dear.angel 1314 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 فروردین، ۱۳۹۱ وقعا هاااااااااااااااااا اونقدر حس خوبي دارهههههههههه بغل كسي كه دوست دارييييييييييييييي هميشه پيشت باشم وااااااااااااااي صبح بايد بغل كنم بابارو بغل مامان بابا اوج پروازههههههههه وبغل ....... 5 لینک به دیدگاه
خانوم بهار 3412 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 فروردین، ۱۳۹۱ آره بخش دوم حرفات هم فکر کنم تقریبا همه تجربه کرده باشن... منم همین طور 4 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 فروردین، ۱۳۹۱ کاملا باهات موافقم این احساس رو بارها و بارها تجربه کردم خیلی شیرینه درست زمانی که با همه وجود احساس میکنی این تویی که هرگز نابود نمیشی و تا ابد زنده ای 4 لینک به دیدگاه
keyvan64 3123 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 13 فروردین، ۱۳۹۱ اوخیمن این احساس دوم رو دیشب تجربه کردم!! به نظرم این جور مواقع آدم خودش رو کنترل کنه و اون حس تقسیم مسئولیت با دیگران و تقسیم عشق و محبت با دیگران رو کنترل کنه و نزاره که این حسا جولون بدن، خیلی بهتره.............چون بعدا که حسش برگشت خونشون و شد آدم با حس معمولی ممکنه از کارای خودش پشیمون شه خصوصا اگه بقیه این فازا رو درک نکنن و متوجهش نباشن، فکرای دیگه ای ممکنه بکنن !!!:girlhi: ممنون دوست عزیز نظر منو اگه بخوای، میگم باید بی توجه به قضاوت دیگران بود.. جمله ایی که برای امضاهای خودم انتخاب کردم تا حدی بیانگر همین مسأله هست: باران باش و ببار؛ مپرس کاسه های خالی از آن کیست... تو پای به رَه نِه هیچ مپرس . . . 4 لینک به دیدگاه
Cinderella 9897 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 فروردین، ۱۳۹۱ توجه کردی هنگامی که در کنج تنهایی افکار خودت درباره مرگ و نیستی می اندیشی، با هجوم اندیشه هایی از جنس توحش، تشکیک ، یأس و پوچی روبرو می شوی اما درست زمانی که در آغوش گرم کسی که به او سخت علاقه مند هستی قرار می گیری، او را سخت می فشاری، غرقه بوسه می کنی و حُرم نفس های او را با تمام وجود زندگی می کنی، احساس ازلی و ابدی بودن به تو دست می دهد؟! آیا با من در شکل گیری چنین احساسی موافقی؟ ریشه چنین احساس لذتبخشی را در کجا جستجو می کنی؟! :icon_gol: آره موافقم و تجربه هم كردم البته حالته ياس و پوچي خيلي كم بمن دست ميده و آخرين بارو يادم نمياد كي بود ولي حس عشق حس انرژي خيلي زياد حس اينكه ديگه هيچي تو زندگيم نميخوام جز اون لحظه رو بارها تجربه كردم. ريشه چنين احساساتي تو وجوده خوده آدمه وقتي بدوني تو زندگي چي ميخواي و باخودت رو راست باشي هميشه و بي چشم داشتي به ديگران محبت كني ناخواداگاه با كوچكترين اتفاقات يا با كوچكترين ابرازه احساسات ميتوني اون حسو تجربه كني... اين نظره منه وقتی من حس ابدیت و جاودانگی رو با تمام وجود تجربه می کنم، یه احساس عجیبه دیگه هم بر من مستولی میشه فیاض بودن - پخش شدن - فوران کردن - جوشش آیا از دوستان بزرگوار کسی هست که احساس دوم من رو تجربه کرده باشه؟ :icon_gol: بله اين حس رو هم تجربه كردم آخرين بار 3 روز پيش بود ... 2 لینک به دیدگاه
keyvan64 3123 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 فروردین، ۱۳۹۱ خیلی عالیه آدمهای اهل دل و عاشق پیشه ی زیادی داریم اینجا شب است و شاهد و شمع و شراب و شیرینی غنیمت است چنین شب که دوستان بینی 2 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 فروردین، ۱۳۹۱ خیلی عالیه آدمهای اهل دل و عاشق پیشه ی زیادی داریم اینجا شب است و شاهد و شمع و شراب و شیرینی غنیمت است چنین شب که دوستان بینی تازه بعضیا رو نمیکنن باید بهشون فرصت داد با کم کم پا پیش بزارن 1 لینک به دیدگاه
sadafv 6584 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 فروردین، ۱۳۹۱ متاسفانه این حسی که گفتین رو نمی تونم درست و کامل درک کنم اما با خط آخر که در مورد مرگ بود،کاملا موافقم .به طور کلی یاد این شعر افتادم : از ترس گریزی نیست از مرگ، نیز در عین ترس از پیمودن طول شب باز نماندیم و در قلب مرگ از خندیدن با صدای بلند و چنین شد که خندان خندان به صبح رسیدیم ... 3 لینک به دیدگاه
anvil 5769 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 فروردین، ۱۳۹۱ تنها اغوش و تکیه گاه روانیم خودم بودم و هستم دلم لک زده برای امنیتی که بچگیها در اغوش مادرم احساس میکردم انگار همه نیروهای بد اونجا متوقف میشدند.کاش برای یه بار دیگه... 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده