دارم در نهایت شب که میخوابم، فکر میکنم که امروز علی رغم فلان مشکلات این کار مثبت رو هم کردم آدم حسه بهتری موقع خواب پیدا میکنه 2 لینک به دیدگاه
Ehsan 112346 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 فروردین، ۱۳۹۱ تو هر سنی آدم یک انگیزه ای داره. بچه بودم انگیزه ام زدن گل با یک برگردون بود،مدرسه بودم انگیزه ام نمره 20 بود،بعد کنکور و بعد دانشگاه و بعد آشنایی با آدم ها و..... چیزی که باعث میشه انگیزه خودم رو حفظ کنم، اعتماد و پایبندی به ارزش های آدمیه، چیزی که خیلی مواقع انگیزه منو برای ادامه سست میکنه، نامردی ها و بی معرفتی های آدمهاست که باعث میشه بگی به درک. توی عکس زیر الان در مرحله کار خوب هستم. گویا دو تا خونه تا آخر کار من نمونده، زود پیر شدم. ولی هنوز انگیزه دارم........ 4 لینک به دیدگاه
pesare irani 41805 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 فروردین، ۱۳۹۱ بعددد مدت ها خندیدم دمت گرم شیخ جان همش باحال بود مخصوصا از رو پل رد شدن 4 لینک به دیدگاه
شقایق31 40377 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 فروردین، ۱۳۹۱ فرض کن یه روزی دیگه خونوادت نباشن بازم حاضری زندگی کنی؟ینی خودتو نمیکشی؟منظور من همون نقطه اخره...راستی چرا ما ادما باید اینهمه خودمونو وقف دیگران بکنیم.فک میکنی به ثمر رسوندن بچه هات چرا اینقد برات مهمن؟ اون تیکه قرمز رو هر چی بگم شاید نتونم حسم و منتقل کنم ولی انشالله که مادر شدی خودت به جواب این سوال میرسی ولی در مورد اینکه اگر یک روز فقط و فقط خودم هم روی زمین باشم باز ادامه میدم هر ادمی به امید زندست چرا نباید ادامه بدم؟ 1 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 فروردین، ۱۳۹۱ زندگی شما به چی بنده؟ینی از چه زمانی به بعد نفس کشیدن براتون غیر ممکن میشه؟ نقطه پایان زندگیتون کجاس(جایی که معنای زندگی از دس میدین)؟ انگیزه شما ازینکه هر روز ادامه میدین چیه؟نیرویی که شما رو به بیدار شدن دوباره ترغیب میکنه؟ پ.ن:این انگیزه همونیه که با از دست دادنش ترجیح میدید بمیرید تا زنده بمونید. زنده بودن پدر و مادرم اگه اونا نباشن دیگه انگیزه ای برام نمیمونه 2 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 فروردین، ۱۳۹۱ درود شهریوریمن وقتی تو آب باشم دیگه نمی تونم نفس بکشم مثل اون جمله ای که گفتی بوداااااا مدل نظر دادنت اینجوریه؟!! 2 لینک به دیدگاه
alimec 23102 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 فروردین، ۱۳۹۱ مثل اون جمله ای که گفتی بوداااااا مدل نظر دادنت اینجوریه؟!! آره در حد پسا دکترا می نویسم:ws37:/مدرکت چیه؟ 2 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 فروردین، ۱۳۹۱ آره در حد پسا دکترا می نویسم:ws37:/مدرکت چیه؟ برا چی میخوااااااای؟!!! 2 لینک به دیدگاه
anvil 5769 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 24 فروردین، ۱۳۹۱ تو هر سنی آدم یک انگیزه ای داره. بچه بودم انگیزه ام زدن گل با یک برگردون بود،مدرسه بودم انگیزه ام نمره 20 بود،بعد کنکور و بعد دانشگاه و بعد آشنایی با آدم ها و..... چیزی که باعث میشه انگیزه خودم رو حفظ کنم، اعتماد و پایبندی به ارزش های آدمیه، چیزی که خیلی مواقع انگیزه منو برای ادامه سست میکنه، نامردی ها و بی معرفتی های آدمهاست که باعث میشه بگی به درک. توی عکس زیر الان در مرحله کار خوب هستم. گویا دو تا خونه تا آخر کار من نمونده، زود پیر شدم. ولی هنوز انگیزه دارم........ خب این درست.اینارو میشه جرو اولین طبقه یا سطح از انگیزه دسته بندی کرد که برای همه تقریبا یه جوره ولی منظور من اون طبقه های اخریه...یعنی اخرین امید و اخرین نور چیزی که بعد ازون نشه به زندگی ادامه داد. به نظرت همچین چیزی وجود داره؟ یا حاضری تحت هر شرایطی ادامه بدی و نفس بکشی؟(با توجه به قسمتی که بولدش کردم) 1 لینک به دیدگاه
anvil 5769 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 24 فروردین، ۱۳۹۱ بیدار شدن دوباره فایده نداره این بیدار شدن های ذهنی میتونه هر روز صبح اتفاق بیوفته ! مهم تداومشه من یه مدته دارم تمرین میکنم، وقتی صبح از خواب بلند شدم، نگم باز یه روزه دیگه به اضافه اینکه آدم وقتی استارت کاری رو میزنه، حتی اگر بارها و بارها توش وقفه افتاد، بازم باید ادامه بده، به شرط اینکه بخواد که انجام بشه یه مطلب دیگه انجام فعالیت های که فی البداهه براش تصمیم گیری میشه. این همیشه بار روانی خیلی مثبتی برای من داره، مثله دوییدن، دوچرخه سواری، پیاده روی، شنا یا انجام یه کاری که جزو فعالیت های سرگرمی یه نفر محسوب میشه به خصوص روزایی که مشکلات کاری بیشتری دارم در نهایت شب که میخوابم، فکر میکنم که امروز علی رغم فلان مشکلات این کار مثبت رو هم کردم آدم حسه بهتری موقع خواب پیدا میکنه کارهای فی البداهه:JC_thinking: خب فک کنم از یه قسمتی به بعد دیگه اینکارا نمیتونه زیاد امیدوار کننده باشه یا ذهن خود ادم دیگه به اونطرفا نمیره. منظورم افسردگی یا همین بحرانهای روحی و فکری و ... هست.ادمایی که از لفظ همه چیزمو از دس دادم استفاده میکنن. فک میکنی اخرین شعله امیدت چیه تو زندگی؟ 2 لینک به دیدگاه
anvil 5769 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 25 فروردین، ۱۳۹۱ یعنی دلیلی برای زنده موندن نداری؟ پس چرا زنده ای؟ زنده بودن پدر و مادرم اگه اونا نباشن دیگه انگیزه ای برام نمیمونه جدا!! اینطوری که نمیشه...ببخشید جسارتا احساس میکنم کمی احساساتی فکر میکنید. حتما چیزهای دیگه ای هم هست. 1 لینک به دیدگاه
Ehsan 112346 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 فروردین، ۱۳۹۱ یا حاضری تحت هر شرایطی ادامه بدی و نفس بکشی؟(با توجه به قسمتی که بولدش کردم) متاسفانه من توی این زمینه فکر کنم ترسو باشم. یعنی حیات رو مهمترین انگیزه یک آدم بدونم. 1 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 فروردین، ۱۳۹۱ جدا!! اینطوری که نمیشه...ببخشید جسارتا احساس میکنم کمی احساساتی فکر میکنید. حتما چیزهای دیگه ای هم هست. اتفاقا اصلا احساساتی نیستم ولی پارسال وفتی مامانم مریض شد و اصلا اوضاع خوبی نداشت فهمیدم نمیتونم بدون اونا زندگی کنم یعنی زندگی دیگه برام هیچ معنایی نداره...........:icon_pf (34): 2 لینک به دیدگاه
CPR 22 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 فروردین، ۱۳۹۱ کارهای فی البداهه:JC_thinking:خب فک کنم از یه قسمتی به بعد دیگه اینکارا نمیتونه زیاد امیدوار کننده باشه یا ذهن خود ادم دیگه به اونطرفا نمیره. منظورم افسردگی یا همین بحرانهای روحی و فکری و ... هست.ادمایی که از لفظ همه چیزمو از دس دادم استفاده میکنن. فک میکنی اخرین شعله امیدت چیه تو زندگی؟ بذار یه کم واضح بهت بگم باید اول مرز امید داشتن یا نداشتن رو معرفی کنی و بگی کجا ؟ مثلا واسه یه مریضی این قابل تعریفه ولی وقتی درباره زندگی روزمره حرف میزنی، امید مفهومه خودش رو از دست میده هر اتفاق خوبی که بیوفته، مسببش توئی و هر اتفاق بد، مقصرش تو آدمایی که زندگی رو با قضا و قدر پیوند میزنن، در نهایت چیزی عایدشون نمیشه من هیچ وقت به اون نقطه آخرین شعله و اینا نمیرسم، مگر تو موردی که کنترلش از دستم خارج باشه مثله بیماری لاعلاج، چرا ؟ هر آدمی یه مجموعه فعالیت هایی هست که بهش علاقه منده واسه من یکیش دویدنه. دو هفته پیش بعد از یکسال تلاش و آماده کردن یه دستگاه ازش تست گرفتم. اگر جواب نمیداد مفهومش برای من این بود که بیشتر و بیشتر تو تنگنا قرار میگیرم به لحاظ زمانی، چون راه افتادانه دستگاه فقط بخشی از کار بود ! کار نکرد عصر شاکی و داغون اومدم خونه، دیدم سه تا راه دارم : ۱) بشینم فک کنم که چرا من همش بدشانسی میارم ۲) بگم خب خدا نخواست و دیگه کاری نمیشه کرد ۳) برم بدوم و بعد که یه کم خون به مغزم رسید، ببینم اشکال کجاست و حلش کنم من سومی رو برداشتم امیدوارم مفهوم فعالیت های مورد علاقه که فی البداهه انجام میشه رو رسونده باشم خیلی موثرن، امتحان کن، خصوصن اونائی رو که بیشتر دوست داری 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده