رفتن به مطلب

تفکر سیستمی


ارسال های توصیه شده

«تفکر سیستمی» نوعی نگاه به جهان هستی و پدیده های آن است. این شیوه تفکر، روش شناسی مؤثری را برای سیستم های اجتماعی فرهنگی در محیط آکنده از آشفتگی و پیچیدگی ارائه می دهد. در تفکر سیستمی، صرفاً به اجزاء و جزئیات یک سیستم نگاه نمی شود بلکه چگونگی تعامل بین اجزاء و نیز بر هم کنش آنها و محیط، بررسی می شود. موانع و عواملی سبب می شود انسان ها از تفکر سیستمی دور شوند. تفکر سیستمی تفکری کل نگر است در حالی که تکیه صرف بر جزء نگری، امکان فهم الگوهای حاکم بر پدیده و سیستم را از بین می برد. تمرکز بر روی وقایع و بویژه وقایع ناگهانی، باعث می شود تا انسان الگوی تغییرات درازمدت را که در پشت رخدادها نهفته است، درک نکند. از این رو، منفی نگری و سرزنش کردن شرایط محیطی تشدید می شود و انسان خیال می کند چیزی در بیرون از سیستم سبب بروز مشکلات است، در حالی که تمامی اسباب و علل مسائل در درون سیستم نهفته است. دام دیگر در این زمینه، تفکر دوگانه است که در آن، انسان با نوعی تحلیل ساده اندیشانه، به نگرش «صفر و یک» گرفتار می شود. این نگرش بر اساس پیش فرض ها و تصورات قبلی و قیود خودنهاده ای است که ذهن را در قالب های بسته نگه می دارد. این شرایط مستعد آن است که ذهن انسان به مسیر اشتباه رهنمون شود و به علائم، بیش از علل و یا به جای آن، توجه کند و به همبستگی ظاهری متغیرها استناد کند، در حالی که بین آنها هیچ گونه ارتباط علت و معلولی وجود ندارد. تفکر سیستمی، در قالب کلیت و تمامیت سیستم دیده می شود و به این ترتیب از سطح به عمق و از جزء به کل گذر می شود. در این مقاله، ضمن تشریح مؤلفه های تفکر سیستمی، به بررسی مهم ترین «موانع» آن در جنبه های جزء نگری، تمرکز بر وقایع، فرافکنی، دام تفکر دوگانه، تفکر قالبی، توجه به علائم به جای علل، تفکر تحلیلی و توجه به کیفیت پرداخته شده است.

 

«تفکر سیستمی»، نوعی فرایند شناخت است که بر تحلیل و ترکیب موضوع در جهت دست یابی به درک کامل و جامع آن مبتنی است. تفکر سیستمی، نوعی نگاه به جهان هستی است از چشم اندازی وسیع تر که تنها به مشاهده اجزاء و پدیده ها اکتفا نکرده و در صدد تشخیص علل و الگوهاست. تفکر سیستمی بر این پایه استوار است که سیستم، مجموعه ای از دو یا چند جزء بوده و حائز ۳ شرط ذیل است:

 

۱ . رفتار هر جزء به رفتار هر کل بستگی دارد

 

۲ . رفتار اجزاء و تأثیر آنها بر کل، به هم وابسته است

 

۳ . هر یک از گروه های فرعی بر رفتار کل تأثیر دارند و تأثیر هیچ کدام از آنها مستقل نیست

 

بنابراین، سیستم مجموعه ای از عناصر است که نمی توان آن را به اجزای مستقل از هم تفکیک کرد. هیچ یک از اجزای انسان، انسان نیست، فقط کل آنها انسان است. اگر سیستمی را از نظر فیزیکی یا مفهومی، به اجزای آن تفکیک کنیم، خواص ضروری خود را از دست می دهد. به این دلیل، سیستم ماهیتی کلی دارد که شناخت آن صرفاً با تحلیل امکان پذیر نیست. درک این مطلب نخستین منبع انقلاب فکری است که زمینه تغییر عصر را فراهم آورد و به تعبیر «راسل ایکاف» عصر چهارصد ساله «ماشین» را به عصر «سیستم» تبدیل کرد.

 

سیستم، مجموعه ای است که وجودش وابسته به برهم کنش اجزای آن است. اساس تفکر سیستمی بررسی جزء در کل است نه جدای از آن. در تفکر سیستمی، سیستم را از محیطش جدا نمی کنیم و فقط به بررسی جزئیات به صورت تک عاملی و مجزای از زمان نمی پردازیم. دلیل این امر آن است که عملکرد این سیستم، بیشتر به چگونگی تعامل بین اجزای آن بستگی دارد تا چگونگی عملکرد مستقل آنها. گرچه خاستگاه تفکر سیستمی و ارائه نظریه عمومی سیستم ها، علم زیست شناسی بود، اما امروزه تفکر سیستمی، تفکری جامع و فرارشته ای است که روش شناسی مؤثری را برای سیستم های اجتماعی فرهنگی در محیط آکنده از آشفتگی و پیچیدگی ارائه می دهد.

 

موانع تفکر سیستمی متعددند. با این که فوائد تفکر سیستمی بر کسی پوشیده نیست، اما در عمل، به کار بستن تفکر سیستمی با موانعی روبه روست. ریشه این موانع و عوامل را باید در نگرش و رفتار انسان ها جست و جو کرد.

لینک به دیدگاه

● جزء نگری

 

جزء نگری در مقابل کل نگری قرار می گیرد. تفکر سیستمی، مبتنی بر کل نگری است. جزء نگری محصول فرو رفتن در علوم تجربی است. بنابراین، جزء نگری به خودی خود امری ناپسند نیست و چه بسا در حوزه هایی از علوم، ضروری نیز باشد. نکته در این است که تکیه صرف بر جزء نگری، امکان فهم الگوهای حاکم بر پدیده و سیستم را از بین می برد. در سازمان ها نیز وضعیت چنین است. پرداختن به اجزاء و واحدها، باعث می شود تا افراد و گروه ها به صورت جزیره ای، فکر و عمل کنند و این کار گرچه ممکن است بهبود عملکرد برخی واحدها را نشان دهد، اما به عملکرد کلی سازمان لطمه می زند. به همین دلیل بزرگانی همچون «مایکل همر» بر این باورند که ساختار وظیفه گرا برای سازمان های عصر حاضر، پاسخگو نیست و عمل کردن فرایندی ضرورتی اجتناب ناپذیر است.

 

جزء نگری، باید با کل نگری همراه باشد. دیدن درختان از پایین، باید با دیدن جنگل از بالا همراه باشد. هنر تفکر سیستمی، دیدن توأم جنگل و درختان است، یعنی دریافت اطلاعات کلی و جامع در عین عنایت به جزئیات. تنها در صورت همزمان دیدن جزئیات و کلیات مسئله است که می توان پاسخی قوی به تغییرات و چالش های پیچیده داد. بسیاری از مردم تصور می کنند که تفکر سیستمی صرفاً دیدن از بالاست، درست مثل بالگرد که می تواند «تصویر بزرگ» را ببیند و جنگل را از درختان تشخیص دهد، اما به تعبیر مایکل پورتر: «یک جنگل از بالا تنها شبیه یک سفره سبز رنگ دیده می شود. کسی می تواند جنگل را بفهمد که در آن قدم زده باشد. دیدن از بالا باید توسط دیدن از پایین پشتیبانی شود.»

 

جهان هستی، واقعیت و کلیتی واحد، همبسته و پیوسته است. گرچه آنچه در نگاه اول دیده می شود کثرت و پراکندگی موجودات و پدیده ها و نیروهاست، اما توجه به مناسبات و ارتباطات میان اجزاء نشان می دهد که هستی، هویتی همچون موجودی زنده دارد که شناخت آن نیازمند عبور از جزئیات و فهم شخصیت کلی آن است. شاید جای تعجب نباشد که یکی از سرچشمه های ناشادمانی مردم جهان امروز، عدم توانایی آنان در به دست آوردن تصویری کلی و واحد از جهان باشد.

 

بنابراین، شناخت دقیق، عمیق و صحیح پدیده ها، مستلزم این است که آنها را به مثابه «سیستمی» در نظر بگیریم که مجموعه ای از اجزاء را در بر گرفته و رفتار هر جزء بر رفتار کل اثرگذار است و هیچ یک از آنها نمی تواند تأثیری مستقل داشته باشد. به همین دلیل، علاوه بر تعامل اجزاء با یکدیگر، ارتباط متقابل پدیده ها با پدیده های دیگر در آن محیط و با خود محیط را نباید از نظر دور داشت. فهم این حقیقت، مستلزم «کلان نگری» و داشتن «تفکر سیستمی» است. تنها در این صورت است که بجای نگرش های خطی، مکانیکی و جزئی به پدیده ها، ارتباطات و تعامل های وابسته به یکدیگر را می بینیم و می توانیم الگوی تغییرات و روابط درونی پدیده ها را درک کنیم.

 

یکی از مضرات تفکر جزء نگر این است که وقتی به یک مسئله نگاه می کنیم، ذهن به سویی می رود که بهترین راه حل را در همان محل جست و جو کند. این در حالی است که به تعبیر راسل ایکاف: «مسئله ها را باید بدون در نظر گرفتن مکان بروز آنها، از جنبه های گوناگون مورد بررسی قرار داد. به عنوان نمونه، بهترین راه حل یک مسئله تولیدی در سازمان، ممکن است در تغییری در بازاریابی و یا برعکس نهفته باشد.»

لینک به دیدگاه

● تمرکز بر وقایع

 

ما زندگی را به صورت مجموعه ای از رخدادها و وقایع می دانیم و برای هر اتفاق نیز دلیلی روشن ارائه می دهیم. تمرکز بر وقایع، ما را از یافتن الگوی تغییرات درازمدت که در پشت رخدادها نهفته است، محروم می سازد. عادت تمرکز بر وقایع و بویژه وقایع ناگهانی، باعث می شود تا انسان از درک تغییرات تدریجی عاجز بماند. این در حالی است که روند حرکت نظام هستی در ساخت های مختلف، تدریج و تکامل است. داستان قورباغه ای که در درک افزایش تدریجی آب ناتوان است و همین مسئله باعث از بین رفتن او می شود، داستانی معروف است. توجه و واکنش قورباغه، تنها به وقایع ناگهانی معطوف می شود. این درست نظیر واقعیتی است که در جامعه انسانی وجود دارد و رسانه ها نیز به آن دامن می زنند. گاه مرگ ناگهانی یک نفر چنان مورد توجه قرار می گیرد که زمینه های بروز و ظهور آن از دیده ها نهان می ماند. در برابر، مرگ تدریجی هزاران انسان به دلیل مشکلات اقتصادی، بهداشتی و اجتماعی، حساسیتی را برنمی انگیزد. تمرکز بر وقایع، از موانع توجه به تفکر سیستمی و توسعه آن است. این مسئله، منجر به توضیح واقعه می شود، اما انسان را از دریافتن الگوی تغییرات درازمدت که در پس اتفاق یاد شده وجود دارد، باز می دارد. تحول، چه مثبت و چه منفی، یک شبه اتفاق نمی افتد. تمرکز بر رخدادهای منفرد و به ظاهر ناگهانی، سطحی نگری و ظاهربینی را در افراد و سازمان ها و جامعه دامن می زند. به تعبیر دکتر دیوید هاوکینز: «گزینش دلخواه به چیزی منجر می شود که متکی بر موقعیت است. به بیانی دیگر، این نوع نگاه به صورت مصنوعی، وحدت حقیقی را به قسمت های به ظاهر مجزا تجزیه می کند. این قسمت ها تنها در ظاهر دیده می شوند و واقعاً از یکدیگر جدایی ندارند. بنابراین در حالت خاصی قرار می گیریم که از «اینجا» و «آنجا» یا از «اکنون» در مقابل «بعد» سخن می گوییم، یا اجزایی را از جریان زندگی به اختیار گزینش می کنیم که از آنها به عنوان «رخداد» یا «اتفاق» یاد می کنیم. نتیجه جدی این فرایند ذهنی، ایجاد درک اشتباه از روابط علت و معلولی است. این سوء تفاهم، مشکلات و فجایع بی پایان انسانی را به بار می آورد.»

لینک به دیدگاه

● فرافکنی

 

یکی از موانع تفکر سیستمی، نوعی منفی نگری و سرزنش شرایط محیطی است، تفکر سیستمی به ما می آموزد که چیزی که مسبب بروز مشکلات باشد، در بیرون از سیستم وجود ندارد. باید دانست که تمامی اسباب و علل مسائل در درون سیستم نهفته است و جزئی از آن به شمار می رود. چه در سازمان و چه در اجتماع، هر کس اگر خود را فقط در شغل یا موقعیت خود معنا کند، آنگاه قادر به درک اثر اعمال خود بر روی موقعیت دیگران نخواهد بود. ما غالباً شرایط محیطی را مقصر اصلی ناکامی ها می شناسیم و همواره تمامی گناهان را بر عهده چیزی بیرون از خود می اندازیم، در حالی که ما جزئی از سیستم هستیم نه جدای از آن. باید درک کنیم که چگونه افکار و اعمال ما به وجود آورنده مسائل و مشکلات ما هستند. نباید رخدادها را به چیزی یا کسی بیرون از خود نسبت دهیم. تفکر سیستمی، تفکری توسعه گرایانه است که برای فهم موانع توسعه به درون سیستم توجه می کند و در صدد حل آن برمی آید. «جیم کالینز» این رویکرد را در رهبران متعالی با استفاده از استعاره و با الگوی «پنجره و آینه» چنین بیان کرده است: «رهبران متعالی، وقتی کارها خوب پیش می رود و موفقیتی کسب می شود از «پنجره» به بیرون نگاه می کنند تا عوامل موفقیت را در بیرون از خود جست و جو کنند و همزمان به «آینه» می نگرند تا اگر نقصانی وجود دارد به خود و عملکرد خود نسبت دهند.»

 

گستره میدان تفکر سیستمی «عمل جهانی» است و همین مسئله، درک و تفاهم فرهنگ ها و ملت ها را آسان می سازد. منفی بافی و تنگ نظری، مانع داشتن تفکر سیستمی است. ذهنیت ها در تفکر سیستمی، مثبت اندیش و تنوع پذیر است. فرد برخوردار از ذهن تنوع پذیر، از قرار گرفتن در معرض افراد و گروه های متنوع استقبال می کند. چنین فردی می خواهد یاد بگیرد. افرادی که واقعاً «جهان وطنی» هستند به دیگران منفعت می رسانند، اعتماد اولیه را نشان می دهند، ارتباطات را شکل می دهند و از پیشداوری و قضاوت پرهیز می کنند. ذهن تنوع پذیر با این فرض شکل می گیرد که تنوع، امر مثبتی است و جهان مکانی بهتر خواهد بود اگر افراد دنبال احترام گذاشتن به هم و تحمل یکدیگر باشند.

لینک به دیدگاه

● دام تفکر دوگانه

 

سیاه یا سفید دیدن پدیده ها، مانع تفکر سیستمی است. نگرش «صفر و یک» و تفکر «یا این یا آن» به ایستایی تفکر می انجامد. این نوع تحلیل، نوعی ساده اندیشی است و با پیچیدگی های جهان کنونی منطبق نیست. کسانی که چنین عمل می کنند، بدون اینکه بخواهند، خلاقیت را نابود می کنند. غالباً فکر می کنند کار مطلوبی انجام می دهند، اما به دام تفکری دوگانه که برای خود ساخته اند، گرفتار می شوند. برخورد ساده انگارانه با دوگانگی، خلاقیت و نوآوری را از بین می برد. ایستا شدن تفکر، موجب پدید آمدن چارچوب های خودساخته می شود. این قالب های دوگانه باید شکسته شوند. باید تفکری فراتر از دوگانگی داشت و «هم این و هم آن» را در نظر گرفت. یک رخداد می تواند در یک زمان، تأثیری مشخص بر یک جنبه داشته باشد و در زمان دیگری تأثیری متفاوت بگذارد. هر رخداد، بسته به زاویه دید مشاهده گر، ممکن است معنا یا معانی متعدد داشته باشد. ممکن است حالتی وجود داشته باشد که متفاوت با تمامی حالات شناخته شده قبلی باشد.

 

رویکرد سیستمی، قدرت درک پیچیدگی و مشاهده از خلال آشفتگی را به ما می دهد. وقتی با خود می اندیشیم که چیزی را فهمیده ایم، دیگر آن را پیچیده یا آشفته نمی بینیم. جست و جو برای راه حل های ساده نظیر «یا این یا آن»، حاصل ناتوانی در رویارویی مؤثر با مشکلات پیچیده است. این ناکارایی موجب ساده سازی واقعیت و راه های برخورد با آن می شود. تمایل به داشتن پاسخ های ساده و حاضر و آماده برای پرسش ها، تنها در حکم نوعی نوشدارو برای دردها و مشکلات است.

 

«کریشنا مورتی» در کتاب «رهایی از دانستگی» فرایند روان شناسانه این نوع دیدگاه را توضیح داده است. او می گوید: «من به نوع مشخصی از زندگی خو گرفته ام. در چارچوب قالب های مشخص ذهنی فکر می کنم. باورها و اعتقادات متعصبانه نسبت به خود دارم و نمی خواهم آن قالب ها و الگوها مورد خدشه قرار گیرند زیرا در من ریشه دوانده اند. نمی خواهم به آنها خدشه ای وارد شود زیرا این هجوم، حالتی از نادانستگی ایجاد می کند که آن را دوست ندارم. اگر از هر چه که می دانم و باور دارم بریده شوم می خواهم مطمئن شوم که به کجا خواهم رفت. بنابراین سلول های مغز، الگویی می سازند و آن سلول ها در برابر ایجاد الگویی دیگر که ممکن است نامطمئن باشد مقاومت می کنند.»

لینک به دیدگاه

● تفکر قالبی

 

گفته شده است که کودکان، پیشرفتی قابل ملاحظه در درک تفکر سیستمی دارند. بزرگسالان از طریق سیستم های رسمی آموزش، با تفکر خطی و قالبی خو گرفته و رهایی از این روش تفکر برای آنان دشوار است.

 

پیش فرض ها و تصورات قبلی، ذهن ما را تحت کنترل دارند. تشخیص این قیود خودنهاده نیز دشوار است. به همین دلیل است که معمولاً زمانی که راه حلی معما به ما نشان داده می شود، تعجب می کنیم. معمای وصل کردن ۹ نقطه با ۴ خط بدون اینکه قلم خود را از روی کاغذ برداریم، نمونه ای از این نوع معماهاست که نشان می دهد تفکر ما در چارچوب جعبه ای از پیش تعیین شده، محصور شده و به آسانی نمی توانیم خارج از آن جعبه فکر کنیم. به بیانی دیگر ما در حل مسائل، مرز سیستم مورد نظر را به درستی تعیین نمی کنیم. چارچوب های محدود می تواند منجر به محدودیت تفکر و انحراف در دیدن واقعیت شود. چارچوب های فراخ می تواند شیوه های جدید نگرش و ارزیابی واقعیت را ارائه دهد و تمایل و تعصب ناشی از چارچوب های کهنه را کاهش دهد. به تعبیر ابن خلدون: «تصورات انسان مبتنی بر چیزهایی است که به آنها انس و عادت دارد و برای او دشوار است که خارج از قیاس با چیزی که با آنها انس و الفت دارد چیزی را تصور کند.»

 

دکتر دیوید هاوکینز نیز مالکیت و منیت را ریشه تفکر قالبی می داند. او می گوید: «ما دوست داریم محکم به افکارمان بچسبیم. به محض اینکه ارزش یک فکر توسط همین پسوند مالکیت (مال من) افزوده می شود نقش مستبدانه ای پیدا می کند و می خواهد الگوهای فکری را حاکم کند.»

لینک به دیدگاه

● توجه به علائم به جای علل

 

ریشه بسیاری از ناتوانی های ما در شرایط پیچیده، گم کردن حلقه علیت و دیدن فقط قسمتی از آن است. سیستم های پیچیده انسانی ۲ مشخصه بسیار مهم دارند: علائم و علل. منظور از علائم، نشانه ها و شاخص هایی است که نشان دهنده مسئله و مشکلی در سیستم است. علل و اسباب، زیرساختی در سیستم است که بیشترین سهم و مسئولیت را در پذیرش نشانه ها و علائم و یا به بیانی دیگر مشکل سیستم بر عهده دارد و اگر شناخته شود، می توان از طریق آن تغییراتی بنیادی و پیشرفتی واقعی در سیستم به وجود آورد. بسیاری از ما تصور می کنیم که علت به وجود آمدن یک مسئله، الزاماً با نشانه های آن هم کناری دارند و با مشاهده این عوامل، می توانیم علل را بیابیم. نگرش سیستمی به ما می گوید برای فهمیدن مشکلات اساسی لازم است به مسائلی فراتر از اشتباهات فردی و یا اقبال نامساعد بپردازیم. باید از وقایع و شخصیت ها بالاتر رفت. باید به عمق ساختاری پی برد که اعمال افراد و شرایط را به گونه ای شکل می دهد که رویدادی اتفاق می افتد.

 

تفکر بر اساس همبستگی بین عوامل، از موانع تفکر سیستمی است. متغیرهای همبسته لزوماً دارای ارتباط علت و معلولی نیستند و این چیزی است که ذهن را به مسیر اشتباه راهنمایی می کند. ۲ متغیر، زمانی با یکدیگر مرتبط هستند که با یکدیگر میل به افزایش یا کاهش داشته باشند؛ یعنی دارای همبستگی مثبت یا منفی باشند. متغیرهایی که با هم مرتبط هستند، لزوماً دارای ارتباط علت و معلولی نیستند؛ مثلاً وزن و قد با یکدیگر همبستگی مثبتی دارند، یعنی هر دو با هم تمایل به افزایش دارند. این به آن مفهوم نیست که افزایش قد لزوماً به افزایش وزن منجر خواهد شد. گاه استنتاج های مبتنی بر همبسته بودن عوامل و متغیرها در عین ظاهر منطقی، خنده دار و غیرواقعی است. به عنوان نمونه، می توان گفت میزان فروش بستنی و نرخ جنایت دارای همبستگی مثبت اند! در حالی که افزایش حجم فروش بستنی و نرخ جنایت در تابستان دلیل نمی شود که فروش بستنی را علت جنایت ها بدانیم و فروش آن را ممنوع کنیم! تجربه و تحقیق «راسل ایکاف» در همبسته بودن مصرف سیگار و شیوع وبا نیز در نوع خود جالب است. او می گوید: «یک مثقال ادراک از رابطه علت و معلولی، باارزش تر از خروارها دانش درباره همبستگی است.»

لینک به دیدگاه

● تفکر تحلیلی

 

اصول تفکر در عصر ماشین، آن گونه که «رنه دکارت» تشریح کرده، عمدتاً مبتنی بر این پایه بود که هر مشکل یا موضوعی را تا حد امکان باید به اجزای کوچک تر تجزیه کرد. این روش تفکر، «روش تحلیلی» است که تنها نوعی روش تفکر محسوب می شود. تفکر، فقط تحلیل نیست. در تفکر سیستمی، از روش «ترکیبی» استفاده می شود به بیانی دیگر تفکر سیستمی، چرخه ای از تجزیه و ترکیب است. استفاده و اتکای صرف به روش و تفکر تحلیلی، مانع بزرگ تفکر ترکیبی و سیستمی است. در تحلیل، آن چیزی را که می خواهیم بشناسیم، نخست از هم می گشاییم و اجزایش را از هم جدا می کنیم، اما در ترکیب، موضوع شناخت خود را ابتدا به عنوان جزئی از یک و یا چند سیستم بزرگ تر در نظر می گیریم. گام دوم در تفکر تحلیلی، کوشش برای فهم رفتار هر یک از اجزاء به گونه ای مستقل از کل و از دیگر اجزاست. در این مرحله، هدف آن است که سعی شود کارکرد سیستم و یا سیستم های بزرگتری را که کل مورد نظر، جزئی از آن یا از آنها محسوب می شود، درک کنیم. در تفکر تحلیلی، نتایج حاصل از شناخت اجزای سیستمی که باید شناخته شود، کنار هم قرار می گیرند تا رفتار و ویژگی های کل مورد نظر فهمیده شود. در شناخت ترکیبی، فهمی که از سیستم شامل به دست آمده است تجزیه می شود تا نقش و یا کارکرد سیستم مورد نظر فهمیده شود.

 

جنبه منفی تفکر تحلیلی این است که وقتی سیستم را تجزیه می کنیم، ویژگی های مهم خود را از دست می دهد. سیستم، یک کل است که با تحلیل قابل درک نیست. بهتر است ترکیب قبل از تحلیل انجام شود. در تفکر تحلیلی، چیزی که می خواهیم بررسی کنیم به عنوان یک کل تجزیه می شود، اما در ترکیب، چیزی که می خواهیم بررسی کنیم به عنوان یک جزء از کلی که آن را در بر گرفته، بررسی می شود.

 

تحلیل، به درون پدیده ها می نگرد و ترکیب از بیرون به آنها نگاه می کند. تحلیل، دانش ایجاد می کند و ترکیب، درک. در تحلیل، خطر فروکاستن و تقلیل۱ سیستم به برخی اجزای آن وجود دارد، در حالی که در تفکر ترکیبی، تمامی روابط متقابل اجزای سیستم، در قالب کلیت و تمامیت سیستم دیده می شود بدون اینکه اجزای مستقل آن به صورت انفرادی با جدا شدن از سیستم، معنا داشته باشند.

 

بر اساس اصل سیستمی، هر جزء سیستم اگر به صورت مجزا تا حد امکان عملکرد کارامد داشته باشد، عملکرد کل لزوماً تا حد ممکن کارامد نخواهد بود. اگر بهترین قطعات و اجزاء را از خودروهای مختلف برداشته و خودروی جدیدی با آن مونتاژ کنیم، لزوماً بهترین خودرو را نخواهیم داشت. حتی اساساً خودرویی نخواهیم داشت زیرا اجزاء به علت عدم تناسب، به هم متصل نخواهند شد. حتی اگر متصل هم شوند، نخواهند توانست بخوبی با هم کار کنند. عملکرد هر سیستم، بیشتر به تعامل اجزای آن بستگی دارد تا فعالیت مستقل هر یک از آنها. به همین شکل، تیم فوتبال تشکیل شده از قهرمان ها، به ندرت بهترین تیم موجود خواهد بود. بنابراین، بهبود در عملکرد اجزاء به طور جداگانه، ضرورتاً باعث بهبود عملکرد کل سیستم نمی شود.

 

شناخت یک سیستم صرفاً از طریق جزء نگری و تجزیه و تحلیل و تفکیک عناصر پدید آورنده آن میسر نیست. باید ارتباطات و تعاملات را در قالب ترکیب و تلفیق با یکدیگر دید و از سطح به عمق و از جزء به کل گذر کرد. به همین دلیل، چه بسا نتوان خواص کل را از طریق خواص اجزاء به دست آورد بلکه باید خواص اجزاء را از خواص کل، استخراج کرد. به همین دلیل، شناخت از کل به جزء پیش می رود و نه از جزء به کل.»

لینک به دیدگاه

● توجه به کمیت

 

توجه صرف به عدد و رقم، یکی از موانع تفکر سیستمی است. توجه به اندازه یا تعداد، مقوله ای است که به تعبیر «راسل ایکاف»، به «رشد» مرتبط است نه «توسعه»، در حالی که تفکر سیستمی یک تفکر توسعه گراست. او بین توسعه و تفکر سیستمی رابطه ای معنادار می جوید که در نهایت به بهبود کیفیت زندگی و چگونگی استفاده انسان از توانایی ها و دارایی ها و افزایش شایستگی های خود می انجامد. رشد، افزایش در تعداد یا اندازه است، اما توسعه، افزایش در شایستگی است. رشد، لزوماً با افزایش در ارزش یعنی توسعه، توأم نیست. رشد، مقوله به دست آوردنی است و توسعه مقوله یادگیری. توسعه افزایش ظرفیت ها و توانایی هاست نه افزایش دستاوردها. توسعه، بیشتر جنبه انگیزش، دانش، درک و خرد دارد تا جنبه مال و ثروت. توسعه شامل خواست و توانایی است، بنابراین نمی توان آن را به دیگری داد یا بر او تحمیل کرد. موانع و محدودیت های رشد، معمولاً ناشی از محیط است، اما موانع توسعه، بیشتر درونی است. از این روست که گفته می شود تفکر سیستمی و توسعه، هر دو نگاهی رو به درون دارند و برای رفع مشکلات و موانع فرافکنی نمی کنند. نسبت به منابع نیز باید گفت تأثیر توسعه بر منابع بسیار بیشتر از تأثیر منابع بر توسعه است، یعنی هر قدر فرد یا سیستم هدفدار توسعه یافته تر باشد کمتر به منابع خارجی اتکا دارد و با اثربخشی بیشتری می تواند منابع لازم را برای بهبود کیفیت زندگی ایجاد کند و مورد استفاده قرار دهد.

 

توسعه، نه تنها مستلزم توانمندی در انجام درست کارهاست که این خود مستلزم داشتن اطلاعات، دانش و فهم است بلکه علاوه بر آن نیازمند توانمندی در انجام کارهای درست است و این، خردورزی می خواهد. به بیانی دیگر، توجه به کمیت به عنوان یک شاخص کارایی و انجام درست کارها مطرح است، در حالی که تفکر سیستمی بر اثربخشی و انجام کارهای درست تأکید دارد. کارایی و اثربخشی روی هم رفته کارامدی سیستم را تضمین می کند، در حالی که در برخی از موارد، افزایش کارایی می تواند حتی موجب کاهش اثربخشی شود زیرا انجام درست کار غلط، بدتر از انجام غلط کار درست است. هر چقدر کارهای غلط را درست تر انجام دهیم اشتباه ما بیشتر خواهد شد و از هدف بیشتر دور خواهیم شد.

 

 

مسعود بینش (امور آموزش و توسعه منابع انسانی ساپکو)

پانوشت

 

۱ . reduction

منابع

۱ . راسل ایکاف، «بازآفرینی سازمان»، ترجمه: تقی ناصر شریعتی و همکاران، سازمان مدیریت صنعتی، ۱۳۸۸.

۲ . مسعود بینش، «با اندیشمندان عرصه مدیریت»، سازمان مدیریت صنعتی، ۱۳۸۵.

۳ . مایکل پورتر، «استراتژی رقابتی»، ترجمه: مجیدی، ج و مهرپویا، ع، نشر رسا، ۱۳۸۴.

۴ . پیتر سنگه، «رقص تغییر»، ترجمه: مشایخی، ع و همکاران، آریانا، ۱۳۷۵.

۵ . J. Gharajedaghi, “System thinking; managing chaos and complexity”, ۳th.ed, MK, ۲۰۱۱.

لینک به دیدگاه

کتاب ((تفکر سیستمی)) نوشته سید جعفر مرعشی - وحیده بلیغ - علي غياث آبادي انتشارات سازمان مدیریت صنعتی هم خواندنش میتونه مفید باشه

 

SystemThinking_jpg.jpg

 

خلاصه کتاب: گرايش به تفكر سيستمي سازمان‌هاي ايراني به ارائه ادبيات نظري و تجربي آن، از سال‌هاي پاياني دهه 1340 شروع شد و مي‌توان سازمان مديريت صنعتي را طلايه دار اين حركت دانست و تداوم آن را در تلاش براي توسعه منابع كاربردي تفكر سيستمي در مديريت كشور در دهه 1350 مشاهده كرد. در سال‌هاي پاياني دهه 1370 نيز سازمان مديريت صنعتي براي معرفي روزآمد اين تفكر به جامعه مديريت كشور تلاشي دوباره را آغاز كرد. با توجه به گذشت شش دهه از حيات تفكر سيستمي، به عنوان رويكردي نظري – كاربردي، جاي آن داشت كه زمينه بالنده سازي و اعتلاي اين تفكر مورد عنايت قرار گيرد. اين كتاب با هدف ارائه تصويري روزآمد از تفكر سيستمي به جامعه تدوين شده است و در واقع حاصل طرحي مطالعاتي است كه از سوي مؤسسه فرهنگي پژوهشي و مهندسي توسعه اجتماعي، و به سفارش سازمان مديريت صنعتي، شكل گرفته است.

لینک به دیدگاه
  • 3 سال بعد...

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...