keyvan64 3123 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 فروردین، ۱۳۹۱ توجه کردی هنگامی که در کنج تنهایی افکار خودت درباره مرگ و نیستی می اندیشی، با هجوم اندیشه هایی از جنس توحش، تشکیک ، یأس و پوچی روبرو می شوی اما درست زمانی که در آغوش گرم کسی که به او سخت علاقه مند هستی قرار می گیری، او را سخت می فشاری، غرقه بوسه می کنی و حُرم نفس های او را با تمام وجود زندگی می کنی، احساس ازلی و ابدی بودن به تو دست می دهد؟! شجاعت بی نظیری به شما دست می دهد! گویی زمان در دستان تو و هستی در زیر قدم هایت قرار گرفته! از کسی یا چیزی حتی مرگ نمی ترسی و ایمانی قلبی خواهی یافت که برای همیشه باقی خواهی ماند! این احساس به تو دست می دهد که مرگ را هم به راحتی مانند سایر پدیده های دیگر هستی، به سهولت تجربه خواهی کرد و این تو هستی که طعم مرگ را خواهی چشید، نه آنکه مرگ بخواهد تو را ببلعد! كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ : هر کسی طعم مرگ را می چشد...(آیه 35 سوره الانبیاء) آیا با من در شکل گیری چنین احساسی موافقی؟ ریشه چنین احساس لذتبخشی را در کجا جستجو می کنی؟! :icon_gol: 47 لینک به دیدگاه
Ehsan 112346 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 فروردین، ۱۳۹۱ درست زمانی که در آغوش گرم کسی که به او سخت علاقه مند هستی قرار می گیری، او را سخت می فشاری، غرقه بوسه می کنی و حُرم نفس های او را با تمام وجود زندگی می کنی، احساس ازلی و ابدی بودن به تو دست می دهد؟! نمیدونم والا، من که چنین احساسی رو نداشتم. وقتی از همه طرف بهم هجمه بشه، سریع میرم توی لاک خودم، توی اون لاک لاک پشتی من، غرق بوسه میشوم، غرق بوسه های خستگی و کهولت. احساس ازلی بودن رو همیشه دارم،حتی اگر فردا بروم. حداقل امیدوارم کسی نمیگه لعنت بر اسی. شاید هم گفتند. سعی میکنیم اونیکه منظور اصلی تاپیک بود را تجربه کنیم تا نظر جامع تری بدیم. 18 لینک به دیدگاه
soheiiil 24251 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 فروردین، ۱۳۹۱ والا منظورتو زیاد متوجه نشدم ولی اینکه ما فراتر از زمان باشیم بله منم به این معتقدم و نمونشم همون حسی بود که گفتی دقیقا نمیشه ثابت کرد و راه ما مه آلود است و ما بر حسب درکمان حدس هایی میزنیم ولی بی جهت نخواهد بود حس کمال طلبی ما 14 لینک به دیدگاه
pianist 31129 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 فروردین، ۱۳۹۱ مرسی زیبا بود البته برای ما که احساساتمون خشکیده یه خورده درکش سخته ولی در کل از نظر من ما انسانها تمایل داریم که حمایت کنیم و حمایت بشیم و این حس خوبی هست. 18 لینک به دیدگاه
pari daryayi 22938 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 فروردین، ۱۳۹۱ نظریه روانکاوی میگه انسانها دو غریزه کلی دارند 1- زندگی 2- مرگ غریزه زندگی به سمت رشد و نمو گرایش دارند و با ارضا کردن نیاز های آب عذا ، میل جنسی، دوست داشتن و دوست داشته شدن و... در خدمت فرد هستند فروید اسمش رو می ذاره انرژی روانی ای که توسط غرایز زندگی آشکار می شن(لیبیدو) یا نیرو گذاری روانی(به فارسی). مثلا اگه شما کسی رو دوست داشته باشی فروید میگی لیبیدوی شما به اون شخص نیروگذاری روانی شده و این نیاز ارضا شده و شما حس تکامل می کنی!! عریزه دوم که همون مرگه: یعنی همه انسانها به صورت ناخودآگاه میل به مردن دارن که مثلا تو غریزه پرخاشگری خودش رو نشون می ده خیلی فکر کردم دیدم فقط با این نظریه می تونم توجیه کنم حرفی رو که زدی اینکه ترکیبی از این دو غریزه با هم میشه با عشق نترسیدن از مرگ و حتی اون رو به کاام خود کشیدن... که البته اینو کامل می پذیرم خودم.... 23 لینک به دیدگاه
کتایون 15176 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 فروردین، ۱۳۹۱ یاد ترانه ی شهریار قنبری افتادم: بهترین جای جهان فرصت ِ آغوش ِ تو مثل ِ یك در، پشت ِ سر خوشصداتر بسته شو روز ِ كنكور شب ِ بیماه ته ِ موزه در ورزشگاه بغلم كن... همین دیگه... 13 لینک به دیدگاه
*mini* 37778 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 فروردین، ۱۳۹۱ میدونی... به نظر من ادما کل زندگیشونو میدون که در ارامش باشن... هم از نظر مادی و هم معنوی... البته به نظر من ارامش معنوی خیلی بیشتر تاثیر گذاره....اینجا منظور از معنوی ، حسی هست..عاطفی... وقتی از نظر معنوی ارامش پیدا کنی از نظر مادی هم در ارامشی و بلعکس... وقتی میبینی کسی هست که متقابلا دوست دارید همدیگه رو...توو ارامش همدیگه شریک هستین،ناخدااگاه این حس برات بوجود میاد که واقعا دیگه هیچی نمیخوای.. چیزی که پیدا کردی،ارامشی رو برات ایجاد کرده که دیگه اینگار از همه چیز بی نیاز شدی...به ابدیت میرسی...به نهایت...این که دیگه حتی اگه مرگی هم در پیش باشه تو اینقدر ارامش داری که ممکنه با اغوشِ باز هم به استقبالش بری... نمیدونم منظورم رو رسوندم یا نه.... 12 لینک به دیدگاه
Javid Maleki 11668 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 فروردین، ۱۳۹۱ تا حالا چنین احساسی بهم دست نداده ....... . . . هر بوسه ای هم تو این زمونه بی معنا نیست ، هر بوسه از طرف هر کس که باشه بوی پول میاید 2 لینک به دیدگاه
پیرهاید 10193 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 فروردین، ۱۳۹۱ یاد ترانه ی شهریار قنبری افتادم: بهترین جای جهان فرصت ِ آغوش ِ تو مثل ِ یك در، پشت ِ سر خوشصداتر بسته شو روز ِ كنكور شب ِ بیماه ته ِ موزه در ورزشگاه بغلم كن... همین دیگه... دقیقا . . . . 3 لینک به دیدگاه
pari daryayi 22938 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 فروردین، ۱۳۹۱ تا حالا چنین احساسی بهم دست نداده ........ . . هر بوسه ای هم تو این زمونه بی معنا نیست ، هر بوسه از طرف هر کس که باشه بوی پول میاید شاید تجربیات شما در تایید این فرضیه شکل گرفته ولی اصولا استفاده از همه یا هر کسی خطای تعمیم رو به همراه داره شاید باشند کسانی مستثنی که هنوز به چشمان شما دیده نشده اند که اینگونه نباشند... 9 لینک به دیدگاه
Javid Maleki 11668 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 فروردین، ۱۳۹۱ شاید تجربیات شما در تایید این فرضیه شکل گرفته ولی اصولا استفاده از همه یا هر کسی خطای تعمیم رو به همراه داره شاید باشند کسانی مستثنی که هنوز به چشمان شما دیده نشده اند که اینگونه نباشند... شوخی کردم مهندس...........بوسه پدر و مادر یه نوع از بوسه های است که انرژی میده به آدم حالا بقیش رو هم باشد تا قسمتمون باشه 5 لینک به دیدگاه
pari daryayi 22938 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 فروردین، ۱۳۹۱ شوخی کردم مهندس...........بوسه پدر و مادر یه نوع از بوسه های است که انرژی میده به آدم حالا بقیش رو هم باشد تا قسمتمون باشه ما که مهننس نیستیم مهندس جان ولی ایشالا بقیه اش هم خدا قسمت می کنه 3 لینک به دیدگاه
maryam_bah 1612 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 فروردین، ۱۳۹۱ یاد ترانه ی شهریار قنبری افتادم: بهترین جای جهان فرصت ِ آغوش ِ تو مثل ِ یك در، پشت ِ سر خوشصداتر بسته شو روز ِ كنكور شب ِ بیماه ته ِ موزه در ورزشگاه بغلم كن... همین دیگه... مامی نمیدونستم اینقده احساسوتی هستی:5c6ipag2mnshmsf5ju3! من این احساسارو کاملا حس کردم. حس پوچی و ترس وقتی به آخر و عاقبت آدمیزادا میفکرم.و حس تا ابد ماندگار بودن وقتی که در آغوش هم نفستی. تا بهتره بگم که دوست دارم تا ابد ماندگار باشه اون لحظه و اون احساس ولی میدونم که نیست.شایدم به خاطر همین حس ترسه که وقتی بغلش میکنم محکمتر میفشارمشون . . . . . . . . . . فکره بد نکنین منحرفااااااااااااااا 3 لینک به دیدگاه
Javid Maleki 11668 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 فروردین، ۱۳۹۱ ما که مهننس نیستیم مهندس جانولی ایشالا بقیه اش هم خدا قسمت می کنه میخوام صد سال سیاه قسمت نشه 1 لینک به دیدگاه
سارا-افشار 36437 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 فروردین، ۱۳۹۱ همین دیروز همین آغوش و همین بوسه رو برای بار چندم تجربه کردم امنیت ارزش شعله های واقعا ناب محبت که قل قل از دلم می جوشید وقتی که مامانم بغلم کرد سرمو گذاشتم رو بالشتش و پتو رو کشید روم وقتی اروم نصحیتم کرد و از دل نگرونی های مادرونه اش برام گفت من خوشبختم چون دقیقا میدونم از چه آغوشی و چه بوسه ای حرف میزنی آقا کیوان 10 لینک به دیدگاه
خانوم بهار 3412 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 فروردین، ۱۳۹۱ بله دقیقا این احساس بهم دست داده مخصوصا اون قسمت که افکار بهم هجوم میاره 2 لینک به دیدگاه
unique1366 1752 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 فروردین، ۱۳۹۱ آره پوچ بودنو زياد حس كردم...مخصوصا اون 2سالي كه افسرده بودم..اون زماني كه هر روز به آينده و نداشته هام فكر كردم...اون زماني كه حس ميكردم پس چرا اون چيزي رو كه تا الان فكر ميكردم دارم وهستم در واقع از اول نبوده..من فقط توهم داشتنو بودنشو داشتم...ولي با فكر كردن به انگيزه هام افسردگيم حل شد حس پوچ بودن الان 5سالي ميشه سراغم نيومده ...بجاش حس مفيد بودنم و ازلي بودنم خيلي زياد شده ......به خاطر همون انگيزه هام ...و آرامش بعد از فك كردن بهشون... تجربه نكردم...ولي خب من اين طور تصور ميكنم اينم يه انگيزس يه حس كه برميگرده به هورمون سرخوشي!!كه نتيجش اينه! از کسی یا چیزی حتی مرگ نمی ترسی و ایمانی قلبی خواهی یافت که برای همیشه باقی خواهی ماند! 5 لینک به دیدگاه
keyvan64 3123 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 12 فروردین، ۱۳۹۱ اگه اجازه بدید میخوام وارد فاز دوم از بیان احساساتم بشم. . . وقتی من حس ابدیت و جاودانگی رو با تمام وجود تجربه می کنم، یه احساس عجیبه دیگه هم بر من مستولی میشه فیاض بودن - پخش شدن - فوران کردن - جوشش دوست دارم نیرو، عشق و محبت خودمو به تمام آدمها یا حتی المقدر تمام موجوداتی که در اطراف من هستند، ساطع کنم...از خودم نور بپاشم! بذر عشق و محبت بکارم! اثری خلق کنم، چیزی بیافرینم، چند خطی بنویسم، خلاقیتی بروز دهم... این مواقع به اهمیت حرف «نا» در آیه اهدنا الصراط المستقیم بیشتر پی می برم... شما در چنین حالتی نمیتونی نسبت به سرنوشت سایرین بی تفاوت باشی، حس مسئولیتی شگرف در شما شکل میگیره، همان بار امانتی که حافظ گفت: آسمان بار امانت نتوانست کشید / قرعه کار به نام من دیوانه زدند تو میخواهی این عشق و محبت رو با دیگران تقسیم کنی. از این رو نیایش میکنی و میگویی: خدایا «ما» را به راه راست، همان راه عشق و شادی هدایت کن! یکی از صفات پروردگار فیاض هست! و شاید اینگونه بود که او عاشق گشت و از خود نور پاشید، هستی بخشید و دست به آفرینش زد. آیا از دوستان بزرگوار کسی هست که احساس دوم من رو تجربه کرده باشه؟ :icon_gol: 10 لینک به دیدگاه
سیندخت 18786 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 فروردین، ۱۳۹۱ اوخی من این احساس دوم رو دیشب تجربه کردم!! به نظرم این جور مواقع آدم خودش رو کنترل کنه و اون حس تقسیم مسئولیت با دیگران و تقسیم عشق و محبت با دیگران رو کنترل کنه و نزاره که این حسا جولون بدن، خیلی بهتره.............چون بعدا که حسش برگشت خونشون و شد آدم با حس معمولی ممکنه از کارای خودش پشیمون شه خصوصا اگه بقیه این فازا رو درک نکنن و متوجهش نباشن، فکرای دیگه ای ممکنه بکنن !!!:girlhi: 5 لینک به دیدگاه
*mini* 37778 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 فروردین، ۱۳۹۱ اره...من به عینه تجربش کردم...بارها و بارها... ...وقتی به چیزی که میخوای ،میرسی...خوشحالی و دوست داری همه رو یا به قول خودت حداقل اطرافیانت رو توو اوون شادی سهیم کنی... برای همین سعی میکنی تا جایی که میتونی بهشون توو گرفتاریا کمک کنی...حتی اگه شده از صمیم قلبت براشون دعای خیر میکنی تا اونا هم مثه خودت طعم شادی رو بچشن به وضوح از خودت انرژی مثبت ساطع میکنی.... 4 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده