شــاروک 30242 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 فروردین، ۱۳۹۱ الو ... الو... سلام کسی اونجا نیست ؟؟؟؟؟ مگه اونجا خونه ی خدا نیست؟ پس چرا کسی جواب نمیده؟ یهو یه صدای مهربون! ..مثل اینکه صدای یه فرشتس .بله با کی کار داری کوچولو؟ خدا هست؟ باهاش قرار داشتم.. قول داده امشب جوابمو بده. بگو من میشنوم .کودک متعجب پرسید: مگه تو خدایی ؟من با خدا کار دارم ... هر چی میخوای به من بگو قول میدم به خدا بگم . صدای بغض آلودش آهسته گفت یعنی خدام منو دوست نداره؟؟؟؟ فرشته ساکت بود .بعد از مکثی نه چندان طولانی:نه خدا خیلی دوستت داره.مگه کسی میتونه تو رو دوست نداشته باشه؟ بلور اشکی که در چشمانش حلقه زده بود با فشار بغض شکست وبر روی گونه اش غلطید وباهمان بغض گفت :اصلا اگه نگی خدا باهام حرف بزنه گریه میکنما... بعد از چند لحظه هیاهوی سکوت ؛ بگو زیبا بگو .هر آنچه را که بر دل کوچکت سنگینی میکند بگو..دیگر بغض امانش را بریده بود بلند بلند گریه کرد وگفت:خدا جون خدای مهربون،خدای قشنگم میخواستم بهت بگم تو رو خدا نذار بزرگ شم تو رو خدا...چرا ؟این مخالف تقدیره .چرا دوست نداری بزرگ بشی؟آخه خدا من خیلی تو رو دوست دارم قد مامانم ،ده تا دوستت دارم .اگه بزرگ شم نکنه مثل بقیه فراموشت کنم؟ نکنه یادم بره که یه روزی بهت زنگ زدم ؟نکنه یادم بره هر شب باهات قرار داشتم؟مثل بقیه که بزرگ شدن و حرف منو نمی فهمن. مثل بقیه که بزرگن و فکر میکنن من الکی میگم با تو دوستم .مگه ما باهم دوست نیستیم؟پس چرا کسی حرفمو باور نمیکنه ؟خدا چرا بزرگا حرفاشون سخت سخته؟مگه اینطوری نمی شه باهات حرف زد... خدا پس از تمام شدن گریه های کودک:آدم ،محبوب ترین مخلوق من.. چه زود خاطراتش رو به ازای بزرگ شدن فراموش میکنه...کاش همه مثل تو به جای خواسته های عجیب من رو از خودم طلب میکردند تا تمام دنیا در دستشان جا میگرفت. کاش همه مثل تو مرا برای خودم ونه برای خودخواهی شان میخواستند .دنیا برای تو کوچک است ... بیا تا برای همیشه کوچک بمانی وهرگز بزرگ نشوی... کودک کنار گوشی تلفن،درحالی که لبخندبرلب داشت در آغوش خدا به خواب فرو رفت. اگه این شانس به شما داده بشه که با خدا تلفنی صحبت کنین چیا بهش میگین؟ چه چیزی ازش میخواین وقتی بفهمین فقط به حرف شما گوش میده؟ 17 لینک به دیدگاه
ooraman 22216 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 فروردین، ۱۳۹۱ میگم به اون میگن تلفن همراه چرا هروقت آدم زنگ میزنه و کارت داره ور نمیداری؟!:icon_razz: لینک به دیدگاه
s.zarei 3090 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 فروردین، ۱۳۹۱ بسيار عالي ، اشگمون در اومد از خدا مي پرسيدم ، چي ميشد تا اين جهان ومخلوقات را نمي آفريد. ولي يه چيز جگر سوز تره ، اينكه بخواي تورا بدوران كودكي برگردونه !!!! لینک به دیدگاه
s.zarei 3090 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 فروردین، ۱۳۹۱ گمان می کنم .. خدا یک صندوق پستی داشته باشد .. پر از نامه .. انگار دانه دانه ی روزها که می گذرد ، هر روز هزارها نامه به همان یکدانه صندوق پستی فرستاده می شود .. می گویم هزار تا .. چون دوست ندارم بگویم میلیارد تا .. چون غصه ام می شود .. انگار مطمئن می شوم که میان آن میلیاردتا .. نامه ی من اصلا به چشم نمی آید .. همیشه همینطور بوده ام . از رقم های درشت غصه ام می شود ..خدا انگار بدجوری سرش شلوغ است .. هی می خواند هی جواب ها را می نویسد و به تحویل دارش می دهد ..وقت سر خاراندن هم ندارد ..میان این همه شلوغی ، بعضی ها هی نامه هایشان را دوباره و دوباره می نویسند ..آنوقت هی همه ی نامه ها بیشتر روی مال من تلمبار می شود ..خدا کی به نامه های قبلی می رسد .. نمی دانم ..فقط این را می دانم که من نامه ام را دوباره نمی نویسم ..موسی به بنی اسرائیل گفته بود : پروردگار من .. نه خطا می کند و نه فراموش ........... می دانم .. عاقبت یک روز خدا ، از همان بالا ، نور سرخ آفتاب را کنار می زند و فکر می کند : یکبار هم نامه ها را از اول به آخر بخوانم .. !! نوشته شده : توسط يه دوست لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 11 فروردین، ۱۳۹۱ گمان می کنم .. خدا یک صندوق پستی داشته باشد .. پر از نامه .. انگار دانه دانه ی روزها که می گذرد ، هر روز هزارها نامه به همان یکدانه صندوق پستی فرستاده می شود .. می گویم هزار تا .. چون دوست ندارم بگویم میلیارد تا .. چون غصه ام می شود .. انگار مطمئن می شوم که میان آن میلیاردتا .. نامه ی من اصلا به چشم نمی آید .. همیشه همینطور بوده ام . از رقم های درشت غصه ام می شود ..خدا انگار بدجوری سرش شلوغ است .. هی می خواند هی جواب ها را می نویسد و به تحویل دارش می دهد ..وقت سر خاراندن هم ندارد ..میان این همه شلوغی ، بعضی ها هی نامه هایشان را دوباره و دوباره می نویسند ..آنوقت هی همه ی نامه ها بیشتر روی مال من تلمبار می شود ..خدا کی به نامه های قبلی می رسد .. نمی دانم ..فقط این را می دانم که من نامه ام را دوباره نمی نویسم ..موسی به بنی اسرائیل گفته بود : پروردگار من .. نه خطا می کند و نه فراموش ........... می دانم .. عاقبت یک روز خدا ، از همان بالا ، نور سرخ آفتاب را کنار می زند و فکر می کند : یکبار هم نامه ها را از اول به آخر بخوانم .. !! نوشته شده : توسط يه دوست ممنونم شرمنده تشکر ندارم نمیدونم چرا؟!! لینک به دیدگاه
s.zarei 3090 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 فروردین، ۱۳۹۱ میگم به اون میگن تلفن همراه چرا هروقت آدم زنگ میزنه و کارت داره ور نمیداری؟!:icon_razz: بسيار متشكر باسپاس لینک به دیدگاه
*Cloudy sky* 22513 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 فروردین، ۱۳۹۱ خیلی زیبا بود فاطیما جونم... خدا............... چه خوبه که تو مثل ما نیستی چه خوبه که تو منو با چوب خودم نمی رونی چه خوبه که تو تلافی کردن بلد نیستی چه خوبه که همیشه گذشت می کنی چه خوبه که تو هزار و یک اسم داری و با هر اسمت هزار و یک امید به دل آدم می تابونی چه خوبه که تو مهربون ترینی چه خوبه که تو بیش از خودم به فکر منی چه خوبه که تو همیشه به یاد منی هر چند من اکثراَ از یادت غافلم چه خوبه که تو نعمتهاتو ازم نمی گیری هر چند که من شکرشون رو به جا نمیارم چه خوبه که تو همیشه برای من وقت داری هر چند من هیچ وقت برات وقت ندارمچه خوبه که تو همیشه گوش به زنگ صدای منی هرچند که من هیچ وقت صداهای تو رو نمی شنوم چه خوبه که تو همیشه و هر لحظه منو می بینی هر چند که من هیچ وقت و هیچ جا بهت توجهی ندارم و حتی خودم رو به ندیدن می زنم چه خوبه که تو خدایی هرچند که من فقط اسمم بنده ست اما بویی از بندگی نبردم و جز سرکشی کاری یاد نگرفتم و رسم و رسوم بندگی رو فراموش می کنم چه خوبه که تو ......... هر چند که من ....... خدایا شکرت که « تو » خدایی و راه و رسم خدایی رو خوب می دونی. خدایا شکرت که گاهی این دل سیاه و آلوده رو یه تکونی می دی و از زیر فرسنگها خاک و گرد و غبار بیرون میاری و متوجه خودت می کنیش خدایا شکرت که ستار العیوبی خدایا شکرت که بنده های عاصی و فراری رو بازم می پذیری خدایا ... اگر چه روسیاهم و شرمنده اما باز هم این منم... بنده ی ناچیز و بی مقدارت.... منتظرم باش میام پیشت همین شبا منتظرم باش باهات کار دارم خیلی زیاد راستی... می دونی خیلی وقته بهت نگفتم دوستت دارم؟ اما می دونی که خیلی دوستت دارم خداجون لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 11 فروردین، ۱۳۹۱ خیلی زیبا بود فاطیما جونم... خواهش میکنم عزیزم لینک به دیدگاه
parisa.na 1558 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 فروردین، ۱۳۹۱ بهش میگم بس که بهت زنگ می زنن تلفنت اشغال یا خودت نمی خوای جواب مارو بدی...! لینک به دیدگاه
mojhde.z 345 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 فروردین، ۱۳۹۱ میگم به اون میگن تلفن همراه چرا هروقت آدم زنگ میزنه و کارت داره ور نمیداری؟!:icon_razz: خدا همیشه جوابه بندشو میده ولی متاسفانه بندش اون چیزی رو میشنوه که خودش دوست داره ، اگر این چوب پنبه هایی که تو گوشمونه در بیاریم صدای خدارو واضح ترمیشنویم لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 11 فروردین، ۱۳۹۱ خدا همیشه جوابه بندشو میده ولی متاسفانه بندش اون چیزی رو میشنوه که خودش دوست داره ، اگر این چوب پنبه هایی که تو گوشمونه در بیاریم صدای خدارو واضح ترمیشنویم باهات کاملا موافقم ممنون از جوابت لینک به دیدگاه
RAPUNZEL 10430 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 فروردین، ۱۳۹۱ بهش ميگم تو كه ميدونستي من ظرفيت زندگي تو اين دنيارو ندارم برا چي گذاشتي بيام كه مجبور شم تو دنياي خودم تنها باشم؟ لینک به دیدگاه
maryam_bah 1612 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 فروردین، ۱۳۹۱ گمان می کنم .. خدا یک صندوق پستی داشته باشد .. پر از نامه .. انگار دانه دانه ی روزها که می گذرد ، هر روز هزارها نامه به همان یکدانه صندوق پستی فرستاده می شود .. می گویم هزار تا .. چون دوست ندارم بگویم میلیارد تا .. چون غصه ام می شود .. انگار مطمئن می شوم که میان آن میلیاردتا .. نامه ی من اصلا به چشم نمی آید .. همیشه همینطور بوده ام . از رقم های درشت غصه ام می شود ..خدا انگار بدجوری سرش شلوغ است .. هی می خواند هی جواب ها را می نویسد و به تحویل دارش می دهد ..وقت سر خاراندن هم ندارد ..میان این همه شلوغی ، بعضی ها هی نامه هایشان را دوباره و دوباره می نویسند ..آنوقت هی همه ی نامه ها بیشتر روی مال من تلمبار می شود ..خدا کی به نامه های قبلی می رسد .. نمی دانم ..فقط این را می دانم که من نامه ام را دوباره نمی نویسم ..موسی به بنی اسرائیل گفته بود : پروردگار من .. نه خطا می کند و نه فراموش ........... می دانم .. عاقبت یک روز خدا ، از همان بالا ، نور سرخ آفتاب را کنار می زند و فکر می کند : یکبار هم نامه ها را از اول به آخر بخوانم .. !! نوشته شده : توسط يه دوست مرسی عزیزم این جملتو هیچ وقت فراموش نمیکنم: خداوند هیچ وقت فراموش کار نیست... خدا............... چه خوبه که تو مثل ما نیستی چه خوبه که تو منو با چوب خودم نمی رونی چه خوبه که تو تلافی کردن بلد نیستی چه خوبه که همیشه گذشت می کنی چه خوبه که تو هزار و یک اسم داری و با هر اسمت هزار و یک امید به دل آدم می تابونی چه خوبه که تو مهربون ترینی چه خوبه که تو بیش از خودم به فکر منی چه خوبه که تو همیشه به یاد منی هر چند من اکثراَ از یادت غافلم چه خوبه که تو نعمتهاتو ازم نمی گیری هر چند که من شکرشون رو به جا نمیارم چه خوبه که تو همیشه برای من وقت داری هر چند من هیچ وقت برات وقت ندارمچه خوبه که تو همیشه گوش به زنگ صدای منی هرچند که من هیچ وقت صداهای تو رو نمی شنوم چه خوبه که تو همیشه و هر لحظه منو می بینی هر چند که من هیچ وقت و هیچ جا بهت توجهی ندارم و حتی خودم رو به ندیدن می زنم چه خوبه که تو خدایی هرچند که من فقط اسمم بنده ست اما بویی از بندگی نبردم و جز سرکشی کاری یاد نگرفتم و رسم و رسوم بندگی رو فراموش می کنم چه خوبه که تو ......... هر چند که من ....... خدایا شکرت که « تو » خدایی و راه و رسم خدایی رو خوب می دونی. خدایا شکرت که گاهی این دل سیاه و آلوده رو یه تکونی می دی و از زیر فرسنگها خاک و گرد و غبار بیرون میاری و متوجه خودت می کنیش خدایا شکرت که ستار العیوبی خدایا شکرت که بنده های عاصی و فراری رو بازم می پذیری خدایا ... اگر چه روسیاهم و شرمنده اما باز هم این منم... بنده ی ناچیز و بی مقدارت.... منتظرم باش میام پیشت همین شبا منتظرم باش باهات کار دارم خیلی زیاد راستی... می دونی خیلی وقته بهت نگفتم دوستت دارم؟ اما می دونی که خیلی دوستت دارم خداجون یه چند روزیه بدجور دلتنگشم.بدجور اشکم در میاد تا هواشو میکنمکسی میدونه من چم شده؟ بهش ميگم تو كه ميدونستي من ظرفيت زندگي تو اين دنيارو ندارم برا چي گذاشتي بيام كه مجبور شم تو دنياي خودم تنها باشم؟ گلم اگه ظرفیتشو نداشتی الآن تو این دنیا نبودی.پس خودتو دست کم نگیر.به تواناییهات ایمان داشته باش. لینک به دیدگاه
memmar 6829 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 فروردین، ۱۳۹۱ بسیار زیبا.............. نمیدونم چی میگم................. لینک به دیدگاه
skalaskala 1624 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 فروردین، ۱۳۹۱ آنگاه که آرزوهایم را به روی دیوار نوشتم نمی دانستم چشم نامحرمی بدان نظارگر است.آنگاه که مشق سکوتم را خواستم بر دیواره های تاریک شب بنویسم طوفانی آمد و آرامش مرا به یغما برد و آنگاه که درد بی کسی هایم را به رودخانه زلال صاف سپردم او با بی اعتنایی از کنار من گذشت و آنگاه که فریادم را بر سر کو ها کشیدم تا بلکه آرام گیرم او نیز فریادم را پس داد و مرا قبول نکرد حالا با توام با تویی که حرف و دلم و درد تنهایی هامو صدای فریادم را که از سوز و زخم دل است را از پشت دیوارها و فاصله ها می شنوی تو چی تو هم می خواهی مرا تو این دنیای وانفسا تنها گذاری و مرا به حال خود رها کنی خدای من من تنهام ، یارایی را برای یاری دهنده ام نیست دستم را بگیر که احساس می کنم هر چه بیشتر برای رهایی از مرداب سختی ها و دلتنگی های این دنیا دست و پا می زنم بیشتر در آن غرق می شوم و در آن فرو می روم یا پر پروازم ده یا... گفته بودی هر گاه تو را به دهنه پرتگاه بردم هراس مکن چون یا تو را از پشت خواهم گرفت یا به تو پرپرواز خواهم داد خدای من خدای من وقتش فرا رسیده پس چرا کاری نمی کنی سنگ ریزه های زیر پایم در حال فرو ریختنند پس چرا یاریم نمی دهی . لینک به دیدگاه
s.zarei 3090 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 فروردین، ۱۳۹۱ مرسی عزیزم این جملتو هیچ وقت فراموش نمیکنم: خداوند هیچ وقت فراموش کار نیست... یه چند روزیه بدجور دلتنگشم.بدجور اشکم در میاد تا هواشو میکنمکسی میدونه من چم شده؟ گلم اگه ظرفیتشو نداشتی الآن تو این دنیا نبودی.پس خودتو دست کم نگیر.به تواناییهات ایمان داشته باش. گابریل گارسیا مارکز به سرطان لنفاوی مبتلاست و میداند عمر زیادی برایش باقی نیست .بخوانید چگونه در این نامهی کوتاه از جهان و خوانندگان خود خداحافظی میکند: اگر پروردگار لحظهای از یاد میبرد که من آدمکی مردنی بیش نیستم و فرصتی ولو کوتاه برای زنده ماندن به من میداد از این فرصت به بهترین وجه ممکن استفاده میکردم . به احتمال زیاد هر فکرم را به زبان نمیراندنم، اما یقیناً هرچه را میگفتم فکر میکردم . هر چیزی را نه به دلیل قیمت که به دلیل نمادی که بود بها میدادم . کمتر میخوابیدم و بیشتر رویا میبافتم ؛ زیرا در ازای هر دقیقه که چشم میبندیم ، شصت ثانیه نور از دست میدهیم . راه را از همان جایی ادامه میدادم که سایرین متوقف شده بودند و زمانی از بستر بر میخواستم که سایرین هنوز در خوابند . اگر پروردگار فرصت کوتاه دیگری به من میبخشید ، سادهتر لباس میپوشیدم ، در آفتاب غوطه میخوردم و نه تنها جسم که روحم را نیز در آفتاب عریان میکردم. به همه ثابت میکردم که به دلیل پیر شدن نیست که دیگر عاشق نمیشوند ، بلکه زمانی پیر میشوند که دیگر عاشق نمیشوند .به بچهها بال میدادم، اما آنها را تنها میگذاشتم تا خود پرواز را فرا گیرند . به سالمندان میآموختم با سالمند شدن نیست که مرگ فرا میرسد ، با غفلت از زمان حال است . چه چیزها که از شماها [خوانندگانم] یاد نگرفتهام ... یاد گرفتهام همه میخواهند بر فراز قلهی کوه زندگی کنند و فراموش کردهاند مهم صعود از کوه است . یاد گرفتهام وقتی نوزادی انگشت شصت پدر را در مشت میفشارد، او را تا ابد اسیر عشق خود میکند . یاد گرفتهام انسان فقط زمانی حق دارد از بالا به پایین بنگرد که بخواهد یاری کند تا افتادهای را از جا بلند کند . چه چیزها که از شما یاد نگرفتهام ... . احساساتتان را همواره بیان کنید و افکارتان را اجرا . اگر میدانستم امروز آخرین روزی است که تو را میبینم، چنان محکم در آغوش میفشردمت تا حافظ روح تو گردم . اگر میدانستم این آخرین دقایقی است که تو را میبینم، به تو میگفتم «دوستت دارم» و نمیپنداشتم تو خود این را میدانی . همیشه فردایی نیست تا زندگی فرصت دیگری برای جبران این غفلتها به ما دهد . کسانی را که دوست داری همیشه کنار خود داشته باش و بگو چقدر به آنها علاقه و نیاز داری . مراقبشان باش . به خودت این فرصت را بده تا بگویی : «مرا ببخش»، «متاسفم»، «خواهش میکنم»، «ممنونم» و از تمام عبارات زیبا و مهربانی که بلدی استفاده کن . هیچکس تو را به خاطر نخواهد آورد اگر افکارت را چون رازی در سینه محفوظ داری . خودت را مجبور به بیان آنها کن . به دوستان و همهی آنهایی که دوستشان داری بگو چقدر برایت ارزش دارند . اگر نگویی فردایت مثل امروز خواهد بود و روزی با اهمیت نخواهد گشت . همراه با عشقگابریل گارسیا مارکز لینک به دیدگاه
maryam_bah 1612 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 فروردین، ۱۳۹۱ آنگاه که آرزوهایم را به روی دیوار نوشتم نمی دانستم چشم نامحرمی بدان نظارگر است.آنگاه که مشق سکوتم را خواستم بر دیواره های تاریک شب بنویسم طوفانی آمد و آرامش مرا به یغما برد و آنگاه که درد بی کسی هایم را به رودخانه زلال صاف سپردم او با بی اعتنایی از کنار من گذشت و آنگاه که فریادم را بر سر کو ها کشیدم تا بلکه آرام گیرم او نیز فریادم را پس داد و مرا قبول نکرد حالا با توام با تویی که حرف و دلم و درد تنهایی هامو صدای فریادم را که از سوز و زخم دل است را از پشت دیوارها و فاصله ها می شنوی تو چی تو هم می خواهی مرا تو این دنیای وانفسا تنها گذاری و مرا به حال خود رها کنی خدای من من تنهام ، یارایی را برای یاری دهنده ام نیست دستم را بگیر که احساس می کنم هر چه بیشتر برای رهایی از مرداب سختی ها و دلتنگی های این دنیا دست و پا می زنم بیشتر در آن غرق می شوم و در آن فرو می روم یا پر پروازم ده یا... گفته بودی هر گاه تو را به دهنه پرتگاه بردم هراس مکن چون یا تو را از پشت خواهم گرفت یا به تو پرپرواز خواهم داد خدای من خدای من وقتش فرا رسیده پس چرا کاری نمی کنی سنگ ریزه های زیر پایم در حال فرو ریختنند پس چرا یاریم نمی دهی . گابریل گارسیا مارکز به سرطان لنفاوی مبتلاست و میداند عمر زیادی برایش باقی نیست .بخوانید چگونه در این نامهی کوتاه از جهان و خوانندگان خود خداحافظی میکند: اگر پروردگار لحظهای از یاد میبرد که من آدمکی مردنی بیش نیستم و فرصتی ولو کوتاه برای زنده ماندن به من میداد از این فرصت به بهترین وجه ممکن استفاده میکردم . به احتمال زیاد هر فکرم را به زبان نمیراندنم، اما یقیناً هرچه را میگفتم فکر میکردم . هر چیزی را نه به دلیل قیمت که به دلیل نمادی که بود بها میدادم . کمتر میخوابیدم و بیشتر رویا میبافتم ؛ زیرا در ازای هر دقیقه که چشم میبندیم ، شصت ثانیه نور از دست میدهیم . راه را از همان جایی ادامه میدادم که سایرین متوقف شده بودند و زمانی از بستر بر میخواستم که سایرین هنوز در خوابند . اگر پروردگار فرصت کوتاه دیگری به من میبخشید ، سادهتر لباس میپوشیدم ، در آفتاب غوطه میخوردم و نه تنها جسم که روحم را نیز در آفتاب عریان میکردم. به همه ثابت میکردم که به دلیل پیر شدن نیست که دیگر عاشق نمیشوند ، بلکه زمانی پیر میشوند که دیگر عاشق نمیشوند .به بچهها بال میدادم، اما آنها را تنها میگذاشتم تا خود پرواز را فرا گیرند . به سالمندان میآموختم با سالمند شدن نیست که مرگ فرا میرسد ، با غفلت از زمان حال است . چه چیزها که از شماها [خوانندگانم] یاد نگرفتهام ... یاد گرفتهام همه میخواهند بر فراز قلهی کوه زندگی کنند و فراموش کردهاند مهم صعود از کوه است . یاد گرفتهام وقتی نوزادی انگشت شصت پدر را در مشت میفشارد، او را تا ابد اسیر عشق خود میکند . یاد گرفتهام انسان فقط زمانی حق دارد از بالا به پایین بنگرد که بخواهد یاری کند تا افتادهای را از جا بلند کند . چه چیزها که از شما یاد نگرفتهام ... . احساساتتان را همواره بیان کنید و افکارتان را اجرا . اگر میدانستم امروز آخرین روزی است که تو را میبینم، چنان محکم در آغوش میفشردمت تا حافظ روح تو گردم . اگر میدانستم این آخرین دقایقی است که تو را میبینم، به تو میگفتم «دوستت دارم» و نمیپنداشتم تو خود این را میدانی . همیشه فردایی نیست تا زندگی فرصت دیگری برای جبران این غفلتها به ما دهد . کسانی را که دوست داری همیشه کنار خود داشته باش و بگو چقدر به آنها علاقه و نیاز داری . مراقبشان باش . به خودت این فرصت را بده تا بگویی : «مرا ببخش»، «متاسفم»، «خواهش میکنم»، «ممنونم» و از تمام عبارات زیبا و مهربانی که بلدی استفاده کن . هیچکس تو را به خاطر نخواهد آورد اگر افکارت را چون رازی در سینه محفوظ داری . خودت را مجبور به بیان آنها کن . به دوستان و همهی آنهایی که دوستشان داری بگو چقدر برایت ارزش دارند . اگر نگویی فردایت مثل امروز خواهد بود و روزی با اهمیت نخواهد گشت . همراه با عشقگابریل گارسیا مارکز فوقالعاده بود دوست گلممممممممم امروز اشکم امون نمیده لینک به دیدگاه
s.zarei 3090 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 فروردین، ۱۳۹۱ خدایا کفر نمی گویم پریشانم چه می خواهی تو از جانم مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی خداوندا ! اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی لباس فقر بپوشی غرورت را برای تکه نانی به زیر پای نامردان بیاندازی و شب آهسته و خسته تهی دست و زبان بسته به سوی خانه باز آیی زمین و آسمان را کفر می گویی نمی گویی ؟ خداوندا ! اگر در روز گرما خیز تابستان تنت بر سایه ی دیوار بگشایی لبت برکاسه ی مسی قیر اندود بگذاری و قدری آن طرف ترعمارتهای مرمرین بینی و اعصابت برای سکه ای این سو آن سو در روان باشد زمین و آسمان را کفر نمی گویی می گویی ؟ خداوندا ! اگر روزی بشر گردی زحال بندگانت با خبر گردی پشیمان می شوی از قصه خلقت ، از این بودن از این بدعت خداوندا تو مسئولی خداوندا تو می دانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است چه رنجی می کشد آن کس که انسان است و از احساس سرشار است لینک به دیدگاه
RAPUNZEL 10430 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 فروردین، ۱۳۹۱ گلم اگه ظرفیتشو نداشتی الآن تو این دنیا نبودی.پس خودتو دست کم نگیر.به تواناییهات ایمان داشته باش. به توانايي هام كه ايمان دارم اصلا اين حرفم ربطي به توانا بودنم تو زندگي نداشت ...ولي حوصله آدما رو ندارم...همشون مثل همن پاي منفعتشون كه برسه انسانيت يادشون ميره... كه سر هيچ و پوچ سر اموال دارن روزانه هزاران هزار آدم رو ميكشن هزاران جنايت ميكنن بزرگترين كلاه هارو سر هم ميذارن يكي داره از خوشي منفجر ميشه يه بد بختي هم نون نداره شب بچشو سير وجدان توي همه مرده واقعا انسانم آرزوست ...ميخوام تنها باشم چون يه وجدان بيدار دارم كه بهش افتخار ميكنم . يه سري آدم بي وجدان روي اين زمين دارن زندگي ميكنن كه اگه دينو ازشون بگيري فاجعه به بار ميارن ... اگه ذاتا ساده باشي هنر نكردي اگه شيشه خورده هم داشته باشي انسان نيستي اگر بلد باشي شيشه خورده داشته باشي ولي سادگي رو انتخاب كني هنرمندي خوشحالم كه دارم هنر ميكنم حتي اگه ميون آدما تنها باشم لینک به دیدگاه
mohamad0028 24 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 فروردین، ۱۳۹۱ میگفتم: طاقتمون تموم شده،خودت به دادمون برس... لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده