رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

شلینگ-نیچه؛ رویکردی فرهنگی به اسطوره و موسیقی

 

همبستگی دیونیزوس با موسیقی پیش از نیچه در اندیشه شلینگ تبلور یافته است؛ شلینگ در «اعصار جهان» (1811) به تبیینِ تفهیم آگاهی از طبیعت ناآگاه می پردازد. از دیدگاه شلینگ انسان دارای دو قوه ی متعلق به آگاهی خویش است؛ خرد نظری و خرد عملی.

ما تصوری در آگاهی خویش داریم که یا تصویری از شئ مورد شناخت ما است یا شئ، تصویری از تصوری است که ما در آگاهی خویش داریم. ما هنگام عمل، شئ را مطابق تصوری که داریم، می سازیم. هنگام عمل شناخت، تعین تصور بدون اراده ی فاعل شناخت انجام می گیرد، زیرا او به طور منفعل تعینات را از شئ مورد شناخت دریافت می کند. اما هنگام عمل فاعل شئ را مطابق اراده و خواست خود می سازد. (ذاکر زاده، 1388)

از نظر شلینگ «روح» فعالیت خلاقی است که سازنده هر دو قوه ی نظری و عملی را تشکیل می دهد و نتیجتاً باید گفت که فعالیت خلاق سازنده ی تصور و شئ نیز می باشد. فاعل شناخت توسط تصورات به اشیاء آگاه می شود و فاعل عمل مطابق این تصورات اشیاء را می سازد اما یک هنرمند از این تصورات آثار هنری خلق می کند که در عالم خارج وجود ندارد.

خرد نظری و عملی قادر به مشاهده ی روحی که اساس آن دو است یعنی روحی که هم در آگاهی ما تصورات و هم در طبیعت موجودات را می سازد نیستند، فقط آگاهی خلاق هنری باقی می ماند که می تواند روح واحد و خلاق را که فقط دارای اراده نیست مشاهده کند.(همان) تمایز میان روح و هنرمند آفرینش ارادی هنرمند است. پیدایش اندیشه ی خردمندانه سطحی بالاتر از ایدئالیسم استعلایی و فلسفه هویّت قرار دارد شلینگ موسیقی را وسیله ای برای درک این موضوع معرفی می کند. موسیقی بیان تعارض میان آگاهی و زمینه اش را بیان می کند.

ارابه ی دیونیزوس را که با نیروی حیوانات وحشی به حرکت در می آید، موسیقی همراهی می کند: «زیرا، از آن جا که صوت و طنین صوت ظاهراً فقط در... آن نبرد میان معنویت و جسمانیت پدید می آیند، تنها موسیقی می تواند تصویری از آن طبیعتِ آغازین و حرکتش باشد، چون کلّ ذات آن نیز به چرخش دایره وار وابسته است..» (بووی،1388:ص469) موسیقی نمایش کثرت در وحدت است، به عقیده شلینگ، رابطه ی نُت های موجود در قطعه ای موسیقی، مانند «حرکت اولیه» جاذبه و دافعه است که از ویژگی های خلاقیّت پیش آگاهانه ی آشفته ی طبیعت به شمار می رود. (همان) مسئله ی محوری شلینگ این است که «چگونه خرد و آزادی می توانند از درون آشوب سربرآورند»؛ نیچه در زایش تراژدی خرد را صرفاً ابزاری برای غلبه بر آشوب اولیه می خواند.

دیونیزوس پیش از هر چیز در مستی، خودباختگی و موسیقی نمایان می گردد و قلمرو رهایی بخشی نمود ظاهری، که هم رؤیا هم اساطیر و علم و هنر تجسمی و ادبی را در بر می گیرد آپولون است و در عین حال «هنر بزرگ» که در اصل به صورت تراژدی یونانی است، هم به دیونیزوس و هم به آپولون نیاز دارد.(بووی،1388:ص472)

شلینگ می گوید: «نه در لحظه های گوناگون بلکه در یک لحظه، همزمان مست و هشیار بودن همانا راز شاعرانگی راستین است. شور و حال آپولونی را از شور و حال صرفاً دیونیزوسی از این راه می توان باز شناخت.»(همان) نیچه آپولون و دیونیزوس را جلوه ی حسی فرهنگی یونان و متافیزیکِ هنرِ شوپنهاور را به داستانی درباره ی اساطیر یونان و رابطه اش و با فرهنگ جدید تبدیل می کند(همان)؛ در حقیقت دوگانگی اندیشه نیچه در زایش تراژدی میان نیچه «واگنری» و نیچه فیلسوف در مقام تأثر از «اراده» شونهاور است، ضمن این نیچه مبدل به مفسّری برای آراء شلینگ نیز می باشد.

نیچه هنر بزرگ را بر آمده از «حال موسیقایی» می داند و این حال در عنوان کتاب وی «روح موسیقی» خوانده می شود؛ و مقصود وی از «حال موسیقایی» همان آگاهی دیونیزوسی است. هنر بزرگ، مانند تراژدی های یونانی یا نمایش نامه های شکسپیر تلاشی است برای به بیان آوردن شهود دیونیزوسی «در تصاویر رؤیایی نمادین» . نیچه به مانند شوپنهاور هنرمند را انسانی می داند که در اصل پیام آور پیام های متافیزیکی و از نظر مفهومی بیان ناشدنی است.(یانگ،1390)

نیچه معتقد است که «موسیقی در والاترین مرتبه ی خویش باید در جست و جوی به دست آوردن بالاترین عینیت بخشی خود در تصاویر باشد.» اما بیان نیچه تا حدی متعارض با نظریه ی زایش تراژدی است چرا که نیچه در وهله ی نخست متأثراز واگنر است و موسیقی را نیازمند بیان کلمات می داند به جهت «فرا روی از احساس» و از سوی دیگر می گوید «موسیقی در اقتدار مطلقه ی خویش به تصویر و مفهوم نیاز ندارد بلکه صرفاً آنها را به عنوان همراه تحمّل می کند» . زایش تراژدی دارای رویه ای مشخص در قبال موسیقی نیست بلکه صرفاً همانطورکه گفته شد، «صحنه ای متعارض از کشاکش اپرا واگنر و تفسیر متافیزیکی شوپنهاور از موسیقی» است.

نیچه «زندگی» را شایسته زیستن نمی داند و صرفاً هنر را ابزاری می شمارد برای امید به بودن و زندگی؛ در نظریه «هلنیسم و بدبینی» دغدغه نیچه دقیقاً همین تاریکی و ظلمت زندگی است، که یونانیان در برابر صرف هنرشان قادر به زندگی بودند. جمله ی مشهور نیچه در این زمینه «هستی و جهان تنها به صورت پدیداری زیبایی شناسانه تا ابد توجیه پذیر است» نیز بیانگر این غلبه بر «دهشت و هراس» موجود در زندگی است.

«خودکشی» تنها راه پایان دادن در برابر بدبینی است که نیچه از آن سخن می گوید؛ «ویرانگری وحشت زای به اصطلاح تاریخ جهان» و «سنگدلی طبیعت» و البته «پوچی» زمینه ی شوپنهاوری اندیشه نیچه است که این دیدگاه بر ضد دیدگاه تکاملی تاریخ هگل است؛ اینکه اساساً تاریخی وجود ندارد و صرفاً هر آنچه هست تکرار بی پایان الگوهای بی معنی است. دنیا فاقد حکمت الهی است و تنها حرکتی مدوّر را برای آن می توان متصوّر بود.

اما فائق آمدن بر چنین نگره ای در جنبه ی آپولونی به بدبینی در میان یونانیانِ هومری، در فرهنگ هلنی با اعتقاد به خدایانی «استحاله» یافته تجلی می یابد؛ اهمیت «فریفتگی» سبب حیات روشن یونانیانِ هومری می شده است. در هنر آپولونی «همه چیز چه خیر و چه شر تقدیس می شود» هنر آپولونی بر وجود امر دهشتناک صحّه می گذارد اما در استحاله ی به لذّات است که آن را زیبا نمایان می کند و تلویحاً آنچه ارائه می کند «دروغ» است. در تبیین نیچه، «یونانیان مسلماً می دانستند که آپولونیسم تمام حقیقت جهان را بیان نمی کند : آنها به خود دروغ می گفتند.»(همان:ص68)

 

اما این ایده آل نیچه نیست، از این جهت به دیونیزوس ]راه حل تراژدی یونانی[ و جهان بینی ژرف تری می پردازد؛ تراژدی «مفهوم تفرد را به عنوان علت خاستگاهی شر» فرا روی ما می آورد، اما علاوه بر آن «امید شادمانه به شکسته شدن طلسم تفرد با پیش بینی اعاده ی مجدد یگانگی» را نیز پیشکش ما می کند. در چاره جویی آپولونی نمی توان والاترین مرتبه در تبیین نظریه زایش تراژدی یافت. در نتیجه نیچه باید بر هنر دیونیزسی در مقام اعطا کننده برترین چاره رنج صحّه گذارد.

نیچه نتایج حاصل از ذات محدود نیروی فهم را که مشغولیت ذهنی ایدئالیست های آلمانی و رمانتیک های آغازین بود پی می گیرد و عقیده به فعالیت شناختاری و غیر شناختاری به منزله ی فعالیتی «هنری» را به صورت هایی متنوع در سرتاسر زندگی فلسفی خود حفظ می کند. (بووی،1388)

لینک به دیدگاه
  • پاسخ 62
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

اسطوره ی یونان؛ هولدرلین-هایدگر

 

هولدرلین شاعر آلمانی دوره ی میانه ی کلاسیک و رمانتیک، زمینه توجه خود را به دوران کلاسیک یونان و آثار کانت قرار داد. وی اسطوره های پیشینیان را نابترین بیان تجربه ی طبیعت می داند. پیشینیان به این اساطیر در بافت اسرارآمیز طبیعت روح می بخشیدند وآن را می پرستیدند؛ احساس هولدرلین برای طبیعت احساسی اسطوره ای است و آن را ذی روح می داند.

طبیعت برای هولدرلین دارای سرشتی مستقل است و خدایان طبیعت قابل پرستش هستند، انسان نباید احمقانه خدایان را از طبیعت برباید و آن را از آنها تهی سازد زیرا در این صورت خود را تهی می کند. هولدرلین در شعر خود در این باره می گوید: «به پیکرهای زیبا هجوم مبر که تو به قدرت طبیعت نیاز داری.»(ذاکر زاده،1388)

هولدرلین شعر را امر والای زیبایی می داند؛ او در پایان همانی می شود که در آغاز بود، آموزگار بشر. بدین طریق فرض ضروری دینی اجابت می شود یعنی نیاز انسان به دینی محسوس که حتیبع اعتقاد وی فیلسوف نیز بدان نیازمند است. لازم نیست که فیلسوف از روی دقت عینی از خرد خویش صرف نظر کند، اما تک خدایی خرد باید با قلب چند خدایی قوه یِ خیال و هنر انطباق داشته باشد. چنین عقیده ای منجر به اسطوره شناسی نوینی می شود، یعنی اسطوره شناسی خردمندانه ای که در خدمت ایده قرار دارد. بدین طریق باید ایده های «جاویدانِ خرد» که در نظریات فیلسوف بصورت انتزاعی وجود دارد در اختیار مردم قرار گیرد؛(همان) وی معتقد است امور مبهم و روشن باید در هم آمیزند و فلسفه به اسطوره بپیوندد که بدین طریق نظریات فلسفی به صورت محسوس در آیند، این طرح وی سر لوحه ی کار شلینگ و هگل قرار گرفت.

«شاعر وجود را بنیاد می نهد. این بنیاد نهادن وجود برای هستیِ غرب در هومر به نهایت خویش رسید، هولدرلین ]به این جهت[ هومر را "شاعر شاعران" می خواند.» هومر بنیاد عالم غرب را گذارد و پس از او دیگر شاعران تنها به تجدید بنیاد آن پرداختند. هولدرلین یونان را منشأ فرهنگ آلمان می داند، در آن دوران انسانها و طبیعت با یکدیگر وحدت داشتند. همچنین وی هومر را می ستاید، زیرا او با ستودن اسطوره ها سبب وحدت اقوام یونانی با یکدیگر و طبیعت شد؛ وی به پیروی از هومر به سرودن اسطوره می پردازد که بتواند وحدتی را تکرار نماید و عیسی مسیح را که برای وحدتی از خداوند و انسان و طبیعت است، در ردیف خدایان باستان قرار می دهد. هولدرلین مسیح را برادر هرکولس و دیونیزوس می خواند و دیونیزوس را به صورت باکوس نمایان می سازد که در هندوستان کنار رودخانه ی هندوس به دنیا آمده است. به این ترتیب وحدتی را میان شرق که منشأ بشریت است و غرب که نماد آن هرکولس است، به وجود می آورد.(همان)

در نظر هایدگر هولدرلین شاعر بسیار پر اهمیت است. هایدگر درباره ی وی می گوید:«اندیشه ی من در ربط و پیوند معینی با شعر هولدرلین قرار دارد.»(wolin,1993) اندیشه هایدگر در بین سالهای 1930 تا 1940 معطوف با آراء هولدرلین بود؛ خوانش هایدگر از وی را می توان در مرتبه نخست صرف مطالعه ی یک «متفکر» دانست تا یک« شاعر»، به عبارتی در پس «صورت» شعرگون هایدگر پی معنا و «محتوا» است.

در خوانش دوم امری که سبب دغدغه مندی هولدرلین است، «پریشانی» و«فلاکت» معنوی انسان معاصر است؛ هایدگر می گوید شاعر ، «عسرت را بنیاد می نهد». هایدگر به نقل از هولدرلین می گوید که مدرنیته زمانه «هجرت خدایان» و زمانه ی «سقوط معنوی است»؛ وی معتقد است که خدایان بنیادِ لاینفک اصالت جماعت اند، صرفاً با سکونت در «سایه سار خدایان» است-یعنی حضور کاریزماتیک «مقدرات الوهی»است- که بشر می تواند «تاریخی شود» یعنی به یک قوم تبدیل شود. و از آنجا که افراد صرفاً در جماعت همگرایی پیدا می کنند و در التزام به «تقدیر» جمعی خود معنا می یابند، مدرنیته عصر بیگانگی و «بی معنایی» و به زبان نیچه «نیست انگاری» است.(یانگ،1387) غم عمیق اشعار هولدرلین بیانگر «سوگ مقدس» جدایی از خدایان است.

تمایز هایدگر و نیچه در این موضوع این است که نیچه از مرگ خدایان سخن می گوید در حالیکه هایدگر همواره به «هجرت» و بازگشت خدایان قوم اشاره می کند. همچنین هایدگر معتقد است که هولدرلین پیش از نیچه رابطه ی میان دو اصل اسطوره ای یعنی آپولون و دیونیزوس را دریافته است و لذا ترجیح می دهد که این تمایز را بین «وضوح حضور» و «آتش آسمانی» یا «انفعال قدسی»بداند.

هایدگر معتقد است با دریافتن و شناخت پیدا کردن نسبت به خدایان اُلمپی در خواهیم یافت که آنها نه تنها «درگذشته» نیستند بلکه موجودات عینی «در کار» هستند؛ کهن الگوهایی ازلی اند که قادر به بازگشت و قدر بینی دوباره اند. خدایان کهن باید به گونه های جدیدی که در بستر معاصر با معنا هستند تصویر شوند، کهن الگوهای الوهی باید بدین شیوه ها عینیت یابند.(همان)

هایدگر می گوید: «دیگر هیچ خدایی به نحو مشهود و بی ابهام، انسان و اشیاء را به گرد خویش جمع نمی کند تا با چنین جمع کردنی تاریخ عالم و مقام انسان را در آن مشخص نماید.»(هیدگر،1386) یعنی این واقعیت که سه تن یگانه ی هولدرلین]هرکولس، دیونیسوس و مسیح[ عالم را ترک کرده اند و این واقعیت که گریز «خدا و خدایان» مستلزم فقدان یک شیوه ی بنیادین زندگی است که «از منظر تاریخی» متعین شده باشد . از این رو مستلزم فقدان «جماعت» و «معنا» در زندگی است.

یونانیان تلاش کردند که از همسایگانشان «وضوح حضور» و توانایی صورت بندی «موضع خود را در میانه ی موجودات به مثابه ی یک کل» بیاموزند.(همان) آنها از این طریق توانستند عالم شناخت را دارای «پرتو تابان وضوح محض» کنند.(یانگ،1387) از منظرگاه هایدگر وظیفه ی شاعر در دوره ی مدرنیته بنا نهادن «امر مقدس» است به معنای وسیع «تقدس»، وظیفه ی شاعر آشکار ساختن «جو مقدس» است.

شعری که خود را بر مبنای سر مشق مدرن معتبر می سازد، شعری است که امر دیونیزوسی را حفظ می کند و انتقال می دهد. هایدگر معتقد است در تجربه ی هولدرلین دیونیزوس «خدای شراب» بقایای تقدس را با خود «به دل ظلماتِ بی خدایِ شبِ عالم» می آورد.

«چراکه خدای شراب در مو و میوه اش، در مقام محوطه ی ]زمین محصور[ جشن پیوند بین انسان و زمین را به هم می کشاند. صرفاً در این محوطه امکان دارد که بقایای خدایان گریخته برای انسان بی خدا بر جای ماند.»(همان)

این مطلب در چارچوب همکاری انسان شناسی و فرهنگ و نشریه فلسفه نو منتشر می شود.

لینک به دیدگاه

منابع و مؤاخذ:

 

نیچه، فردریک(1389). زایش تراژدی از روح موسیقی، ترجمه رؤیا منجم. انتشارات پرسش: تهران

یانگ، جولیان(1390). فلسفه ی هنر نیچه، ترجمه رضا باطنی/سید رضا حسینی. نشر ورجاوند: تهران

یانگ، جولیان(1387). فلسفه ی هنر هایدگر، ترجمه امیر مازیار.گام نو: تهران

پیرسون،کیت انسل(1390). هیچ انگار تمام عیار (مقدمه ای بر اندیشه ی سیاسی نیچه)، ترجمه محسن حکیمی. انتشارات خجسته: تهران

دلوز، ژیل(1387). نیچه و فلسفه، ترجمه شهریار وقفی پور. زیبا شناخت: شماره 18

بووی، آندرو(1388). زیبایی شناسی و ذهنیت، ترجمه فریبرز مجیدی. فرهنگستان هنر: تهران

دورانت، ویل(1385). تاریخ فلسفه، ترجمه عباس زریاب. شرکت انتشارات علمی و فرهنگی: تهران

اسمیت، ژوئل(1387). فرهنگ اساطیر یونان و رم، ترجمه شهلا برادران خسروشاهی. روزبهان/فرهنگ معاصر: تهران

ذاکرزاده، ابوالقاسم(1388). ایده آلیسم آلمانی(از ولف تا پیروان جدید کانت). پرسش: آبادان

هیدگر، مارتین(1386). تفکر و شاعری، ترجمه منوچهر اسدی. پرسش: آبادان

Wicks, Robert .Friedrich Nietzsche, Stanford Encyclopedia of Philosophy, 2011.

Silk, M. S. & Stern, J, P. Nietzsche on Tragedy, Cambridge University Press, 1981.

R. Wolin. The Heidegger Controversy: A Critical Reader , Cambridge, Mass: MIT Press, 1993.

 

پی نوشت

 

The Birth of Tragedy out of The Spirit of Music

The Birth of Tragedy: Hellenism and Pessimism

در زایش تراژدی نیچه «اراده» شوپنهاور به صورت دیونیزوس معرفی می کند.

DIONYSOS ()

APOLLON ()

اشاره به پاسخ سلینوس به میداس درباره این که بهترین تقدیر چیست؛ "ای نژاد کوته روز رقت انگیز، ای زادگان حوادث و غم و اندوه، چرا مرا ناگزیر می سازید که سخنی که نباید گفت بگویم؟ بهترین تقدیر آن است که در دسترس شما نیست، یعنی نزادن و نبودن. پس از آن بهترین تقدیر زود مردن است." (دورانت،1385:ص358)

زایش تراژدی؛ کتاب پانزدهم

همان؛ کتاب هفدهم

نیچه درباره ی زایش تراژدی می گوید: «به طرز آزار دهنده ای بوی هگلی می دهد.» (نیچه، زایش تراژدی: ص270. ت کافمن)

البته شوپنهاور چندان توجهی به دیالکتیک نداشت.

زایش تراژدی؛ کتاب شانزدهم : ص104

در حقیقت آپولون با واسطه از طریق تأمل در تصویر تجسمی و دیونیزوس بی واسطه و از طریق بازتولید-از طریق نمود موسیقیایی اراده به حل و فصل این تناقض می پردازند.

زایش تراژدی؛ کتاب هشتم

همان؛ کتاب هجدهم: ص112

همان؛ کتاب دوازدهم

Idea

Die Weltalter

زایش تراژدی از روح موسیقی

زایش تراژدی؛ کتاب پنجم

همان؛ کتاب هفدهم

همان؛ کتاب شانزدهم

همان؛کتاب سوم

همان؛کتاب دهم

Friedrich Holderlin

Being

لینک به دیدگاه

نیچه درغروب بت ها

 

اندیشه های نیچه را از کتابش غروب بتها در این مقاله بررسی می کنم. نیچه در این کتاب گزین گویه های خود را آورده است. او مهمترین سئوال بشر را "چرا؟"ی زندگی می داند و می گوید که بشر در صورت پاسخ دادن به این سئوال به فکر جواب دادن به "چگونه؟" ها می تواند باشد. او حقیقت را همانند زن دارای پوشش می داند که خود را پنهان می کند.

نیچه معتقد است همرایی فرزانگان حقیقت را تعریف نمی کند چون ممکن است خود آنان رو به تباهی بروند. او همچنین از دورینگ فیلسوف آلمانی که کتابی درباره ارزش های زندگی نوشته انتقاد می کند و می گوید که نمی توان زندگی را ارزش یابی کرد. نیچه سقراط را از مردم پست می داند که بد سیرت بود و مردم را نیز مثل خود به تبهکاری و آشوب غرایزشان کشاند. نیچه معادله سقراطی عقل = فضیلت = سعادت را باطل می داند. او از جدلگری سقراط انتقاد می کند و سقراط را دلقکی می داند که با دلقک بازی خود می خواهد مردم او را جدی بگیرند. سقراط با این کار از مردم نادان انتقام می گیرد و آنها را با جدل بازی خود می فریبد. به این دلیل او مورد نفرت آنان واقع می شود. چون آنها با جدل بازی سقراط به زورگویی نسبت به هم می پردازند و نیز چون با به جان هم افتادن غریزه هایشان زشتی سقراط به کار می آید تا درمانی برایش باشد این دو عامل باعث فریفتن آنها می شود. سقراط عقل را نجات بخش معرفی می کند عقلی که خود عامل بدبختی ست. نیچه انتقاد می کند که مردم مسیحیت را بد فهمیده اند و سقراط را هم.

نیچه می گوید که جهان حقیقی دروغ است و فیلسوفان آن را مومیایی شده تحویل مردم داده اند. آنها سعی کرده اند دنیای حواس را دنیای خطاها و اشتباهات معرفی کنند و به عقل بچسبند. نیچه از فلیسوفان الئات انتقاد می کند که حواس را برای شناخت باطل دانسته اند. او می گوید که این حواس نیستند که به ما دروغ می گویند بلکه آنچه از گواهی آنها می سازیم یعنی عقلمان به ما دروغ می گوید. او حرف هراکلیتوس را تایید می کند که جهان بود را غیر واقعی می دانست و جهان نمود را جهان حقیقی معرفی می کرد.

یکی دیگر از اشتباهات فیلسوفان که نیچه یادآوری می کند این است که نخستین و آخرین را به جای یکدیگر می گیرند. فیلسوفان ریشه در چیزی داشتن را بد می دانند و علت نخستین را به همین دلیل جستجو می کنند اگر چه این نظر را نیچه قبول ندارد و به همین دلیل متافیزیک علت نخستین را بی مورد می داند. از نظر او مفاهیم جوهر علت شیئیت و وجود مفاهیمی هستند که بشر را به خطا می اندازد و اطمینان از یقین وجودی گریبان فیلسوفان را گرفته است. اطمینانی که باید آن را رها کرد.

نیچه چند گزاره پیشنهاد می کند: چه بسا دلایلی که جهان را جهان نمود به ما معرفی می کنند دلایل واقعی هستند و واقعیت قابل اثبات دیگری وجود ندارد.

نشانه های شناسایی جهان نشانه های نیستی هستند و تضاد جهان حقیقی با جهان واقعی ساخته ذهن بشر است. هر آنچه بشر درباره جهان دیگری غیر از این جهان (جهان نمود) جستجو می کند وهم و خیال است. تقسیم بندی جهان به دو جهان حقیقی و نمود از کانت به ما رسیده و اشتباه است. چنین تقسیم بندی معنی ندارد. نیچه خطاهای گریبان گیر بشر را یادآوری می کند:

جهان حقیقی برای فرزانگان دست یافتنی ست. نمی توان به جهان حقیقی اکنون دست پیدا کرد. اما آن را به فرزانگان و زاهدان وعده داده اند. جهان حقیقی را نه می توان به دست آورد نه می توان اثبات کرد.

چون نمی توان به جهان حقیقی دست پیدا کرد پس نمی توان آن را شناخت.

جهان حقیقی فقط یک ایده است که به درد نمی خورد و فایده ای ندارد و ایجاد وظیفه هم نمی کند پس باید آن را رها کرد و دور انداخت. حالا که از شر جهان حقیقی راحت شدیم کدام جهان باقی می ماند؟ ما از جهان نمود هم خلاص شدیم!

نیچه از کلیسا انتقاد می کند و می گوید که کلیسا می خواهد هوس را در انسان نابود کند زیرا آن را زشت می داند. این یعنی دندان خراب را به جای ترمیم از ریشه بکنیم. نیچه پیشنهاد زیبا کردن هوس را می دهد. او کسانی را که قصد ریشه کن کردن هوس را دارند افرادی سست اراده می داند که به تباهی گرفتار شده اند. نابود کردن هوس از نظر نیچه توسط کسانی پیشنهاد شده که نتوانسته اند خودشان پارسا شوند. نیچه خود را اخلاق ناباور و مسیحیت ستیز معرفی می کند و. می گوید که رفتارش با دشمن درونی چنان است که آن را روحانی می کند و به ارزش آن پی می برد. کلیسا مردم را به داشتن آرامش روح دعوت می کند ولی نیچه آن را یک بد فهمی می داند و می گوید که با آرامش روح در واقع حیوانیت بشر در ساحت اخلاق یا دین قرار می گیرد و شرارت ها و تنبلی های ناشی از غرور لباس اخلاق می پوشد. طبیعت گرایی اخلاقی یعنی اخلاقی سالم که زیر قاعده بایست و نبایست است اما اخلاق طبیعت ستیز همان اخلاقی ست که دین به بشر یاد داده است و این اخلاق در مقابل غریزه های حیاتی قرار می گیرد. نیچه مخالف اخلاق طبیعت ستیز است زیرا این اخلاق غرایز را محکوم می کند و به خواهش های زندگی جواب منفی می دهد. مسیحیت از نگاه نیچه طغیان علیه زندگی ست. در این نوع اخلاق خدا ضد زندگی معرفی می شود. نیچه دستورالعمل صادر کردن مسیحیت برای چنین و چنان بودن بشر را محکوم می کند و آن را باطل می داند و آن را نشانه تباهی زدگی می داند.

نیچه به بررسی چهار خطا پرداخته است. اولین خطایی که نیچه عنوان می کند خطای جا به جایی نتیجه و علت است. او مثال کسی را می زند که با رژیم غذایی سعی در لاغر کردن خود دارد و علت عمر دراز خود را مدیون این رژیم غذایی می داند. در حالی که چون سوخت و ساز بدن او کم است این رژبم غذایی برایش مناسب است و اگر فرد دیگری مثلا یک دانشمند با سوخت و ساز بدنی بالا به این رژیم غذایی بپردازد از بین خواهد رفت. نیچه رابطه فضیلت و سعادت را بررسی می کند و می گوید که زندگی دراز پاداش فضیلت نیست بلکه فضیلت زندگی دراز را به وجود می آورد. دومین خطای مورد نظر نیچه خطای رابطه نادرست علیت است. از نظر نیچه بشر به خطا ذهن انگیزه و اراده را علت اندیشه می داند و نیز من (سوژه) به نظر او نمی تواند برای اندیشه علت باشد. نیچه می گوید که اراده چیزی را تغییر نمی دهد و عوض نمی کند و نمی تواند بازگو کننده چیزی باشد. او انگیزه را نیز به عنوان علت کردار نفی می کند. نیچه جهان ذهنی و جهان اراده را وهم و آفریده بشر می داند. نیچه می گوید که بشر خودش واقعیت است اما به اشتباه خود را علت در نظر می گیرد و به جستجوی واقعیت می رود و این واقعیت را خدا می نامد. سومین خطایی که نیچه مطرح می کند خطای علت های حاصل از وهم و خیال بشر است. علت جویی بشر نه به عنوان احساس یک پیش آمد بلکه به عنوان معنای آن به میان آمده و گمان های بشر به خطا به عنوان علت قرار گرفته اند. حافظه به دنبال تفسیر علت هاست نه خود علت ها. چون ذهن بشر به تفسیر علت ها عادت کرده در را به روی جستجوی علت ها بسته است. ذهن به دنبال خود علت نیست بلکه به دنبال گونه ای از علت است که رهایی بخش و سبک کننده باشد. اخلاق از علت های ناشی از خیال آدمی به وجود آمده است. اخلاق و دین از مقوله روانشناسی خطا هستند. زیرا علت و معلول جا به جا شده و معلول یعنی باور حقیقت را به جای خود حقیقت نشانده اند. آخرین خطا مربوط به اراده آزاد است. احساس مسئولیت کردن از خواست گناهکار بودن به وجود می آید. زیرا هر کردار را حاصل اراده می دانند. نیچه خود را اخلاق ناباور معرفی می کند که به دنبال ریشه کن کردن مفاهیم گناه و کفراست. او می گوید که خصلت های انسانی از خود او از جامعه از نیاکانش حاصل نشده است. وجود آدمی از یک اراده یا نیت حاصل نشده است. صرف کردن هستی خود برای یک هدف از نظر نیچه معنی ندارد زیرا هدف آفریده ذهن بشر است.

از نظر نیچه چون علت و معلول درباره دین جا به جا شده مذهبی ها می گویند که افراد باید چنین بکنند و چنان نکنند تا سعادتمند شوند. در حالی که نیچه می گوید فرد سعادتمند خودش می داند چه بکند و چه نکند و سعادتمندی او موجب می شود که این را تشخیص دهد و نیازی به دین نیست.

نیچه واقعیت اخلاقی را قبول ندارد و آن را نفی می کند. او داوری اخلاقی را نیز باور ندارد. او حقیقت را به کل انکار می کند. او اخلاق را فقط زبان نشانه ها می داند. او مسیحیت را ملامت می کند که در صدد بهبود بخشیدن بشر است اما او را ناتوان و افسرده کرده است. اخلاق از نگاه نیچه یک نژاد خاص را پرورش می دهد و انسان را به مفهوم ضد خویش ترغیب می کند تا به افرادی که از نژادهای دیگرند بدی کند.

 

لینک به دیدگاه

در مورد آلمانی ها در کتاب غروب بت ها نیچه به تفضیل بحث کرده است. وی روح آلمانی را به الکل و مسیحیت مبتلا می داند. ژرفی و جدیت آلمانی را رو به پایان می داند. از نظر او فرهنگ آلمانی رو به زوال است. چون آموزش عالی همگانی شده و دیگر فقط منحصر به افراد ویژه نیست نیچه می گوید به این دلیل آموزش و در نتیجه فرهنگ در آلمان افت کرده است. او دیدن آموختن را ارزشمند می داند یعنی به هر طرف نگاه کردن و اراده قوی داشتن که با اجبار در پاسخ گویی در تضاد است و عینی گری ست. نیچه اندیشیدن آموختن را نیز واجب می داند. او می گوید که باید ریزه کاری ها را حس کرد و رقصیدن سبک بالانه در اندیشیدن را می ستاید. او از فلسفه مفهوم پردازی متنفر است و از کانت به دلیل همین مورد انتقاد می کند. او کانت را یک سنجشگر می داند نه یک فیلسوف. نیچه می گوید بعد از آموختن دیدن و اندیشیدن باید نوشتن را هم آموخت و خود را دارای هر سه امتیاز می داند. او خود را مرد نا به هنگام معرفی می کند یعنی کسی که زودتر از موعد مقرر آمده است. نیچه از اندیشمندان بسیاری انتقاد می کند. او ارنست رنان را کسی معرفی می کند که به هدف نرسیده و او را بیمار اراده می داند زیرا در مفاهیم مسیحی چرخیده است. نیچه می گوید که سنت بوو دور از منش مردانه است و از نشان بزرگی دور است و ذوقی سست بنیان دارد. نیچه مسیحیت را یک سیستم می داند و جورج الیوت را یک مسیحی که به این سیستم مسیحیت مبتلا شده است. او می گوید وقتی آدمی به این سیستم دچار شد نمی داند خیر او کدام است و شر او کدام. اگر بشر به شهود بداند که خیر او کدام است و شر او کدام دیگر به اخلاق نیازی ندارد. نیچه ژرژ ساند را یک دروغگوی گزافه گو معرفی می کند که مثل هوگو و بالزاک بیمزه است. او مشاهده را برای مشاهده نمی خواهد و می گوید که در هنگام تجربه نباید به خود نگاه کرد. کسی که به طور غریزی روانشناس است نگاهش تنها برای نگاه کردن نیست بلکه برای شکار واقعیت است. از نظر وی هنر گزافه گویی می کند و کژدیسه است یعنی دروغ نماست. دیدن آن چه هست کار هنرمندان نیست بلکه کار افراد واقعیت نگر است.

سرمستی شرط داشتن دید هنرمندانه است. یعنی بالا رفتن حساسیت افراد که احساس قوی در آنها به وجود آورد و باعث افزایش نیرو شود. بشر با آرمانی کردن به دنبال ستایش شدن است. برخلاف دید همگان آرمانی کردن کندن شاخ و برگ ها و آشکار کردن اصل نیست بلکه ریشه کن کردن جلوه های اصلی ست که جنبه های دیگر را هم نابود می کند. در این حالت آدمی به همه چیز غنا می بخشد و همه چیز را پر از نیرو می بیند.

نیچه دو معنای آپولونی و دیونوسوسی را در زیباشناسی وارد کرده است. سرمستی آپولونی چشم را تیز می کند و برای نقاش و مجسمه ساز و شاعر لازم است ولی حالت دیونوسوسی همه عاطفه را تیز می کند و قدرت دگرگون کردن همه چیز را به آدمی می دهد و دریافت او را بالا می برد. این حالت لازمه موسیقی دان شدن است. نیچه معمار را نه آپولونی می داند نه دیونوسوسی بلکه کار او را کار اراده می داند. او معماران را زیر نفوذ قدرت می داند که به سبک های شکوهمند معماری پرداخته اند. نیچه توماس کارلایل را صاحب اشتیاق برای داشتن ایمان می داند اما این اشتیاق را دلیل بر داشتن ایمان نمی داند بلکه خلاف آن می داند. او امرسون را روشن اندیش تر و ناب تر از کارلایل می داند. امرسون فردی سرزنده و شکرگزار است. نیچه درباره داروین می گوید که نظریه تکامل دار.وین را بیشتر گواهی کرده اند تا اثبات. نیچه می گوید که نبرد برای قدرت است. او نبرد در طبیعت را عکس آن چیزی می داند که داروین مطرح کرده است. نیچه می گوید که هیچ نوعی به کمال نمی رسد و ناتوانان چون تعدادشان بیشتر از توانمندان است و از آنها زیرک ترند بر آنها چیره می شوند. نیچه مردم شناسان را درصدد برتری جستن بر مردم می داند که حساب خود را از فرودستان جدا می کنند.

نیچه زیبایی را یک مفهوم نمی داند بلکه یک کلمه توخالی می داند و می گوید که آدمی جهان را غرق در زیبایی می یابد در حالی که علت این زیبایی که می بیند خود اوست. نیچه هیچ چیز را به جز خود آدمی زیبا نمی داند. او می گوید که قدرت آدمی و دلیری اش با زیبایی افزایش می یابد و با زشتی کاهش پیدا می کند. آدمی از زشتی گریزان است زیرا از پست شدن نوع خود نفرت دارد.

شوپنهاور از نگاه نیچه یکی از بزرگ ترین دروغگویان تاریخ است و دیدگاه او میراث مسیحیت است. زیرا شوپنهاور زیبایی را مثل پلی می بیند که آدمی به آن سوی آن برای رسیدن به نجات ابدی برود. افلاطون از این نیز فراتر رفته است. فلسفه افلاطون به دلیل وجود جوانان زیبا در آتن کاربرد یافته است. نیچه معتقد است که دیدار این جوانان باعث کام پرستی افلاطون برای خلق فلسفه اش شده است.

هنر برای هنر شعاری ست که نخستین بار ویکتور کوزن به آن پرداخت و جهت اخلاقی کردن هنر به کار رفت. نیچه می گوید با گرفتن هدف اخلاقی هنر از آن دیگر هیچ هدفی برای هنر باقی نماند. شور ناب می گوید که بی هدفی و بی غایتی برای هنر بهتر از هدف و غایت اخلاقی داشتن آن است. هنر می خواهد از زندگی رنجها را بزداید اما هنرمند جنگ با تراژدی درونش را انتخاب می کند زیرا به رنج خو کرده است.

نیچه معتقد است اگر درباره موضوعی داد سخن برانیم دیگر آن را از کف داده ایم پس بهتر است سکوت اختیار کنیم. نیچه واگنر را طالب دیوانگی ناب می داند که هنر را نشان می دهد و غریزه های وحشی خوابیده در خود را بیدار می کند. او ژولیوس سزار را تحسین می کند که زیر فشار نبوغ و کار زیاد به راه رفتن در هوای آزاد می پرداخت. نیچه خودخواهی را به کل بد نمی داند بلکه معتقد است خودخواهی چه بسا دارای ارزش است و چه بسا بی ارزش است. این باارزش یا بی ارزش بودن خودخواهی بستگی به دارنده آن دارد که آیا زندگی را فرازنده است یا فروشونده آن می باشد. یعنی بسته به تاثیر خودخواهی بر زندگی می توان درباره ارزشمند بودن یا بی ارزش بودن آن نظر داد.

نیچه افراد آنارشیست را قبول ندارد چون در وجود آنارشیست ها غریزه علت جویی ست که آنها را به انتقاد از شرایط موجود می کشاند. آنارشیست از همه می نالد و نالیدن بدون انتقام جویی وجود ندارد پس به فکر معامله به مثل است. سوسیالیست ها بد حالی خود را به دیگران نسبت می دهند و مسیحیان آن را به خود مربوط می دانند. نیاز به انتقام از نیاز به لذت می آید تا کمبودهای خود را برطرف کنند. نیچه مسیحی و آنارشیست را تباه شده می داند که دائم به فکر انتقاد از شرایط موجود هستند. حتی کسی که به فکر سود خود نیست از نظر نیچه فرد جالبی نیست چرا که زندگی از نظر چنین فردی بی ارزش است و همه چیز بی ارزش است. زندگی فروشونده از نگاه نیچه وقتی حاصل می شود که همه با هم برابر شوند و شکاف در جامعه از بین برود به این دلیل نیچه سوسیالیست ها را تباهی زده می داند.

ارزش چیزها گاهی به آنچه به کار می آید نیست بلکه به آنچه برایش پرداخت شده می باشد. نیچه لیبرال ها را دشمنان آزادی می داند زیرا قدرت را سست می کنند و مردم را ترسو و لذت جو می کنند. نیچه آزادی را جوابگوی رفتار خود دانستن می داند یعنی دیگران و خود را در راه آرمان خود فدا کردن. مردمی که به ارزش رسیدند به وسیله لیبرال ها نبوده است. نظر نیچه درباره مدرنیت این است که نهادها دیگر به درد نمی خورند و دموکراسی همان شکل فروپاشیده دولت آلمان است. او قدرت روسیه را پایدار می داند. او نهادها را بی مسئولیت می داند که این نهادها آنچه را که واقعا آنها را نهاد می کنند با نفرت از خود دور می کنند. او زناشویی مدرن را ضد مدرنیت می داند چون نهاد خانواده در جامعه مدرن بسیار سست و متزلزل است. نیچه پایه ازدواج را عشق نمی داند بلکه نیازهای جسمانی و مالکیت دیگری می داند. او سوسیالیست ها را به این دلیل قبول ندارد که به کارگران حقوقی بیشتر از آنچه باید داده اند و به آنها حق اجتماع و حق رای سیاسی داده اند یعنی آنها را از نظر نیچه برای سروری کردن ساخته اند. آزادی را ”هر چه می خواهم می کنم“ نمی داند زیرا آن را مایه تباه شدن می داند. آموزگاران اخلاق از نگاه نیچه افرادی ریاکارند که ریا را به معصومیت تبدیل کرده اند و به دنبال به دست آوردن اعتبار نزد دیگران هستند. این همان عقل عملی کانت است که سعی می کنند اعمال خود را توجیه کنند و آنچه می کنند اثبات کنند.

نیچه انسان های بزرگ را کسانی می داند که انرژی زیاد در خود دارند. او ناپلئون را ستایش می کند و او را میراث تمدن قدرتمند می داند. او نابغه را توانا و پیر و زمانه اش را ناتوان و جوان می داند یعنی زمانه ای که نابغه در آن زندگی می کند نسبت به خود نابغه کم تجربه و خام است. چون نابغه به فکر خود نیست ریخت و پاش می کند و طغیانگر است. نیچه تبهکاران را افرادی قوی می داند که در شرایط ناجور قرار گرفته اند و غریزه خطر کردن و نگون بختی در آنها وجود دارد و در جامعه رام به تباهی کشیده می شوند. نیچه زیبایی را همانند نبوغ حاصل کار و کوشش نسل ها می داند نه یک پیشامد. او بازگشت به طبیعت را که روسو پیشنهاد کرده اخلاقی دروغین می داند و به جای آن فراز آمدن از طبیعت را پیشنهاد می کند. یعنی به جای برابری که روسو پیشنهاد می کند نیچه می گوید که نباید نابرابران را برابر کرد. نیچه گوته را آرمان پرست و تاریخ ستیز معرفی می کند که با گسست حسانیت و عقل جنگیده است. نیچه سبک نگارش خود را که شامل استفاده از حداقل کلمه هاست مدیون رومی ها می داند اما می گوید که یونانی ها بر او اثر نداشته اند. او دیالوگ افلاطون را جدلی کودکانه می داند که ملال آور است. او آرمان افلاطون را براندیشه مسیحی موثر می داند اما سوفسطائی را فرهنگ واقع نگر می داند که جنبشی ارزشمند بوده است در حالی که مکتب های سقراطی مهار گسیخته بود و جز تباهی غریزه های یونانی را نشان نمی دهد.

ارسطو از نظر نیچه احساس تراژیک را بد فهمیده است همانند بدبینان روزگار خود نیچه اما خود او آری گفتن به خوشی های زندگی را دیونوسوسی نامیده است که به جای رها کردن خود از ترس و رحم از جاودانه بودن لذت می برد و مجددا همه ارزش ها را در زایش تراژدی اولیه ارزیابی می کند. نیچه خود را از این نظر شاگرد دیونوسوس می نامد.

در آخرین بخش از کتاب غروب بت ها نیچه از زغال سنگ و الماس می نویسد. زغال سنگ به الماس می گوید: ما خویشان نزدیک هستیم. سپس نیچه می نویسد: چرا نرم و سست بودن؟ چرا انکار در دل داشتن؟ چرا سرنوشت را در نگاه کم داشتن؟ آفرینندگان سخت هستند. خوشبختی در نوشتن آرزوی هزاره هاست. پس سخت شوید تا بتوانید چیزهای جدید به وجود آورید.

منبع:

غروب بتها- نیچه- ترجمه داریوش آشوری- نشر آگه- ۱۳۸۲- تهران.

لینک به دیدگاه

با نيچه مبناى معرفتى تمدن غربى متزلزل شد

زلزله‌اى در مقياس چند فردريش در مبانى معرفت

 

آلن دى شريفت

 

نيچه در تحقيقات خود بر روى طبيعت زبان به دنبال پرده‌بردارى از دعاوى فيلسوفانه درباره حقيقت و معرفت بوده است. از ديدگاه او معرفت بر پايه پيكار بنيادين بشر استوار است. پيكار براى تشكيل استعاره كه چيزى نيست جز ايجاد وحدت ميان امور غير مشابه. او استعاره و مجاز را خصوصيت اصلى زبان مى‌داند و هرگونه عينيت معناشناختى را در قلمرو حقيقت نفى مى‌كند. از ديدگاه او حقيقت در معناى فلسفى خود حاصل خواست و اراده انسان نيست بلكه فراگرد حقيقت پويه‌اى است كه در بازى‌هاى زبانى شكل مى‌گيرد.

افلاطون و استادش سقراط جهان را به دو سپهر حقيقى و مجازى، ظاهرى و باطنى، صورت و معنا، جوهر و عرض، كلى و جزيى و نظاير آن تقسيم مى‌كردند و در همين راستا زبان را به طور كلى ابزار انتقال معنا يا جوهر امور مى‌دانستند. اين اعتقاد قرن‌هاى متمادى به حيات خود ادامه داد تا آنكه فردريش نيچه (۱۹۰۰-1844) با حضور خود در تاريخ حكمت غرب بنيان اين اعتقاد را لرزاند و پس از آن ژاك دريدا كه افتخارش شاگردى در مكتب نيچه بود راه او را ادامه داد. به اعتقاد نيچه زبان صرفاً وسيله انتفال مفاهيم نيست بلكه پرورنده معنا در كليه گستره‌ها به شمار مى‌رود. برخلاف بيشتر انديشمندان كه گمان مى‌كردند زبان تصويرى حقيقى از جهان به دست مى‌دهد نيچه بر اين باور بود كه زبان گستره‌اى هزار پيچ است كه آدميان را به محدوديت‌هايشان واقف مى‌سازد. به بيان او «زبان به مثابه دهليز تو در توى فرهنگ است و ما، در گذرهاى تاريك آن رها شده‌ايم. واژگان در اين دهليز چون اشباح ما را دنبال مى‌كنند. به همين جهت نبايد زبان را با حقيقت و درستى مرتبط دانست. بدين معنا كه زبان به بيان حقيقت كمك نمى‌كند بلكه آنچه به زبان نيرو مى‌بخشد آفرينش هنرى است كه در سايه آرايه‌هاى بديعى چون استعاره، مجاز، تلميح، تمثيل و ... ميسر مى‌گردد.»

از ديدگاه او استعاره‌ها به طور عمده داراى بنياد مشخص نيستند و در واقع نشانه‌هايى هستند كه جانشين نشانه‌هاى ديگر مى‌شوند، اما معرفت بشر تنها در سايه زبان امكان‌پذير است و استعاره مشخصه اصلى زبان محسوب مى‌شود، بنابراين مى‌توان معرفت را قدرت انسان در خلق استعاره دانست. برهمين اساس فلسفه، ادبيات و علوم سياسى نيز چون شعر و ساير اشكال ادبى در پرتو استعاره‌ها معناپذيرند و به همين جهت ماهيت آنها نيز تمثيلى خواهد بود. مفاهيم به كار گرفته شده در اين معارف همان چيزى است كه نيچه آن را استعاره مى‌نامد و آن را برقرارى تشابه ميان دو امر غير مشابه تعريف مى‌كند. او معتقد است كه ما به گونه‌اى رفتار مى‌كنيم كه گويى مفهوم، چيزى حقيقى است و طبيعت در توافق با اين مفهوم عمل مى‌كند اما در واقع اينطور نيست، ما در روند ساختن مفهوم، فرديت يك چيز را ناديده مى‌گيريم و در نتيجه ناديده گرفتن اين خصوصيات فردى روند شناخت ما آغاز مى‌شود. در واقع ما در روند نامگذارى بر روى چيزها توجهى به ماهيت آنها نداريم. به اعتقاد او هيچ ربطى ميان يك

مفهوم و ماهيت آن چيزى كه ما آن را نامگذارى كرده‌ايم، وجود ندارد. به همين دليل است كه در روند شناخت هيچگاه ماهيت حقيقى چيزها درك نمى‌شود. در انديشه نيچه اميد رسيدن به معرفت حقيقى سرابى است كه زبان در برابر ما قرار داده است. از منظر او زبان هيچ گاه ما را به حقيقت نمى‌رساند. او در رساله‌اى كوتاه موسوم به درباره حقيقت و دروغ در معنايى فرا اخلاقى، حقيقت را به سپاهى از استعاره‌ها و مجازها تشبيه مى‌كند و معتقد است كه حقيقت در معناى فلسفى خود حاصل خواست و اراده انسان نيست. او مى‌گويد: «حقيقت آن پندارى است كه ما در گذر تاريخ، ماهيت و منش پندارگون آن را به دست فراموشى سپرده‌ايم.» يكى از ويژگى‌هاى عمده انديشه نيچه ناباورى و ترديد نسبت به مفاهيم متافيزيكى از جمله حقيقت، معنا، عقل، گوهر و نظاير آن است. از ديدگاه نيچه حقيقت، فراسوى تعبير و تفسير ما از امور وجود ندارد. آنچه هست ديدگاه و رويكرد. بنابراين هيچ گونه استنتاج قطعى راجع به امور وجود ندارد. آنچه هست بازي‌هاى زبانى است. ما هيچ گاه از قيد اين بازى‌ها رها نيستيم و چاره‌اى نداريم جز آنكه در محدوده زبان سير و در همين گستره، امور را تأويل كنيم. او سپس زبان را با موسيقى مقايسه مى‌كند و مى‌گويد: «واژه و معنا آن گونه كه تصور مى‌شود با هم داراى پيوندى مستقيم نيستند. بلكه واژه، دلالت و نشانه مستقلى است كه با اشيا و پديده‌ها هيچ گونه مناسبتى ندارد». بر همين اساس است كه پس از او دريدا به دلبخواهى بودن نشانه‌ها اشاره مى‌كند و بيان مى‌دارد كه ميان دال و مدلول هيچ گونه مناسبت و ارتباطى نيست. در حقيقت كاربرد آوايى خاص به منظور افاده يك مفهوم امرى است دلبخواهى. براى مثال وقتى مى‌گوييم فلان كس صادق است منظور اين است كه او الفاظ وصفى خاصى را به كار مى‌برد و اين ريشه در نهادها و پيمان‌هاى اجتماعى دارد. او نيز به تأثير از استاد خود اين گونه نتيجه‌گيرى مى‌كند كه مناسبتى كه هنجارهاى اجتماعى براى واژگان اعتبار مى‌كنند داراى ماهيتى وصفى و دلبخواه است كه با ماهيت امر هيچ گونه پيوند منطقى ندارد. دريدا از استاد خود آموخته است كه قضايا و تصديقاتى را كه ما حقيقى مى‌شماريم در واقع استعاراتى هستند كه در گذر زمان توان و پويايى خود را از دست داده‌اند. مراد نيچه اين است كه ماهيت مجازى واژه‌ها در گذر زمان به دست فراموشى سپرده شده است. در واقع واژه جسم بى‌جانى است كه نيروى استعارى و خلاقيت خود را از دست داده است. نيچه در عصر حاضر اولين انديشمندى است كه رهايى از پوچى را در احياى استعاره‌ها و مجازها يافت. او همچنين ارزش‌هاى پايدار فلسفه را در معرض چالشى بى‌سابقه قرار داد و مدعى شد كه بايد به سرچشمه‌هاى انديشه يونانيان پيش از سقراط بازگشت و در سايه فهم اساطير، استعارات ناشى از عقل را در معرض بنيان‌فكنى قرار داد.

لینک به دیدگاه

ابرمرد طالب دو چیز است: خطر و بازی از اینرو او زن را به عنوان خطرناکترین بازیچه میطلبد .

 

من دوستار دلیران ام ، اما شمشیر زنی بس نیست. باید دانست که را به شمشیر باید زد !

 

دیدار پرواز این روانک های سبک بال نازک تن پر جنبش زرتشت را به گریستن و نغمه سرایی می انگیزد.

 

تنها بدان خدایی ایمان دارم که رقص بداند.

 

"چنین گفت زرتشت"

لینک به دیدگاه
  • 3 ماه بعد...

ما و خطر نیچه

 

 

پیتر چایلدز و جان لچت او را فیلسوفی مدرن می داند. لارنس کهون در مجموعه ارزشمند «از مدرنیسم تا پست مدرنیسم» آرای او را در قالب دوره پیشامدرن طبقه بندی کرده است در حالی که به نظر او «نیچه فیلسوفی است که بیش از همه بر پست مدرنیسم تاثیر گذاشته است»(۱). دیوید لایون او را فیلسوفی پست مدرن می داند که «پیش از آنکه پسامدرنی در کار باشد پست مدرن بود» (۲) و جیانی واتیمو فیلسوف برجسته ایتالیایی نیز که در بخش پایانی کتاب پایان مدرنیته خود، در مقاله «نیهیلیسم و پست مدرن در فلسفه» به بررسی آرای نیچه می پردازد، به همین سیاق او را بانی پست مدرنیسم معرفی می کند.(۳)

 

نیچه به همان اندازه که نبوغ معطوف به جنونش فرجامی تراژیک را برای زندگی اش رقم زد، به همان اندازه نیز جریان و تاثیر اندیشه اش در دوران حیاتش ناامید کننده و نامنصفانه بوده است.

 

البته از این جهت شاید نتوان عصر حیات نیچه را مقصر دانست؛ چرا که نیچه دوران حیات خود را ناتوان از درک اندیشه های خود می دانسته است و از این جهت خود را فیلسوفی نابهنگام با تاملاتی نابهنگام معرفی کرده است. «چنین گفت زرتشت»، شاهکار بی بدیل خود را کتابی برای همه کس و هیچ کس دانست. مجموعه ای که پس از مرگش در قالب کتاب «خواست قدرت» منتشر شد را سیاست دو قرن آینده خوانده است و در مقدمه «دجال» کتاب را از آن آیندگان دانسته است.

 

«این کتاب از آن چندی بیش نیست. شاید هیچ یک از آنان هنوز حتی به دنیا نیامده باشند. احتمالا آنان خوانندگانی هستند که زرتشت مرا در می یابند. چگونه مجاز بودم خودم را به کسانی محدود کنم که امروز برایشان گوش های شنوایی وجود دارد؟ فقط پس فردا از آن من است. زندگی بعضی کسان پس از مرگشان آغاز می شود.»(۴)

 

پس آیا اکنون و بیش از یک قرن پس از مرگ او زمان درک آثارش فرا رسیده است؟ تاریخ اندیشه مغرب زمین در قرن بیستم پاسخ این پرسش را داده است. تاثیری که افکار نیچه بر بزرگ ترین فیلسوفان دوران معاصر بر جای گذاشته نشان دهنده اقبال و فهم اندیشه های او در قرن بیستم بوده است.

 

نقد و تفسیر آرای وی نیز همواره در دهه های گذشته در کانون توجه اصحاب اندیشه بوده است. از این رو، پیش بینی این نابغه از توجه قرن های آینده به وی کاملا صحیح بوده است. اما این پیش بینی در مورد کشوری همانند ایران نیز می توانسته تعمیم پذیر بوده باشد؟ برای فرهنگ و جامعه ای که خارج از متن تولید و نقد اندیشه قرار دارد و از این حیث فرهنگی حاشیه ای به حساب می آید، آگراندیسمان روی این اندیشمند، آیا می تواند «طبیعی» و نشانگر هم زمانی اجتناب ناپذیر توجه جهانیان به این متفکر باشد؟

 

در حالی که بن مایه ها و زیر بناهای اساسی و کلاسیک جهان اندیشه غرب هنوز در ایران مورد توجه قرار نگرفته است و بسیاری از متون و منابع کلاسیک و جریان ساز تفکر مغرب زمین هنوز ترجمه نشده است و بسیاری از فیلسوفان برجسته غربی برای ایرانیان هنوز ناشناخته هستند، اقبال گسترده ترجمه و معرفی آثار وی می تواند محل تامل و اندیشه قرار گیرد. نیچه تنها فیلسوفی است که تقریبا تمام آثار وی در ایران ترجمه و منتشر شده است؛ جریانی که با ترجمه بخشی از چنین گفت زرتشت در دهه ۴۰ آغاز شد و در سال های اخیر به اوج رسید.

 

با این شرایط سوال مهمی که مطرح می شود، این است که راز توجه به این متفکر در ایران امروز چیست؟ در حالی که جامعه ایران با بحران مطالعه روبروست و تیراژ کتاب در آن در حد فاجعه است چه اتفاقی می افتد که چنین گفت زرتشت به چاپ بیست و پنجم می رسد و با سرعتی تصاعدی به فروش می رسد به گونه ای که تنها در طی دو سال گذشته پنج بار در تیراژهای بالا در مقیاس نشر ایرانی تجدید چاپ می شود، تبارشناسی اخلاق به چاپ پنجم می رسد و آثار دیگر او نیز حکایتی مشابه پیدا می کنند.

 

در جامعه ای که هنوز افلاطون و ارسطو و هگل و کانت و شوپنهاور به خوبی درک و خوانده نشده اند، به یک باره ظهور فیلسوف ساختارشکنی چون نیچه که به تعبیر داریوش شایگان «غول ویرانگر همیشگی» است می تواند پر حادثه و مساله ساز باشد. در فضایی که فیلسوفان غیر سیاسی غرب نیز گاه محمل سوء استفاده های نظریه پردازان هموطن برای کاربست افکار سیاسی خود می شوند، نیچه به عنوان اندیشمندی که «همه چیز» را به دست تیغ تیز نقد خود می سپارد و شالوده اندیشه های پایدار جهان را به باد استهزا می گیرد و اندیشمندان نامی عالم را به زهر نیشخند ملامت می کند می تواند محل تامل و توجه قرار گیرد. از این منظر است که شاید عزت الله فولادوند باور دارد که «در خطه اندیشه گام نهادن به قلمرو نیچه کاری پر خطر است».(۵)

 

اکنون چه بخواهیم و چه نخواهیم به نظر می رسد که جامعه ایرانی پای در خطه این خطر نهاده است و نیچه اکنون نقل محافل فلسفی است. آنچه که این نوشتار قصد بر آن دارد ارائه تصویری کوچک از ابعاد فاجعه آمیز این خطر است. در این میان دو مفهوم از گستره فراخ اندیشه نیچه انتخاب شده است تا خطر نگاه نیچه ای از منظر این دو مفهوم برای جامعه امروزی ایران آشکار شود.

 

عقلانیت و دموکراسی دو مفهومی است که در کالبد اندیشه نیچه بسیار به آنها پرداخته شده است. در مفهومی که جامعه ایران امروز نیز عمیقا نیازمند توجه و تجربه آنهاست؛ تجربه ای که می تواند با تاسی از افکار آوانگارد نیچه سرنوشتی متفاوت پیدا کند.

 

بسیاری از فلاسفه و جامعه شناسان معاصر که جامعه ایران موضوع مورد مطالعه شان است بر این باور متفق القولند که جامعه کنونی ایران دوران گذار را تجربه می کند؛ گذار و حرکت از پارادایم سنت به پارادایم مدرنیته.

 

اجتناب ناپذیر بودن این حرکت در جهان معاصر تقریبا بر کسی پوشیده نیست؛ چراکه در جهانی که به تعبیر زیگموند باومن، «مدرنیته در شرف تبدیل به نخستین تمدن جهانی در تاریخ است... که با ورود آن، جهان به دو بخش مدرن و بقیه عالم تجزیه شد»(۶)، گریزی از تجربه مدرنیته متصور نیست؛ اما آن چیزی که مدرنیته می نامیم و ناگزیر از تجربه آن هستیم، چیست؟ مدرنیته، مفهومی ساده و تک بعدی نیست که بتوان آن را به سادگی تعریف و تأویل کرد. مدرنیته مفهومی است پیچیده با اشکال مختلف. انقلاب تکنولوژیک و صنعتی شدن فزاینده، عرفی شدن و تفکیک امر قدسی از حوزه حیات اجتماعی، روشنگری و انسان محوری، جایگزینی معرفت علمی به جای آگاهی های متافیزیکی و شکل حکومت دموکراتیک در ایده سیاسی جدید، وجوه مختلف مدرنیته است. تعمیم هر یک از این وجوه به کل مدرنیته مبدأ تاریخی و ماهیتی متفاوت برای مدرنیته به دست خواهد داد. با وجود تمام این تفاوت و تمایزها باز می توان عنصری مشترک در بطن تمامی این وجوه پیدا کرد.

 

عقلانیت(rationalism) و باورمندی به خرد انسانی، محوریت غالب بر تمام وجوه مدرنیته است که در هر یک از این وجوه و اشکال، به شکلی متفاوت ظهور کرده است. نیچه، بی پروا عقل را که در قاموس مدرنیته تنها ابزار شناخت حقیقت است به مسلخ می برد و حاصل شناخت عقلی را چیزی جز فریب و چاپلوسی و افسونگری نمی داند؛ بنابراین طبیعی است که متفکری چون آندره مالرو «عظمت او را در قدرت خرد ستیزی اش» درک و دریافت کند.

 

البته درست است که چنین نقد رادیکال و ویرانگری در زمان خود نیچه درک و هضم نشد اما قرن بیستم قرن حضور و ظهور این نقد مخرب بود. «از ۱۸۸۶ تا امروز نقادی فلسفی از مدرنیته در سایه اندیشه نیچه پیش رفته است. پیشتر رویکرد مدرنیته از خود انتقاد داشت، گاه تا مرز انکار هر چیزی پیش می رفت و توان ها و ناتوانی های خرد آدمی را به بحث می گذاشت، اما پس از نیچه، سنجش و نقادی از راهی تازه رفت. به گونه ای رادیکال از بنیان خردباوری پرسید و آن را منکر شد. از پایان مدرنیته و رسیدن روزگار پسامدرن سخن به میان آورد و در پرسش از روزگار نو، باری دیگر، به شیوه ای دیگر به بامداد زرتشت اندیشید.»(۷)

 

تفاوت و تمایزی که نقد نیچه از عقلانیت مدرن نسبت به دیگر منتقدان برجسته مدرنیته به خصوص مارکس و فروید دارد، حمله او به اساس عقلانیت است. مارکس و فروید منتقد «محصولات» عقل مدرن هستند، نه خود عقل مدرن که در قالب های سرمایه داری و اسارت و تنهایی انسان ظهور کرده است. آنان مشروعیت عقلانیت مدرن را باور دارند و بدیل خود در مقابل این برساخته های مدرن را نیز بر پایه خرد اومانیستی بنا می کنند. اما «نیچه در صف جلو متفکران ضد روشنگری با نقد فراگیر عقل این ادعای روشنگری که مدعی تحقق شکل های عقلانی زندگی فردی و اجتماعی است، رد کرد.

 

به گمان او عقل نمی تواند جای نیروی یگانگی بخش سنت و دین را بگیرد و میان انگیزه ها و نیت های متضاد افراد هماهنگی ایجاد کند. عقل به راستی نقابی است بر چهره خواست قدرت. خواست قدرت در لباس عقل، توهم هایی مانند نظریه های علمی و ارزش های جهانگیر اخلاقی را پدید می آورد. نیچه به جای اینکه برای غلبه کردن بر نارسایی های برداشت مدرن از عقل، امکان رهایی بشر را در دل اسارت مدرن نشان دهد، همه پیش انگاره های اندیشه روشنگری از جمله مفاهیم رهایی و عدالت را مردود شمرد. به گمان او تنها راه نجات از اسارت مدرنیسم همانا شکستن طلسم مدرنیسم و رد اساس پروژه عقلی کردن جامعه است.»(۸)

 

از آنجا که در اندیشه نیچه، هنر مفهومی متعالی و ارزشمند است و از جهتی تنها مفر انسان دردمند به حساب می آید، بررسی چیستی و ماهیت هنر در افکار او و کشف جایگاه عقلانیت در پیکره مفهوم هنر در شناخت آرای وی می تواند نقشی تعیین کننده داشته باشد. «زایش تراژدی از روح موسیقی» افکار نیچه در باب هنر را بیان می کند. نیچه در این اثر خود موسیقی را به عنوان هنری برین و متعالی که الهام بخش خلق تراژدی است مورد توجه قرار می دهد. از نظر او تراژدی که در عصر یونان باستان بر دیگر اشکال هنری و ادبی غلبه داشت، تجلی عالی ترین جنبه های انسانی است.

 

نیچه در طبقه بندی منحصر به فرد خود از اقسام هنری از اسطوره های یونان باستان وام می گیرد. آپولون و دیونیزوس دو فرزند زئوس، خدای المپ، از دو مادر متفاوت هستند. «نیچه در زایش تراژدی از آپولون برای ترسیم و ارائه نمادین مفاهیمی چون هماهنگی، توازن، نظم، قانون گرایی، صورت کامل، وضوح، روشنی، تفرد و از اسطوره دیونیزوس نیز برای نشان دادن نیروهای حیاتی مفرط، پویایی، سرزندگی، تغییر و تحول، آفرینش و انهدام، تحرک، جنبش، ریتم، نشئگی و یگانگی استفاده می کند.»(۹)

 

هر چند نیچه به درستی اعتقاد دارد که هنر، و حتی تراژدی، آمیزه ای از عناصر آپولونی و دیونیزوسی هستند اما در مقام گزینش، هنر دیونیزوسی و به تبع آن غریزه را ارجح بر عقلانیت می داند. بنابراین وقتی نیچه تراژدی را ستایش می کند و موسیقی را منشاء آن معرفی می کند که دارای روحی دیونیزوسی است و دیونیزوس را به عنوان مظهر غیر عقلانیت و غریزه در نظر می گیرد، خرد ستیزی او در ساحت هنر نیز آشکار می شود.

 

تخریب همه جانبه ای که نیچه از سقراط و افلاطون، به خاطر رویکرد آنان به عقلانیت و استدلال عقلانی کرده است، یکی از بنیادی ترین مصادیق خرد ستیزی در شالوده فکری اوست. همانطور که در بحث هنر، نیچه جانب غریزه را می گیرد و عقل را منحوس می شمارد، در نقادی ویرانگرش به سقراط نیز ابداع دیالکتیک و جدل منطقی او را که مبنای عقلانی دارد بهانه تخریبش قرار می دهد و افلاطون را نیز به خاطر عدم تکفیر عقل، گناهکار می شمارد و از همین منظر در عصر نوین، دکارت را نیز مورد هجمه قرار می دهد.

 

نیچه تأکید می کند که نه تنها عقلانیت توان رهایی و آزادی انسان را ندارد بلکه راهی و ابزاری است برای نابودی و بیماری انسان. پیام و آموزه نهایی نیچه این است: طرد عقل و آزادی غریزه.نیچه این خرد ستیز شهرآشوب می تواند محبوب و دوای درد باشد. تخریب هر آنچه از گذشته می آید بسان پروژه فکری «غروب بت ها» و رها کردن بشر در خلسه ای معطوف به نیهیلیسم و آرامش، برای شهروند ایرانی می تواند جذاب و رویایی باشد. اما به نظر می رسد این بار نیز سوءتفاهمی عظیم در حال رقم خوردن است.

 

همان طور که از تمثیل های مولانا و حافظ و عطار، می توان اجتماع گریزی را به جای شهود و ادراک و معرفت غالب بر آثار این بزرگان استخراج کرد، عقل ستیزی نیچه ای نیز می تواند به بی مسئولیتی و ولنگاری اجتماعی تعبیر شود. صحبت بر سر اسارت در صورت است که در تفکر حافظ و مولانا و نیچه نقابی است بر سیرت و معنا. عقل ستیزی نیچه ریشه در پیش بینی وی از ظهور نیهیلیسم دارد که سرنوشت محتوم مدرنیته است و در اندیشه او با «مرگ خدا» آغاز می شود. اومانیسم و خرد محوری انسان مدرن که از دید نیچه با سقراط آغاز می شود، در نهایت به مرگ خدا و نیهیلیسم می انجامد و از این منظر است که سقراط چنین در نظر وی مجرم و نابخشودنی است.

 

در تفکر نیچه هر ارزشی که تنها از خرد انسان برخیزد ناگزیر به نیهیلیسم خواهد انجامید. اما نیهیلیسم در نظر نیچه به دو بخش تقسیم می شود: نیهیلیسم منفعل و نیهیلیسم فعال. برای ما بسیار حیاتی است که با ویژگی های نیهیلیسم منفعل آشنا شویم. «این نیهیلیسم تطابق ارزش و غایت را نابود می کند، نیروی ایمان به تدریج سست می شود، ارزش هایی که دیگر هیچ سازگاری با غایت ندارند به جان هم می افتند و جنگ ارزش ها می آغازد. به عبارت دیگر، هر آنچه تسلی می دهد، آرامش ظاهری می بخشد و گنگ می کند، وارد میدان می شود. نیهیلیسم منفعل سرپیچی از هر کوششی در جهت نظام بخشیدن به حیات و استغراق هر چه بیشتر در سرگرمی های تهی و پناه بردن به اشتغالات حرفه ای است، به نحوی که دیگر هیچ آرمانی جز کوشش مذبوحانه برای صیانت نفس نماند و غایت حیات در آرمان های تهی و فرومایه زندگی خوب و سعادت ظاهری خلاصه شود. این برداشت به ظاهر بی ضرر از زندگی، بی گمان زندگی است که به بطالت تنزل یافته است.»(۱۰)

 

در نزد نیچه انسان ها دو دسته اند: «بس بسیاران» که مالامال ترس، دروغ، ریا، تنبلی و کسالت هستند و انسان های والا که پایبند غریزه، جسور، شاد، محکم، انتقامجو و خواهان سروری اند. از نظر نیچه، اخلاق مسیحیت اخلاقی است از آنِ این بس بسیاران و برای خوار شمردن انسان های والا. از نظر او اخلاق مسیحیت اخلاقی است میان مایه و پست که برای بس بسیاران یا آنچه که وی گله می نامد، در پی حرمت و جایگاه است و این اخلاق هدف غایی اش خرد کردن والاتباری و بزرگ منشی است. با حاکمیت اخلاق مسیحی است که ارزش های اخلاقی به سود فرو مایگان تغییر ماهیت می دهند.

 

از آن جا که در تفکر نیچه عدالت مفهومی متفاوت با اخلاق مسیحیت دارد و او عمیقا معتقد است که «آدمیان برابر نیستند، عدالت چنین می گوید و آنان را حق آن نیست که همان را بخواهند که من می خواهم»،(۱۱) بنابراین برابر شدن همه انسان ها (بس بسیاران و والاتباران) در درون سیستم های دموکراتیک خیانتی است بزرگ به انسان والا.

 

یکی دیگر از انتقادهای بنیادین نیچه به دموکراسی، برابر بودن زن و مرد است. از آن جا که در تفکر نیچه، زنان موجوداتی ضعیف و دارای «غریزه نقش دوم» هستند، بنابراین، شایسته برابری با مردان نیستند و چون سیستم های دموکراتیک این دو را در یک جایگاه قرار می دهد، بنابراین سزاوار سرزنش و سرنگونی است.

 

به این ترتیب نیچه هر آنچه را که صورتی از گرایش های دموکراتیک دارد، خوار و پست و مخالف انسان والا می داند و خود از آن برائت می جوید. نیچه دموکراسی را از اساس نفی و طرد می کند و به جای آن سیستم آریستوکراتیک (مهانسالار) را بر می گزیند که از نظر وی محیطی برای سرکشیدن و پیشرفت سروران و والاتباران است؛ سیستمی که اساسا ضد دموکراتیک و مبتنی بر تفاوت میان انسان های والا و بس بسیاران است. در این جا اشاره به موردی جالب و تامل برانگیز که در جامعه آمریکا بر سر اندیشه سیاسی نیچه رخ داده است، می تواند واقعیت اندیشه او را بیشتر روشن سازد.

 

این مثال از آن جهت می تواند برای جامعه ایران در خور توجه باشد که سوءتفاهم در مورد اندیشمندان و اندیشه هایشان همواره امری متداول در بین متفکرین ایرانی بوده است. جنگ و جدل لفظی که بر سر اندیشه هایدگر و پوپر در چند سال گذشته در محافل فکری ایران بر پا بوده است و سوءتفاهم ها و سوءبرداشت هایی که از ایده ها و نظریات این فیلسوفان طرح و استنباط شده است، نشان داده است که جامعه ایرانی و حتی نخبگان فلسفی آن عمیقا مستعد بدفهمی و سوءتفاهم هستند.

 

ریچارد رورتی، فیلسوف برجسته نوپراگماتیست آمریکایی، مقاله ای با عنوان «و نیچه به آمریکا آمد» می نویسد و در آن به نقد برداشت آلن بلوم از تئوریسین های معروف هوادار لئواشتراوس، که در کتاب معروفش«پایان ذهن آمریکایی» نیچه را «خطرناک ترین خطرها که تهدید کننده دموکراسی آمریکاست»(۱۲) معرفی می کند، می پردازد. ریچارد رورتی در این مقاله این ادعای بلوم را باطل می شمارد و آن را رد می کند؛ اما با این حال واقعیت این است که تفکری که بر آمریکا و به نوعی بر جهان سلطه دارد، نه سیاست های منبعث از ایده های رورتی، که سلطه خویی های نشأت گرفته از اندیشه های نومحافظه کارانه فیلسوفی چون لئو اشتراوس و هواداری از آن چون آلن بلوم که با نوع تفسیر خود نیچه را فیلسوفی ضد دمکرات می داند است.

 

بنابراین با در نظر گرفتن تمامی این نشانه ها و شاخص ها به نظر می رسد اندیشه نیچه، چه برآمده از متن آثارش و چه از نظر گاه منتقدان و مفسرانش در حوزه اندیشه سیاسی، نمی تواند برای جهان واقعی ثمره ای مفید و منصفانه بر جای بگذارد؛ خصوصا اگر این اندیشه ها در بستری نامناسب و پرآشوب چون فضای فکری و فلسفی ایران طرح و تأویل شود.

 

در این جا مناسب است که به نظر داریوش شایگان رجوع کنیم:«فیلسوفی که بیش از همه بر من اثر گذاشته و همواره تحسینش کرده ام نیچه است. من هنگامی که بسیار جوان بودم به خواندن آثار نیچه پرداختم. از آن پس نیز هرازگاه آنها را از نو خوانده ام و هر بار احساس کرده ام که به کشف لایه های تازه ای از عقاید وی دست یافته ام. گویی که خزانه ژرف بینی های سرشار این متفکر پایان ناپذیر است.(۱۳) اما وی بر نکته ای استادانه و ظریف، انگشت گذاشته است که درک آن برای ایران امروز، می تواند سرنوشت ساز باشد.« به نظر من فلسفه کانت برای ما از نظر ذهنی و روانی بسیار «بهداشتی تر» و سالم تر از فلسفه دیگر فیلسوفان متافیزیکی غرب است... تفکر کانتی خطوط مرزی و مناطقی را نشان می دهد که بدون داشتن قطب نما یا نقشه نباید خطر ورود به آنها را بر خود هموار کرد وگرنه خطر فرو رفتن در شن زارهای بیابان اوهام در کمین است.»(۱۴)

 

بنا به دلایلی که گفته شد بی تردید نیچه خطرناک ترین این فیلسوفان متافیزیک غرب برای ایران است و از این نظر ،غیر بهداشتی ترین ایده ها را برای جامعه ایرانی به همراه دارد.

 

پی نوشت ها:

۱ کهون، لارنس، از مدرنیسم تا پست مدرنیسم، ویراسته فارسی: عبدالکریم رشیدیان، نشر نی ، چاپ چهارم ص ۲۰

۲ لایون، دیوید، پسامدرنیته، ترجمه محسن حکیمی، انتشارات آشیان ، چاپ اول ص ۲۲

۳ شایگان، داریوش، افسون زدگی جدید: هویت چل تکه و تفکر سیار، ترجمه فاطمه ولیانی، انتشارات فرزان روز، چاپ اول ص ۲۷۵

۴ نیچه، فریدریش، دجال، ترجمه عبدالعلی دستغیب، نشر پرسش، چاپ اول ص ۲۷

۵ نیچه، ص ۱۷

۶ مدرنیته و مدرنیسم(مجموعه مقالات) ترجمه و تدوین: حسینعلی نوذری، مقاله :مدرنیته چیست؟ انتشارات نقش جهان، چاپ دوم ص ۳۰

۷ نیچه در قرن بیستم(مجموعه مقالات)ترجمه عیسی سلیمانی، نشر نگیما، چاپ اول ص ۳۰۲

۸ مدرنیته و اندیشه انتقادی، ص ۳

۹ گذار از مدرنیته ص ۲۶

۱۰ مدرنیته و مدرنیسم ص ۴۴

۱۱ شایگان، داریوش ، آسیا در برابر غرب، انتشارات امیر کبیر چاپ چهارم ص ۲۲

۱۲ چنین گفت زرتشت ص ۱۴۱

۱۳ نیچه در قرن بیستم ص ۲۵۷

۱۴ زیر آسمانهای جهان، گفتگوی داریوش شایگان با رامین جهانبگلو، ترجمه نازی عظیما، انتشارات فرزان روز، چاپ سوم ص ۱۴۵

 

لینک به دیدگاه

زن در تفکر نیچه

نیچه فیلسوف غریبی است.

من متاسف میشم وقتی دربحث ها، خانم ها به جای پاسخ منطقی فورا میگن : این کنش محصول تحمیل ساختار اجتماع بر زن است! مطمئنا خودم هم گاهی این حرف رو به زبون آوردم! اما آیا انتظار اجتماع عامل تمام رفتارها و حتی اندیشه های زنان هست?

خانم ها باید فاعل باشن نه اینکه همیشه منفعل فرض بشن و گناه اشتباهاتشون رو به گردن اجتماع بندازن!

 

اما ...

آنچه نیچه درباره زنان بیان میکند در واقع حقایقی هستند از آن او، نه حقایقی درباره زنان!

چرا که زنان و مردان دست کم در دیدن سراب در کویر و حرکت ظاهری خورشید هیچ تفاوتی میانشان نیست تا کدام یک بهتر عمل کند و عاقبت به خیر شود!

لطفا بی طرفانه بخونید!

 

 

زن را با حقیقت چه کار!

 

از ازل چیزی غریب تر و دل آزار تر و دشمن خو تر از حقیقت برای زن نبوده است- هنر بزرگ او دروغگویی و بالاترین مشغولیتش به ظاهر و زیبایی است. بیایید ما مردان نیز اقرار کنیم که درست همین هنر و همین غریزه را در زن دوست می داریم و ارج می نهیم. مایی که کارو بار دشواری داریم و برای سبک کردن خویش نیاز به آمیزش با موجوداتی داریم که در زیرِ دستان و نگاه ها و حماقت های ظریف شان، جدیت و گرانی و ژرفی ما جنون آسا به نظرمان آید

فراسوی نیک و بد-نیچه

 

 

الف- نیچه فیلسوف غریبی است. اغلب علاقمندان به فلسفه، دیر یا زود، کم یا زیاد، برای مدتی طولانی یا کوتاه بالاخره زمانی دچارش میشوند. برخی تا پایان دچار نیچه می مانند و برخی تاب نمی آورند و رهایش میکنند و یا جذب اندیشه ای دیگر میشوند. مردمان عادی نیچه را بیشتر به واسطه سخنان زن بیزارانه اش می شناسند. آثار نیچه پر از گزین گویه های آشکارا زن ستیزانه ای است که برای هر خواننده و شنونده مردی دلچسب است و فقط خدا میداند برخی اساتید و دانشجویان مرد فلسفه چه لذتی میبرند از نقل آنها و تماشای قیافه دختران! و البته زمانیکه ما راوی باشیم چه اهمیتی دارد اگر خود نیچه گفته باشد: آنچه او درباره زنان بیان میکند در واقع حقایقی هستند از آن او، نه حقایقی درباره زنان

 

از سوی دیگر سبک تند و تیز، دراماتیک و اغلب طنزآلود نیچه خواندن آثارش را برای زنان دشوار میکند، چرا که باید زحمت زیادی به خرج بدهند تا ارجاعات صریح و تحقیر آمیز او را درباره خود نادیده بگیرند.

 

ب- زن در تفکر نیچه نوشته خانم نوشین شاهنده، کتاب ارزشمندی است که به بررسی موضوع مناقشه برانگیز زن در اندیشه های نیچه پرداخته است و فکر میکنم کماکان تنها کتاب تالیفی در این حوزه و حوزه های نزدیک به آن باشد. کتاب در سه بخش مجزا ابتدا به طور موجز و مختصر به معرفی مبانی تفکر نیچه می پردازد. در بخش دوم به بحث پر اهمیت طبقه بندی هایی که از زن در فلسفه نیچه انجام شده پرداخته و دو روی سکه زن در اندیشه نیچه را تحت عنوان «نیچه زن ستیز» و «نیچه زن ستا» مورد مطالعه قرار می دهد. در نهایت، در بخش سوم رابطه اندیشه های نیچه و فمینیسم معاصر بررسی میشود.

 

ج- گرچه نیچه ندرتاً زن را، همچون حقیقت، هنر، زندگی و خرد ستایش میکند اما بطور کلی زن در اندیشه های او طبیعتاً پست و اخلاقاً منحرف و گمراه معرفی میشود. اندیشه های او در این زمینه را بیش از هرچیز تحت تاثیر عواملی چون شرایط جسمی و روحی خود او، تجربیات شخصی اش، سنت فلسفی گذشته، عقاید زمانه اش و اندیشمندانی نظیر ماکیاول و شوپنهاور دانسته اند. «زنان در دنیای نیچه خودشان سرنوشتشان را نمیسازند، آنها فقط دنیایی را که در آن جایگاهشان از پیش تعیین شده است؛ زینت می دهند یا آلوده می سازند». نیچه فقط ایفای نقش هایی را برای زن طبیعی می داند که از نظر کارکرد زیست شناختی مناسب اوست.

 

او مرد را عمق و زن را سطح می داند. زن هایی که حتی خود نیز نوع زن را خوار می شمارند:« هرگز آیا زنی ذهن زنی دیگر را ژرف و دل زنی دیگر را با انصاف شمرده است؟ و مگر نه آن است که تا کنون این زنان بوده اند که زن را بیش از همه سرزنش کرده اند- نه ما؟» نیچه نسبت به جنبش های زنان بسیار بد گمان است و معتقد است اینگونه میخواهند از زن افسون زدایی کنند! او زنانی را که در طلب کار مردانه روشنگری هستند مورد تمسخر قرار میدهد : میتوانیم به حق بدگمان باشیم که آیا به راستی زن درباره خویش خواهان روشنگری است- و روشنگری تواند خواست؟…اگر زنی با این کار در طلب زیور تازه ای برای خود نباشد

 

د-با این وصف، نیچه ای که اینگونه به زن ستیزی و کینه توزی شهره است چرا علاقه و توجه فمینیست ها را به سوی خود جلب کرده است؟ فمینست ها اگرچه سوزش آتش تند انتقادات نیچه و تاثیر آن را تحمل کرده اند لکن از این آتش گرمای فراوانی هم بدست آوره اند

 

به عنوان مثال انتقادات نیچه از تاریخ فلسفه در بسیاری از اصول بنیادینش با انتقادات فمینیست ها همسو است

 

از آن مهمتر چشم اندازگرایی نیچه است که بر مبنای آن تمام حقایق چشم اندازی هستند و هر حقیقتی از چشم اندازی خاص حاصل میشود و بدون داشتن چشم انداز، داشتن هیچ حقیقتی ممکن نیست

 

همچنین نظر نیچه در ارتباط با دخالت گرایش های فردی و گروهی در ایجاد ارزش ها، زیر سوال بردن عقل، فرهنگ، حقیقت وخیر. نقد او بر دوآلیسم فرهنگ غربی ، آرمان زهد، قدرت نامیدن و…به نظریه پردازی فمینیستی غنا بخشیده است

 

برای مطالعه بیشتر

شاهنده، نوشین.(1382). زن در تفکر نیچه.

لینک به دیدگاه

نقد نیست انگاری نیچه و مسأله قدرت

 

تفکر نیست­انگار (Nihilism) - آرمان متولد در قرن نوزدهم - چنین وانمود می­کند که با علم واقعیات سر و کار دارد. این نحله­ی فکری اعتقاد دارد که تمامی باورها و اعتقادات بشری انعکاس ارزشهای ذهنی فردی است بنابراین نمی­تواند انعکاس واقعیت باشد. آنچه این مکتب بیان­گر آن است سقوط امر حسی در جهان بیرونی در جدایی از امر «مجهول» فراحسی است. از اینروست که نیست­انگاری با تمامی مفاهیم و ساختارهای جهان مدرن بجز سکولاریسم (Secularism) مشکل دارد و آنان را به چالش می­کشد. البته اینها همه صرفاً ادعاست. بزرگترین نقطه ضعف نیست­انگاری همان درجا زدن در ردیف سکولاریسم منحط مدرنیته­ی غربی است.

nietzschebw.jpg heidigger.jpg

این تفکر بیش از هر متفکری وامدار اندیشه­های نیچه (Nietzsche) و پس از او هایدگر (Heidegger) است. نیچهنخستین فرد از حلقه تفکر پسامدرن است که در قالب تفکر نیست­انگار بحران انحطاط در غرب مدرن را متذکر می­شود. وی سراسر تاریخ فلسفه­ی غرب را تاریخ نیست­انگاری خطاب می­کند و با عبارت «خدا مرده است» در صدد اثبات مرگ امر فراحسی در متافیزیک بر می­آید. به باور او متافیزیک غربی در پایان راه خود قرار دارد و دیگر قادر به درک مفاهیم نوین بشری نیست. چرا که مفاهیم نوین بشری برآمده از جهانِ فاقد امر فراحسی است. چنین تحلیلی نشان می­دهد که چرا نیچه همچون دیگر فلاسفه، اخلاقیات را برآمده از متافیزیک نمی­داند و بالعکس به اصطلاح فلسفه اولی خویش را محیط بر اخلاقیات بنیان می­گذارد. اگرچه او ادعا می­کند از نیست­انگاری گذر کرده است اما در حقیقت در قالب نوینی از نیست­انگاری به ظن خود به انتقاد از مدرنیته مشغول می­گردد.[1] هایدگر نیز چنین نظری نسبت به نیچه دارد که علی­رغم نقادی متافیزیکِ نیست­انگار خود متعلق به نحله­ی تفکر نیست­انگار است و بس. اما نیست­انگاری چیست؟ نیچه می­گوید، موقعیتی که بشر از مرکزیت و محوریت منحوس به جانب مجهول می­چرخد و خود امری ناشناخته می­گردد و آنگاه سفر در جهت شناخت خویش و جهان پیرامون آغاز می­کند. در عوض هایدگر می­گوید، نیست­انگاری فرآیندی است که بشر در طی آن متوجه می­گردد نهایت و وجود در حقیقت یک چیز هستند: جهان تنها نهایت است و وجود، همین. بنا بر نظر متقدمین این مکتب بویژه نیچه، نیست‌انگاری عبارت از حرکت بنیادین در سیر تاریخ غرب است. جریان ژرفی است که صرفاً می‌تواند گرفتاریهای بشری و رنج­های جهانی را در خود داشته باشد. همچنین حرکتی است تاریخی از سوی اقوام صاحب اقتدار دوران نوین.

اما نیست‌انگاری صرفاً عبارت از دست‌آورد ملتی خاص نیست. آن مللی که خود را ظاهراً از طرح نیست‌انگاری به دور می‌دانند، چه بسا در بسط آن بیش از دیگران دست داشته‌اند - تنها خود نمی­دانند.

ارزشهای تفکر نیست­انگار بیش از هر چیز ادعای برابری با یکدیگر دارند چرا که در جهان واقعیات، ارزشهاْ خودْ فارغ از تحلیل محتوایی و برآورد ارزشی هستند. در جهانی که هیچ اصول ارزشی پایدار نیست و به قول نیچه خدایی بر پهنه­ی گیتی نتوان متصور بود[2] اخلاقیات پیشینی بیش از هر چیز به مخاطره می­افتند و طبیعت حقوقی­شان مشخص می­گردد. ارزشها برابر می­گردند و دیگر محتوای آنها مطلق نیست. به گمانم بزرگترین انتقاد نیست­انگاری از مدرنیته مقامی است که برای وجود در نظر گرفته است: جانبی و در حاشیه. در دوران حاکمیت علم و تکنولوژی که مدرنیته مسبب آن است «وجود» ماهیتی لرزان و ناتوان و در حاشیه اجتماع می­یابد؛ تعجبی ندارد که وجود به تدریج منزوی می­گردد. انسان به آرامی مبدل به هیچ می­گردد و هیچ، اندک اندک به همه چیز مبدل می­شود. خواستگاه نیست­انگاری در جهانی است که آنرا پسامدرنیته (Post-Modernity) خطاب می­کند و به نوعی وامدار تفکر باستان تا به عصر مدرنیته است. نیست­انگاری به هیچ وجه سر سازگاری با مدرنیته ندارد. در سیاست این تمایز به چه قسم است؟ توده­وار شدن امر سیاسی، بی­ریشگی اصول اخلاقی و بی­طرفی عامه­گرایانه به نفع هیچ چیز بر علیه همه­چیز (یعنی سکولاریسم) از ابتدایی­ترین تأثیرات مخرب تفکر نیست­انگار بر جهان سیاست­های ملی است. بطورکلی حیات معطوف به قدرت است و جمیع اراده­ها میل به قدرت دارند. همین مفهوم نیست­انگاری نیچه را عیان می­سازد که با دستور، امر و فرمان حس قرابت دارد. ارزش­ها آنوقتْ فرمانِ اراده­ی انسانی است در میل به قدرت. اراده­ی قدرت نیز به قدرت مطلق تمایل دارد. لذا اصل بر پذیرش قدرت است و تمکین در مقابل ارزش­هایی که می­آفریند. ارزشهای نیست­انگار در بهترین حالت ممکن انسانیت را از غایت به وسیله نازل می­کند و احترام به آنرا که می­بایست زیربنای هر قاعده اخلاقی باشد نفی کرده، بجای انسان قدرت را ارزش­آفرین می­شناسد. از اینرو نیست­انگاری که با نیچه در قرن نوزدهم متولد شد زمینه­ساز پدید آمدن حکومتهای تمامیت­خواه و شدیداً در طلب انحصار اقتدار گردید. جهنمی که آن حکومتها در قرن بیستم آفریدند اکنون بر کسی مخفی نیست. ﻓﺮدرﯾﺶ ﻧﯿﭽﻪ همه را ﭘﯿﺶﺑﯿﻨﯽ ﮐﺮد. او ﺟهان آﯾﻨﺪه ﺧﻮﯾﺶ را در ﻗﺎﻟﺐ ﻧﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺑﺮ آن ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺑﻮد (ﺗﻔﮑﺮ ﻧﯿﺴﺖاﻧﮕﺎر) ﻣﯽدﯾﺪ و ﺑﺮای ﻓﺮار از آن ﻓﻠﺴﻔﻪورزی ﮐﺮد. پی­نوشت­ها


[1]. ر. ک: «من نخستین نیست­انگار تمام عیار اروپا هستم.» (اراده معطوف به قدرت)

 

[2]. بی­خدایی نیچه با بی­خدایی سنتی اعصار باستان و بی­خدایی مدرن فویرباخ (Feuerbach) تفاوت اساسی دارد. بی­خدایی نیچه، چنانچه خود معتقد بود، پیامدهای خطرناک اخلاقی در پی دارد و معتقدم صرفاً بحران بشری ایجاد می­کند و وانهادگی انسان در تعریف عام را در پی دارد؛ مگر اخلاقیات انسانها دگرگون شوند.

لینک به دیدگاه

وای بر تمامي عاشقانی كه به مرحله ای بالاتر از ترحم خود نمي رسند!

 

روزی اهريمن به من چنين گفت:حتی خدا نيز جهنم خاص خود را دارد.اين جهنم عشق او نسبت به انسان هاست.

 

به تازگی چنين سخنانی از اهريمن شنيده ام :خدا مرده است.به علت ترحمی كه نسبت به بشر دارد مرده است.

 

از اين رو شما را از ترحم كردن بر حذر می دارم

 

اما به اين سخن نيز خوب توجه كنيد:هر عشق بزرگی فراتر از هر گونه ترحم مربوط به خودش قرار دارد. چون در صدد آن است پديده مورد علاقه خود را بيافريند!

 

وجود خويشتن را فدای عشق مي كنم و همسايه من نيز هم چون من اين كار را مي كند همه آفرينندگان چنين می گويند.

 

وليكن همه آفرينندگان سنگ دلند.

 

چنين گفت زرتشت...

لینک به دیدگاه

زرتشت در آتشین روزی زیر درخت انجیری به خواب رفت و دستان خود را بر چهره ی خویش نهاد.ماری آمد و به گلویش نیش زد و او از درد فریاد برآورد.زرتشت در حالی که به آن مار خیره بود از جای برخاست و مار چشمانش شناخت و شتابان خواست که از آنجا بگریزد.

 

زرتشت گفت :"پیش از آنکه سپاست بگزارم از اینجا مرو.زیرا مرا به هنگام بیدار کردی که سفری بس دور و دراز در پیش دارم."

 

مار با آوایی آمیخته با پشیمانی گفت:نه!راهت چندان هم دراز نیست.زیرا زهر من کشنده است.

 

لبخندی بر لبان زرتشت نقش بست و گفت:زهر ماری کی تواند اژدهایی را از پای در آورد؟این هم زهر تو .آن را به تو باز میگردانم.تو چنان بی نیاز نیستی که هدیه ای به من ارزانی داری.

 

مار شتابان به گردن زرتشت پیچید تا زهر خویش باز مکد.

 

روزی كه زرتشت اين ماجرا را براي مريدان خود تعريف می كرد،از او پرسيدند:ای زرتشت،نتيجه اخلاقی ماجرای تو چيست؟...

 

زرتشت به آنان پاسخ داد كه خوبان و صالحان مرا ويرانگر اصول اخلاقی قلمداد می كنند.ماجرای من غير اخلاقی است.اما هنگامی كه دشمنی داری،بدی او را با نيكی تلافی نكنيد،زيرا اين كار او را شرمنده می كند ولی ثابت كنيد كه او كار خوبی در حق شما كرده است.

 

بهتر است كه عصبانی شوی ولي كسی را شرمنده نكنی!هنگامی كه كسی تو را نفرين مي كند،دلم می خواهد كه در حق او دعای خير نكنی.بهتر است اندكی نيز او را نفرين كنی!

 

انتقام جزيی گرفتن بهتر از اصلا نگرفتن است.اگر تنبيه كردن نيز حق و افتخاري برای فرد متخلف محسوب نگردد، تنبيه كردن صورت گرفته توسط شما را دوست ندارم.

 

چنين گفت زرتشت...

چنین گفت زرتشت : نیچه - ترجمه اشوری

لینک به دیدگاه
  • 4 هفته بعد...

بی عدالتی ضروری

 

همه داوری ها درباره ارزش زندگی به طور غیرمنطقی تکوین یافته اند وبنابراین ناعادلانه اند.بطلان داوری انسان نخست منبعث از شرایط امری است که موضوع داوری است، یعنی امری که بسیار ناقص است و در مرحله دوم منبعث از این است که به چه طریق بر پایه ان موضوع اولیه این نتیجه حاصل شده است ودر سومین مرحله از این واقعیت سرچشمه میگیرد که هر بخش جداگانه ای از این موضوع به نوبه خود برایند شناخت نادرست است ، ان هم بنا به ضرورت مطلق . برای نمونه تجربه ما از یک شخص دیگر صرف نظر از این که او تا چه اندازه به ما نزدیک است ، هرگز نمیتواند کامل باشد، به نحوی که واجد حق منطقی ارزیابی کامل او باشیم ; همه ارزیابی ها ناپخته است واین برحسب ضرورت است . درنهایت معیاری که براساس ان می سنجیم یعنی وجود خودمان معیاری تغییرناپذیرنیست، ما تابع احساسات ونوسانات هستیم وبا وجود این مجبوریم خودرا به مثابه معیاری ثابت بشناسیم تا قادر باشیم رابطه بین خویش وهرچیز دیگر را به درستی ارزیابی کنیم . احتمالا از تمام این مطلب نتیجه میشود که ادمی نباید به هیچ وجه داوری وحکم کند، البته اگر زیستن بدون ارزیابی وبدون داشتن بیزاریها ودلبستگی ها ممکن بود!

زیرا همه بیزاری ها مبتنی بر نوعی ارزیابی است ، کما انکه همه جانبداری ها.

گرایش به چیزی یا اکراه نسبت به ان ، فارغ ازاین احساس که به این ترتیب عنصر مفید طلب میشود یا از امر زیان اور اجتناب میشود، یعنی سائقه ی بدون ارزیابی اگاهانه هدف ، در انسان وجود ندارد.

ما از اغاز غیرمنطقی هستیم وبنابراین موجوداتی فاقد انصاف و میتوانیم این امر را تشخیص دهیم : این یکی از بزرگترین و حل ناشدنی ترین ناهنجاری های وجود انسان است

 

فردریش ویلهلم نیچه - انسانی زیادی انسانی - صفحه 116

لینک به دیدگاه
  • 1 ماه بعد...
  • 2 هفته بعد...

« عشق ناگهانی مردی به زنی از کجا می آید؟... تنها از حساسیت نیست؛ بلکه اگر مردی در موجودی احساس ضعف و نیازمندی به کمک کند و در عین حال او را دارای روحی عالی ببیند ، در خود یک طغیان روحی حس می کند ؛ هم متآثر می شود و هم نیش می خورد. عشقِ بزرگ از همین جا سرچشمه می گیرد.»

* انسانی بسیار انسانی، ج 2، 287

لینک به دیدگاه

«بهتر که چیزی ندانیم تا اینکه از همه چیز فقط نیمی را بدانیم! بهتر که به ذوق خویش دیوانه، تا به سلیقه دیگران عاقل باشیم.»

چنین گفت زرتشت

لینک به دیدگاه
  • 10 ماه بعد...

درباره فلسفه و فیلسوفان

 

نوشته نیچه ترجمه داریوش اشوری

 

از مجله الفبا سال 1356

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

لینک به دیدگاه
  • 1 ماه بعد...

میخانه‌ای که تو برای خویش

پی‌افکنده‌ای

فراخ‌تر از هر خانه‌ای است

جهان از سر کشیدن می‌یی

که تو در اندرون آن می‌اندازی،

ناتوان است.

پرنده‌ای، که روزگاری ققنوس بود

در ضیافت توست

موشی که کوهی را بزاد

خود گویا تویی

تو همه‌ای، تو هیچی

میخانه‌ای، می‌یی

ققنوسی، کوهی و موشی،

در خود فرو می‌روی ابدی،

از خود می‌پروازی ابدی،

رخشندگی همهٔ ژرفاها،

و مستی همهٔ مستانی

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.


×
×
  • اضافه کردن...