spow 44196 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 فروردین، ۱۳۹۱ پایان نامه روانشناسی با عنوان : بررسی رابطه تيپ شخصيتی (برونگرا ـ درونگرا ) با رضايت شغلی و تعهد سازمانی کارکنان ذوب آهن اصفهان The Studying of the relationship between personality type extrovert or introvert and the personels occupational satisfaction and organizational foundry چکيده ي پژوهش : عنوان مسئله اين پژوهش : بررسي رابطه تيپ شخصيتي (برون گرا ـ درون گرا )با رضايت شغلي و تعهد سازماني کارکنان ذوب آهن اصفهان . اين پژوهش سه هدف اصلي را دنبال مي کند : 1ـ بررسي رابطه تيپ شخصيتي برونگرا ـ درونگرا با ميزان رضايت شغلي 2 ـ بررسي رابطه تيپ شخصيتي برونگرا ـ درونگرا با ميزان تعهد سازماني 3 ـ بررسي رابطه بين رضايت شغلي با ميزان تعهد سازماني متغيرهاي اين پژوهش : متغيرمستقل تيپ شخصيتي برون گرا ـ درون گرا است و متغير وابسته رضايت شغلي و تعهد سازماني مي باشد . آزمودني ها در اين پژوهش شامل 30 نفر از کارکنان ذوب آهن اصفهان مي باشد که به روش نمونه گيري تصادفي ـ خوشه اي انتخاب شده و در آزمون شرکت کردند .جنسيت همه آزمودني ها به دليل اکثريت بودن آنها مرد انتخاب شد و پرسشنامه ها توسط پژوهشگر درميان کارکنان پخش گرديد که از پرسشنامه هايي که توزيع شد تنها 90 عدد از آنها به پژوهشگر بازگردانده شد. نوع پژوهش از نوع پژوهش هاي توصيفي (همبستگي )است و داده ها به وسيله ي سه پرسشنامه (1)پرسشنامه شخصيتي آيزنک ، که توسط آيزنک در سال 1965 ساخته شده است . (2)پرسشنامه رضايت شغلي (JDI)که توسط ويسوکي و کروم ابداع گرديده پرسشنامه تعهد سازماني تأليف محمد مقمي درسال 1380 ،که داراي 15 سؤال مي باشد جمع آوري شده است. جهت تجزيه و تحليل داده ها به دست آمده از آمارتوصيفي و آمار استنباطي ( شامل آزمون همبستگي پيرسون ،آزمون تي مستقل ،تحليل واريانس يک طرفه ) استفاده شد [بدين منظور ازنرم افزار SPSS استفاده شد ]. 1-con Eucius 2-Wysoki & kromm يافته هاي پژوهش شامل : ـ فرضيه اصلي (1)و(2):بين تيپ شخصيتي برون گرا ـ درون گرا با رضايت شغلي نظارت معني داري وجود دارد . ـ فرضيه اصلي (3)و (4):بين تيپ شخصيتي برون گرا ـ درون گرا با تعهد سازماني تفاوت معني داري نيست . ـ فرضيه اصلي (5):بين رضايت شغلي و تعهد سازماني رابطه معني داري وجود دارد و اين رابطه مستقيم و مثبت است . ـ فرضيه فرعي (1):بين رضايت شغلي کارمندان به تفکيک سطح تحصيلات آنها تفاوت معني داري وجود دارد . ـ فرضيه فرعي (2):بين تعهد سازماني کارکنان به تفکيک سطح تحصيلات آنها تفاوت معني داري وجود دارد . ـ فرضيه فرعي (3)و (4):بين مجرد و متأهل بودن با رضايت شغلي و تعهد سازماني تفاوت معني داري وجود ندارد . ـ فرضيه فرعي (5):بين رضايت شغلي با سن رابطه منفي و معکوس وجود دارد . ـ فرضيه (6):بين تعهد سازماني با سن رابطه مثبت و مستقيم وجود دارد . نتايج و کاربردها : با توجه به اطلاعات به دست آمده ميزان رضايت شغلي درون گراها بيشتر از برون گراهاست و بين ميزان تعهد سازماني تيپ برونگرا ـ درونگرا تفاوتي وجود ندارد .اين نتايج شايد به اين خاطر باشد که درون گرا احتياج به چالش کمتري دارند و در يک مديريت آمرانه و حمايتي مي توانند بهترکارکنند که در اين کارخانه زمينه ي مناسب براي آنها فراهم است و اما نتيجه ديگراين است که رابطه ي رضايت شغلي و تعهد سازماني مثبت است بدين معني که هرچه يکي از دو متغير افزايش يابد ديگري هم افزايش مي يابد .بين رضايت شغلي و تعهد سازماني کارمندان به تفکيک تحصيلات آنها تفاوت وجود دارد .بيشترين ميزان رضايت شغلي مربوط به کارمندان با تحصيلات ليسانس و بيشترين ميزان تعهد سازماني مربوط به کارمندان با تحصيلات ديپلم است .مجرد و متأهل بودن با رضايت شغلي تعهد سازماني هيچ تفاوتي وجود ندارد و اين شرايط به خاطر شرايط يکساني است که در محيط کار براي آنها فراهم است .پس متوجه مي شويم که نوع تيپ شخصيتي و محيط کاري و نوع تحصيلات و سن افراد در رضايت شغلي و تعهد سازماني تأثيردارد و سازمان ها مي توانند براي افزايش بهره وري ، سودآوري ،کاهش غيبت از کار ، کاهش ترک کار از اين رابطه ها استفاده کنند و افراد مناسب را براي شغلها و سمت ها استخدام کنند . 4 لینک به دیدگاه
spow 44196 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 8 فروردین، ۱۳۹۱ عنوان فصل اول:کليات ـ مقدمه ـ بيان مسئله ـ ضرورت تحقيق ـ اهداف وسؤالهاي تحقيق ـ فرضيه هاي تحقيق ـ تعاريف واژه ها و متغيرهاي تحقيق ـ جايگاه مسئله پژوهش مقدمه : رشد و توسعه اقتصادي هرکشور به توليد و بهره وري عوامل توليد آن بستگي دارد که از اين ميان بهره وري عوامل انساني بسياربا اهميت مي باشد .در قرن اخيردانشمندان و صاحبنظران اموراقتصادي به اين نتيجه رسيده اند که کارايي و همچنين پويايي کاردر سازمان هاي اقتصادي و صنعتي ، بدون استفاده از عامل انساني ميسرنمي باشد . انسان قرن حاضر که سرو کار ما با اوست براساس پيش بيني هاي معتبر ، تغييرات زيادي درزندگي و کار خود خواهد داشت ، به اين ترتيب بهتراست تا هر کس بر اساس تمايلات و خلق و خوي خود راهي را انتخاب کند تا دچار سردرگمي و تشويش خاطر نشود .به دليل شناخت ناقص و محدودمان از خود معمولاً در انتخاب رشته ي تحصيلي ،در انتخاب شغل ، در عشق و ازدواج و در حقيقت در تمام مواردي که انسان مي خواهد درباره ي موضوعي مهم در ارتباط با آينده اش اخذ تصميم کند ،دچار اشکال مي شود .روانشناسان حرفه اي به کرات با مردماني مواجه مي شوند که انتخاب نادرست انجام داده اند ، هر چند که درنظر افرادي که از خارج به موضوع نگاه مي کنند ،اشتباه بودن انتخاب کاملاً واضح و آشکار است ،اما اين اشتباه همواره به علت داشتن تصوير از خود ،يعني قصور شخص در اينکه خود را به درستي بشناسد ، تکرار شده است .(آيزينگ (1)ويلسون (2)1369). بدون شک يکي از مباحث اصلي و بنيادي علم روانشناسي ويژگيهاي شخصيتي مي باشد .ازآنجايي که اين ويژگيها زيربناي نظام رفتاري افراد را تشکيل مي دهند ،پرداختن به اين مقوله مي تواند جنبه هاي خاصي از عملکرد افراد را در زمينه هاي مختلف روشن سازد .ازمصاديق بارز اين موضوع ، تأثير ويژگيهاي شخصيتي افراد بر کار کرد شغلي آنان مي باشد .(کريمي ، 1375). افراد شاغل در صورتي که بتوانند با توجه به ويژگيهاي شخصيتي خويش شغلي را انتخاب کنند ،مي توانند با حسن سلوک و بردباري و بدون تحمل فشار رواني زياد به کار بپردازند و مثمرثمرباشند .نيروي انساني در صورتي مي تواند کار مفيد و مؤثرداشته باشد که داراي انگيزه مناسب ،روحيه مناسب و رضايت و تعهد بالايي باشد .رضايت شغلي و تعهد شغلي جايگاه ويژه اي را در مطالعات مديريت منابع انساني و رفتار سازماني دارا مي باشد .زيرا اين ساختار مي تواند در جهت پيش بيني رفتارهاي سازماني در آينده نظير ترک شغلي ،تأخير ، کم کاري ،غيبت و ...مؤثرباشد و در نهايت بر بهره وري نيروي انساني تأثير به سزايي داشته باشد .با توجه به اينکه اولين و مهمترين جزء سيستم سازمان ، افراد انساني با شخصيت هاي مختلف خود مي باشند لذا انگيزه ها ، تواناييها ،تمايلات ،عقايد و افکار که در واقع از اجزاء مهم تشکيل دهنده ي شخصيت انسان مي باشد حدود انتظارات و توقعات افراد را نسبت به يکديگر و همچنين نسبت به سازمان تعيين مي کنند . بيان مسأله : تيپ هاي شخصيتي مدلي است که بدان وسيله مي توانيم شخص واقعي را ارزيابي کنيم .هرتيپ محصول تعامل خاصي بين چندين نيروي فرهنگي و شخصي مانند گروه همسالان ،عوامل ارثي و ژنتيکي ، والدين طبقه ي اجتماعي ، فرهنگ و محيط فيزيکي است .به عبارت ديگر هرتيپي ،ذخاير خاصي از نگرش ها و مهارتهايي درجهت غلبه برمشکلات و وظايف محيطي دارد .از آنجا که تيپ هاي مختلف داراي علايق صلاحيت ها و حالات مزاجي متفاوتي هستند مايل اند که خود را با افراد و موضوعات مخصوصي احاطه کنند و در جستجوي مسائلي هستند که با علايق ،صلاحيت ها و طرزتفکرشان نسبت به جهان متجانس باشد (حسينيان و يزدي ، 1376). يکي از متداولترين طبقه بنديهايي که روانشناسان براي شخصيت به کار مي برند درونگرايي و برونگرايي مي باشد ،که براي اولين بار توسط کارل يونگ (3)به کار رفت . درونگرايان درمقايسه برونگرايان خوددارترند و از بروز احساسات خود بيشتر جلوگيري مي کنند .همين طور شواهد نشان مي دهد که درون گرايان در يادگيري بيشتر تحت تأثير تنبيه قرار مي گيرند در حالي که برونگرايان بيشتر از پاداش تأثير مي پذيرند (پروين ، 1374). برونگرايان در واکنش هاي زيستي خود نسبت به سر و صدا نيز از درونگرايان متفاوتند (درونگرايان به سر و صدا واکنش بيشتر نشان مي دهند )و هر کدام ، در صورتي که سر و صدا به قدر دلخواهشان باشد ،بهترين عملکرد را خواهند داشت (گين (4)، 1363). افراد درونگرا ،به اين علت که سريعتر و بيش از حد شرطي مي شوند ،افرادي هستند همرنگ با جماعت و پايبند به قواعد و مقررات درحالي که برونگراها به استقبال خطر مي روند و به پيامدهاي آن بي اعتنا هستند چنين فردي از نظر اجتماعي آن قدرها شرطي نشده است و پايبند مقررات در حد افراد درونگرا نمي باشد (آيسنک ، 1963). در اين پژوهش رابطه ي بين درونگرايي ـ برونگرايي را با رضايت شغلي و تعهد سازماني خواهيم سنجيد .بايد گفت :امروز رضايت شغلي درسازمان ها و ادارات از جمله موضوعات مهمي است که اغلب مديران و کارفرمايان در سراسر دنيا براي آن اهميت زيادي قائلند .اهميت موضوع آنچنان است که هر سال بيش از يکصد مقاله در ماهنامه هاي تخصصي به چاپ مي رسند ،مبني بر آنکه عامل انساني در همه حيطه ها مهم و مؤثراست مخصوصاً در گستره ي شغلي و سازمان از اهميت زيادي برخوردار است و موضوع ديگر که سنجيده خواهد شد تعهد سازماني است که طبق پژوهش به عمل آمده توسط اوردسيکلول در سال 1987 ،رابطه مثبت با خشنودي شغلي دارد .همچنين تعهد عاطفي کارمندان نسبت به سازمان منجر به افزايش عملکرد شغلي آنها مي شود و مسلماً اين امر مورد توجه سازمانها و مديران خواهد بود .دراينجا يکي از عوامل شخصيتي را که به نظر مي رسد در رضايت شغلي و تعهد سازمان مؤثر مي باشد بررسي خواهيم کرد . ضرورت تحقيق : رهبران سازمان ها براي نيل به هدف با چند منبع عمده رو به رو هستند : تجهيزات و ماشين آلات و ابزارهاي توليد ، پول و سرمايه و نيروي کار در سازمان ، مديران براي استفاده بهينه از اين منابع ساز و کارهاي متفاوت را به کار مي گيرند ،مثلاً درجهت حفظ و نگهداري ماشين آلات و ابزار توليد ، سيستم تعمير و نگهداري را مورد استفاده قرار مي دهند و همه سال مبالغ هنگفتي را در اين راه هزينه مي کنند .علاوه براين در پي دستيابي به آخرين اطلاعات در بخش فن آوري هستند ،ولي با آن همه تلاش و کوشش که در جهت حفظ و نگهداري ماشين آلات ،بهينه سازي و تغيير تکنولوژي به کار مي برند متأسفانه در جهت حفظ و نگهداري نيروي انساني به عنوان اصلي ترين و اساسي ترين منبع ، چندان فعال نيستند .(مهداد ، 1380). به نظر سوسنبرگ ،زماني که افراد از کار خود راضي باشند کارآيي آنها بالا مي رود (1993).يعني زماني افراد کارايي مطلوب و اثربخش خواهند داشت که بين انتظارات و ميزان توانمنديها و قابليتهاي آنان ارتباط مناسبي باشد و در شرايط پرفشارکاري سيستم حمايت گر ،اعتبار و ارزش مناسبي چه درمحيط کار و يا سطح جامعه داشته باشد . مسلماً رضايت شغلي دررفتار عملي کارمندان اثر به سزايي دارد و به نحو مؤثري اثرخود را در شغل فعلي ،کارا بودن ،اثربخش بودن و آمادگي جهت ارتقاء شغلي نشان مي دهد .رضايت شغلي همچنين باعث کاهش غيبت و نيز از آن جهت که سلامتي افراد به سبب هزينه بيمه و بيمارستاني به نفع سازمان مي باشد باعث افزايش بازدهي خواهد شد . کارمند راضي شاداب و مسرت را از سازمان به محيط خانه و جامعه منتقل مي کند .بنابراين مي توان با توجه به نحوه ي بهبود پذيرش مسئوليت هاي اجتماعي و مقدارپولي که درسايه وجود رضايت شغلي به نفع جامعه خواهد شد از اين عامل دفاع کرد . اهميت نيروي انساني درسرنوشت و توفيق ملت ها به حدي است که اگرساير منابع هم در دسترس باشد و يا به حداقل وجود داشته باشد آن جامعه مي تواند با قدرت ايمان و اراده در اندک مدتي وسايل ترقي و رفاه خود را فراهم سازد و پيشاپيش جوامعي که واجد منابع ديگرفاقد نيروي انساني لازم براي بهره برداري از آن منابع مستلزم هستند قدم بردارد .به همين صورت بايد تمهيداتي را به کار برد تا انسان را فعالانه به خدمت درآورد . يکي ديگر از متغيرهايي که درمحيط کارمهم تلقي مي شود تعهد سازماني مي باشد .تعهد ادراک شده ي بالا به کارکنان از سوي سازمان سبب خواهد گرديد که در کارکنان انتظاري بيشترايجاد گردد که اگر آنها تلاش نمايند اهداف سازمان برآورده خواهد گرديد و به تبع آن، آنها پاداش دريافت خواهند کرد . (هوت چيسن و سوا (5)1986).همين امر سبب خواهد شد که هم اهداف سازمان برآورده شود ،هم خشنودي شغلي فرد افزايش يابد و به دنبال آن جامعه ، سازمان و افراد از مزاياي آن برخوردار خواهند شد . نکته ي آخري که به آن اشاره مي کنيم آن است که فرد با توجه به تيپ شخصيتي اش ،شغلش را انتخاب کند .بدين معني که شغلش با شخصيتش متناسب باشد و همچنين اين افراد داراي رضايت شغلي و تعهد سازماني بالايي باشد ، به طوري که کاراحتياجات ،نيازهاي اساسي و آسايش جسمي و روحي او را تأمين کند .بديهي است که او فردي وظيفه شناس ،متکي به اصول اخلاقي و کاري خواهد بود و در نهايت صحت و کمال مطلوب ، وظيفه اش را انجام خواهد داد اهداف تحقيق : در شروع کار تحقيق ،قبل از هرگونه مطالعه و برآوردي بايد هدف محقق از مسئله اي که براي مطالعه انتخاب کرده است ،روشن شود . بي هدف و ابهام موضوع تحقيق ،موجب خواهد شد در طي تحقيق و همچنين پس از آن ،نتايج رضايت بخش نبوده و محقق نداند بايد به کدام سمت و به چه جهتي گام بردارد .اين تحقيق در پي دستيابي به اهداف ذيل است : 1ـ شناخت رابطه ي تيپ شخصيتي برونگرا با ميزان رضايت شغلي 2 ـ شناخت رابطه ي تيپ شخصيتي درونگرا با رضايت شغلي 3 ـ شناخت رابطه ي تيپ شخصيتي برونگرا با تعهد سازماني 4 ـ شناخت رابطه ي تيپ شخصيتي درونگرا با ميزان تعهد سازماني 5 ـ شناخت رابطه ي رضايت شغلي با ميزان تعهد سازماني سؤال هاي تحقيق : 1 ـ آيا بين تيپ شخصيتي برونگرا و ميزان رضايت شغلي رابطه وجود دارد ؟ 2 ـ آيا بين تيپ شخصيتي درونگرا و ميزان رضايت شغلي رابطه وجود دارد ؟ 3 ـ آيا بين تيپ شخصيتي برونگرا و ميزان تعهد سازماني رابطه وجود دارد ؟ 4ـ آيا بين تيپ شخصيتي درونگرا و ميزان تعهد سازماني رابطه وجود دارد ؟ 5-آيا بين رضايت شغلي و تعهد سازماني کارکنان رابطه وجود دارد ؟ فرضيه هاي تحقيق : فرضيه هاي اصلي پژوهش : 1 ـ بين تيپ شخصيتي برونگرا و رضايت شغلي رابطه وجود دارد . 2 ـ بين تيپ شخصيتي درونگرا و رضايت شغلي رابطه وجود دارد . 3 ـ بين تيپ شخصيتي برونگرا و تعهد سازماني رابطه وجود دارد . 4 ـ بين تيپ شخصيتي درونگرا و تعهد سازماني رابطه وجود دارد . 5 ـ بين رضايت شغلي و تعهد سازماني رابطه وجود دارد . فرضيه هاي فرعي پژوهش : 1 ـ بين تحصيلات و رضايت شغلي رابطه وجود دارد . 2ـ بين تحصيلات و تعهد سازماني رابطه وجود دارد . 3 ـ بين مجرد يا متأهل بودن و رضايت شغلي رابطه وجود دارد . 4 ـ بين مجرد يا متأهل بودن و تعهد سازماني رابطه وجود دارد . 5 ـ بين سن و رضايت شغلي رابطه وجود دارد . بين سن و تعهد سازماني رابطه وجود دارد . 1 لینک به دیدگاه
spow 44196 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 8 فروردین، ۱۳۹۱ تعريف اصطلاحات : تعاريف نظري : تيپ :به طبقه بندي مردم درچند گروه گفته مي شود که هريک از اين طبقات ويژگيهاي خاص خود را دارد و به منظور مشخص نمودن نوع شخصيت افراد ، طبقه بندي هاي مختلف وجود دارد .(لارنس ،اي ، 1933). شخصت (6):به مجموعه ويژگيهاي جسمي و رواني و رفتاري گفته مي شود که هر فرد را از ديگري متمايز مي کند (اتکينسون ، به نقل از نوري ، 1377). شخصيت را به عنوان الگوي منحصربه فرد و نسبتاً پايدار ،افکار ، احساس ها و اعمال نيز تعريف مي کنند (هافمن (7)و همکاران ). برون گرا (8):شخص برون گرا ، انرژي حيات (ليبيدو )رابه خارج از خود و به سوي رويدادهاي خارجي ،اشخاص و موقعيت ها معطوف مي کند. و سنخ برون گرا به شدت زيرنفوذ نيروهاي محيطي قرار دارد و در گستره ي وسيعي از موقعيت ها مردم آميز و داراي اعتماد به نفس است .(يونگ ، 1927 ـ به نقل از شولتز ). درون گرا (9):شخص درون گرا جريان ليبيد را به سوي درون سوق مي دهد .درونگرا بيشترمال انديش و درونگراست و دربرابر نفوذهاي بيرون مقاوم است .درارتباط با اشخاص ديگر وجهان خارج اعتماد به نفس کمتر دارد و کمتر از برونگرا مردم آميز است .(يونگ ،1927 ـ به نقل از شولتز ). رضايت شغل (10):ميزان کلي اثر مثبت يا احساسي است که افراد نسبت به شغلشان دارند .رضايت شغلي ممکن است از عواملي مانند ماهيت کار ، حقوق و دستمزد ،ارتقاء شغلي و شرايط محيط کار در شغل به وجود آيد ( آرنولد و فلدمن ، 1988 به نقل از هوشنگي ). تعريف ديگري از رضايت شغل :رضايت شغلي به دو نوع تقسيم مي شود : 1 ـ رضايت دروني که ازمشاهده پيشرفت و يا انجام برخي از مسئوليتهاي اجتماعي و به ظهوررسيدن توانايي ها و رغبت هاي فرد حاصل مي شود . 2ـ رضايت بيروني که عوامل بيروني به دست مي آيد مثل شرايط محيط کار ، ميزان دستمزد ، پاداش ، نوع کار و رابطه موجود بين کارگر و کارفرما ( گينزبرگ (11)و همکارانش ،1951 ،به نقل از شفيع آبادي ). تعهد سازماني (12):بدان معني است که فرد ،سازمان را معرف خود بداند .(رابينز ، 1374). تعريف ديگري از تعهد سازماني :يعني درجه ي همانند سازي روانشناختي و يا چسبيدگي به سازماني که ما براي آن کارمي کنيم (موري ،به نقل از مهداد ، 1380). کارکنان :کارکنان و کارمندان کساني هستند که براثرمقررات استخدامي براي تصدي يکي از پست هاي سازماني استخدام شوند (ماده (5)،فصل اول آيين نامه ي استخدامي ). تعاريف عملياتي : شخصيت (برون گرا و درون گرا ):دراين پژوهش شخصيت از طريق آزمون شخصيتي آيزنک ويژه بزرگسالان که داراي 57 سؤال است سنجيده مي شود و ويژگيهاي درون گرا ،برون گرا ،با ثبات و بي ثبات از آن استخراج مي شود :نکته ديگر اينکه اين آزمون داراي نرم ايران است . رضايت شغلي :در اين تحقيق جهت گردآوري اطلاعات از پرسشنامه رضايت شغل (JDI)،که ساخته شده توسط اسميت و همکاران (1969)مي باشد ، استفاده مي شود .اين پرسشنامه داراي 21 سؤال مي شود و پاسخها طبق مقياس ليکرت و در رو به روي پرسشنامه داده مي شود . تعهد سازماني :دراين پژوهش تعهد سازماني از طريق پرسشنامه ي تعهد سازماني ،ساخته شده توسط مادي ،استفاده مي شود .اين پرسشنامه داراي 15 سؤال مي باشد و پاسخ ها به صورت تيک و بر روي پرسشنامه زده مي شود . متغيرهاي تحقيق : متغيريک معيار جامع است که بدان وسيله تغيير در فراواني يا شدت (يا هر دوي آنها را )اندازه گيري مي کند .به بيان ديگر متغيرها شرايط يا خصايصي هستند که محقق آنها را کنترل ،دستکاري يا مشاهده مي کنند (رابينز ،1978 ). متغير مستقل :(Independent Variable) متغير مستقل :عاملي است که باعث تغيير متغير وابسته مي شود . در اين تحقيق متغيرمستقيم تيپ شخصيتي کارکنان است که بسته به اينکه تيپ شخصي آنها برون گرا و يا درون گرا باشد رضايت شغلي و تعهد سازماني آنها متفاوت مي باشد . متغير وابسته :(Dependent Variable) متغير وابسته پاسخي است که تحت يک متغير مستقل قرار مي گيرد ،اگر آنها را بر حسب فرضيه بيان کنيم متغيري است که محقق درصد توزيع آن برمي آيد ( رابينز ،1374). در اين تحقيق متغير وابسته ،رضايت شغلي و تعهد سازماني کارکنان است . به نظر مي رسد هرچه رضايت شغلي کارکنان ،بيشترباشد تعهد آنها نسبت به سازمان و کارشان بيشترمي شود . جايگاه مسئله پژوهش دررابطه با پژوهش هاي موجود: تنزل هزينه هاي قابل کاهش يک استراتژي دفاعي درتجارت است و به منظور تنزل هزينه ها و حفظ حمايت سازمان در شرايط سخت وپيچيده ، بايد يک استراتژي دفاع وجود داشته باشد ،تا عوامل عمده زيان را تشخيص داده و از بين برده و روحيه کارکنان را ارتقا دهد . برخي از اين شرکتها براين عقيده اند که زيان اجتناب ناپذير است و حوادث زيان بار را بايد پذيرفت و غيرمعمول نيست که شرکت ها 10 تا 20 درصد از بودجه نگهداري را به تعمير و جايگزين تجهيزاتي صرف مي کنند که به طور غير عادي مورد استفاده قرار گرفته و يا براثرحادثه خسارت ديده اند . با وجود سرمايه گذاريهاي عظيم و پرهزينه که ممکن است ميلياردها تومان از بودجه مملکت را به خود اختصاص دهد هنوز ما درزمينه صنعت دچار بحران و نابساماني هستيم بنابراين بايد بررسي کلي انجام شود تا زمينه هاي ايجاد کننده ي ضايعات شناسايي شده و در از بين بردن آنها تلاشي همه گيرصورت گيرد. اين پژوهش که به بررسي سه تا از مفاهيم مرتبط با نيروي انساني يعني تيپ شخصيتي ،رضايت شغلي و تعهد سازماني مي پردازد ، درنوع خود تکميل کننده پژوهش قبلي است و به علت سه متغيره بودن ،گامي نو در پژوهش هاي موجود در ايران برداشته است .اگرما بخواهيم کشوري سرشار از سودآوري ، بهره وري با توجه به عوامل انساني موجود در کار داشته باشيم اين پژوهش مي تواند ما را در راستاي اين اهداف ياري رساند و مورد استفاده مديران و مسئولان ، صنايع ، کارگاهها و مشاغل خدماتي قرار گيرد . چنين مي نمايد که خشنودي شغلي و تعهد سازماني سبب کاهش نرخ و غيبت و جايگزيني و شايد حوادث مي شود .(رابرت .ال .کان ). عامل انساني درسازمان ها از اهميت زيادي برخوردار است و موفقيت آنها بستگي به روحيات تلاش ،انگيزش ، و رضايت داشته و به طور کلي کارايي و اثر بخشي بالاي سازمان ها تا حدود زيادي بستگي به کارايي و اثر بخشي نيروي انساني دارد . رضايت شغلي و تعهد سازماني دو عاملي هستند که درجهان امروز بخشي عظيمي از وقت ، بودجه و توجه صاحب نظران به خود اختصاص داده است کشور ما از اين امر مستثني نيست .بدون شک نمي توان به سوالات فوق الذکر پاسخ صريح و قطعي دارد .لکن آن چه مسلم مي باشد اين است که ساختار کار افراد يکي از مهمترين عواملي است که مي تواند در ارتباط يا ارتقاء سطح رضايت شغلي مهم و مؤثر ايفا کند .به بيان ديگر کارزماني بيشترين مطلوبيت را به دنبال دارد که بهترين سازگاري و تناسب ميان کارکنان و مشاغل آنها وجود داشته باشد . لینک به دیدگاه
spow 44196 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 8 فروردین، ۱۳۹۱ فصل دوم ـ بخش اول :شخصيت ـ بخش دوم :رضايت شغلي ـ بخش سوم :تعهد سازماني ـ بخش چهارم :پيشينه ي مطالعاتي قسمت اول : شخصيت (تعاريف و نظريه ها ) «انسانها باعمل مداوم به سبکي خاص کيفيتي ويژه کسب مي کنند » ارسطو مفهوم شخصيت چيست و چگونه بايد آن را تعريف کرد ؟ در زبان روزمره مردم يکديگررا با عباراتي مانند «بسياربا شخصيت »يا «داراي شخصيت خوب »توصيف مي کنند.معمولاً اين راهي است براي بيان اين مطلب که فرد مورد نظر به مجموعه ي متنوعي از رفتارهاي جالب توجه اجتماعي را از خود نشان مي دهد .اما درزبان يک روانشناس گفتن اينکه فرد از شخصيت « بيشتر»يا «کمتر»برخوردار است ، کاملاً ،بي معني خواهد بود .هرچند جنبه هاي فردي شخصيت ،از قبيل درجه برونگرايي را مي توان اندازه گرفت ، اما خود شخصيت مفهومي گسترده و پيچيده است که به کميت در نمي آيد . مسئله قضاوت اخلاقي درباره ي اينکه چه ويژگيهايي به وجود آورنده ي شخصيت خوب يابد است .مورد نظر ما نيست گرچه اين نکته روشن است که وجود خاصي از شخصيت يک فرد مي تواند از ديد اجتماع کم و بيش مطلوب باشد .برخي از نظريه پردازان شخصيت را به معناي کليه ي صفات پايدار يک فرد تلقي کرده اند ،درحالي که ديگران اين واژه را در مورد ويژگيهاي قابل مشاهده اي که ماهيت بارز شناختي ندارند به کار برده اند.يعني اينکه شخصيت شامل ويژگيهايي نظيرهوش و استعداد نيست.بعضي از پژوهشگران که در اين حوزه نيزبه تحقيق اشتغال دارند شخصيت را بر حسب تجارب فرد از جهاني که در آن زندگي مي کند تعريف مي کنند ،درحالي که در نوشته هاي نظريه پردازان ديگر به تجارب فردي اشاره ي کمتري شده است (يا حتي اشاره نشده است)دراين آثار،رفتار فردي مورد تأکيد قرار گرفته است .با توجه به اين چندگانگي ديدگاهها مي توان چنين نتيجه گرفت که شخصيت تعريف ساده و صحيحي ندارد و هرکس تعريف خود را براساس آنچه از نظر او مهم است و با توجه به کاربردي که ازنظرشخصيت درذهن دارد ،انتخاب مي کند .بدين ترتيب اگرگرايش به رويکرد فرويد داشته باشيد ممکن است اهميت نقش ناخودگاه را در تعريفي که از شخصيت مي کنيد بگنجانيد.اما يک تعريف رفتار گرا براساس رفتارهاي آموخته و قابل مشاهده خواهد بود .(شکلتون و فلچر (13)). براي اينکه شخصيت را دقيق ترتعريف کنيم مي توان به منبع آن نگاهي بياندازيم .شخصيت از واژه ي لاتين پرسونا (14)گرفته است که به نقابي اشاره دارد که هنرپيشه ها درنمايش به صورت خود مي زدند .پي بردن به اينکه چگونه پرسونابه ظاهربيروني اشاره دارد يعني ،چهره ي علني که به اطرافيانمان نشان مي دهيم ،آسان است . تعريفي از شخصيت دريکي از واژه هاي استانداربا اين استدلال موافق است . اين تعريف مي گويد:شخصيت جنبه ي آشکار منش فرد به گونه اي که بر ديگران اثر مي گذارد است .دردهه ي 1960 ،والترميشل (15) روانشناس ،باعث مجادله اي در روانشناسي شد که درباره ي تأثيرنسبي متغيرهاي شخصيتي پايدارمثل صفات و نيازهاي متغيرهاي مربوط به موفقيت بررفتار بود .(ميشل ،1973 ، 1968 ـ به نقل از شولتز ). يک تعريف معمول و نسبتاً کلي که مورد توجه اغلب روانشناسان است را به عنوان تعريف شخصيت بيان مي کنيم :«شخصيت به جنبه هاي نسبتاً ثابت و با دوام يک فرد که او را از ديگران متمايز مي کند و درعين حال پايه اي براي پيش بيني در مورد رفتار آينده اوست ،اطلاق مي شود ».(رايت (16)و همکاران 1970ـ به نقل از شکلتون و فلچر ). تعريف ديگر از شخصيت که مي توان نام برد و از کارهاي تحقيقاتي نشأت گرفته است تعريف کاتل است :«شخصيت آنچه رفتار را دريک موقعيت معين و با يک حالت عاطفي معين تعيين مي کند (کاتل ،1965 ،به نقل ازشکلتون و فلچر ). نظريه هاي شخصيت : رويکرد زيستي : 1 ـ نظريه بقراط : اعتقاد به اينکه بين ساختمان بدن و مزاج يا خلق و خوي افراد رابطه وجود دارد از عقايد پايدار تاريخ بشري است يکي از قديمي ترين اين طبقه بنديها ،طبقه بندي «بقراط»است که اشخاص را برحسب اينکه کدام يک از مزاجها برآنها مسلط باشد به اخلاط چهارگانه :سودايي ،دموي ،بلغمي و صفراوي تقسيم کرده .بقراط براي هريک از اين نمونه ها مختصات رواني و بدني خاصي قايل بود.بقراط (حدود 460 ـ 375 ق .م )شخصيت آدم را تابع مزاج مي پنداشت: دموي مزاج :ظاهري خوش آب و رنگ داد و قوي بنيه است .آدمي است خوش گذران ،خوش بين ،جدي و فعال ،بدون عمق و سطحي ؛ بلغمي مزاج :داراي بدني پرچربي و قطور ،و داراي اخلاقي زودآشنا ، اجتماعي ،کم فعاليت ،وارفته و کند ذهن . صفراوي مزاج :باريک اندام ،داراي پوست بدني معمولاً گرم و خشک و زيتوني رنگ ،و ازنظراخلاقي تند خو ، زود خشم ،جاه طلب و حسود و ثابت قدم . سوداوي مزاج :سيه چهره و دراز اندام ،داراي قيافه اي پرحرکت و چشماني درخشان ،از لحاظ شخصيتي مضطرب ،نگران ،ناراضي ، بدبين ، پرجنب و جوش ولي بدون پايداري و استقامت (ستوده ،1382). 2 ـ نظريه کرچمر: ارنست کرچمر (17)روان پزشک آلماني در سال 1921 ،با انتشارکتاب ساخت بدن و منش (18)و با استفاده از روشهاي انساني سنجي جسمي (19)انسانها را به دو تيپ فربه تنان (20)و لاغرتنان (21)تقسيم کرد و بعداً يک سنخ سوم به نام سنخ پهلواني (22)نيزبه آنان افزود ،به هريک از اين سه سنخ جسمي يک سنخ رواني مربوط مي شود :مثلاً فربه تنان ازنظر رواني ادواري خوي ، لاغرتنان ، اسکزوئيد خوي و سنخ پهلواني صرع و اره خوي هستند.ادواري خويان (23)ازنظرخلق و خوي بي ثبات و سکون ، و از نظر رواني ، عاطفي و احساساتي هستند اسکيزوئيد خويان (24)شخصيت گسيخته دارند و درون گرا هستند .صرع واره خويان (25)محتاط و محافظه کار و کندند.(کريمي 1375). رويکرد صفات : در رويکرد صفات سعي براين است که خصوصيات اساسي فرد که جهت دهنده ي رفتاراو است تفکيک و توصيف شود .دراين رويکرد ، به شخصيت اجتماعي فرد توجه مي شود و بيشتر توصيف شخصيت و پيش بيني رفتار مورد توجه است تا رشد شخصيت .درنظريه هاي صفات مردم از جهت ابعاد يا مقياس هايي چند که هريک نموداريک صفت است متفاوت شمرده مي شوند .به اين ترتيب در رويکرد صفات به اين توجه مي شود که هر فرد درابعاد مختلف چه جايگاهي دارد .(اتکينسون و همکاران ). آيزنک :ازجمله کساني است که در زمينه ي رويکرد صفات تحقيقاتي انجام داده است .نتيجه ي نهايي تحقيقات آيزنک معلوم داشت که شخصيت داراي سه حد است که هرکدام يک قطب مخالف دارد . بدين قرار : 1 ـ درون گرايي (برون گرايي ) 2ـ روان نژندي (فقدان روان نژندي ) 3ـ روان پريشي (فقدان روان پريشي ) آيزنک ضمناً افرادي را که به هريک ازاين قطب هاي نهايي تعلق دارند ازنظر رواني توصيف و تعبير کرده است .بعضي از صفات هريک از اين تيپ ها بدين قرارند : 1 ـ درون گرايان :درون گرايان زيرتأثير ويژگيهاي سيستم عصبي مرکزي قرار دارند .استعداد سرشتي آنها براي تحريک پذيري زياد است .ازمحرک ها اجتناب مي کنند .رشد آنها عمودي است .کمترمعتاد به دود هستند .به هر حال پيپ را ترجيح مي دهند .بيشتر درخود فرو مي روند ،خيال پرورند ، علاقه اي به شرکت در اجتماعات ازخود نشان نمي دهند ؛گوشه گير و انزوا طلب هستند .ميزان هوششان بالا است قوه ي بيانشان عالي است .معمولاً در کارها دقيق هستند ولي گامها را آهسته و با احتياط برمي دارند .فزوني طلب هستند ولي براي کارهايي که انجام مي دهند به قدرکافي ارزش قائل نيستند . بيشتر پايبند به سنت ها و اصول ديرين هستند گرايش به احساس کمبود(حقارت)درآنها زياد است .براي ابتلاي به دلواپسي و افسردگي و وسواس ، آمادگي بيشتري دارند . 2 ـ برون گرايان :برون گرايان نيز زيرتأثيرسيستم عصبي مرکزي هستند ، استعداد آنها براي تحريک پذيري کم است ،يعني حساسيت کمتري در برابر محرک ها دارند ،دموي مزاجند ،رشد بدني آنها افقي است و مي توانند پاي خود را براي مدت درازتري بلند نگاه دارند .آنها فاصله هاي زماني را کوتاه تر از درون گرايان احساس مي کنند ، ونيزبيش ازاينها دود استعمال مي کنند و سيگار را هم ترجيح مي دهند به دنبال چيزهاي تحريک آميز مي گردند ؛ازکارهايي که در آنها احتمال خطريا ضررمي رود رويگردان مي شوند به کار و کوشش علاقه اي چندان ندارند و نيروي کمتري به کار مي اندازند ،هوششان نسبتاً کم و قوه بيانشان ضعيف است پايداري و استقامت ندارند ؛درکارهايشان شتابزدگي هست ولي دقيق نيست .چندان فزوني طلب نيستند ،ولي براي کارهايي که مي کنند زياده از حد ارزش قائلند .انعطاف پذيرند ؛شوخي و لطيفه را خيلي دوست مي دارند ،به خصوص اگرجنبه جسمي داشته باشد .گرايش بيشتري براي تظاهرات ناشي از هيستري دارند. 3 ـ روان نژندان :روان نژندان زيرتأثيرسيستم عصبي خود کار قرار دارند . ديدشان در تاريکي کمتر از ديد افراد بهنجار است .اگرچشمهاي آنها با پارچه بسته شده باشد بيش از افراد به هنجار تعادل خود را از دست مي دهند . جسماً و روحاً ضعيف و ناقص هستند از حيث هوش و تسلط برنقش و ادراک حسي و تمرکز حواس و اراده و سعي و کوشش از متوسط افراد به هنجار پايين ترند .تلقين پذيرند و در انديشيدن و عمل کردن کند هستند . 4 ـ روان پريشان :سخت و دشوار هستند .ازعهده نقاشي به واسطه ي آيينه خوب بر نمي آيند .درجمع زدن پي در پي ضعيف هستند .تمرکز حواسشان کم است ؟حافظه شان ضعيف است .به کندي چيزمي خوانند و به طورکلي از نظر فهم و ادراک و اعمالي که تحرک لازم دارد بسيار کند هستند و بيشتر ساکن و بي حرکت مي مانند سطح آرزو و توقعشان کمتر با واقعيت تطبيق مي کند . آمادگي ندارند به اينکه خود را با تغييراتي که درمحيط زندگي روي مي دهد سازش دهند.(سياسي ،1369). لینک به دیدگاه
spow 44196 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 8 فروردین، ۱۳۹۱ در مورد قطب هاي مخالف برون گرايي و درون گرايي آيزنک نظريونگ را تأييد مي کند و ضمناً آنها را داراي وجه شباهتي با تشريحي که فرويد از روان کرده است مي داند ،بدين معني که نهاد درمورد برون گرا داراي قدرت واسطه است ، در صورتي که فن برتر درمورد درون گرا قدرت بيشتري دارد ديگر اينکه ميان افراد کاملاً بهنجار از يک سوي ،وافرادي که دريکي از دو قطب نهايي روان نژندي و روان پريشي قرار دارند از سوي ديگر ،فاصله بسيار زياد است در اين فاصله است که افراد ممکن است به سوي يکي از آن دو قطب نزديک شوند ، يعني به تدريج و کما بيش صفات اختصاصي يکي از آن دو قطب را پيدا کنند .ديگراينکه دو قطب روان پريشي و روان نژندي با هم ترکيب مي شوند و قطبي تشکيل مي دهند که افراد ممکن است از خود بهنجاري به تدريج عدول کنند و به آن قطب مرکب متمايل گردند .آيزنک معتقد است که اين قطب مرکب خيلي بيشتر ديده مي شود تا قطب خالص روان پريشي يا روان نژندي (عيسي پره ، 1382). يونگ :يونگ نيز براي افراد انساني ، برحسب آنکه بيشتر متوجه عالم درون باشند يا عالم بيرون ،دو سنخ شخصيتي قايل است :گروه اول را درون گرا و گروه دوم را برون گرا مي نامد .يونگ براي آدمي چهار کارکرد (26)نيز قايل است که عبارتند از :حس کردن (27)شهود (28)تفکر (29)و احساس (30)(يونگ ،1927 به نقل از شولتر). جدول 1 [TABLE=class: t] [TR] [TD=align: center]تيپ هاي روانشناختي يونگ برون گراي متفکر:منطقي ، عيني ، متعصب برون گراي احساسي :عاطفي ، حساس ، معاشرتي ، بيشتر خاص زنان است تا مردان برون گراي حسي :اجتماعي ، لذت جو ،انعطاف پذير برون گراي شهودي :خلاق ، قادر به برانگيختن و غنيمت شمردن فرصت ها درون گراي متفکر:بيشتر به انديشه ها علاقه مند هستند تا مردم درون گراي احساسي :تودار ،خوددار ،با اين حال قادر به داشتن عواطف عميق درون گراي حسي:درظاهربي اعتنا و خشک ،خود را در فعاليتهاي هنر شناختي ابراز مي کنند درون گراي شهودي :بيشتر در ارتباط با ناهشيار هستند تا واقعيت روزمره ( شولتز) [/TD] [/TR] [/TABLE] باوجود فقدان توافق درباره ي تعداد صفات بنيادي شخصيت ،مطالعات صفات مشترکي را به دست داده است .دو بعدي که دربيشتر مطالعات تحليل عوامل شخصيت يافت شده عبارتند از «برونگرايي ـ درونگرايي »و «استواري ـ نا استواري هيجاني »درانتهاي درونگرايي اين مقياس ،افراد خجولي قرار دارند که ترجيح مي دهند در تنهايي کار و کوشش نمايند و به خصوص هنگام رو به رو شدن با فشار يا تعارض هيجاني درخود فرو روند . در انتهاي برونگرايي ،افرادي قراردارند که مردم آميزند و حرفه هايي را ترجيح مي دهند که درآنها مستقيماً با مردم رابطه داشته باشند .اين افراد زماني که تحت فشار باشند مشارکت ديگران را مي طلبند . استواري ـ نااستواري ،بعد هيجان پذيري است که افراد آرام ،سازگار و قابل اعتماد در انتهاي استواري آن و اشخاص متلون ،مضطرب و عصبي و غير قابل اعتماد در انتهاي ديگر آن قرار مي گيرند . انتقاد :مهمترين انتقادي که بعضي از نظريه پردازان شخصيت به روش صفات وارد مي دانند اين است که رفتار ممکن است در شرايط مختلف بسيار متغير باشد (اتکينسون و همکاران ). رويکرد يادگيري اجتماعي : نظريه پردازان صفات ،برتعيين کننده هاي شخصي رفتار تأکيد مي کنند .در برابر رويکرد صفات ،درنظريه ي يادگيري اجتماعي ، که توسط آلبرت بندورا عنوان شده براهميت تعيين کننده هاي محيطي با موقعيتي تأکيد مي شود . براي نظريه پردازان يادگيري اجتماعي ، رفتار محصول تعامل مداوم متغيرهاي شحصي و محيطي است .شرايط محيطي ، از طريق يادگيري به رفتار شخص شکل مي دهد .درعوض رفتار شخص نيز درشکل گيري محيط مؤثر واقع مي شود .آدميان و موقعيت ها به صورتي دو سويه بر هم تأثير مي گذارند براي آنکه بتوان به پيش بيني رفتار دست زد بايد از چند و چون تعامل ويژگيهاي آدمي با ويژگيهاي محيط اطلاع حاصل کرد . طبق نظريه يادگيري اجتماعي بندورا بخش اعظم تفاوت هاي رفتاري افراد نتيجه تفاوت هايي است که آنان از لحاظ تجارب دوران رشد خود با همديگر دارند .بعضي از الگوهاي رفتار از راه تجربه مستقيم ياد گرفته مي شود . فرد به خاطر رفتارهاي خاص تشويق و تنبيه مي شود .ليکن بسياري از پاسخ ها بدون تقويت مستقيم ،يعني از راه مشاهده و يا يادگيري از راه مشاهده کسب مي شوند .آدمي مي تواند با مشاهده اعمال ديگران و نتايج حاصل از آن چيزهايي را بياموزد .در واقع اگر قرار بود تمام پاسخ هاي ما از راه تقويت مستقيم آموخته شود يادگيريهاي آدمي روندي بسيار کند و ناکارآمد مي داشت . (به عقيده ي نظريه پردازان يادگيري اجتماعي ، تقويت لازمه ي يادگيري نيست اگر چه مي تواند با متمرکز کردن توجه فرد در جهت مناسب ،يادگيري را تسهيل کند ). يکي از فرضيه هاي اساسي نظريه يادگيري اجتماعي اين است که مردم طوري رفتار مي کنند که براحتمال دستيابي خود به پاداش بيفزايند .خزانه ي رفتارهاي آموخته شده فرد دامنه ي گسترده اي دارد ؛رفتاري که در يک شرايط معين انتخاب مي شود بستگي به نتيجه اي دارد که از آن انتظار مي رود . تقويت به سه صورت رفتار آموخته شده را کنترل مي کند : 1 ـ مستقيم (پاداش ملموس ، تأييد يا عدم تأييد اجتماعي و يا تخفيف يافتن شرايط آزار دهنده ). 2ـ مشاهده اي (مشاهده دريافت پاداش يا تنبيه يک شخص ديگر به خاطر رفتاري شبيه رفتار خود ). 3ـ خود ـ تدبيري (31)ارزيابي عملکرد خود از راه تحصين يا سرزنش خويش (اتکينسون و همکاران ). از ديگر دانشمنداني که سهم عمده اي در يادگيري دارند ،واتسون و اسکپنر هستند .جان بي واتسون براساس پژوهش خود در زمينه ي شرطي سازي کلاسيک ادعا کرد که کل رفتار ،يا شخصيت انسان ناشي از يادگيري است . واتسون همانند بسياري از رفتار گرايان آن زمان معتقد بود که نوزاد به صورت يک لوح سفيد (32)يا صفحه خالي (33)است و درانتظار نوشته شدن چيزي بر روي آن از طريق تجربه هاي يادگيري است او حتي تا جايي که پيش رفته که ادعا کرد : «دوازده نوزاد سالم و تندرست را در اختيار من قرار داده و اجازه بده که مطابق جهان شخصي خودم آنها را بزرگ کنم و بدين ترتيب ، تضمين مي کنم که يکي از آنها را به طور تصادفي انتخاب کرده و بدون توجه به استعدادها ، علايق ، اميال ، فعاليت ها ، و نژاد اجدادش از او يک دکتر حقوقدان ،هنرمند ، تاجر و بلي حتي ،يک گدا و دزد بسازم.»(واتسون ، 1930). در پي ادعاهاي واتسون ، بي .اف .اسکينر رفتارگرا ادعا کرد که ما براي تعيين شخصيت کافي است که تنها به محرک ها و پاسخ ها توجه کنيم اسکينرمي گويد اگر شما کمرو هستيد و از نزديک شدن به ديگران واهمه داريد به اين علت است که شما در نتيجه تعاملهاي پيشين با اعضاي خانواده ، دوستان ،معلمان و ديگران ياد گرفته ايد که به اين طريق رفتار کنيد (اسکينر ، 1990)، شخصيت دقيقاً يک پديده ي بيروني و قابل مشاهده است که ريشه هاي زيستي يا دروني آن کم يا هيچ است . در مورد پيش بيني رفتار فرد در يک موقعيت معين ،نظريه پردازان يادگيري اجتماعي بيشتر بر تفاوتهاي فردي در زمينه هاي رشد شناختي و تجارب آموخته شده ي اجتماعي تأکيد دارند تا برصفات انگيزشي .بعضي از تفاوت هاي فردي يا متغيرهاي شخصي که با شرايط موقعيتي تعامل داشته و بر رفتار تأثير مي گذارند عبارتند از : 1 ـ توانش ها :شامل توانائيهاي هوشي ، ومهارتهاي اجتماعي و جسماني و ساير تواناييهاي اختصاصي است . 2 ـ راهبردهاي شناختي :مردم از لحاظ توجه انتخابي به اطلاعات ،رمزگرداني رويدادها ،و گروه بندي آنها به مقوله هاي معنادار،تفاوت هايي با يکديگر دارند.يک واقعه ممکن است به نظريکي خطرناک و براي ديگري چالش انگيز باشد . 3 ـ انتظارات:انتظاراتي که شخص در مورد پي آمدهاي رفتارهاي مختلف دارد وي را درانتخاب رفتارش راهنمايي مي کند.حتي انتظاراتي هم که از تواناييهاي خود داريم بررفتارها تأثيرمي گذارد.ممکن است نتايج رفتار معيني را پيش بيني کنيم ،ليکن به علت ترديد درباره ي توانايي خود براي انجام آن کار اقدامي نکنيم . 4 ـ ارزش کار از نظر شخصي :افرادي هم که انتظارات همانندي دارند ممکن است به خاطر اينکه براي نتايج مختلف ارزش متفاوتي قائلند رفتارهاي متفاوتي نشان دهند.ممکن است دو دانشجو هردوانتظار داشته باشند که رفتارهاي معيني مقبول نظر استاد باشد .ليکن ممکن است اين امر درنظر يکي بي اهميت و در نظر ديگري با اهميت جلوه کند . 5 ـ نظام ها و نقشه هاي خودگرداني :مردم از لحاظ معيارها و قواعدي که براي نظام دادن ،به رفتار خود به کار مي گيرند (ازجمله پاداش هايي که به خاطر موفقيت و تنبيه هايي که به خاطر شکست براي خود در نظر مي گيرند) ، و نيزتوانايي طرح ريزي واقع بينانه به منظور رسيدن به هدف متفاوتند . (ميشل 1981). همه ي اين متغيرهاي شخصي با شرايط يک موقعيت معين درتعامل قرار مي گيرند و از اين راه تعيين مي کنند که شخص در آن موقعيت چه خواهد کرد . مردم با اعمالشان شرايطي درمحيط خود به وجود مي آورند که بر رفتارشان تأثيرمي گذارد.براي مثال ،آزمايش ساده ي زير را در نظر بگيريد :فرض کنيد در جعبه ي اسکينر در حالي که توري فلزي کف آن به برق متصل است موشي را قرار مي دهيم .ترتيبي داده ايم که در هردقيقه يک بار يک ضربه برقي به موش وارد شود .اما موش مي توان با فشردن اهرمي جريان برق را به مدت 30 ثانيه قطع کند .حيوانهايي که اين رفتار تسلط بر محيط را ياد بگيرند مي توانند يک محيط خالي از تنبيه براي خود به وجود آورند ،اما حيوانهاي کندآموز مجبورند وضعيت ناخوش آيندي را تحمل کنند .بنابراين مي توان گفت که محيط بالقوه براي همه ي حيوانها يکسان است ولي محيط واقعي به رفتار خود آنها بستگي دارد (باندورا ، 1977). به همين ترتيب ،شخصي که رفتار ناخوشايندي دارد ممکن است اغلب با محيط اجتماع خصمانه اي برخورد کند زيرا رفتارش در ديگران خصومت بر مي انيگزد .اما فرد خوش برخوردي که در ايجاد جو راحت براي ديگران مهارت کافي دارد با محيط کاملاً متفاوتي برخورد مي کند .موقعيت ها را تا حدودي خود ما مي سازيم . انتقاد :منتقدان معتقدند که نظريه هاي رفتاري و يادگيري اجتماعي خيلي محدود هستند و تنها بررفتارهاي قابل مشاهده تأکيد دارند ، و عوامل ژنتيکي ، فيزيولوژيکي و شناختي را ناديده مي گيرند . نظريه پردازان يادگيري از اين نظر مورد انتقاد قرار گرفته اند که افراد را در مجموع شبيه آن چه آموخته اند مي پندارد و نه چيزي بيشتر .رفتار گرايان ، به ويژه متهم شده اند که فرد را بدون شخصيت و ارگانيسم را «خالي »در نظر مي گيرند (فرز ،1984 به نقل از هافمن و همکاران ) لینک به دیدگاه
spow 44196 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 8 فروردین، ۱۳۹۱ رويکرد روانکاري : نظريه ي روانکاري ،شخصيت را از ديدگاهي کاملاً متفاوت از دو نظريه قبل مي نگرد.هم نظريه ي صفات و هم يادگيري اجتماعي ، هردو برشخصيت اجتماعي تأکيد داشته و درمقام نخست به رفتار توجه دارند .برعکس ، نظريه هاي روانکاري با مطالعه ي شخصيت خصوصي سرو کار دارند ،يعني انگيزه هاي ناهشياري که رفتار را هدايت مي کنند.دراين نظريه ها رشد شخصيت نيزمورد توجه است . نظريه هاي فرويد که بر50 سال درمان بيماران مبتلا به اختلالات هيجاني استوار است .24 جلد کتاب را به خود اختصاص مي دهد ،که آخرين آنها ، خلاصه روانکاري به سال 1940 يک سال پس از مرگ او منتشر شده است . فرويد ذهن انسان را به کوه يخ شناوري تشبيه مي کرد که بخش کوچک آن که بر سطح آب نمايان است نمودار تجارب هشيار و بخش بسياربزرگتر زيرين آن نمودار ناهشيار است ،يعني انبار تکانه ها ،شهوات و خاطرات غيرقابل دسترس که بر افکار و رفتار ما تأثيرمي گذارند . فرويد معتقد بود شخصيت از سه نظام عمده تشکيل شده است که عبارتند از نهاد (34)، خود (35)، فراخود(36).هريک از اين نظام ها کارکردهاي خاص خود را دارند ليکن از راه تعامل با يکديگر است که به رفتار انتظام مي بخشد . نهاد :نهاد ابتدايي ترين بخش شخصيت است که در نوزاد وجود دارد و بعدها خود و فراخود از آن منشعب مي شوند .نهاد از تکانه ها يا سائق هاي زيستي نظير نياز به غذا ،آب ،دفع فضولات بدن ، اجتناب از درد و گرايش به لذت جنسي تشکيل مي شود .فرويد معتقد بود که پرخاشگري نيز يک سابق اساسي زيستي است .نهاد در پي ارضاي فوري اين تکانه ها است .نهاد همچون کودکان خردسال براساس اصل لذت عمل مي کند ، يعني کوشش دارد که بدون اعتنا به مقتضيات از درد بگريزد و لذت کسب کند . خود:همراه با پيشرفت يادگيري کودک در زمينه ي توجه به مقتضيات واقعيت ، بخش جديدي درشخصيت به نام خود به وجود مي آيد.خود ازاصل واقعيت تبعيت مي کند،يعني اينکه ارضاي تکانه ها تا هنگام فراهم آمدن شرايط مناسب بايد به تأخيربيفتد.خود درواقع مدير اجرايي شخصيت است زيرا اوست که تصميم مي گيرد چه فعاليت هايي مناسب است و کدام تکانه هاي نهاد بايد ارضا گردد و به چه شيوه اي ،خود بين خواسته هاي نهاد و واقعيات جهان و مقتضيات فراخود ميانجيگري مي کند . فراخود :بخش سوم شخصيت يعني فراخود معرف بازنماييهاي دروني شده آن دسته از ارزش ها و اخلاقيات جامعه است که توسط والدين و افراد ديگر به کودک آموخته مي شود .فراخود در واقع همان وجدان فرد است و درباره ي درست يا غلط بودن اعمال فرد داوري مي کند .نهاد در جستجوي لذت است . خود به آزمون واقعيت مي پردازد و فراخود درگير کمال طلبي است . فراخود در جريان واکنش هاي کودک به پاداش و تنبيهات والدين به وجود مي آيد و در بردارنده ي وضعيت هايي است که کودک به خاطر آنها يا تنبيه و سرزنش شده و يا پاداش ديده است .(اتکينسون و همکاران ). غرايز :غرايز درنظام روانکاري عوامل سوق دهنده يا حرکت دهنده در پويايي شخصيت اند ،نيروهاي زيستي فرد که انرژي رواني را آزاد مي کنند .گرچه کلمه ي «غريزه »در زبان انگليسي مورد استفاده ي پذيرفته شده اي دارد ؛اما فرويد معناي ديگري از آن در نظر داشت .فرويد کلمه آلماني Instinkt را نه در مورد انسان ها ، بلکه تنها در اشاره به سابقه هاي مادر زادي حيوانات به کار مي برد .اصطلاح فرويد در اشاره به انسان در زبان آلماني ، يعني Trieb مي توان به عنوان نيروي سوق دهنده يا تکانه ترجمه کرد .(بتلهايم (37)، 1982). فرويد کوشش نکرد فهرست مفصلي از همه ي غرايز انسان ارائه دهد ،اما آنها را به دو طبقه تقسيم کرد:غرايززندگي و غرايز مرگ .از جمله غرايز زندگي عبارتند از:گرسنگي ، کشش جنسي و تشنگي ، که هدف آنها صيانت نفس و بقاي نوع است .اينها نيروهاي خلاق اند که خود زندگي را حفظ مي کنند ،و شکلي از انرژي که از طريق آن جلوه گر مي شود ليبيدو (38)ناميده مي شود.غريزه مرگ يک نيروي مخرب است .اين نيرو مي تواند به درون متوجه شود مانند خودکشي و آزارطلبي (39)، يا به بيرون مانند پرخاشگري و نفرت . اضطراب :نقش اضطراب دراين نظام آن است که هشدار مي دهد ، من مورد تهديد قرار دارد .فرويد سه نوع اضطراب را توصيف کرد :عيني ، نوروتيک و اخلاقي ،اضطراب عيني (40)براثر ترس از خطرهاي واقعي در دنياي واقعي رخ مي دهد .اضطراب نوروتيک (41)و اضطراب اخلاقي (42) ازاضطراب عيني مشتق مي شوند .اضطراب نوروتيک از شناخت خطربالقوه که ذاتي ارضاي تمايلات غريزي است ناشي مي شود .اين اضطراب ترس از غرايز نيست ،بلکه ترس از تنبيهي است که ممکن است به دنبال رفتار ناسنجيده تحت فرمان نهاد روي دهد .به عبارت ديگر ، اضطراب نوروتيک عبارت از ترس از تنبيه براثر بروز تمايلات تکانشي است .اضطراب اخلاقي از ترس وجدان ناشي مي گردد .هنگامي که شخصي عملي را انجام مي دهد يا درباره ي انجام عملي فکر مي کند که با مجموع ارزش هاي اخلاقي وجدان در تضاد است ، ممکن است احساس گناه يا شرم را تجربه کند . اضطراب يک نيروي ايجاد کننده تنش دررفتار انسان است ،و شخص را برمي انگيزد که حالت تنش را کاهش دهد .فرويد معتقد بود که من براي مقابله با اضطراب تعدادي از دفاع هاي حفاظتي را پرورش مي دهد ، يعني مکانيسم هاي دفاعي (43)که انکارها يا تحريف هاي ناآگاهانه واقعيت هستند . جدول 2 ـ 1 [TABLE=class: t] [TR] [TD=align: center]مکانيسم هاي دفاعي فرويدي انکار نفي يا انکار وجود تهديد خارجي يا رويداد آسيب زا جا به جايي تغيير تکانه هاي نهاد از يک شيء تهديد کننده يا دور از دسترس به يک شيء در دسترس فرافکني (44) نسبت دادن يک تکانه اضطراب انگيز به شخصي ديگر دليل تراشي تغيير رفتار به گونه اي که بيشتر قابل پذيرش و کمتر تهديد کننده باشد . واکنش سازي (45) ابراز تکانه ها به شکل مخالف يا متضاد آن بازگشت (46) بازگشت به دوره ي گذشته که کمتر ناکام کننده است و ابراز رفتارهاي کودکانه و متناسب با دوره ي وابستگي که با امنيت خاطر بيشتري همراه بوده است . سرکوبي انکار وجود چيزي که موجب اضطراب مي شود ، به عبارت ديگر حذف غير ارادي خاطره ها يا ادراکهاي ناراحت کننده از هشياري والايش (47) تغيير يا جا به جا کردن تکانه هاي نهاد از راه تبديل انرژي غريزي به رفتارهاي جامعه پسند . [/TD] [/TR] [/TABLE] لینک به دیدگاه
spow 44196 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 8 فروردین، ۱۳۹۱ مراحل رشد رواني ـ جنسي (48)شخصيت فرويد معتقد بود که الگوي شخصيت افراد بزرگسال در اوايل زندگي تشکيل شده و تا پنج سالگي تقريباً به طورکامل شکل گرفته است .کودک در اين مراحل از لحاظ جنسي خود انگيخته است ،به اين معنا که با تحريک مناطق شهوت انگيز بدن ، يا براثر تحريک شدن به توسط والدين يا پرستاران به هنگام مراقبت از کودک ، به لذت شهواني دست مي يابد .هر مرحله درمنطقه شهوت انگيز خاصي متمرکز مي شود . 1 ـ مرحله دهاني (49)از تولد تا دومين سال زندگي ادامه دارد در اين مرحله ، تحريک دهان ، مانند مکيدن ، گاز گرفتن و بلعيدن ، نخستين منبع ارضاي شهواني است .ارضاي نامناسب (بيش از اندازه يا کم )دراين مرحله ممکن است يک شخصيت دهاني را به وجود آورد که در اين صورت ، شخص به عادت هاي دهاني مانند سيگار کشيدن ، بوسيدن ، و خوردن علاقه وافر پيدا مي کند .فرويد معتقد بود که بسياري از رفتارهاي بزرگسالي را از خوش بيني افراطي گرفته تا مسخره کردن و بدبيني ، مي توان به رويدادهايي که در مرحله رشد دهاني به وقوع پيوسته اند نسبت داد . 2 ـ در مرحله ي مقعدي (50)ارضاي جنسي از دهان به مقعد تغيير مکان مي دهد و کودک از تحريک منطقه مقعدي لذت مي برد .دراين مرحله که با آموزش توالت رفتن همزمان است ،کودک ممکن است مدفوع خود را رها سازد و يا از دفع آن جلوگيري کند که در هر دو مورد پدر و مادر را به مبارزه مي طلبد . تعارض در اين مرحله مي تواند به پرورش يک بزرگسالي مقعدي دفعي (51) که شخصي است که کثيف ، ولخرج ، و گزافه گو ، يا به بزرگسالي مقعدي ضبطي (52)که بيش از اندازه با نظم و ترتيب ، تميز و وسواسي است منجر شود . 3 ـ در مرحله ي آلتي (53)که در حدود چهارسالگي روي مي دهد ، ارضاي شهواني به اطراف دستگاه تناسلي تغييريافته فرويد در اين مرحله از رشد عقده اديپ (54)را مطرح کرد .به نظر فرويد کودک در اين مرحله نسبت به والد جنس مخالف عشق مي ورزد و از والد هم جنس که در آن زمان او را رقيب عشقي خود مي داند مي هراسد (فرويد ، 1954). 4 ـ مرحله ي نهفتگي (55)کودکاني که قادرند در برابر کشمکش هاي زياد اين مرحله اوليه مقاومت کنند وارد دوره ي نهفتگي مي شوند که تقريباً از پنج تا دوازده سالگي ادامه مي يابد . 5 ـ مرحله ي تناسلي (56)به نظر فرويد سپس در ابتداي نوجواني که با بلوغ جنسي (57)آغاز مي شود ، مرحله ي تناسلي فرا مي رسد .رفتار غير همجنس خواهي (58)اهميت پيدا مي کند و شخص آماده شدن براي ازدواج و تشکيل خانواده را آغاز مي کند (شولتزو شولتز ). انتقاد :تأکيد فرويد برعوامل جنسي منجربه آگاهي از نقش آنها در مشکلات سازگاري شد و راه را براي مطالعه علمي پيده هاي جنسي هموار نمود . ليکن مشاهدات فرويد به عصر ويکتوريا ،عصري با معيارهاي بسيار سختگيرانه ، تعلق دارند و اين خود روشن مي کند که چرا بسياري از تعارض هاي بيماران او بر محور تمايلات جنسي آنها مي چرخيده است .تعارض هاي جنسي تنها علت اختلال شخصيت نيستند و حتي ممکن است علت عمده اي نيز باشد . برخي منتقدان است نکته را هم عنوان کرده اند که نظريه ي فرويد در زمينه ي شخصيت تقريباً به تمامي براساس مشاهدات او درباره ي افراد مبتلا به اختلال عاطفي پي ريزي شده است و بنابراين ممکن است نتواند توصيف مناسبي از شخصيت بهنجارو سالم به دست دهد .به علاوه بسياري از عقايد فرويدي قطعاً مبني برتبعيض جنسي مرد سالارانه است . علاوه بر انتقالات بايد گفت سازمان نظريه ي فرويد مبهم اند و تعريف آنها دشوار است .درتحقيقاتي که براي شناسايي سنخ هاي شخصيتي دهاني و مقعدي صورت گرفته نشان مي دهد که شيوه خاص والدين در پرورش کودک بر شخصيت بعدي کودک تأثير بيشتري دارد تا وقايع خاص که در مرحله ي معيني از مراحل رشد جنسي روي مي دهد (اتکينسون و همکاران ). رويکرد پديدار شناختي (نظريه ي انسان گرا ) رويکرد پديدار شناختي به مطالعه ي شخصيت شامل نظريه هاي چندي است که به رغم تفاوتهايي که با يکديگر دارند وجه مشترک آنها اين است که برتجربه هاي خصوصي يعني ديدگاه خصوصي فرد درباره ي جهان تأکيد مي ورزند . تفاوت نظريه پديدارشناختي با نظريه هايي که قبلاً بررسي کرده ايم اين است که هيچ ازآنها را سروکاري با تاريخچه ي انگيزش فرد و يا پيش بيني رفتار او نيست و به جاي آن نحوه ي ادراک و تفسير فرد از رويدادها يعني پديدار شناسي فرد مورد توجه قرار مي گيرد . رويکرد پديدارشناختي به مطالعه ي شخصيت شامل نظريه هايي مي گردد که گاه به عنوان نظريه «انسان گرا »شناخته مي شود ،زيرا در آنها خصوصياتي تأکيد مي شود که تمايز دهنده ي انسان از حيوان هستند ،مانند خودفرماني (59)و آزادي انتخاب .گاهي هم از آن به عنوان «نظريه هاي خويشتن (60)»ياد مي شود چون با تجربه هاي خصوصي و دروني فرد که در مجموع احساس «بودن »را در او مي آفرينند سر و کار دارند اکثر اين نظريه ها بر وجه مثبت طبيعت انسان يعني تمايل او به حرکت در جهت رشد و خودشکوفايي (61)نيزتأثيردارند برخي از خصوصيات اين رويکرد پديدار شناختي به شخصيت ،درخلال بحث از ديدگاههاي يکي از رهبران اصلي ان يعني کارل راجرز روشنترخواهد شد . راجرز هم مانند فرويد ، نظريه ي خود را در جريان کار با افرادي که دچار مسائل عاطفي بودند پرورش داد (راجرز (62)،1951 ، 1977). آنچه توجه راجرز را به خود جلب کرد چيزي بود که خود وي آن را گرايش فطري به حرکت در جهت ،رشد باليدگي (63)و تغيير مثبت ناميد روش درماني «بي رهنمود »يا «در ما نجومدار »راجرز براين فرض مبتني است که هر فرد از انگيزش و استعداد کافي براي تغيير برخوردار است و هريک از ما بهترين متخصص درباره ي خودمان هستيم .نقش درمان گراين است که وقتي فردي مسائل خود را مي کاود و تحليل مي کند ،درمان گر همچون يک « صفحه ي پژواک »منعکس کننده بيانات او باشد .مهمترين مفهوم در نظريه ي راجرز درباره ي شخصيت مفهوم خويشتن است .خويشتن شامل تمام افکار ، ادراکات و ارزش هايي است که «من »(64)را تشکيل مي دهند .اين خويشتن ادراک شده به نوبه ي خود برادراک فرد از جهان و هم بررفتار او تأثير مي گذارد .فردي که از خود پنداره (65)قوي و مثبت برخوردار است در مقايسه با فردي که خود پنداره ي ضعيف دارد نظرگاه کاملاً متفاوتي نسبت به جهان خواهد داشت .خود پنداره لزوماً منعکس کننده واقعيت نيست ،بلکه ممکن است شخصي که بسيار موفق و مورد احترام است خود را آدم شکست خورده اي بپندارد . در نظر راجرز دررابطه با خود پنداره ي خويش است که فرد دست به ارزيابي تجربه ها مي زند .مردم ميل دارند به نحوي رفتار کنند که با خودانگاره ي (66)آنان همساز و همخوان باشد .جنبه هايي از تجارب که شخص بايد آنها را به خاطره ناهمخواني با خود پنداره اش انکار کند ،هرچه بيشتر باشد به همان نسبت شکاف بين خويشتن شخص و واقعيت ژرفتر مي شود و اضطراب بالقوه افزايش مي يابد .کسي که خود پنداره اش با عواطف و تجاربش همان ساز نيست بايد از خود در مقابل واقعيت دفاع کند زيرا اين واقعيت منجر به اضطراب مي شود .اگراين ناهمسازي خيلي زياد شود ممکن است دفاع هاي رواني شخص درهم شکند که محصول آن اضطراب شديد و يا انواع اختلالات رواني خواهند بود . خويشتن ديگر در نظريه ي راجرز خويشتن آرماني (67)است .درهمه ي ما تصوري درباره ي اينکه چگونه آدمي مي خواهيم بشويم وجود دارد .هرچه خويشتن آرماني به خويشتن واقعي نزديکتر باشد فرد راضي تر و خشنودتر خواهد بود .فاصله ي زياد بين خويشتن آرماني و خويشتن واقعي به نارضايتي و ناخشنودي منجر مي گردد .به اين دو نوع ناهمسازي مي تواند پيدا شود : يکي بين خويشتن و تجارب واقعي و ديگري بين خويشتن و خويشتن آرماني . راجرز معتقد است که اساسي ترين نيروي برانگيزنده ي رفتار آدمي خود شکوفايي است :«گرايش به تحقيق بخشيدن ، شکوفا ساختن ، حفظ و تقويت جاندار »يک موجود رشد يابنده در جستجوي تحقق نيروي بالقوه خود در محدوده وراثت خويش است . خصوصيات افراد «خودشکوفا »يعني آنهايي که قدرت هاي بالقوه خود را به حد اعلاء شکوفا کرده اند توسط آبراهام مازلو (68)مورد مطالعه قرار گرفته است . *جدول 3 ـ 1 [TABLE=class: t] [TR] [TD=align: center]خصوصيات خودشکوفايان ـ واقعيات را به خوبي درک مي کنند و قادرند شرايط مبهم را تحمل کنند . ـ خود و ديگران را آنچنان که هستند قبول دارند . ـ در انديشيدن و رفتار خود جوشند . ـ بيشتر مسئله مدارند تا خود مدار . ـ از بذله گويي برخوردارند . ـ بسيارخلاقند . ـ به سادگي همرنگ جماعت مي شوند اما عمداً نيزعليه آداب و رسوم رفتار نمي کنند . ـ به شادکامي انسانها علاقمنداند . ـ بيشتر با مردمان معدودي روابط عميق و ارضاء کننده دارند تا با تعداد زيادي از مردم ـ قادرند به نحوي عيني به زندگي بنگرند . (اقتباس از مازلو ، 1967) [/TD] [/TR] [/TABLE] انتقاد:انتقاد عمده بررويکرد پديدار شناختي اين است که اعتبار بخشيدن به مفاهيم آن دشوار است .مثلاً خود شکوفايي به روشني تعريف نشده و معيارهايي که مازلو براساس آنها افراد خود شکوفا را انتخاب کرده مبهم اند . همچنين پديدارشناسان نتوانسته اند بين خويشتن به عنوان عامل (کننده رفتار )و خود پنداره (نگرش ها و احساسات فرد نسبت به خودش )همواره تفکيک قائل شوند .(وايلي (69)، 1974)به نقل از اتکينسون ). لینک به دیدگاه
spow 44196 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 8 فروردین، ۱۳۹۱ قسمت دوم :رضايت شغلي تعاريف رضايت شغلي : لاک (1976)تعريف زير را از رضامندي شغلي ارائه مي دهد .رضامندي شغلي ناشي از ارزيابي شغل به عنوان امري است که رسيدن يا امکان رسيدن به ارزش هاي مهم شغلي را فراهم مي آورد .فراهم آوردن اين ارزش ها با ارضاي نيازهاي اساسي فرد هماهنگ است و به تحقق آن کمک مي کند اين نيازها از دو نوع جدا ولي به هم وابسته ،يعني نيازهاي بدني و فيزيکي و نيازهاي رواني به ويژه نياز به رشد مي باشد .رشد اساساً با توجه به ماهيت خود کار امکان پذير گردد .(لاک 1976 ، نقل از کمپ ). رضايت شغلي به نگرش کلي فرد درباره ي شغلش اطلاق مي شود .کسي که رضايت شغلي اش در سطح بالايي باشد نسبت به کارش نگرش مثبتي دارد ، ولي کسي که از کارش ناراضي است نگرش وي نسبت به کارش منفي است ( رابينز ،1950) به نظر وروم (70)(1964)،خشنودي شغلي تابعي ازدرجه کامروايي نيازهاي شخصي فرد در موقعيت شغلي است (وروم 1964، به نقل از ک . کورمن ). درتعريف ديگري رضايت شغلي احساسي است که افراد نسبت به شغلشان دارند هنگامي که مي گوييم فردي داراي رضايت شغلي است بدين معني است که به طور کلي شغلش را دوست دارد و ارزش زيادي براي آن قائل است و احساس مثبتي نسبت به آن دارد .(آرنولد وفلدمن ،1986 به نقل از شفيع آبادي ). خشنودي شغلي مي تواند ناشي از دو دسته عوامل بيروني مثل افزايش حقوق ، ارتقا و ساير مزايا باشد و عوامل دروني مانند احساس پيشرفت ، خود ـ کارايي ، مباهات براي انجام کار باشد .اگراين عوامل برآورده شود و نيازها و ارزش هاي کارکنان برآورده شود در نتيجه خشنودي شغلي کارکنان افزايش مي يابد ( مهداد ف 1380). نظريه هاي رضايت شغلي : نظريه هاي انگيزش را مي توان به دو گروه تقسيم کرد : الف :نظريه هاي محتواي (71) ب :نظريه هاي فرآيندي ـ نظريه هاي محتوايي مي کوشند تا عواملي که افراد را به کار بر مي انگيزد دقيقاً مشخص سازد .در اين تئوريها ، نيازها و محرک هايي که موجب انگيزش مي شوند برشمرده شده و غالباً نحوه ي ارضاي آنها در سازمان بيان گرديده اند.(الواني ، 1373 به نقل از هوشنگي ، 1382) ـ نظريه هاي فرآيندي بيشتر برجريان و فرآيند انگيزش افراد تأکيد دارند به عبارتي ديگر به چگونگي و نحوه ي انگيزش افراد از نظر ادراکي مي پردازد . (الواني ،به نقل از هوشنگي ، 82) نظريه هاي محتوايي : 1 ـ نظريه ي انگيزش بهداشتي (دو عاملي )(72)هرزبرگ (73) نظريه ي انگيزش بهداشتي يا دو عاملي که با انگيزش و خشنودي شغلي سر و کار دارد توسط فردريک هرزبرگ ارائه گرديد اين نظريه مشابه نظريه سلسله ي مراتب نيازهاي مازلو و اساس آن چنين است که :نيازهاي سطح پايين اغلب کارکنان به طور عام ارضا مي گردند و عدم ارضاي نيازهاي سطح پايين منجر به ناخشنودي مي شود و عکس آن صادق نيست .يعني ارضاي نيازهاي سطح پايين منجربه خشنودي نمي گردد و عدم ارضاي نيازهاي سطح بالا درشغل لزوماً منجر به ناخشنودي نمي شود و ارضاي چنين نيازها به خشنودي شغلي منجر خواهد گرديد .براين اساس دو دسته از نيازها وجود دارند : 1 ـ نيازهاي برانگيزاننده که موجب خشنودي شغلي مي گردند (نيازهاي سطح بالا ) 2 ـ نيازهاي بهداشتي که موجب ناخشنودي شغلي اند (نيازهاي سطح پايين ). نيازهاي انگيزشي (نيازهاي سطح بالا )کارکنان را به طرف کارکرد شغلي بالا برمي انگيزاند و اين نيازها در درون «خود »کار (محتوا ) قرار دارند .آنها شامل ماهيت و محتواي شغلي و سطح شخصي مسئوليت ، پيشرفت ، شناخت ، موفقيت و رشد و توسعه حرفه اي دارند .نيازهاي انگيزشي با نيازهاي خود شکوفايي مازلو و نيازهاي رشد آلدرفرمشابهت دارند .آنها توسط مشاغل پرتحرک ، چالش برانگيز و جذاب برآورده مي شوند.هنگامي که اين شرايط تأمين شود خشنودي شغلي نتيجه خواهد گرديد و چون برآورده نشوند نتيجه لزوماً ناخشنودي شغلي نيست .ناخشنودي شغلي به وسيله ي نيازهاي بهداشتي (نيازهاي سطح پايين )ايجاد مي شود . اصطلاح بهداشت با ارتقاء و بقاي سلامتي ارتباط دارد .نيازهاي بهداشتي عوامل بيروني مشاغل و وظايف اند و شامل ظواهر محيط کار ،خط مشي هاي سازماني و اداري ، سرپرستي روابط بين اشخاص ،شرايط کاري و حقوق و مزايا مي شوند .با عدم ارضاي نيازهاي بهداشتي ، ناخشنودي شغلي ايجاد خواهد گرديد و در صورت برآورده شدن ، نتيجه ي لزوماً خشنودي شغلي نيست ، بلکه عدم ناخشنودي است . به طور خلاصه مي توان گفت نظريه ي هرزبرگ توجه خود را براهميت عوامل دروني کار به عنوان نيروي برانگيزنده ي کارکنان متمرکز نموده است .اگرنيازهاي انگيزشي کارکنان را تحريک نموده ، آنها کار خود را به بهترين نحو انجام مي دهند و سبب ايجاد يک نگرش مثبت به سوي شغل مي گردند .اين تلاش ها معروف به «غني سازي شغل (74)»گرديده اند که منجر به افزايش مؤثر بهره وري و خشنودي شغلي به تبع کاهش تحرک کار و غيبت مي گردند (مهداد ، 1380) لینک به دیدگاه
spow 44196 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 8 فروردین، ۱۳۹۱ 2 ـ نظريه ي کامروايي نياز (75) طبق اين نظريه : 1 ـ اگر شخصي آنچه را که مي خواهد به دست آورد خشنود خواهد شد . 2 ـ هرچه شخص چيزي را بيشتر بخواهد (يا هر چه چيزي براي او مهمتر باشد )وقتي آن را به دست آورد خشنود تر خواهد شد و هنگامي که آن را به دست نياورد ناخشنودتر خواهد گرديد . دو نوع نظريه عمده اين چهارچوب را مورد استفاده قرار داده اند .طبق نظر وروم (76)(1964)دو الگو وجود دارد يکي الگوي «کاهشي (77)»و ديگري الگوي «ضربي (78)»مي باشند .هر دو الگو فرض مي کنند که خشنودي شغلي تابعي مستقيم از درجه اي است که محيط با ساختار نيازي فرد همخواني دارد . الگوي «کاهشي »چنين پيشنهاد مي کند که خشنودي شغلي تابعي است مستقيم و منفي از تفاوت ميان نيازهاي يک شخص و درجه اي که محيط کامروايي آن نيازها را فراهم مي کند هرچه مجموع تفاوت با در نظر گرفتن همه نيازها بيشتر باشد خشنودي کمتر است ، هرچه تفاوت کمتر باشد ، خشنودي بيشتر است . اين روش کاهشي خصوصيات معيني دارد (وروم ، (1964)يکي از آنها اين است که ، درشرايط يکسان ديگرهرچه نيازهاي مشخص بيشترباشد خشنودي شغلي او کمتر است ،صرف نظر از اين که در محيط چه روي بدهد.دوم اينکه همچنين هرچه بازده محيط بيشتر باشد ،خشنودي شغلي بيشتر است صرف نظر ازاينکه سطح نياز فرد مورد نظر چه باشد . در الگوي «ضربي »نيازهاي شخص در درجه اي که شغل از عهده ي کامروايي آنها برمي آيد ضرب مي کنيم و سپس اين حاصل ضرب ها را براي همه ي نيازها جمع مي کنيم ، آنگاه اين مجموع بيانگرميزان خشنودي شغلي او خواهد بود.(شهبازي ، 1378 ص 33 ،به نقل از کورمن ). 3 ـ نظريه ي ويژگي هاي شغل نظريه ي ويژگيهاي شغل توسط ريچارد هاکمن والدهام ارائه گرديد :تحقيقي که روي ميزان هاي عيني ويژگيهاي شغل که با خشنودي و توجه کارکنان همبسته بود (هاکمن والدهام ،1980 ، 1976)نظر پيشنهادي آنان اين بود که ويژگي هاي معين مي تواند در رفتار و نگرش هاي مربوط به کار تأثير بگذارد .اما اين ويژگي ها همه ي کارکنان را با يک راه مشابه تحت تأثير قرار نمي دهد . تحقيق بر تفاوت هاي فردي در نياز براي رشد تأکيد داشت .اطلاعات به دست آمده نشان داد که افرادي که نياز رشد به ميزان بالايي داشتند ، بيشتر تحت تأثير ويژگي هاي شغلي هستند تا افرادي که نياز پايين به رشد دارند . حضور ويژگي هاي شغلي مثبت سبب گرديد کارکنان هنگامي که کارشان را خوب انجام مي دادند بيان عاطفي مثبت را تجربه نمودند که اين شرايط آنان را برانگيخت که خوب انجام دادن کار را براساس اين انتظارات ادامه دهند که عملکرد خوب به احساس خوب منجر خواهد گرديد .همچنين اين نظريه بيان مي کند که ويژگي هاي شغلي به شرايط رواني منجرخواهد گرديد که آن منجر به انگيزه بيشتر به عملکرد بالاتر و خشنودي شغلي بيشترخواهد شد ، به شرطي که کارکنان براي شروع نيازرشد بالا داشته باشند . شکل 1ـ1 ويژگي هاي اصلي شغل به وسيله ي هاکمن و اولدهام به شرح زير تعريف شده است : 1 ـ تنوع مهارت :به نسبتي که کارگران از مهارت ها و توانايي هاي مختلف در شغل استفاده مي کنند يک شغل بيشتر چالش برانگيز ،يک شغل معني دار خواهد بود . 2 ـ هويت وظيفه :يکپارچگي شغل يعني اين که آيا آن شامل انجام يک واحد کامل کاري يا تکميل يک محصول شود يا فقط شامل يک جزء از يک محصول در خط توليد . 3 ـ اهميت وظيفه :اهميت يک شغل براي زندگي و رفاه و همکاران و يا مصرف کنندگان ،براي مثال مکانيک يک هواپيما درزندگي انسان ها بسيار تأثيردارد بنابراين چنين شغلي بسيارپراهميت تر است تا اشتغال در شغل کارمند دفتري اداره پست . 4 ـ اختيار :ميزان استقلال کارکنان در برنامه ريزي و سازماندهي کار 5 ـ بازخورد :ميزان اطلاعات دريافتي کارکنان درباره ي اثربخشي و کيفيت عملکرد شغلي آنها . مشاغل مي توانند براي به حداکثر رساندن اين ويژگي ها با روشي که هرزبرگ ارائه داده است به شرح زيردوباره طراحي شوند . ـ ترکيب نمودن وظايف کوچک و تخصصي به واحدهاي بزرگتر .اين عامل سبب افزايش تنوع مهارت و هويت وظيفه مي گردد . ـ مرتب کردن وظايف به واحدهاي کاري معني دار و طبيعي براي مسئول ساختن فرد در قبال واحد داراي هويت که اين عامل هويت و اهميت وظيفه را افزايش مي دهد . ـ دادن مسئوليت به افراد براي رفتار مستقيم با مراجعان و يا مصرف کننده نهايي .که اين عامل تنوع مهارت ،اختيار و بازخورد را افزايش مي دهد . ـ دادن اختيار ،مسئوليت و نظارت بر وظايف شغل کارکنان .اين عامل تنوع مهارت ،هويت وظيفه و اختيار را افزايش مي دهد . ـ مهيا نمودن شرايطي براي کارکنان که به طورمنظم ياد بگيرند که چگونه مي توانند شغل خود را بهتر انجام دهند.اين عامل بازخورد را افزايش مي دهد. (مهداد ، 1380) 4 ـ نظريه سلسله مراتب نيازها : آبراهام مازلو (79)بنيانگذار روانشناسي انسانگرا ، سلسله مراتبي از پنج نياز فطري را معرفي کرد که رفتار انسان را برانگيخته و هدايت مي کنند ( مازلو ، 1970).(شکل 2 ـ 1 را ببينيد )اين نيازها به قرار زير هستند : ـ نيازهاي فيزيولوژيکي (80)ـ غذا ، آب ، خواب ، سائقه هاي جنسي و فعاليت ـ نيازهاي ايمني (81)ـ نياز به مسکن و امنيت رواني و ثبات شغلي ـ نيازهاي تعلق پذيري و عشق (82)ـ نياز اجتماعي براي عشق ، عاطفه ، رفاقت و پيوستگي شامل تعامل و پذيرش از طرف ديگران ـ نيازهاي احترام (83)نياز به حرمت ذات و احترام ، تحسين و احترام از طرف ديگران ـ نياز خودشکوفايي (84)نياز به تحقق خود ، نياز به پيشرفت با تمام قوا و به فعل در آوردن تمام بالقوه ها مازلواين نيازها را غريزي مي داسنت و منظور وي اين بود که آنها «عوامل تعيين کننده ارثي محسوس »دارند ،اين نيازها به ترتيب ازقوي ترين تا ضعيف ترين آنها مرتب شده اند ؛قبل از اينکه نيازهاي بالاتراهميت پيدا کنند نيازهاي پايين تر بايد حداقل تا اندازه اي ارضا شده باشند . ما به طورهمزمان توسط همه ي نيازها برانگيخته نمي شويم .درمجموع فقط يک نياز برشخصيت ماغالب خواهد بود .اينکه اين نياز کدام است ، بستگي دارد به اينکه کدام يک از نيازهاي ديگر ارضا شده اند .براي مثال ، کساني که در مشاغل خود موفق هستند ،ديگرتوسط نيازهاي فيزيولوژيکي و ايمني شان برانگيخته نمي شوند .اين نيازها به اندازه ي کافي برآورده شده اند.آنها بااحتمال زياد براي يافتن احترام يا خودشکوفايي برانگيخته مي شوند . با اين حال مازلو پيشنهاد کرد که تقدم نيازها مي تواند تغيير نموده يا برعکس شود . لینک به دیدگاه
spow 44196 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 8 فروردین، ۱۳۹۱ ويژگيهاي نيازها : مازلو ويژگيها و کارکردهاي نيازها را به شرح زير توصيف کرد (مازلو ، 1968 ، 1970): ـ هرچه يک نياز در سلسله مراتب ، پايين تر باشد ،نيرومندي تأثيرو تقدم آن بيشتر است .نيازهاي بالاتر ، ضعيف ترهستند . ـ نيازهاي بالاتر بعدها در زندگي پيدا مي شوند نيازهاي فيزيولوژيکي و ايمني در نوباوگي پيدا مي شوند ؛نيازهاي تعلق پذيري و احترام در نوجواني ظاهري مي شوند.نياز خود شکوفايي تا ميانسالي به وجود نمي آيد . ـ ازآنجايي که نيازهاي بالاتر براي زنده ماندن کمتر ضروري هستند ،ارضاي آنها مي تواند به تعويق افتد .ناکامي در ارضا نمودن يک نياز بالاتر، توليد بحران نمي کند ،درحالي که ناتواني در برآورده ساختن يک نياز پايين تر ، موجب بحران مي شود .به همين دليل مازلو نيازهاي پايين تر را کمبود (85)يا نيازهاي کمبود (86)ناميد.ناکامي در ارضا کردن آنها توليد کمبود در فرد مي کند . ـ با وجود آنکه نيازهاي بالاتر،ضرورت کمتري براي زنده ماندن دارند ، به بقا ورشد کمک مي کنند .ارضاي نيازهاي بالاتر مي تواند به سلامتي بهتر ، زندگي طولاني تر،و کارايي زيستي بهتر منجر شود .به همين دليل مازلو نيازهاي بالاتر را نيازهاي رشد (87)يا نيازهاي هستي (88)ناميد . ـ ارضاي نيازهاي بالاتر،هم از نظر زيستي و هم رواني ، سازنده و سودمند است .ارضاي نياز سطح بالاتر مي تواند به خشنودي ،سعادت و احساس رضايت بيانجامد . ـ برآورده ساختن نيازهاي بالاترازارضا نمودن نيازهاي پايين تر، به شرايط بيروني (اجتماعي ، اقتصادي و سياسي )بهتري نياز دارد .براي مثال ، دنبال کردن خود شکوفايي به آزادي بيان و فرصت بيشتري از نيازهاي ايمني و امنيت بستگي دارد . ـ لازم نيست يک نياز قبل از اينکه نياز بعدي موجود در سلسله مراتب اهميت پيدا کند به طور کامل ارضا باشد (راجرز ،1968 ، به نقل از شولتز ). *شکل 2 ـ 1 (سلسله مراتب نيازهاي مازلو ) 5 ـ مدل فراک استارک (89) فراک و استارک (1977)مدل مفيدي از فرآيند رسيدن به رضايت شغلي و عوامل مؤثر برآن ارائه کرده اند . براي شرح موضوع بهترين نقطه براي شروع اين مدل جعبه سمت راست است که (ساختار نياز مستخدم )نامگذاري شده است و يکي از اين تعيين کننده ها انگيزه شغلي است که برقابليت توليد ، که به نوبه ي خود برپاداش ها تأثير مي کند نافذ است . با اين وجود درهر يک از مراحل (ديگرتعيين کننده ها )وجود دارند که در بالاي جعبه ها نشان داده شده اند .ديگر تعيين کننده ها با عامل علي مقدم به طور بلافصل ترکيب مي شود تا به تعيين عامل بعدي کمک کند براي نمونه انگيزش شغلي يک عامل مؤثر دربهره وري است ، اما تنها عامل نيست . بهره وري تحت تأثير طرح کار (آسان يا مشکل )نيزقرار دارد ،عامل مربوط به فرد مثل مهارت ها و توانائيها ،عوامل گروهي مثل هنجارهايي که مشوق توليد و يا عکس آن است .عوامل سازماني مثل ارتباط با ديگر گروههاي کاري که با کار درگيرند و مانند آن کلاً در بهره وري و قابليت توليد تأثيرمي گذارند .سپس پاداش هايي که کارگر دريافت مي کند نيز درموفقيت کاري تعيين کننده ارضاء نياز است .اما نيازها جداي از شغل نيز قابل ارضا شدن هستند ،لذا اين دو نوع ارضاي نياز ترکيب مي شوند تا ساختار کلي نيازهاي فردي را تعيين کنند . همين طور ارضاء نياز درشغل تنها تعيين کننده رضايت شغلي نيست . ادراک کارگر درباب عدالت و رعايت انصاف و اعطاي پاداش و توقعاتشان نشان از ارضاء آينده نياز نيز ،از جمله عوامل مهم در تعيين رضايت مندي شغلي محسوب مي شود .سرانجام رضايت مندي شغلي به طورمستقيم ادامه شغل را در برابر ترک آن تعيين مي کند و طبيعتاً تنها مستخدم هايي که به کار خود ادامه مي دهند از پاداش و ارضاي نيازهاي بالقوه مي توانند بهره مند شوند (ازکمپ ، 1990). 6-الگوي اسنادهاي وظيفه اي ضروري : اين الگو که توسط ترنزولارنس در سال 1965 پيشنهاد شده است بحث مي کند که شغل پربار شده و غني يعني شغلي که درآن تنوع ،استقلال و مسئوليت و مانند آن باشد به رضايت شغلي بيشتري خواهد انجاميد .ازجمله يافته هاي تحقيقات اين دو دانشمند مي توان به دو صورت اشاره کرد .نخست اينکه در مطالعات آنان يافته شد که کارگران محيطهاي روستايي از مشاغل با دامنه و وسعت کم بيشتر از کارگران شهري رضايت خاطر دارند و دوم آنکه عوامل وضعي و موقعيتي مانند سبک سرپرستي و روابط همکاران نيزتأثير دامنه وسعت شغل بررضايت خاطر و غيبت از کار را تعديل مي کند .خلاصه الگوي ارائه شده توسط ترنر و لارنس در شکل شماره ي (2 ـ 2) آورده شده است . شکل شماره ي 2ـ 2 :الگوي ترنر و لارنس (ترنرو لارنس ، 1965.نقل از هوشنگي ص 18) لینک به دیدگاه
spow 44196 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 8 فروردین، ۱۳۹۱ ب )نظريه ي فرآيندي : 1 ـ نظريه هدف گذاري (90) اين نظريه را ادوين لاک (91)ارائه کرده و آشکارا با محيط ارتباط دارد . لاک بحث مي کند که انگيزه ي اوليه ما ،دريک موقعيت کاري بر حسب تمايل ما به دستيابي يک هدف معين تعريف مي گردد .(لاک 1968 ، لاتام (93) 1990 به نقل از مهداد ). تعيين اهداف عملکرد چالش انگيز و خاص مي تواند رفتار ما را برانگيخته ، هدايت و کنترل کند که ما در راههاي اثر بخش تر کار انجام دهيم .تحقيقات نشان مي دهد که داشتن هدف به عملکرد بهترمنجر مي گردد تا اينکه ما هدفي نداشته باشيم .اهدافي که دستيابي به آنها مشکل تر است .برانگيزاننده ترند تا اهدافي که دستيابي به آنها آسان تر است .اهدافي که دستيابي به آن در خارج از حيطه ي توانايي و ظرفيت ماست بدتر از آن است که ما هدفي نداشته باشيم چون اهداف دست نيافتني انگيزش و عملکرد شغلي ما را تحت فشار قرار مي دهند (مهداد ـ 1380). جنبه ي مهم نظريه هدف گذاري تعهد به هدف فردي است به معني قدرت اراده ي ما براي دستيابي به هدف .اين تعهد به وسيله ي عوامل بيروني ، متعامل و دروني تحت تأثير قرار مي گيرد .(لاک ، لاتام و ارني 1988.به نقل از مهداد 1380). عوامل بيروني که تعهد به هدف را تحت تأثير قرار مي دهند عبارت اند از : قدرت ، تأثير همکار و پاداش هاي بيروني .اجابت و پذيرش هر شکل قدرت مثل قدرت رئيس نشان داده است که به ميزان زيادي سبب کاهش تعهد فردي به اهداف درموقعيت هاي آزمايشگاهي و مطالعات ميداني گرديده است .تعهد به هدف هنگامي که شکل قدرت به صورت حضور فيزيکي ، حمايتي و اعتماد است به ميزان زيادي افزايش مي يابد .همچنين فشار همکار و پاداش هاي بيروني مثل افزايش دستمزد شدت تعهد به هدف را افزايش مي دهد . عواملي تعاملي که تعهد ما را جهت دستيابي به اهداف تحت تأثير قرار مي دهند عبارت اند از :رقابت و فرصت براي مشارکت در تعيين اهداف . عواملي دروني شناختي که تعهد به هدف را تسهيل مي نمايند عبارتند از : پاداش «خودمختاري »و انتظار ما از موفقيت ها ، ديگر عوامل فردي و موقعيتي که تعهد به هدف را تحت تأثير قرار مي دهند ،چنين پيشنهاد شده : نيازبه پيشرفت ،پايداري ، تهاجم ،و رقابت جويي (به اصطلاح رفتارتيپ a)موفقيت در دستيابي به اهداف سخت ،حرمت ذات بالا ،جايگاه مهار دروني (مهداد علي ، 1380). تحقيق روي نظريه ي هدف گذاري منجر به فرمول بندي نظريه ي جامعي گرديد که اين نظريه ي انگيزش و رضايت شغلي را به حساب آورده است .پالايش و توسعه نظريه ي هدف گذاري نقش عوامل شناختي را گسترش مي دهد و رابط ميان انگيزه و رضايت را تشريح مي نمايد (لاک و لاتام 1990 به نقل ازمهداد ،1380)که به نظريه ي سيکل عملکرد بالا معروف است و اين الگو از نظريه ي هدف گذاري مفهوماً پيچيده تر است .سيکل با اهداف ، خواست ها و چالش هاي فراهم شده براي شغل شروع مي شود ، تا اينجا نظريه ي هدف گذاري است ، که آن نظريه بيان مي کند که اهداف ، کارکنان را براي بهبود عملکرد شغلي برمي انگيزد .علاوه بر اهداف تعديل کننده هايي هم هستند که شدت رابطه ميان اهداف و عملکرد شغلي را تحت تأثير قرار مي دهند .يک هدف خاص و چالش برانگيز انگيزش را افزايش مي دهد و به عملکرد شغلي بالاترمنجر خواهد گرديد اگر کارکنان شرايط زير را داشته باشند : ـ توانايي بالا براي انجام وظيفه ـ تعهد به هدف ـ بازخوردي که نشان دهنده ي پيشروي به سوي اهداف است . ـ خود اثر بخشي بالا يا انتظار براي انجام بهتر ـ وظايفي که بسيار مشکل نيست . بعد از ارائه ي اهداف چالش انگيز و تعديل کننده ها قدم بعدي در سيکل اين است که چگونه اهداف واقعاً عملکرد را تحت تأثير قرار مي دهند که به واسطه ي ساز و کارهاي ميانجي موسوم به راهبردهاي عام که براي انجام دادن هروظيفه ضرورت دارد رخ خواهد داد . بنابراين با ارائه خواست هاي چالش برانگيز ،تعديل کننده هايي که عملکرد شغلي را تسهيل مي نمايند و راهبردهاي ميانجي که اهداف را به تحمل تبديل مي کند ،عملکرد کارکنان افزايش پيدا خواهد نمود . پاداش هايي که به دنبال عملکرد ارائه مي گردد مي تواند بيروني باشد مثل افزايش حقوق ،ارتقاء و ...يا دروني باشد مثل خود مختاري ، احساس پيشرفت ،خودکارايي ، ...يا پاداش هاي غيرشناختي مثل مزاياي جنبي ، امنيت شغلي و پيوستگي به همکاران ، بايد گفت که پاداش هاي شناختي به عنوان تعديل کننده به حساب مي آيند . اگر پاداش بيروني و دروني که عملکرد شغلي مشروط به آنهاست .نيازها و ارزشهاي کارکنان را برآورده سازند ،رضايت شغلي کارکنان افزايش خواهد يافت و اگر اين پاداش ها نيازها و ارزش ها را بر آورده نسازند ،نتيجه نارضايتي خواهد بود رضايت شغلي بالا به تعهد سازماني بيشتر و تمايل به پذيرش اهداف جديد و چالش ها منجر مي گردد (مهداد ، 1380) 2)نظريه ي گروه مرجع (93) اين نظريه با نظريه کامروايي نياز مشابه است با اين تفاوت که نظريه گروه مرجع به عنوان نقطه عطف خود خواست ها ، نيازها و علائق فرد را در نظر نمي گيرد ، بلکه ديدگاه و عقايد گروهي را مد نظر قرار مي دهد که فرد براي هدايت و ارشاد به آن مي نگرد ، چنين گروههايي به گروه مرجع معروف هستند براساس اين نظريه مي توان پيش بيني کرد که اگر شغلي علائق ، خواست ها و گروه مرجع شخصي را برآورد ، شخص آن را دوست خواهد داشت و اگر چنين نکند به آن علاقه اي نخواهد داشت .(کورمن ، ص 326) 3)سيکل عملکرد بالا (94) تحقيق روي نظريه ي هدف گذاري منجر به فرمول بندي نظريه ي جامعي گرديد که اين نظريه انگيزش و خشنودي شغلي را به حساب آورده است .پالايش و توسعه ي هدف گذاري نقش عوامل شناختي را گسترش مي دهد و روابط ميان انگيزه و خشنودي شغلي را تشريح مي نمايد .(لاک و لاتام 1990)که به نظريه ي سيکل عملکرد بالا معروف است و اين الگو از نظريه ي هدف گذاري مفهوماً پيچيده تر است (به شکل 2 ـ 2 نگاه کنيد ). سيکل با اهداف ،خواست ها و چالش هاي فراهم شده براي شغل شروع مي شود ، تا اينجا نظريه ي هدفگذاري است .که آن نظريه بيان مي کند که اهداف ، کارکنان را براي بهبود عملکرد شغلي برمي انگيزد علاوه بر آن براي اهدافي که ما براي خودمان تعيين مي کنيم ، مي تواند چالش هايي از اشکال قدرت (سرپرستان يا مديران )،از مشارکت (تصميم گيري مشترک ميان فرودستان و فرادستان )،از فشار همکار به توليد و يا از مدل هاي نقش ، وارد گردد .درهرحال منبع ، ويژگي ها ، قابليت دستيابي و اهداف سخت به طور اتوماتيک عملکرد بالا ايجاد نخواهد کرد .بلکه ،آنها به افزايش در انگيزش کار منجر خواهد شد به شرطي که ديگر عامل ـ تعديل کننده ها ـ ظاهر گردند .تعديل کننده ها شدت رابطه ميان اهداف و عملکرد شغلي را تحت تأثير قرار مي دهند .يک هدف خاص و چالش برانگيز انگيزش را افزايش خواهد داد و به عملکرد شغلي بالا منجرخواهد گرديد اگر کارکنان شرايط زير را داشته باشند : 1 ـ توانايي بالا براي انجام وظيفه 2 ـ تعهد به هدف 3 ـ بازخوردي که نشان دهنده ي پيشروي به سوي اهداف است . 4 ـ خود اثربخشي بالا يا انتظار براي انجام بهتر 5 ـ وظيفه اي که بسيار مشکل نيست . فرض مي کنيم که اهداف چالش برانگيز و تعديل کننده ها ارائه گرديد .قدم بعدي در سيکل اين است که چگونه اهداف واقعاً عملکرد را تحت تأثير قرار مي دهد که به واسطه ي ساز و کارهاي ميانجي موسوم به راهبردهاي عام که براي انجام دادن هر وظيفه ضرورت دارد ، رخ خواهد داد .راهبردها توجه ، تلاش و اصرار را هدايت مي کنند «واقعاً هر فرد در سنين اوليه ياد مي گيرد که او مي تواند وظايف را به بهترين شکل انجام دهد اگر به آن توجه کند ، تلاش لازم را براي انجام آن مبذول نمايد ،و اصرار به انجام آن داشته باشد ، تا هيچ کدام از اين کارها را انجام ندهد »(لاک و لاتمن 1990).بنابراين با ارائه خواست هاي چالش برانگيز ،تعديل کننده هايي که عملکرد شغلي را تسهيل مي نمايند و راهبردهاي ميانجي که اهداف را به عمل تبديل مي کند ، عملکرد کارکنان افزايش پيدا خواهد داد .همانگونه که در شکل 2ـ3 مشاهده مي کنيد پاداش هايي که به دنبال عملکرد ارائه مي گردند مي توانند به عنوان مشوق سبب حفظ عملکرد شغلي گردند . پاداش ها مي تواند بيروني باشند ، مثل افزايش حقوق ،و ساير شناخت هاي سازماني و يا دروني ،خود مختاري چون احساس پيشرفت ، خودکارايي ، مباهات براي انجام کار باشند و يا پاداش هايي غيرشناختي مثل مزاياي جنبي ، امنيت شغلي و پيوستگي به همکاران .اين پاداش ها (غيرشناختي ) عملکرد را به طور مستقيم برنمي انگيزد بلکه به عنوان تعديل کننده عمل مي کنند و باعث تشويق کارکنان به ماندن در شغل مي گردند . اگرپاداش هاي بيروني و دروني که عملکرد شغلي مشروط به آنهاست ، نيازها و ارزشهاي کارکنان را برآورده سازند ، خشنودي شغلي کارکنان افزايش خواهد يافت و اگر اين پاداش ها ، نيازها و ارزش ها را برآورده نسازند ،نتيجه ناخشنودي خواهد بود .خشنودي شغلي بالا به تعهد سازماني بيشتر و تمايل به پذيرش اهداف جديد و چالش ها منجرخواهد گرديد . اين رابطه ماهيت سيکلي مدل عملکرد بالا را روشن مي سازد .خشنودگي بالا از عملکرد بالا منتج مي شود و يعني اول عملکرد بالا حاصل و سپس به خشنودي منجرمي شود و سپس با عملکرد بعدي به طورغيرمستقيم به وسيله ي شدت تعهد سازماني و تمايل کارکنان به انجام کار در مسير اهداف جديد در ارتباط خواهد بود . سيکل عملکرد بالا داراي يک احساس مقبوليت عام و قابل کاربرد در اکثر شرايط کاري است .تحقيقات براهميت عوامل تعديل کننده ميانجي را در عملکرد شغلي و تأثير پاداش ها را درخشنودي شغلي تأکيد مي کنند .تأثيرعوامل شناختي چون «خودکارايي »به عنوان ساز و کاري که به وسيله ي آن اهداف ،عملکرد را تحت تأثير قرار مي دهد نيز درتحقيقات مورد تأييد واقع گرديده است (ارلي وليتوچي 1991، ميروگلاتلي 1988 ،وود وبتدورا 1989(95)) سيکل عملکرد بالا چنين بيان مي کند که انگيزش و خشنودي شغلي مي تواند تحت تأثير عوامل مشابه قرار گيرد (مهداد ، 1380، ص 147). 4 ـ نظريه ي اختلاف (96) به عقيده ي لاک رضايتمندي يا نارضايتي شغلي به اختلافي بستگي دارد که شخص بين آنچه به دست آورده و آنچه تمايل دارد ، احساس مي کند ، لاک ميزان مورد تمايل از ويژگيهاي شغلي را به عنوان حداقل ميزان لازم براي ارضاء نيازهاي جاري مشخص ،تعريف مي کند بنابراين چنانچه بين ميزان تمايل فرد و ملاحظات واقعي اش اختلاف وجود نداشته باشد رضايت خواهد داشت . برعکس اگر ويژگي هاي شغلي کمتر از ميزان تمايلش باشد ناراضي خواهد بود.شکلهاي ديگري از مدل اختلاف ارائه شده است .پورتزرضايت شغلي را به عنوان اختلاف بين ميزان عوامل شغلي که بايستي وجود داشته باشد و ميزاني که اکنون وجود دارد تعريف کرده است .اين مفهوم اساساً شبيه مدل لاک است .اما فراز «بايستي وجود داشته باشد »درمدل پورتز تأکيد بيشتري برمشاهدات برابري داشته و تأکيد کمتري بر نيازها دارد . لاولر در مدل معروف خود ،داشته هاي مربوط به رضايت و عدم رضايت شغلي را خلاصه مي کند .همان طوري که در نمودار زير ملاحظه مي شود رضايت را عبارت ازاختلاف بين ادراک کارمند و شرايطي مي داند که بايستي ايجاد شود . با شرايطي که به طور واقعي در نمودار وجود دارد ، اگر بين آنها اختلافي موجود نباشد فرد راضي خواهد بود .بنابراين به طور بديهي آنچه من بيشتر از انتظاراتم از عوامل شغل دريافت دارم ،باعث رضايت بيشتري خواهد شد.براي درک بهتر مدل لاولر بايد شناخت بيشتري نسبت به دو موضوع داشت .نخست اينکه فرد چگونه شرايط واقعي شغل را ارزيابي کرده و درک مي کند.سپس انتظارات وي از شرايطي که بايد ايجاد شود چگونه قوام مي يابد(به شکل 2 ـ 4 مراجعه کنيد ). لینک به دیدگاه
spow 44196 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 8 فروردین، ۱۳۹۱ «انتظارات شغلي »: سه عامل عمده و مهم بزرگترين تأثيررا در شکل گيري انتظارات شغلي دارند.نخست هرفرد نسبت به آنچه که به شرکت آورده است .(مهارت ، ارشديت ،تجربه ، کوشش ، تحصيلات )قضاوتي از خود ارائه مي کند . دوم هر فرد در مورد آن دسته از عواملي که مورد تقاضاي اوست و در شغل بوده و برتوانايي هاي وي اثر مي گذارد ،قضاوتي مي نمايد آيا من مسئوليت بزرگي دارم ؟ آيا تصميمات بزرگي مي گيرم ؟ آيا ساعات طولاني کار مي کنم ؟ سوم اينکه فرد به افراد خود ،(يعني کارکنان و شرايط کار )،مي نگرد تا منصفانه بودن و منطقي بودن مزاياي شغلي را تعيين نمايد .بنابراين وي بر اساس سه عامل ،انتظارات شغلي خود را پايه ريزي مي کند .استنباط از داده هاي شخصي ،استنباط از مشخصات شغلي و ميزان برابري درک شده ( و گسلي ويوکي، 1990). شکل 2 ـ 4 مدل اختلاف وگسلي و يوکي 5 ـ نظريه ي برابري آدامز (97) اين نظريه توسط جي ،استيسي ،آدامز ارائه گرديده است و او بر اين عقيده بود که انگيزه از ادراک ما متأثراست ،که چگونه مادر محيط کارکان براساس برابري و مساوات رفتارخواهيم کرد (آدامز ، 1965).اين نظريه بيان مي دارد که افراد در سازمان ،خود را با گروه مرجع مقايسه مي کنند . اين گروه مرجع مي تواند گذشته خود و يا افراد ديگر در سازمان و بيرون از سازمان باشند .اگر فرد احساس کند که نسبت به آنچه که بايستي در ازاي کار دريافت کند به او تعلق مي گيرد راضي مي شود و در اين صورت منجر به عدم رضايت وي خواهد شد راجع به اين نظريه نيز تحقيقات زيادي انجام گرفته است و نتايج نشان مي دهد که اين نظريه در بيشتر موارد صادق مي باشد ( اعرابي و پارساييان ، 1374 به نقل از رابينز )(به شکل 2 ـ 5 نگاه کنيد .) آدامز پيشنهاد کرد که ما گذشته هاي خودمان را چه مقدار تلاش براي شغل انجام داده ايم ،درمحيط کاري (اداره ، فروشگاه ، کارخانه يا کلاس )با بازده هاي خودمان (چه مقداري پاداش از کار گرفته ايم )ارزيابي مي کنيم و ما اين عمل محاسبه را شايد ناخودآگاه انجام دهيم .نسبت گذاشته هاي خود را به بازده خودمان به صورت ذهني مقايسه مي کنيم و آن را با نسبت گذاشته ها و بازده هاي همکارانمان براساس عقيده اي که از آن داريم مقايسه مي نماييم .اگرنتيجه مقايس اين باشد که ما کمتر از ديگران دريافت مي نماييم ،احساس تنش يا نابرابري نتيجه خواهد گرديد که ما را برانگيخته خواهد نمود که اقدام به انجام کارهايي بنماييم که برابري را در ما ايجاد کند . سه الگوي پاسخ رفتاري را براي موقعيت هايي که برابري و نابرابري ادراک شده است ،پيشنهاد کرده اند (هيوسمن هاتفليد و ميلز 1987(98)،به نقل از مهداد )اين سه پاسخ عبارتند از :سخاوت (99)حساسيت برابري (100)و استحقاق (101).سطح پاداش دريافت شده به هروسيله ، انگيزه ، خشنودي شغلي و عملکرد شغلي را تحت تأثير قرارخواهد داد . شکل 2 ـ 5 يک مدل ازرضايت شغلي (آرلوند و فلدمن ، 1986 به نقل از رابينز) افراد سخاوتمند به عنوان افراد نوع دوست توصيف مي شوند و هنگامي خشنودند که پاداش کمتري در مقايسه با ديگر همکاران دريافت کنند و هنگامي که پاداش مساوي يا بيشتردريافت نموده اند احساس گناه مي نمايند . افرادي که حساسيت برابري دارند و به نوعي توصيف شده اند که اعتقاد به اين اصل دارند که هرفرد بايد پاداش به جا و درست دريافت کنند .آنها هنگامي که پاداش کمتري گرفته اند مضطرب و هنگامي که پاداش بيشتري دريافت کنند احساس گناه مي نمايند .افرادي که ويژگي هاي استحقاق را دارند معتقدند که هر چيزي آنها دريافت نموده اند به حق و درست است .آنها فقط هنگامي که پاداش بيشتري گرفته اند خشنودند و هنگامي که پاداش برابر يا کمتر دريافت نموده اند مضطرب اند (مهداد ـ 1380). 6 ـ نظريه ي جاذبه ـ وسيله ـ انتظار (102)(VIE) اين نظريه توسط «ويکتور وروم (103)مطرح شده و مي گويد که انتخاب هاي مردم بر انتظار مدرکه ي آنها قرار دارد که اگر آنها در يک راه معين رفتار نمايند پاداش هاي معيني را دريافت خواهند نمود . (وروم 1964)،درمحيط هاي کاري کارکنان راهي را انتخاب خواهند نمود که به انجام کار درسطحي بپردازند که نتيجه ي آن دريافت مزاياي بيشتر است .آنان اگرانتظار داشته باشند که تلاش هايشان به بازده هاي مثبت مثل ترفيع و يا دستمزد بالاتر و يا اين بازده ها به ديگر بازده هاي مطلوب منجر خواهد گرديد،برانگيخته خواهند شد که سخت تر کار کنند .ارزش روانشناختي يا جاذبه پاداش از فردي به فرد ديگر تغيير مي کند .به عبارتي ديگر ،درک ما از اهميت بازده ها شدت آن را به عنوان يک انگيزنده تعيين مي کند .بازده آنگونه که ما انتظار داريم ممکن نيست خشنود کننده باشند .اين سطح انتظار ماست که تعيين مي کند که آيا مابراي به دست آوردن آن نتيجه سخت کارخواهيم نمود ياخير(مهداد ، 1380). در اين نظريه انگيزش فرد تابعي است از : الف :(E-P)اعتقاد به اينکه کوشش به انجام کار منجر مي شود . ب :(O-P)اعتقاد به اينکه انجام کار به نتيجه مطلوب ختم خواهد شد . ج :جذابيت نتايج :شدت نيازي که به وسيله ي اين نتايج برآورده خواهد شد و مطابق فرمول ذيل است . ميزان تلاش ={اعتقاد به اينکه تلاش به عملکرد منجر خواهد شد } €اعتقاد به اينکه عملکرد نتيجه €{جذابيت نتايج مطلوب را خواهد داشت}را خواهد داد . V× (p-o)(E-p)=EFFoRT علائم فرمول عبارتند از: کوشش =E جذابيت نتايج =v نتايج =O عملکرد =P بنا به فرمول مذکور ،عملکرد تابعي است از انگيزش و توانايي . تواناي (A)ضربدرانگيزش (M)=عملکرد (P) يا توانايي (A)ضربدرميزان تلاش (E)=عملکرد (p)همچنين رضايت تابعي از نتايج کسب شده است و تصور فرد از عدالت و انصاف منظور شده ، درگروه تحقيق اين نتايج به دست آمده است .پاداش ها نيز بردو نوع است : الف )پاداش هاي دروني نظير چالشي بودن کار ،ارضاء نياز به شهرت يا انجام کار و غيره . ب )پاداش هاي خارجي نظير پول ، مقام و موقعيت و غيره . معيار عدالت و پاداش ها هم ، چيزي است که شخص ، با در نظر گرفتن آنچه که ديگران براي انجام همان نوع کار دريافت مي دارند ، احساس مي کند بايد دريافت دارد ،نتيجه ارضاء نيازها به نوبه ي خود انعکاسي دارد که بر اعتقاد به منجر شدن کوشش به نتيجه و ختم نتيجه به منظور مطلوب و براعتقاد پاداش ها اثر گذاشته ،آن را تقويت مي کند که اين اثر خود برانگيزش آتي (کوشش )فرد اثرمي گذارد و موجب تقويت آن مي شود اين برخورد و بازخورد همچنان ادامه مي يابد و بربهبود کيفيت حرکت به تدريج مي افزايد . نمودار فرآيند انگيزش عملکرد رضايت خاطر در روابط ميان آنها را ترسيم مي نمايد مديران اجرايي را بدين معني هدايت مي کند که اهداف زيردستان مشکل عمده اي نيست و به توانايي و مهارت هاي آنها مربوط مي شود و سيستم پاداش بايد با نيازهاي غالب آنها مرتبط باشد .(رضائيان ، 1370) شکل 2 ـ 6 روابط ميان فرآيند انگيزش ، عملکرد و رضايت خاطر فرد(رضائيان ، 1370). 7 ـ نظريه ي نقش (104) دراين نظريه به دو جنبه ي اجتماعي و رواني توجه مي شود درجنبه اجتماعي تأثيرعواملي نظيرنظام سازماني و کارگاهي و شرايط محيط اشتغال در رضايت شغلي مورد توجه قرار مي گيرند .اين عوامل همان شرايط بيروني رضايت شغلي را شامل مي شود جنبه ي رواني رضايت شغلي بيشتر به انتظارات و توقعات فرد مربوط مي شود به عبارت ديگر احساس فرد از موقعيت شغلي و فعاليت هايش در انجام مسئوليت هاي محوله و ايفاي نقش خاص ، به عنوان عضوي از اعضاي جامعه ، ميزان رضايت شغلي فرد را مشخص مي نمايد رضايت کلي نتيجه اي است که فرد از ترکيب دو جنبه ي اجتماعي و رواني عايدش مي شود (شفيع آبادي 1375). 8 ـ نظريه ي ارزش لاک (105) برطبق اين نظريه ،رضايت شغلي اساساً از اهميتي که پاداش يا دست آوردهاي شغل براي افراد دارند ناشي مي شود،افراد با داشتن چيزهايي که براي آنها ارزشمند باشد ،راضي مي گردند هرچه نزديکي بين آنچه افراد ارزشمند مي دانند و آنچه که از شغل به دست مي آورند بيشتر باشد ،رضايت شغلي افراد بيشتراست نظريه ي لاک نشان مي دهد که اگرما بدانيم افراد براي نتايج دررابطه با کارخاصي چقدر ارزش قائلند مي توانيم اين اطلاعات را براي پيش بيني اثرچنين عواملي در رابطه با رضايت آنها به کار گيريم .مثلاً اگر در يک سازماني کارکنان براي استقلال کاري ارزش زيادي قائل باشند ، آزادي عمل درانجام وظايف مي تواند منجربه رضايت شغلي آنان گردد . راجع به اين نظريه ،تحقيقات زيادي صورت نگرفته است .(بارون و گرينبرگ ،1990 به نقل از برهاني ) لینک به دیدگاه
spow 44196 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 8 فروردین، ۱۳۹۱ عوامل مؤثر بررضايت شغلي : عوامل متعددي بر عملکرد شغلي افراد تأثير مي گذارند ،که اين تأثيرات مي توانند مثبت باشند که به رضايت شغلي مي انجامد و مي تواند منفي باشند که عدم رضايت شغلي را به دنبال خواهد داشت . بنابراين آنچه که به عنوان پيش فرض مي بايد در تحقيقات مربوط به رضايت شغلي پذيرفت اين حقيقت است که تنها يک عامل نمي تواند موجب رضايت شغلي بشود و درحقيقت ترکيب از مجموعه عوامل گوناگون سبب مي گردد که فرد شاغل در لحظه اي از زمان از شغلش احساس رضايت نمايد و بگويد از شغلش راضي است و از آن شغل لذت مي برد . دربحث مديريت و سازمانها چيزي که از حد مشهود است اين مطلب است که حداکثر مديران درنشان دادن ضعف هاي کارکنان مؤثرهستند ولي در کمک به علت يابي ضعف ها به همان ميزان اثربخشي را ندارند ، به عبارت ديگر در شناسايي مسئله قوي هستند ولي درتشخيص علت با تحليل آن ضعيف هستند که اين همان ضعف عدم تشخيص صحيح و ارزيابي حل مسائل در سازمان است و کارمند با تأکيد که برعوامل مختلف همانند ميزان حقوق و دستمزد ، پاداش ها ، ارتقاء شغلي ،تناسب شغلي و جو سازماني و ...در زمانهاي متفاوت دارد به شيوه هاي گوناگون از تنش احساس رضايت يا عدم رضايت مي نمايد. ذکراين نکته در اينجا ضروري است و به نظر مي رسد در پژوهش هاي اجتماعي از آنجا که امکان بررسي تمام عوامل و پديده ها براي هيچ محققي وجود ندارد به همين دليل از تأثيرکم متغيرهاي مداخله گرديگر صرف نظر گرديده است و در اين تحقيق هم برخي از عوامل مؤثر و مهم بر رضايت شغلي مورد سنجش قرار گرفته است . به دليل اينکه اين عوامل ماهيتاً خيلي متنوعند و به طور ساده نمي توان آنها را در يک تحقيق خلاصه و طبقه بندي نمود و ديگر اينکه سبب تداخل متغيرها تنها اين عوامل را مدنظر قرار داده ايم (هوشنگي ، 1382). اين عوامل عبارتند از : 1 ـ کار 2 ـ تناسب شغل و شاغل 3 ـ جو سازماني 4ـ کاربرد مهارت 5 ـ پاداش هاي مادي 6 ـ ويژگي هاي شخصي (سن ، جنس و نژاد ) 7 ـ تجربه ي شغلي 8 ـ شخصيت 9 ـ سرپرستي 10 ـ سطح حرفه اي 11 ـ ايمني شغلي 12 ـ روابط با همکاران 13 ـ ساختار سازمان 14 ـ حقوق و دستمزد 15 ـ پيشرفت شغلي 1)کار:پژوهش ها نشان داده اند که صفات و خصوصيات کار با رضايت شغلي مرتبط است به احتمال اساسي ترين ضعف دراين باره آن است که کار براي فرد مورد نظر بايد از نظر شخص جالب و معني دار باشد ( کمپ ،به نقل از شهبازي ). مطالعات نشان داده اند که پنج جنبه غيرآشکار شغل مي تواند در خشنودي شغلي مؤثرباشد : 1ـ انعطاف در برنامه ريزي ساعات کار 2ـ ابزار و تجهيزات 3ـ محيط کار 4ـ توانايي همکاران در تسهيل کار همکار ديگر 5 ـ خوشايندي ادراک شده از تعامل اجتماعي در محيط کار مطالعات نشان داده اند که خشنودي از اين جنبه ها به طور مثبتي با ساير ابزارهاي خشنودي کلي شغلي و خشنودي از زندگي همبسته است .(مهداد ، 1380) 2 ـ تناسب شغل و شاغل : بين ويژگيهاي شخصيتي و رضايت شغلي رابطه معقولي وجود دارد اين موضوع يعني تطبيق شرايط لازم براي انجام کار و ويژگيهاي شخصيتي به تازگي مورد توجه زياد قرار گرفته است .درنظريه معروف جان هالند درباره ي تناسب شغل با شخصيت اين موضوع به بهترين طريق بيان شده است نظريه مزبور بر اين تصور قرار دارد که رغبت يا علاقه فرد با محيط کارش متناسب است اين محقق بيان مي دارد که رضايت شغلي و تمايل به ترک شغل به درجه اي بستگي دارد که مي تواند فرد به صورتي موفقيت آميز شخصيت خود را با محيط وفق دهد .(رابينز ، 1978). 3 ـ جو سازماني (106): يکي از عوامل بسيار مهمي که در روحيه ي اعضا يا کارکنان يک سازمان تأثير مي گذارد و تعيين و تشخيص آن مشکل تر از عوامل ديگر است مثل سطح شغلي يا سن کارمند است ، جو سازماني مي باشد . تحقيقات مختلف نشان داده اند که جو سازماني در روحيه کارکنان اثر مي کند و روحيه ي کارکنان نيز بر روي عملکردشان و در نهايت بر رضايت شغلي اثر دارد . جو سازماني بر روي هرچيزي که در سازمان رخ مي دهد اثر مي گذارد و همچنين از هررويدادي که در سازمان روي مي دهد اثر مي پذيرد که اين خصلت سيستم هاي گويا است سازمان ها مانند اثرانگشت انسان ها و دانه هاي برف بي همتا هستند . هر سازماني داراي فرهنگ و آداب و رسوم و روش عملي ويژه اي است که مجموعاً جو آن سازمان را تشکيل مي دهد برخي سازمان ها پرتلاش و کارآمد هستند برخي ديگر بي تفاوت و سهل انگارند ،برخي به روابط انساني بها مي دهند و برخي ديگر نسبت به مسايل انساني بي تفاوت و سخت گيرند که اين خصوصيات منحصر به فرد ،جو سازمان را از يکديگر متمايز مي سازد ( ديويس و نيواستورم ، 1993). 4 ـ کاربرد مهارت ها : مطالعات نشان داده اند افرادي که از شغل خود راضي ترند ،اگر مجال استفاده از توانايي ها را داشته باشند ، معتقد مي شوند که آن توانايي را دارند . افرادي که تجانس شغلي بالا را نشان داده بودند از درآمدهايشان ، مزاياي جنبي و فرصت هاي ترفيع بيشتر خشنود بودند تا افرادي که تجانس پايين داشتند بيشترين خشنودي شغلي هنگامي است که بهترين تناسب ميان توانايي هاي افراد و خواست هاي شغلي وجود داشته باشد (فريکو وبير 1992 ،گوتفردسن وهاولند 1990 ،به نقل از مهداد )(107)دراين مقوله ماهيت شغل از نظر چالشي بودن و تنوع و اهميت مورد نظر است (ازکمپ ،به نقل از شهبازي ) 5 ـ پاداش هاي مادي : استفاده ازپرداختهاي مادي در سازمان ها به منظور پاداش يک موضوع تقريباً عمومي است ايجاد جاذبه براي پيوستن افراد به سازمان ، حفظ و نگهداري آنان پس از پيوستن به سازمان و وارد کردن آنها به عملکرد قابل اعتماد يا به اخذ تصميم هاي خلاق و بديع ،پاداش هاي گوناگوني را طلب مي کند .صرف وقت تلاش و مهارت هاي خلاق فرد ،آنچه که سازمان مي تواند با او بدهد مبادله مي شود .قدرداني از تلاشهاي افراد قويترين فعاليتي است که يک مدير مي تواند انجام دهد .درواقع رمز پرورش نيروي انساني و قهرمان سازي کساني که با مدير کار مي کنند ، قدرداني و تشکر از زحمات آنان است . پرداخت به عنوان پاداش داراي يک سري مزايايي است از جمله :براي افراد و اعضاي سازمان داراي اهميت است .انعطاف پذيري آن براي مديريت بالا است .تناوب و تکرار آن هم بالا است .پرداخت نقدي در سازمان به طور بالقوه آشکار و همه فهم است ،البته اگر خط مشي مخفي بودن پاداش در سازمان باشد مانع بروز اين مزيت مي شود .(رضاييان ، 1374) 6 ـ ويژگي هاي شخصي (سن ، جنس ، نژاد ): سن :خشنودي شغلي به طور کلي با سن افزايش مي يابد .مطالعات نشان مي دهند که خشنودي در ميان کارکنان جوان تر، پايين تر است .(براش ، هاچووپويان 1987)اکثرافراد جوان به دليل شکست در يافتن چالش کافي و مسئوليت درشغلشان ،ازشغل اولشان مأيوس اند .خشنودي شغلي چگونه با افزايش سن مربوط مي شود ؟ روانشناسان ص /س سه نوع تبيين را پيشنهاد مي نمايند : 1 ـ اغلب کارکنان جوان به شدت ناخشنود ، ممکن است در جستجوي خشنودي مجبور به ترک کارشوند و يا به طورمرتب شغلشان را تغييرمي دهند که در اين بررسي ها اين بدان معني است که کارکنان مسن تر نمونه ي مطالعه ما بوده اند و به عبارتي اين مطالعات شامل افراد کمترناخشنود بوده است . 2 ـ در ميان کارکناني که سنشان بالاتر مي رود ممکن است به دلايلي از توجه تحقق خود و چالش در شغل و از جستجو براي يافتن راههايي براي تحقق اين نيازها منصرف شوند و اين عامل سبب ايجاد يک احساس کناره گيري در آنها مي گردد و بنابراين ممکن است ناخشنودي کمتري را از شغلشان گزارش نمايند . 3 ـ بسياري از کارکنان مسن براي يافتن تحقق و خودشکوفايي در شغل فرصت هاي بزرگتري داشته اند .سن و تجربه معمولاً اعتماد ، شايستگي ، حرمت و مسئوليت افزايش يافته را به دنبال دارد که به احساس توانايي بالا در انجام کارها منجرمي شود به عبارت ديگرکارکنان مسن بيشتر تمايل دارند ، شغل بهتر داشته باشند ،تا کارکنان جوان تر . جنس :مدارک تحقيقي درباره ي تفاوت هاي ممکن درخشنودي شغلي ميان کارکنان زن و مرد متناقض و متباين است .حتي هنگامي که تفاوت ها در ارزش هاي کاري و خشنودي شغلي مشاهده گرديد،درعلل عدم توافق وجود دارد .مطالعات نشان داده اند که منبع خشنودي براي زنان که حرفه اي در دنياي تجارت انتخاب مي نمايند و زناني که براي حمايت از خانواده شان به زور وادار شده اند که وارد دنياي کارگردند ، متفاوت است . اين يافته ممکن است مربوط به عامل جنسيتي باشد ،بلکه بيشتر به خشنودي و آن دسته ازعواملي که با جنسيت تغييرمي کند ، مربوط است براي مثال نوعاً زنان براي کار مشابه کمتر ازمردان حقوق مي گيرند و فرصت هاي آنان براي ارتقاء کمتر است .اغلب زنان کارمند عقيده دارند که سخت تر از مردان کار مي کنند و از کارکنان مرد متحمل ترند ، ولي پاداش هاي يکسان قابل مقايسه دريافت نمي نمايند .اين عوامل آشکارا خشنودي شغلي را تحت تأثير قرار مي دهد . نژاد :بيشتر کارکنان سفيد در مقايسه با کارکنان غيرسفيد خشنودي بيشتري از شغلشان ابراز مي کنند.(فورجيوني و پيترز 1982 ، ويور 1978 (109)به نقل از مهداد، 1380)هرچند درميان سياهان و ساير اقليت هاي قومي طبقه متوسط درحال رشدي هست که شرايط استخدام شدن را دارا بوده ولي استخدام نشده اند و يابه طورنامنظم کار مي کنند و يا همچنان نوميدانه درصدد استخدام شدند ،اغلب آنان که استخدام مي شوند و داراي کار تمام وقت اند ،کارآنان به مشاغل سطح پايين محدود است که حقوق کم و فرصت اندک براي پيشرفت و تحقق خود را به دنبال دارد .بدين سان ، علاقه اوليه براي بسياري از کارکنان خشنودي شغلي نيست بلکه پيدا کردن شغلي است که بتواند دستمزدي مناسب را به همراه داشته باشد و اين عامل مهمترين عامل اصلي است که درجامعه ما در تمام سطوح شغلي مشاهده مي شود .(مهداد ، 1380). 7 ـ تجربه شغلي : درطول مراحل اوليه ي استخدام ، کارکنان جديد تمايل دارند که از شغلشان خشنود باشند ، اين دوره شامل انگيزش و چالش براي کسب مهارت ها و توانايي هاست و ممکن است شغل به خاطر اين که حالت تازگي دارد ، جذاب به نظر برسد .اين حالت خشنودي با کاهش رو به رو خواهد گرديد .مگر آنکه کارکنان اطلاعاتي حاکي از پيشرفت و رشد درشغل خود بيابند . دلسردي ،بعد از چند سال در شغل بروز مي کند که اغلب با اين احساس که « پيشرفت درشرکت خيلي کند است »همراه است .کارکنان با تجربه ي بالا اعتقاد ندارند که عملکرد شغلي منجر به پاداش خواهد گرديد .احساس آنها از چالش ها دلبستگي شغلي ،تقليل و تعهد سازماني کمتري را نشان دادند.(استون ؛اسلوکام و کران 1978(110)به نقل از مهداد ). آشکار شده است که خشنودي شغلي بعد از سالياني چند از تجربه و بعد از اينکه يکنواختي شغل را بهبود پيدا کرد ، افزايش مي يابد .رابطه ي ميان خشنودي شغلي و طول تجربه کاري با رابطه ي ميان سن و خشنودي شغلي موازي است و آن عوامل ممکن است پديده هاي سکاني تحت نامهاي متفاوت باشند .(مهداد ، 1380) 8 ـ شخصيت : تحقيقات انجام شده مي گويند کارکنان خشنودتر در کار سازگاري بهتر و ثبات عاطفي بيشتري دارند .اگرچه رابطه ها آشکار به نظر مي رسد ، ولي سوال اين است که کدام اول مي آيد ، ثبات عاطفي يا خشنودي شغلي ؟ عدم ثبات عاطفي يا عدم خشنودي شغلي ؟ عدم ثبات عاطفي مي تواند علت نارضايتي درهرنقطه زندگي باشد ، و ناخشنودي شغلي طولاني مي تواند منجربه سازگاري عاطفي ضعيف گردد . دو عامل شخصيتي که با خشنودي شغلي رابطه دارند عبارت اند از خود بيگانگي (111)و جايگاه مهار (112)کارکناني که کمتر احساس از خود بيگانگي دارند و داراي جايگاه مهار دروني هستند ،بيشتر احتمال دارد در خشنودي شغلي ،دلبستگي شغلي و تعهد سازماني بالا باشند .(کينگ ، مواري واتکينسون (113)1982 ،استوت ، سلوکام واکران 1987). کوشش براي پيشرفت (حدي که مردم در آن سخت کار مي کنند و کارشان را جدي مي گيرند )صورت مثبتي با خشنودي شغلي و عملکرد بالا رابطه دارد .عامل ناشکيبايي /تحريک پذيري ،(عدم تعادل ، عصبانيت ، خصومت و احساس تنگي زمان )با خشنودي شغلي رابطه منفي دارد . کساني که نمره ي بالا درناشکيبايي دارند ، خشنودي شغلي پايين تري دارند ( بلوئن ،بارلينگ و بارونز ،1990)(114). همچنين محققان به اين نتيجه رسيدند که درميان کارکناني که درجه ي بالايي از اعتباراجتماعي و مؤسسه اي را دارا هستند خشنودي شغلي بالاتر است ( مهداد ،1380). 9 ـ سرپرستي : پژوهش هاي انجام شده نشان مي دهند که سرپرستي با ملاحظه بيش از سرپرستي کارمدارموجب رضامندي شغلي مي شود (سادلر 1970)و کارکنان مهارت هاي سرپرستان خود را در مناسبت هاي انساني عامل مهمي در رضامندي خود تلقي مي کنند (ازکمپ 1990).هرجا که سرپرستان با کارکنان رفتاري حمايتي و دوستانه داشته اند ،رضايت شغلي نيز زياد بوده است .(هوشنگي ، 1382). 10 ـ سطح حرفه اي : سطح يا جايگاه حرفه اي و شغلي عالي ،خشنودي شغل بيشتر را به همراه دارد .مديران اجرايي نگرش هاي شغلي و احساس مثبت تري را ابراز مي نمايند ،تا کساني که درسرپرستي خط اول کار مي کنند و به همين ترتيب آنها از زيردستان خشنودترند .سطح شغلي عالي فرصت هاي بيشتري براي ارضاي نيازهاي برانگيزنده دارد و نيزاختيار،چالش و مسئوليت بيشتري در کار دارد .ارضاي نيازهاي حرمت ذات و خودشکوفايي در سلسله مراتب سازماني افزايش مي يابد .در مطالعات انجام گرفته در ميان کارآفرينان و کارکنان در مشاغل فني ،حرفه اي و مديريتي نمرات خشنودي شغلي بالا مشاهده است .(تامپسون ، کمپکمن و شراشيم ، 1992 به نقل از مهداد ، 1380). بر اساس زمينه يابي هاي انجام گرفته کارکنان کارخانجات و صنايع خدماتي و تجارت هاي عمده فروشي ،خرده فروشي ، کمترين ميزان خشنودي را دارا هستند . 11 ـ ايمني شغل : به عقيده ي اسميت (1969)ايمني شغلي پس از دستمزد به احتمال مهمترين جنبه شرايط کاري است (از کمپ ، 1990).ايمني شغل ، يکي از عواملي است که هم از بروز حوادث فيزيکي کار جلوگيري مي کند و هم موجب تقويت روحيه کارکنان مي شود چرا که آنها ، اين احساس را با خود دارند که براي کارفرمايان اهميت دارند و به عنوان عوامل انساني به آنها توجه مي شود .آنها مي دانند ،اگر حادثه اي برايشان رخ بدهد ، کارفرمايان آنها را کنار نمي گذارند و بيمه هزينه ي درمان آنها را خواهد داد و همين امور ، رضايت شغلي آنها را افزايش مي دهد . 12 ـ روابط با همکاران : روابط و مناسبات هاي همکاران يکي از مهمترين عوامل در تعيين رضامندي يا نارضامندي شغلي است در مطالعه وان زلست (1952)هنگامي که کارکنان اجازه يافته همکاران شغلي خود را انتخاب کنند ، رضامندي شغلي شان افزايش يافت و در عوض هزينه هاي کار و سرمايه کاهش پيدا کرد .در ديگر مطالعات نيز معلوم شد که رضامندي شغلي به طور مثبت تحت تأثير روابط صميمانه و همبستگي گروهي و محبوبيت و شهرت در بين همکاران قرار دارد .اين مطالعات توسط آدامز و اسلوکام در سال 1971 انجام شد (از کمپ ،1990). 13 ـ ساختارسازمان : ساختار سازماني مشتمل برجنبه هاي متعددي است .اندازه سازمان اغلب با ارزش هاي شخصي ، در نفوذ با رضامندي در کنش متقابل است .براي نمونه کارکنان درسازمان هاي بسيار بزرگ در سطح بالاي دستمزد خود مي بالند درحالي که کارکنان که در مؤسسات بسيار کوچک به کار مشغولند ، بيشتر توسط تنوع شغلي و ارتباطهاي اجتماعي برانگيخته مي شوند (از کمپ ، 1990). 14 ـ حقوق و دستمزد : مطلعات لاک نشان مي دهد که حقوق و دستمزد يک عامل تعيين کننده رضايت شغلي است .به ويژه زماني که از ديدگاه کارمندان اين پرداخت منصفانه و عادلانه باشد . دستمزد براي تقريباً همه ي گروههاي شغلي يکي از مهمترين شرايط کاري به شمار مي آيد در برخي از مطالعات معلوم شده است که دستمزد عامل مهمي در رضامندي شغلي گروههاي مشخصي از کارکنان محسوب مي شود و به احتمال براي افرادي که نمي توانند رضايت ديگري از کارشان کسب کنند حائز اهميت بيشتري مي باشد (از کمپ ، 1990).حقوق و دستمزد ، در کشور ما اولين و مهمترين عامل است که افراد را وادار به ماندن در کاري مي کند و اگر متناسب با انتظارات شخص باشد ،عامل مهمي در افزايش رضايت شغلي است .درواقع بيشتر افراد به دليل برطرف نشدن پايين ترين سلسله مراتب نياز،درجستجوي حقوق و مزاياي بيشتر هستند ،حقوق بالا موجبات رفاه و آرامش کارمندان و شاغلين را به همراه دارد و عامل مهمي در جلب افراد به سمت شغلي مي باشد . 15 ـ پيشرفت شغلي : در حالي که بسياري واژه مسيرشغلي را در انتها به معناي پيشرفت در سازمان مي دانند اما با ديدگاهي گسترده بايد آن را در مجموعه متوالي نگرش ها و رفتارهاي فردي در زمينه فعاليت ها و تجربه هاي مربوطه کار درطول عمر معنا کرد . به عبارت ديگر واژه ها مسيرشغلي از يک سو معناي بروني دارد که به ديدگاههاي مشخص نسبت به شغلش اشاره دارد و از سوي ديگر معناي بيروني دارد و انواع شغلهاي واقعي که فرد به عهده داشته است يا دارد را در بر مي گيرد . نياز پيشرفت نشان دهنده ميل و علاقه فرد نسبت به انجام يک کار و سازمان دادن محيط کار پرثمره فايق آمدن بر موانع ،افزايش ميزان کار ،رقابت در انجام کار بيشتروبهتر و پيشي جستن نسبت به ديگر است و اين نياز ميل به انجام کاري است بهترو کارآمدتر از آنچه که قبلاً انجام شده است (ساعتچي ، 1374). لینک به دیدگاه
spow 44196 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 8 فروردین، ۱۳۹۱ «پيامدهاي رضايت شغلي »: رضايت شغلي ، مسلماً داراي پيامدهاي مختلفي است از مهمترين پيامدهاي آن مي توان به کارکرد و رضايت شغلي ،بهداشت رواني ، کاهش ترک خدمت ، سلامتي جسمي اشاره کرد . 1 ـ (کارکرد و رضايت شغلي ): اصولاً کارکرد بهتر به پاداش هاي اقتصادي و رواني بالاتري مي انجامد . اگر اين پاداش ها از ديدگاه کارکنان عادلانه و برابر به شمار آيند رضايت بيشتري پديد مي آيد .زيرا کارکنان احساس مي کنند که آنان متناسب با کار و کوشش خود پاداش دريافت مي دارند .ازسوي ديگراگراحساس چنين باشد که پاداش کمتر از کارکرد است نارضايتي پديدار مي شود .درهرحال رضايت فرد برتعهد بيشتر يا کنترل وي اثر مي گذارد که آن نيز بر کوشش و سرانجام کار او نفوذ مي کند .(ديويس و نيواستورم ، 1973).(به نمودار 2-7نگاه کنيد) نمودار 2 ـ 7 پيوند ميان رضايت شغلي با کارکرد منبع :ديويس و نيواستورم (1993) 2 ـ (بهداشت رواني ): در زمينه ي بهداشت رواني لازم است تا نتيجه هاي حاصل از پژوهش هاي همبستگي با احتياط مورد تعبير و تفسير قرار گيرد .چندين مطالعه از جمله مطالعات انجام شده روي کارگران کارخانجات اتومبيل سازي (کورن ها وسر 1965(115))و تلگرافچي ها (فرگوسن ، 1973)(116) خبراز ارتباط سازگاري عاطفي ضعيف و نارضايتي شغلي داده اند و به طور کلي در پژوهش هاي مختلفي نشان داده اند که امکان نارضايتمندي شغلي ، مشارکت در بيماري رواني افراد نيزداشته باشد (ديويس و ينواستورم ، 1993). 3 ـ (سلامت جسمي ): گزارش هاي متعدد نشانگر پيوند نارضايتمندي شغلي و علايم جسمي بيماريهاي است که از خستگي و سردرد تا بيماري قلبي را در بر مي گيرد (بورک (117)1970)از آنجا که نارضامندي شغلي مي تواند منبع فشارباشد و فشار موجب بيماريهاي متعدد جسمي اين پيوند منطقي مي نمايد (پالمور (118)1969)دريک مطالعه تداومي دريافت که رضامندي بهترين پيش گويي طول عمر است .تحقيقات زيادي نشان داده است که افراد ناراضي از شغل خود ، مستعد ابتلاء به مرض هاي گوناگون هستند که دامنه ي اين نوع بيماريها از سردرد تا مرض هاي قلبي کشيده مي شود يکي از تحقيقات نشان مي دهد که براي پيش بيني وضع فيزيکي فرد ،رضايت شغلي از جمله شاخص هايي است که به مراتب مؤثرتر از دخانيات عمل مي کند .طبق اين تحقيقات ، نارضايتي از شغل تنها يک پديده رواني نيست .فشار رواني که در نتيجه نارضايتي بر فرد وارد مي شود مي تواند وي را مستند و پذيراي بيماريهايي چون حمله قلبي نمايد (ازکمپ ، 1370). 4 ـ (کاهش ترک خدمت ): همان گونه که شايد انتظار مي رود و رضايت شغلي بالا با کاهش ترک خدمت کارکنان پيوند دارد .ترک خدمت کارکنان عبارت است از نسبت کارکناني که کار خود را در سازمان رها مي کنند که کارکناني که از کار خود رضايت بيشتري دارند،احتمال دارد که زمان بيشتري را با کارفرماي خود به سر آورند به اين روال که کارکنان که از رضايت اندکي برخوردارند به طور معمول ، به نرخ هاي بالاي ترک خدمت گرفتارند .(به نمودار 2 ـ 8 نگاه کنيد ، به خوبي اين وضع را نشان مي دهد ). نمودار (2ـ8)پيوند رضايت شغلي با ميزان ترک خدمت و غيبت در کار منبع :ديويس و نيواستورم لینک به دیدگاه
spow 44196 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 8 فروردین، ۱۳۹۱ پيامدهاي عدم رضايت شغلي : 1 ـ تشويش :يک شرايط کلي است که ناخشنودي فرد از شغل را نشان مي دهد و ممکن است به انحناء مختلف ظاهر شود در اين شرايط فرد ممکن است تمايل زيادي به شغل خود نداشته باشد .درمحيط کار خواب آلود شود ، فراموشکار شود ، در کار بي دقتي کند .از شرايط کاري شکايت کند ، و دير سرکار حاضر شود و يا غيبت کاري داشته باشد که همگي اين شرايط بر سلامت ذهني فرد تأثيرمنفي برجاي مي گذارد . 2 ـ غيبت کاري :کارکناني که رضايت کمتري دارند ،احتمالاً بيشترغيبت مي کنند .البته غيبت غيرارادي است به علت بيماري با دلايل موجه ديگري ارتباطي با رضايت شغلي ندارد ،بلکه غيبت هاي اختياري که ناشي از عدم رضايت از شغل است . 3 ـ تأخيرکاري :تأخيرکاري همانند غيبت ،اين باور را به وجود مي آورد که فرد از کارش ناراضي است .اين نشان مي دهد که فرد براي شغل خود اهميتي قايل نيست و بيشتراوقات خود را به استراحت درخانه اختصاص مي دهد . 4 ـ ترک خدمت :ترک خدمت کارکنان موجب وقفه درعمليات سازمان شده و جايگزين افراد براي سازمان پرهزينه بوده و از نظر نفي و اقتصادي نيز مطلوب است .براساس مطالعات (آرنولد و فلدمن )،واحدهاي سازماني که ميزان رضايت شغلي افراد آن از حد متوسط پايين تراست ترخ ترک خدمت کارکنان بالاتر خواهد بود .البته ترک خدمت ممکن است ارادي و مربوط به عدم رضايت شغلي باشد و يا دلايل شخصي داشته باشد که خارج از کنترل است . 5 ـ فعاليت اتحاديه :کارکنان با رضايت بالا ، تمايل به عضويت در اتحاديه ندارند و به آن به عنوان يک ضرورت نمي نگرند .درحالي که کساني که رضايت شغلي پايين دارند ،علت اصلي اتحاديه گرايي را ناشي از عدم رضايت شغلي خود مي دانند . 6 ـ بازنشستگي زود رس :مطالعات (اسميت ولک لن (119))ارتباط رضايت شغلي و بازنشستگي زودرس را نشان مي دهد .شواهدي وجود دارد ، مبني براينکه کارکناني که تقاضاي بازنشستگي پيش ازموعد مي کنند ، تمايل دارند و نگرش هاي مثبت خود را کمتر معطوف به کار خود سازند . از طرف ديگر از کارکناني که پست هاي سازماني عالي تري دارند و داراي فرصت هاي کاري چالش هستند .نسبت به مشاغل سطوح پايين ترکمتر به دنبال بازنشستگي زودرس هستند .(مقيمي ، 1377).(به نمودار شماره ي 2 ـ 9 نگاه کنيد ). راههاي ايجاد رضايت شغلي : تحقيقات انجام شده همواره نشان مي دهد که کارکنان مايلند بيشترين تلاش خود را در انجام وظيفه به کار گيرند ،ولي از طرفي احساس مي کنند که مديريت همواره انها را به گونه هايي از انجام آن باز مي دارد .شواهد هرچند نشانگر نيست مديران اغلب ناآگاهانه شرايطي را به وجود مي آورند که به کاهش روحيه و رضايت شغلي مي انجامد .نياز و خواسته هايي که برآورده نمودن آنها موجب رضايت شغلي افراد مي شود،با انگيزه هايي که فرد را براي انجام کار مطلوب بر مي انگيزند ،متفاوت است .براي اينکه مربي وظايف خود را به نحو احسن انجام دهد،بايد از کار خود رضايت داشته باشد و فضايي دلخواه بر محيط کارحاکم باشد .براي رسيدن به اين وضعيت بايد برنامه هايي طراحي نمود که راهنماي عمل فرد باشد .(علوي ، 1375 ،به نقل از هوشنگي 1382). براي ايجاد رضايت شغلي بايد شرايطي فراهم آورد که کارمندان نسبت به شغل خود احساس غرور و سربلندي کنند و از انجام آن لذت ببرند و با تمام توان به فعاليت بپردازند کارمندان هنگامي ازشغل خود راضي ترند که : 1 ـ کارشان را هدفمند بدانند .وقتي آنها باور کنند کارشان مفيد و سودمند است ، با انگيزه اي بيشتر و احساس مسئوليت فراتر دست به انجام آن مي زنند . 2 ـ هر فرد مسئول نتيجه کار خود باشد ،اگرکارمندان مطمئن شوند که بار مسئوليت برعهده ي آنها است و موفقيت آن کار ،به چگونگي و ميزان تلاش شخصي آنان وابسته است ،عوامل ديگرچندان تعيين کننده و تأثير گذار نمي باشد نسبت به کار خود احساس غرور مي کنند . 3 ـ نسبت به نتيجه ي کار خود مطلع شوند .وقتي کارمند از نتيجه ي کار خود آگاهي داشته باشد بازده کاري او افزايش پيدا کرده و اصلاح مي شود . 4 ـ عدالت و تقويت مثبت رعايت شود .هنگامي که شيوه هاي مشارکتي در داخل سازمان منصفانه ،مدبرانه و بدون جانبداري درنظر گرفته شود ، کارمندان داراي رضايت بيشتر و امنيت بالاتري خواهند بود . 5 ـ ارزشيابي و پاداش آنها براساس عملکرد واقعي صورت گيرد .اگرچه راههاي غيررسمي ،مانند اظهارنظر همکاران يا تشويق هاي گاه و بي گاه سرپرستان مي توانند کارکنان را از چگونگي عملکردشان آگاه سازد ، ولي بايد به صورت ساختار رسمي باشد . 6 ـ نظام پرداخت حقوق و دستمزد براساس ارزيابي کار با افراد باشد .نظام پرداخت با اهميت شمرده مي شود زيرا مي توانند : الف :کارکنان بالقوه را جذب کند . ب :کارکنان خوب را نگهداري کند . ج :کارکنان را برانگيزد . د :پرداخت را براساس مقررات قانوني انجام دهد . هـ :هدفهاي استراتژيکي سازماني را ساده و هزينه هاي نيروي کار را مهار کند (کريمي ،1375). 7 ـ از زحمات کارکنان در فعاليت هاي مناسب قدرداني باشد . 8 ـ کارکنان با يکديگر ارتباط غيررسمي و دوستانه داشته باشند . 9 ـ وسايل ارتقاي فکر:علمي و ايماني کليه ي کارکنان فراهم شود (الواني ، 1376 ،به نقل از هوشنگي 1382). قسمت سوم :تعهد سازماني لینک به دیدگاه
spow 44196 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 8 فروردین، ۱۳۹۱ تعاريف تعهد سازماني : تعهد از جمله واژه هايي است که تعريف زيادي براي آن از ديدگاههاي مختلف ارائه شده است .مفاهيم متعددي مانند وجدان ، اخلاق کاري و غيره با وجود داشتن تفاوت هاي مفهومي با تعهد مورد استفاده قرارمي گيرد که منظور واژه (تعهد )مي باشد .ازنظر ويليامسون و اندرسون (120)(1991)تعهد عبارت است از شدت و گستردگي مشارکت فرد در سازمان ،احساس تعلق به سازمان و شغل و احساس هويت .وجود احساس هاي مزبور در فرد به افزايش مشارکت گروهي ،رفتار همکاري (121)منجر خواهد شد . سالانيک (122)ـ (1977)تعهد را عبارت از پيوند دادن فرد به اعمال و اقدامات فردي وي مي داند .اين تعريف که خود از تعاريف ارائه شده توسط کينرلو و ساکومورا (123)اقتباس شده يک تعريف عملياتي ازاين واژه است . منظورکلي از اين تعريف آن است که تعهد زماني واقعيت مي يابد که فرد نسبت به موقعيت و اقدامات خود احساس مسئوليت و وابستگي نمايد به عبارت ديگر در اين مفهوم ،حرف زدن تنها کافي نيست و بايد به دنبال آن عمل مسئوليت باشد .به طورکلي تعهد را مي توان وفاداري ، داشتن هويت و احساس مسئوليت فردي ، شغلي و سازماني تعريف نمود .مشخص است که وجود اين عوامل و شاخص اداري و ساختاري يک رابطه متقابل داشته باشد .اين عوامل افزايش تعهد را به دنبال دارد (احمد پوروشائمي 1378). با بررسي و مطالعاتي که در زمينه تعهد سازماني صورت گرفته مي توان تعاريف متنوعي را از تعهد سازماني به دست آورد که به برخي از آنها اشاره مي شود : تعهد سازماني يعني درجه همانند سازي روانشناختي و يا چسبيدگي به سازماني که ما براي آن کار مي کنيم تعهد سازماني داراي اجراي زير است (موري بورتر و استينز 1982 به نقل از مهداد ). 1)قبل ارزش ها و اهداف سازمان 2)تمايل به اعمال تلاش براي سازمان 3)دارا بودن ميل قوي براي پيوسته ماندن به سازمان ـ شلدن (124):تعهد سازماني را به عنوان نوعي تمايل و جهت گيري نسبت به يا سازمان که هويت فرد را به سازمان پيوند مي دهد تعريف کرده است . ـ کانتر (125):تعهد را تمايل افراد به دراختيار گذاشتن انرژي وفادار خويش نسبت به نظام اجتماعي مي داند . ـ هرنبيک (126):و همکارانش :متعهدند که تعهد عبارت است از يک پديده ي ساختاري که در نتيجه کنش ها و واکنش هاي متقابل فرد و سازمان به صورت نوعي اندوخته يا سرمايه گذاري در طول زمان تحقق مي يابد . ـ سالانيک (127):معتقد است تعهد حالتي از شخصيت است که در آن فرد از طريق اقدامات و فعاليت هايي که انجام مي دهد محدود و مقيد شده و به همچنين دليل با انجام همين اقدامات اين باور در فرد ايجاد مي شود که بايد انجام اين نوع فعاليت ها را تداوم بخشد و درگيري موثر خويش را در آن حفظ نمايد. ـ هال (5):نيزتعهد را فرآيندي مي داند که در آن فرآيند ،اهداف فرد و سازمان تا حد زيادي با هم تلفيق گرديده و همنوا مي شود . دو ديدگاه در تعهد سازماني : بر اساس مطالعات زيادي که در زمينه تعهد سازماني ارائه شده است مشاهده مي شود که مي توان دو ديدگاه کلي را در تعريف تعهد از يکديگر متمايز نمود : ـ ديدگاه اول :در برخي از اين تعاريف تعهد بيانگر طبقه ي خاصي از رفتار است .يعني چنانچه فردي به دليل اعمال و رفتارهايي که در گذشته انجام داده خود را نسبت به تداوم آن فعاليت ها مفيد بداند و يا چنانچه فرد درسازمان داراي منافعي باشد که چشم پوشي از آنها غيرممکن يا مشکل باشد گفته مي شود که آن شخص احساس تعهد مي کند . ـ ديدگاه دوم :در بعضي مطالعات تعهد را تا حد زيادي به عنوان يک نگرش در نظر مي گيرند بر اين اساس تعهد حالتي است که در آن ارزش ها و اهداف يک سازمان خاص را مي پذيرند و مايل است که به منظور تسهيل تعهد آن اهداف ، عضويت خويش را در سازمان حفظ نمايد (استيز.پورتز ،1983). تمايز بين ديدگاههاي نگرشي و رفتاري در تحقيقات انجام شده در اين زمينه به خوبي مشهود است که در ديدگاه نگرشي تحقيقات عمدتاً به سمت شناسايي عوامل ايجاد کننده تعهد و همچنين پيام ها و نتايج حاصل از تعهد جهت گيري پيدا کرده اند ،ولي در ديدگاه رفتاري تحقيقات به شناسايي شرايط مي پردازد که تخت آن شرايط رفتاري که قبلاً بروز يافته مجدداً نيز تکرار مي شود و همچنين اثرات چنين رفتاري بر تغييرنگرش بررسي مي گردد . مفروضات اساسي ديدگاههاي نگرشي و رفتاري به صورت نمودار نگرش داده شده است . (مورد و گريفتن ، 1999).(به نمودار (2ـ 10)نگاه کنيد ). در تعهد عاطفي کارکنان با سازمان همانند مي شوند و ارزشها و نگرش هاي سازمان را دروني مي کنند و خواست هايشان درسازمان اجابت مي گردد . تعهد عاطفي به ميزان زيادي با حمايت سازماني ادراک شده همبسته است ( شور و تتريک (129)1991 به نقل از مهداد 1380). در تعهد رفتاري ،کارکنان فقط به وسيله ي عوامل پيراموني چون برنامه هاي حقوقي و ارشديت به سازمان متکي اند که در صورت فقدان آنها تعهد تداوم نخواهد داشت .دراين نوع تعهد همانند سازي شخصي با اهداف و ارزش هاي سازماني وجود ندارد .تحقيق نشان مي دهد که تعهد عاطفي به طور مثبت با عملکرد شغلي و تعهد رفتاري به طور منفي با عملکرد شغلي رابطه دارد.(مير،پانوتن ،گلاتلي ،گوفين و جکسن 1989(130)،به نقل از مهداد 1380). لینک به دیدگاه
spow 44196 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 8 فروردین، ۱۳۹۱ مدل سه بخشي سازماني اين مدل توسط مي بر وآلن ارائه گرديده است محققين مذکور اظهار کرده اند که تعهد به عنوان يک حالت رواني حداقل داراي سه جزء قابل تفکيک است که نوعي تمايل نياز و الزام جهت ادامه ي اشتغال در يک سازمان مي باشد . هر يک از اين اجزاء را به ترتيب تحت عنوان تعهد عاطفي ،تعهد استمرار تعهد هنجاري مورد اشاره قرار مي دهيم .نقطه مشترک هرسه ديدگاه مذکور اين است که يک حالت رواني که : 1 ـ روابط کارمند را با سازمان مشخص نموده است . 2 ـ به طور ضمني اشاراتي مبني برتداوم يا قطع عضوي فرد در سازمان دارد. تعهد عاطفي :بيانگر پيوستگي عاطفي کارمند و پذيرش ارزش ها و اهداف سازمان و ميزان درگيري وي با سازمان است اين افرادي که داراي تعهد عاطفي هستند در سازمان باقي مي مانند زيرا قلباً مايل به انجام چنين کاري هستند. تعهد استمرار :بيانگر هزينه هاي ناشي از ترک سازمان مي باشد .کارکناني که ارتباط اوليه آنان با سازمان برمبناي استمرار در خدمت سازمان باقي مي مانند زيرا اين ماندن ضرورت است . تعهد هنجاري :بيانگر احساس دين و الزام به باقي ماندن در سازمان بوده و افرادي که داراي اين تعهد هستند فکر مي کنند که ادامه ي فعاليت در سازمان وظيفه آنان است که بايد در سازمان بمانند . با مشخص شدن تفاوت هاي مفهومي موجود بين اجزاء سه گانه تعهد به نظر مي رسد شرطها و عوامل ايجاد کننده متفاوت بوده و اثرات متفاوتي نيز بر رفتارهاي مرتبط با کار جز ترک خدمت خواهند داشت عوامل تعيين کننده هر يک از اجزاء مختلف تعهد و نيز پيامدهاي تعهد در شکل 2 ـ 11 نمايش داده است . شکل 2 ـ 11:اجزاي مختلف تعهد و پيامدهاي آن مدل سه بخشي مي يروآلن ، 1991 شاخصه هاي تعهد : به طور کلي عنصراصلي تعهد به ويژه از ديدگاه رفتار گرايي عبارت است از رفتار و اقدام (131):بنابراين هراقدامي با ميزان تعهد متفاوتي همراه است که بر حسب شاخص هاي تعهد عنوان مي شود يکي از مهمترين توصيف ها در اين رابطه توسط سالاتيک (1979)مطرح شده است وي مهمترين عامل تعهد را تقليد يا پيوند فرد (132)يا اقدام خود مي داند و چهار ويژگي را در اين رابطه بيان مي کند که عبارتند از : 1 ـ صراحت و آشکار بودن عمل (133) اين ويژگي شامل حد و ميزان است که مي توان گفت در واقع عملي رخ داده و به راحتي به آن اشاره مي شود دو عامل اصلي که به افزايش صراحت مي انجامد عبارت است که از قابليت مشاهده و عدم ابهام و روشن بودن (134) عمل يا اقدام است براي مثال ، بعضاً از اقدامات به راحتي قابل مشاهده و روشن نيستند و با ترديد و دودلي همراهند و فرد نسبت به آنها فکر مي کند . 2 ـ قابليت تجديد و قابل فسخ بودن عمل (135) بعضي از اقدامات مي تواند براساس آزمون و خطا صورت پذيرد و صورت مناسب آنها را تکرار کند در صورت عدم تناسب ، آنها تکرار نشده و ذهنيت و تصور نسبت به آنها تغيير مي يابد .براساس اين تحليل ، بعضي از اقدامات قابل فسخ و عدم تکرار است و شخص مي تواند به راحتي تعهد خود را منتفي کند مانند پس دادن کالاي خريداري شده ،طلاق ، استعفا از شغل و غيره .از سوي ديگر انجام بعضي از اقدامات به خودي خود تعهد آور بوده و نمي توان از خود عمل و ازآثار شريا خيرآن رها شد مانند :قتل کتک زدن ، چيزي را شکستن ، صرف غذا .اين اعمال قابل فسخ نيستند گرچه قابل بخشش مي باشند . 3 ـ ويژگي سوم دراين رابطه عبارت است از اراده : تعريف اراده نسبت به دو ويژگي قبل سخت تر است و غالباً با مفاهيم آزادي و مسئوليت شخصي ارتباط پيدا مي کند .به عبارت ديگراراده همواره با مفهوم آزادي و مسئوليت شخصي همراه نيست .چه بسا که با وجود محدوديت ها شخص بر اساس اراده ي خود عمل کند و چه بسا که عليرغم آزادي اراده ي فرد محدود باشد و تحت تأثير نيروهاي خارجي قرار داشته باشد .اراده همچنين به معناي پذيرش مسئوليت نيزمي باشد .براي مثال مديري که بر اساس اراده ي خويش تصميمي را اتخاذ کرده چنانچه تصميم ناگوار باشد و سعي مي کند آن را به ديگران نسبت دهد .درطيف مقابل ، وضعيتي را مي توان مجسم کرد که نتيجه ي خوبي مانند افزايش فروش حاصل شده و تصميم مدير در اين ميان تأثيرنداشته است ولي مدير سعي مي کند افزايش نتيجه را به نبوغ و کارايي خويش نسبت دهد به هر حال ،اراده از مهمترين عوامل در اين زمينه است که خود تحت تأثيرچهار عامل حق انتخاب وجود فشارها و خواسته هاي خارجي وجود مباني بروني براي عمل و وجود ساير مشوق ها مي باشد . 4 ـ ويژگي چهارم مؤثرتر تعهد عبارت است از شهرت عمل : اين ويژگي اقدام و عمل فرد را با زمينه و بافت هاي اجتماعي آن پيوند مي دهد منظور از شهرت آن است که ديگران از عامل و عمل چه مي دانند و چه مي خواهند .هرچه توقع ديگران از فرد بيشتر باشد و اهميت کارزياد باشد ميزان تعهد نيز بيشتر خواهد بود .بنابراين چهار شاخص ميزان تعهد فرد را براي ما قابل پيش بيني مي سازد اين تحليل از ديدگاه رفتاري و کاربردي مديران را قادر مي سازد که بر اساس متغيرهاي سازماني و مديريتي حاکم ،به نحو مناسبي درجات هر يک از شاخص هاي مذکور را در سطح فردي ـ گروهي و سازماني مشخص نموده و سطح تعهد را پيش بيني نمايند .(احمدپور و شائمي ، 1379). عوامل مؤثربرتعهد سازماني : مايتو وزاجاک (1990)با تجزيه و تحليل يافته هاي بيش از دويست تحقيق مقدماتي ايجاد تعهد را به پنج دسته به شکل زيرتقسيم کرده اند .( مايتو وزاجاک 1990،به نقل از رنجبران 1375). 1 ـ ويژگيهاي شخصي مؤثر برتعهد سازماني : سن :تعهد سازماني با سن فرد داراي همبستگي نسبي و مثبت است اغلب محققان بر اين باورند که سن با تعهد حساب گرانه ارتباط بيشتري پيدا مي کند و دليل آن را فرصت کمتر در خارج از شغل فعلي و هزينه هاي از دست رفته در سنين بالا مي دانند .ميرو آلن اظهار مي دارد که کارگران مسن تر به دليل رضايت بيشتر از شغل خود تعهد نگرشي بيشتر، پيدا مي کنند . جنسيت :زنها نسبت به مردان تعهد بيشتري به سازمان دارند ، اگر چه اين تفاوت جزيي است ، دليل اين امر آن است که زنها براي عضويت در سازمان مي بايست موانع بيشتري را پشت سر بگذارند . تحصيلات :رابطه تعهد سازماني با تحصيلات ضعيف و منفي است .اين رابطه بيشتر مبتني بر تعهد نگرشي است و ارتباطي با تعهد حساب گرانه ندارد. ازدواج :اين متغير با تعهد سازماني همبستگي ضعيفي دارد اما چنين اظهار مي شود که ازدواج به دليل مسائل مالي با تعهد حساب گرانه ارتباط پيدا مي کند. سابقه درسازمان و در سمت سازمان :به دليل سرمايه گذاري هاي فرد در سازمان سابقه بيشتر در مقام با سازمان باعث تعهد بيشتر مي شود اما اين رابطه ضعيف است . استنباط از شايستگي شخصي :افراد تا حدي به سازمان تعهد پيدا مي کنند که زمينه تأمين نيازهاي رشد و کاميابي آنها را فراهم مي کند .بنابراين کساني که استنباط شايستگي شخصي بالا دارند انتظارات بيشتري خواهند داشت رابطه اين دو متغيرمثبت و قوي است . توانايي ها :افراد با مهارت هاي بالا ، براي سازمان ارزشمند هستند اين امر پاداش سازمان را به آنها افزايش مي دهد در نتيجه موجب تعهد حساب گرانه مي شود . حقوق و دستمزد :حقوق و دستمزد موجب عزت نفس براي فرد مي شود و بدين ترتيب تعهد نگرشي را افزايش مي دهد .ضمناً حقوق و دستمزد نوعي فرصت در سازمان محسوب مي شود که دراثر ترک سازمان از دست خواهد رفت نتايج تحقيقات متعدد همبستگي مثبت اما ضعيفي را بين اين دو متغير نشان مي دهد . سطح شغلي :سطح شغلي با تعهد سازماني ارتباط مثبت اما ضعيفي دارد . 2 ـ خصوصيات شغلي و تعهد سازماني : اگر چه رابطه خصوصيات متفاوت شغلي و تعهد سازماني در تحقيقات متفاوت مورد بررسي قرار گرفته است اما هيچ مدنظري براي توضيح دادن همبستگي آنها در دست نيست . اغلب مطالعات اشاره به کار «اولدهام و هاکمن »دارند .تحقيق « ماتيو وزاجاک »هم تأييد مي کند که مشاغل غني شده موجب تعهد سازماني بيشتر مي شود خصوصيات به دست آمده از تحقيقات شامل مهارت ،استقلال چالش و دامنه شغلي است : تنوع مهارت با تعهد سازماني داراي همبستگي مثبت است استقلال و تعهد سازماني رابطه مثبت و بسيارضعيفي دارند .مشاغل چالش انگيز با تعهد سازماني به خصوص در مورد کساني که به رشد شديد نيازمندند رابطه مثبت و قابل توجهي داشته است . 3 ـ تأثير روابط گروهي و رابطه با رهبر و تعهد سازماني : در رابطه با تأثير روابط گروهي و روابط با رهبر به موارد زير اشاره شده است : انسجام گروه :برخي از مطالعات رابطه انسجام گروهي و تعهد سازماني را مثبت و تعدادي ديگر ،رابطه اين دو را منفي دانسته اند .البته همبستگي حاصل از جمع تحقيقات مثبت و ضعيف بوده است . وابستگي متقابل وظايف :دراغلب مطالعات رابطه ي وابستگي وظايف با تعهد ، مثبت و متوسط گزارش شده است موريس واستيز بيان مي دارند که وقتي کارکنان در شرايط وابستگي شديد باشند از کمک خود به سازمان و گروههاي مرتبط آگاهي خواهند يافت و اين خود به تعهد نگرش به سازمان منجر مي شود . ملاحظه کاري و ساخت دهي مديران :هردو نوع رفتارمديران با تعهد سازماني همبستگي نسبي و مثبت دارند البته تحقيقات نشان مي دهند که اين رابطه توسط عواملي از قبيل محيط کاري و خصوصيات پايين دستان تعديل مي شود. ارتباط رهبر:چگونگي ارتباطات رهبربا تعهد سازماني ،همبستگي قوي و مثبت دارد .بدين معني ،که مديراني که ارتباطات به موقع و صحيح ايجاد مي کنند موجب تقويت محيط کار و تعهد بيشتر کارکنان مي گردند . ماهيت چند بعدي از تعهد سازماني ميان اطلاعات سيستم هاي شخصي در يک تحقيق از نظريه ي فوق توسط لگير يادگيرين هاوس دريافت شد که کارگران متعهد به سازمان کمتر به ترک سازمان مي پردازند نسبت به کساني که تعهد کمتري نسبت به سازمان دارند . تعهد عاطفي شرح مي دهد که يک دلبستگي هيجاني به يک ويژگي سازماني به وسيله ي ارتباطات قوي صورت مي گيرد .(مودي استيز و پورتو ، 1982). رهبري مشارکتي نيزبا تعهد سازماني همبستگي مثبت دارد .درمحيط هاي غير قابل پيش بيني تأثير مديريت مشارکتي برتعهد سازماني بيشتر مي شود . 4 ـ ويژگي هاي سازمان و تعهد سازماني : در تعدادي از مطالعات ،ميان اندازه سازمان و ميزان تعهد سازمان همبستگي معني دار ملاحظه شده است اشاره مي شود که در سازمان هاي بزرگ امکانات ترفيع بيشتر است و اين امر به تعهد سازماني مي انجامد ، اما اين مسأله توسط تجزيه و تحليل تأييد نشده است . موريس و استيزچنين اظهار مي دارند که استنباط کارمند از عدم تمرکز با ميزان مشارکت واقعي رابطه داشته و به وسيله ي درگير شدن در سازمان تعهد بيشتري نسبت به سازمان پيدا مي کند اما اين ادعا نيزتوسط تجزيه و تحليل مورد تأييد قرار نگرفته است . 5 ـ وضعيت نقش و تعهد سازماني : درتحقيقات انجام شده وضعيت نقش را از طريق تضاد نقش ،ابهام نقش و تعدد نقش اندازه گيري کرده اند .براساس مطالعات مودي و همکاران در سال 1982 ،وضعيت نقش يکي از مقدمات ايجاد تعهد است .تحقيق ماتيو وزاجاک نيزاين مسأله را تأييد مي کند .يکي از فرض ها در اين مورد اين است که وضعيت نقش ناشي از ادراک حاصل از محيط کاري است .اما مسأله اي که روشن نيست اين است که آيا رابطه بين وضعيت نقش و تعهد سازماني مستقيم است و يا توسط متغيرهاي ديگري از جمله رضايت شغلي و فشارهاي شغلي تحت تأثير قرار مي گيرد . شکي نيست که افزايش رضايت شغلي و تعهد سازماني کارکنان در بالا رفتن کميت و کيفيت کار و نيل به اهداف سازماني که در جهت اهداف کلي جامعه است تأثيربه سزايي دارد .(رنجبران ، 1375). لینک به دیدگاه
spow 44196 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 8 فروردین، ۱۳۹۱ پيامدهاي تعهد سازماني : متداولترين متغيررفتاري که همبستگي آن با تعهد سازماني مورد مطالعه قرار گرفته ،سابقه خدمت درسازمان و يا نقطه متقابل آن ،ترک خدمت بوده است. همانگونه که در مدل ارائه شده توسط ميرو آلن نشان داده شده تعهد مي تواند بر ترک خدمت برخي ازرفتارهاي مهم شغلي ديگر نظيرعملکرد ، غيبت و رفتارهاي مبتني برنوع دوستي و همکاري را نيز تحت تأثير قرار دهد .هر يک از اين موارد را به ترتيب مورد بررسي قرار مي دهيم . الف )تعهد و ترک خدمت :درمطالعات متعددي که با استفاده از شاخص هاي مربوط به تعهد عاطفي ،استمرار خدمت و يا هنجاري ،رابطه بين تعهد و ترک خدمت را مورد بررسي و مطالعه قرار داده اند .رابطه منفي بين اين دو متغير يافته شده است . وابستگي و مقيد شدن يک فرد به سازمان ،حاصل هرسه جزء تعهد است . چنانچه صرفاً کاهش ترک خدمت در سازمان مورد توجه مديران و تأکيد بر ترک خدمت نوع تنگ نظري و کوته نظري است بديهي است .که اثربخشي به چيزي پيش از برخورداري از يک نيروي کار ثابت و پايدار بستگي دارد . کارکنان بايد وظايفشان را به شيوه اي قابل اطمينان و با تمايل به درگير شدن در فعاليت هايي که فراتر ازوظايف معمولي و از پيش تعيين شده است انجام دهند . گرچه بقاي کارکنان و حضور آنها درسازمان يک پيش شرط لازم براي انجام وظايف از پيش تعيين شده وحتي فراتر از وظايف تعيين شده شان مي باشد اما صرفاً بقاي کارکنان شرط کافي جهت انجام وظايف مذکور نيست با توجه به هر يک از اجزاء سه گانه تعهد مشخص شده که تعهد عاطفي با افزايش رضايت شغلي و کاهش تمايل به ترک خدمت همراه است . ب )تعهد و عملکرد :انتظار مي رود که تعهد ، مقدار تلاشي را که يک کارمند در شغلش اعمال مي نمايد تحت تأثير قرار داده و اين تلاش و کوشش نيز به نوبه ي خود عملکرد را تحت تأثير قرار خواهد داد .براساس تحقيقات انجام شده تعهد با شناختن هاي فردي و گروهي عملکرد داراي همبستگي مثبت بوده است .اما دربرخي مطالعات نيزچنين همبستگي مشاهده نگرديده است. مطالعاتي که همبستگي مثبتي بين تعهد و عملکرد را يافته اند ، غالباً در سنجش تعهد از شاخص هاي تعهد عاطفي استفاده کرده اند .البته اين امکان نيز وجود دارد که الزام به باقي ماندن در يک سازمان نيز منجر به الزام به مشارکت و کمک به سازمان شود که در اين صورت تعهد هنجاري نيز همبستگي مثبتي با عملکرد خواهد داشت . اما به هرصورت احتمال ضعيفي وجود دارد که تعهد استمرار خدمت با عملکرد داراي همبستگي مثبتي باشد .درشرايط معمولي کارکناني که خدمتشان در سازمان ابتدا مبتني برنياز باشد (تعهد استمرار)را ممکن است تصوري نمايند .دليلي ندارد که پيش از آنچه که براي عضويتشان درسازمان ضروري است کاري انجام دهند . ج )تعهد و غيبت :نظريات موجود پيش بيني مي کنند کارکنان که درسطوح بالاي تعهد قرار دارند ،انگيزه بيشتري براي حضور در سازمان داشته و خواهند توانست تحقق اهداف سازماني را امکان پذير نموده و درجهت کسب اين اهداف به سازمان کمک نمايند .ازسوي ديگر هنگامي که فرد ،نسبت به مورد ديگري غيرازسازمان متعهد باشد (مثل تعهد به خانواده تيم ورزشي و ساير موارد )فشاردروني کمتري به کارمند جهت حضور درسازمان اعمال خواهد شد . بايد خاطرنشان ساخت منظوراين نيست که رابطه مستقيمي بين تعهد و حضور درسازمان وجود دارد بلکه عوامل متعددي برحضور فرد در سازمان تأثيرمي گذارد که يکي از آن عوامل ،تعهد سازماني کارکنان است .اغلب چنين استدلال شده که غيبت و ترک خدمت ،پيش شرطهاي مشترکي دارند ، به همين دليل نيزبا روش هاي مشابهي مي توان آنها را مورد بحث قرار داد و با نگاهي دقيقتر به تحقيقات موجود اين امر در معرض ترديد قرار مي گيرد و بايد با دقت و احتياط بيشتري در اين مورد به نتيجه گيري پرداخت .غيبت به عنوان يک طبقه ي خاص از رفتارهاي شغلي از سه جنبه مهم با ترک خدمت متفاوت است . 1)پيامدها و نتايج منفي غيبت به مراتب کمترازپيامدهاي منفي ترک خدمت است . 2)به احتمال زياد نوعي تصميم آني و خودانگيز است درحالي که ترک خدمت عموماً با انديشه و تفکر بيشتري انجام مي گيرد . 3)غيبت غالباً به عنوان جانشيني براي ترک خدمت محسوب مي شود ، به ويژه در شرايط نامطلوب اقتصادي که فرصت هاي شغلي جايگزين کمياب مي باشد . د )تعهد و رفتارهاي مبتني برنوع دوستي :رفتارهاي مبتني بر نوع دوستي يکي از رفتارهايي است که فراتر از نقش هاي تعيين شده انجام گرديده و عموماً در قابل وظايفي که انجام آن در شرح شغل پيش بيني نگرديده متجلي مي شود .رفتارهاي مبتني بر نوع دوستي شامل کليه رفتارهايي است که فرد به طور اختياري و بدون توجه و اهميت دادن به پاداش ها و با تأييد رسمي اينگونه فعاليت ها به انجام آنها مبادرت مي نمايد ،مطالعات تجربي مختلفي که در اين زمينه انجام شده نشان مي دهند که رابطه بين تعهد و رفتارهاي مبتني برنوع دوستي به نوع تعهدي که مورد بررسي قرار گرفته بستگي دارد .(ميرو آلن ، 1991 به نقل از حسيني 1382). نقش رهبر درايجاد تعهد کاري کارکنان : مارتين (136)و نيکلز (137)درکتاب خود تحت عنوان ايجاد تعهد کاري ، تعهد را چنين تعريف مي کنند :«تعهد کاري يعني اينکه فرد خودش را به صورت تمام وقت و کمال وقف کار محوطه نمايد ». ويژگيهاي فردي که داراي تعهد کاري مي باشد عبارتند از : 1 ـ حداکثر استفاده از حداقل وقت و عدم مسامحه در جزئيات کاري 2 ـ تلاش و کوشش فوق العاده کاري و انجام کارها در اولين فرصت 3 ـ تغيير پذير و منعطف است . 4 ـ رغبت به سعي و تلاش در جهت کارهاي جديد 5 ـ پيشنهاد دهنده است . 6 ـ عدم سوء استفاده از اعتماد 7 ـ همکاري با ديگران در انجام امور کاري 8 ـ جوياي مداوم بهبود و اصلاح کار 9 ـ از شغل خود لذت مي برد 10 ـ در وقت لزوم صادقانه حمايت مي کند . 11 ـ به توسعه تواناييها و استعدادهاي کاري خود مي پردازند . مديران موفق به عنوان رهبر براي ايجاد تعهد کاري در کارکنان ، توصيه مي کنند از مدل تعهد کاري استفاده شود .مدل مربوط به طورکلي از سه رکن نيز سه بعد ديگر را شامل مي شود (به جدول 2 ـ 12 ، نگاه کنيد ). بر اساس مدل تعهد کاري ، براي آنکه کارکنان نسبت به کار خود احساس تعهد نمايند بايد : 1 ـ به سازمان خود احساس تعلق کنند . 2 ـ به شغل خود شوق ورزند . 3 ـ به مدير خود به عنوان رهبر اعتماد داشته باشند . حس تعلق به سازمان در کارکنان وقتي به وجود مي آيد که آنها با استفاده از آگاهيهاي لازمه درگيرکار خود شده و در موفقيت سازمان سهمي براي آنان قائل شوند . حس اشتياق به شغل در کارکنان زماني ايجاد مي شود که آنها در شغل خود مورد اعتماد واقع شوند ،تحت تأثير نگرش هاي رهبري و نيز ارتقاء شغلي نسبت به کار خود مباهات کنند و علاوه بر آن جوابگوي نتايج کار خود در سازمان باشند .اعتماد به رهبري مديريت از ارکان سه گانه تعهد کاري مي باشد هنگامي کارکنان نسبت به مديرخود اعتماد پيدا مي کنند که مديرآنها فردي با نفوذ ،فداکار و با صلاحيت باشد.(مارتين و نيکلز ،1987 به نقل از وتن و کمرون ). جدول 2 ـ 12:مدل تعهد کاري ،مارتين و نيکلز ، 1987 پيامدهاي احتمالي سطوح مختلف تعهد از نظر رندال (138) درمطالعه اي که به منظوربررسي پيامدهاي احتمالي سطوح مختلف تعهد بر فرد و سازمان به عمل آمده است ،رندال اثرات تعهد را اعم از مثبت و منفي ، هم براي فرد و هم براي سازمان درسطوح مختلف کم ،متوسط و زياد تعهد مورد بررسي قرارداده است که قسمت مربوط به اثرات سازماني تعهد در جدول زير به صورت خلاصه ارائه گرديده است . به جدول شماره ي 2 ـ 13 نگاه کنيد . [TABLE=class: t] [TR] [TD] میزان تعهد [/TD] [TD=width: 286, colspan: 2] نتایج موثر بر کارکنان [/TD] [TD=width: 286, colspan: 2] نتایج موثر بر سازمان [/TD] [/TR] [TR] [TD=width: 143] نتایج مطلوب [/TD] [TD=width: 143] نتایج نامطلوب [/TD] [TD=width: 143] نتایج مطلوب [/TD] [TD=width: 143] نتایج نامطلوب [/TD] [/TR] [TR] [TD=width: 84] کم [/TD] [TD=width: 143]افزایش قوه ابتکار خلاقیت و نوآوری استفاده کارآمد از نیروی انسانی [/TD] [TD=width: 143]پیشرفت و ارتقاء کندتر در مسیر خدمتی ، افزایش هزینه های ناشی از عیبجویی و در نتیجه بی ثباتی پرسنل کمتر متعهد ، احتمال کناره گیری و اخراج ، تلاش برای ایجاد اختلال در تحقق اهداف سازمانی [/TD] [TD=width: 143]ترک خدمت افرادی که عملکرد پایین دارند و رفع خطرات ناشی از حضور آنها در سازمان ورود افراد با مهارت های جدید نتایج مثبت حاصل از انتقاد و عیبجویی کارکنان ( حسابرسی داخلی ) [/TD] [TD=width: 143]افزایش ترک خدمت تأخیر و کندی در کار ، غیبت، عدم تمایل به ادامه خدمت در سازمان کیفیت پایین کار ، عدم وفاداری به سازمان ، فعالیت های غیر قانونی در مقابل سازمان ، احتراز از فعالیت های خارج از حیطه مسئولیتها خطر تعدیل نقش ، نتایج منفی عیب جویی و بدگویی از سازمان ، محدود شدن کنترل سازمان روی کارکنان[/TD] [/TR] [/TABLE] [TABLE=class: t] [TR] [TD] میزان تعهد [/TD] [TD=width: 286, colspan: 2] نتایج موثر بر کارکنان [/TD] [TD=width: 286, colspan: 2] نتایج موثر بر سازمان [/TD] [/TR] [TR] [TD=width: 143] نتایج مطلوب [/TD] [TD=width: 143] نتایج نامطلوب [/TD] [TD=width: 143] نتایج مطلوب [/TD] [TD=width: 143] نتایج نامطلوب [/TD] [/TR] [TR] [TD=width: 84] متوسط [/TD] [TD=width: 143]افزاش احساس تعلق ، امنیت ، کامیابی ، وفاداری ، وظیفه شناسی ، کسب هویت فردی و شخصیت مستقل از سازمان[/TD] [TD=width: 143]احتمال محدود شده فرصت های پیشرفت و ارتقاء ایجاد اشکال در سازگار شدن فرد با تعهدات هم سطح خود[/TD] [TD=width: 143]استمرار خدمت کارکنان ، عدم تمایل به خدمت و عمل به آن ، رضایت بیشتر [/TD] [TD=width: 143]محدود شدن فعالیت های خارج از حیطه مسئولیت امکان ایجاد تعادل بین انتظارات کاری درخواست های نامربوط به کار ( انتظارات اجتماعی ) کاهش احتمالی اثر بخشی سازمانی[/TD] [/TR] [TR] [TD=width: 84] زیاد [/TD] [TD=width: 143]پیشرفت در مسیر شغلی و افزایش دریافتی ها، اعطای پاداش توسط سازمان به کارکنان متعهد تعقیب مشتاقانه اهداف سازمان[/TD] [TD=width: 143]خاموش ماندن قوه ی خلاقیت ، رشد ابتکار ، و فرصت های تحرک مقاومت در برابر تغییر فشار و تنش روابط خانوادگی و اجتماعی ، فقدان وحدت منابع ، محدود شدن وقت و انرژی فرد به زندگی سازمانی [/TD] [TD=width: 143]امنیت و ثبات نیروی کار قبول درخواست سازمان به تولید بیشتر از سوی کارکنان ، سطح رقابت بیشتر و عملکرد شغلی بهتر جهت نیل به اهداف سازمانی [/TD] [TD=width: 143]استفاده ناکارآمد از نیروی انسانی فقدان انعطاف پذیری و ابتکار اطمینان و اعتماد کامل به خط مشی ها و رویه های گذشته ، مخالفت و تهدید از طرف همکاران ، انجام فعالیت های غیر اخلاقی و غیر شرعی برای سازمان[/TD] [/TR] [/TABLE] لینک به دیدگاه
spow 44196 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 8 فروردین، ۱۳۹۱ قسمت چهارم : پیشینه مطالعاتی الف )مطالعات انجام شده در مورد رضايت شغلي در ايران 1 ـ بررسي عوامل رضايت شغلي کارکنان بيمه استان گيلان :اين تحقيق در سال 1375 توسط سيروس تدبيري در مقطع کارشناسي ارشد رشته ي مديريت دولتي در دانشگاه آزاد اسلامي واحد خوراسگان انجام شده است براساس اين يافته هاي اين تحقيق ،ارتقاء پست پاداش هاي مادي ، اعطاي وام ، تسهيلات رفاهي و ميزان حقوق تأثيريکساني بر رضايت شغلي ندارند .همچنين در جامعه آماري مورد نظر به صراحت نمي توان ادعا نمود که کدام يک از عوامل مادي و غيرمادي بيشتر موجب رضايت شغلي افراد مي شود .واگذاري بيشتر مسئوليت به کارکنان موجب رضايت شغلي آنان مي گردد . 2 ـ بررسي رضايت شغلي در شرکت آب و فاضلاب استان مازندران : اين تحقيق در سال 1373 توسط عباس نيک خواهيري در مقطع کارشناسي ارشد مديريت دولتي دردانشگاه تهران به انجام رسيده است از جمله يافته هاي اين تحقيق اينکه کارکنان رده هاي شغلي پايين تر با افزايش حقوق و پاداش هاي مادي زودتر اغناء شده و موجبات افزايش رضايت شغلي آنان فراهم مي گردد .بدين ترتيب هرنوع تصميمي منجر به افزايش دريافت هاي پرسنل در هررده ازشغل (منظوررده هاي شغلي مورد بررسي )گردد به صورت عموم مي تواند موجبات رضايت شغلي را فراهم آورد . 3 ـ دلايل افزايش رضايت شغلي اساتيد دانشگاه اصفهان : در سال 1370 تحقيق خانم شفيعي سروستاني در مقطع کارشناسي ارشد رشته ي علوم تربيتي دردانشگاه اصفهان به راهنمايي دکتراحمدي به انجام رسيده است در اين تحقيق سعي شده است تا عواملي را که در رضايت شغلي اساتيد در اولويت بوده مشخص گردد .همچنين برخورداري از مديريت صحيح و کار او فراهم بودن جوسازي و نهايتاً زمينه مناسب براي احترام و شناخت و قدرداني از کاراساتيد باعث رضايت شغلي آنان مي گردد مورد بررسي قرار گرفته است .نتايج حاصل از اين تحقيق حاکي از آن است که اگرچه اساتيد دانشگاه از کمي حقوق و امکانات رفاهي ناراضي و خواهان حقوق و امکانات بيشتري بودند ولي تنها عامل رضايت آنها افزايش حقوق و دستمزد نبود بلکه عواملي مانند اعتبارو حيثيت اجتماعي در برابر آنان نيز ازاهميت بيشتري برخوردار بود .دانشجويان فعال نيزباعث افزايش بيشتر اساتيد شده و همچنين اساتيد معتقدند که يک نوع تمرکز نسبي بايد از مديريت صحيح و کارآمد برخوردار باشد .از نظر اساتيد امنيت شغلي بيش از عوامل اقتصادي بر رضايت شغلي آنان تأثيرمي گذارد . 4 ـ بررسي رضايت شغلي مديران مراکز خدمات کشاورزي ايران : در سال 1372 ،تحقيقي توسط الماسي درمقطع کارشناسي ارشد مديريت دولتي دانشگاه تهران ،به راهنمايي دکترعلي رضاييان به انجام رسيده است اين تحقيق پيرامون عوامل و پاداش هاي مادي و معنوي و ارتباط آن با انگيزه و رضايت شغلي مديران در شرايط خاص اقتصادي کشور پديدار آمده است . روش تحقيق بر اساس پرسشنامه ،مصاحبه و مطالعه اسناد و مدارک موجود استفاده شده و قلمروي آن مراکز خدمات کشاورزي استان آذربايجان شرقي مي باشد .درابتدا به اهميت نحوه تشکيل ،اهداف و خط مشي هاي کلي و مراکز خدمات کشاورزي ،سپس ارتباط انگيزه با رضايت شغلي و ارائه مدل رضايت شغلي و همچنين انتظارات از شغل و شرايط واقعي که با تطابق و احياناً موجود مغايرت اين دو عدم رضايت شغلي را موجب مي شود ،پرداخته است .در انتها با تجزيه و تحليل سؤالات پرسشنامه نتيجه مي گيرد که يافته هاي تحقيق نشان دهنده آن است که شدت نيازهاي مادي قابل توجه بوده اما در مقايسه با نيازهاي معنوي از اهميت کمتري برخوردار است . 5 ـ بررسي رضايت شغلي کارکنان بيمارستان آموزشي و دانشگاه علوم پزشکي ايران : در سال 1373 تحقيقي توسط خوشبخت تحت عنوان رضايت شغلي کارکنان بيمارستان هاي آموزشي و دانشگاه علوم پزشکي ايران از طرح طبقه بندي مشاغل کارکنان دولت درمقطع کارشناسي ارشد ،رشته ي مديريت دولتي دانشگاه تهران ،به راهنمايي دکتر اسفنديارسعادت به انجام رسيده است . دراين تحقيق رضايت شغلي کارکنان بيمارستان هاي آموزشي تابع دانشگاه علوم پزشکي ايران عواملي تحت عنوان حقوق و مزايا ،ارتقاء گروه شغلي ، وظايف شغلي ،انتصاب آموزش هاي شغلي و روش هاي انجام کار از عوامل اصلي بوده و سنجش توصيفي درباره ي ميزان رضايت نمونه اي از عوامل فوق صورت پذيرفته است . سنجش هاي به عمل آمده در اين تحقيق وضعيت شغلي کارکنان جامعه مورد مطالعه را از عوامل مذکوربا توجه به ويژگي هاي فردي نظير ميزان تحصيلات ،وضعيت تأهل ،رشته شغلي ، سوابق شغلي و جنسيت را نشان مي دهد .دربررسي هاي استنباطي مشخص گرديد که با توجه به خصوصيات فردي مختلف کارکنان کدام يک از عوامل اصلي ياد شده براي سنجش شغلي مناسب هستند . 6 ـ بررسي عوامل مؤثر بررضايت شغلي کارکنان سازمان مديريت و برنامه ريزي استان اصفهان : اين پژوهش در سال 1382 توسط خانم هاجر هوشنگي ،در مقطع کارشناسي رشته ي روانشناسي صنعتي دانشگاه خوراسگان انجام گرفت .نتايجي که از اين تحقيق به دست آمده است که حقوق و دستمزد مناسب يا نوع فعاليت که فرد انجام مي دهد و حقوقي که متناسب با نيازهاي کارکنان سازمان باشد در کار و فعاليت آنها مؤثر است .ولي اگر به وسيله ي حقوق و دستمزد مناسب بتوانيم خلاقيت هاي کارکنان را برانگيزيم .هم کارايي آنها بالاتر مي رود و هم اينکه سازمان بسيار مؤثرتر و مثبت تر از قبل مي تواند به حيات خود ادامه دهد و از طريقي روحيه کاري کارکنان قوي تر مي شود که اثرات آن در اجتماع و خانواده هاي آنها نيز قابل رويت است . نتايج ديگراينکه پاداش هاي مادي به جز حقوق و دستمزد مانند ارائه خدمات رفاهي در رضايت شغلي کارکنان تأثيرگذار است ولي تشويق به صورت پاداش هاي مادي تأثيربيشتري دارد که اين شايد ناشي از عوامل اجتماعي و تورم هاي حاکم بر جامعه باشد .همچنين پيشرفت شغلي تأثير بسزايي در رضايت شغلي مي تواند داشته باشد اين رضايت از طريق واگذاري مسئوليت هاي مهمتر به کارکنان درآنها ايجاد مي شود و يا اينکه آنها تا حدودي در کارهايشان و تصميم گيريهايشان احساس استقلال مي کنند زيرا که از اين طرق کارکنان دلگرمي بيشتري به کار پيدا کنند و خود را بيشتر درگيرکار مي کنند . 7 ـ بررسي رابطه بين رضايت شغلي و تيپ شخصيتي کارکنان شرکت زمزم اصفهان : اين پژوهش در سال 1380 ، توسط زهرا برهاني صورت گرفته و براي اخذ مدرک کارشناسي روانشناسي صنعتي و سازمان انجام گرفته است .با توجه به وضعيت مشاغل کارخانجات نوشابه سازي از روشهاي مربوط به طراحي شغل بايد بيشتر به چرخش شغل ،غني سازي شغل و مشاغل گروهي توجه داشت اگر بتوان افراد را در مشاغل هم خانواده و همگون جا به جا نمود ( چرخش شغل )و نيازهايي همچون توفيق شناخت مسئوليت پذيري و رشد و کمال را در کارکنان برآورده ساخت (غني سازي شغلي )و همچنين در رابطه با قسمت هاي مختلف خط توليد يک گروه را مأمور انجام کارکرده و به آنان استقلال داده شود تا درامور داخلي گروه خود تصميم گرفته و عمل نمايند (مشاغل گروهي )مي توان اطمينان داشت که کارکنان شغل خود ارزشمند و هماور طلب دانسته ،با توجه به رابطه رضايت شغلي و تيپ شخصيتي کارگران ، رضايت آنان را افزايش مي دهد . 8 ـ بررسي عوامل مؤثردرايجاد رضايت شغلي دبيران در دبيرستان هاي مشهد : اين تحقيق در سال 1375 توسط اميرخبازيان مقدم در مقطع کارشناسي ارشد در دانشگاه آزاد اسلامي واحد خوراسگان انجام شده است در اين تحقيق بيش از 60 %از پاسخ دهندگان عوامل بهداشتي را در ايجاد رضايت شغلي مؤثر مي دانستند . 9 ـ بررسي نگرش کارکنان درباره ي عوامل مؤثر در رضايت شغلي و ترک خدمت : اين تحقيق در سال 1370 ،توسط دکتر محمود ساعت چي عضو هيئت علمي دانشگاه علامه طباطبايي انجام گرفته است اين تحقيق در يک سازمان نظامي انجام شد.براساس يافته هاي اين تحقيق پرسنل واحد نظامي از حقوق و مزاياي خود راضي نيستند .امکانات رفاهي آنها کم است و آخراينکه پرسنل در مقابل هدفهاي سازمان احساس مسئوليت نسبتاً زيادي مي کند . 10 ـ بررسي ميزان رضايت شغلي بهورزان خانه هاي بهداشت تحت پوشش مرکز بهداشت شهرستان کاشان : اين تحقيق در سال 1374 ،توسط علي کبريايي در دانشگاه علوم پزشکي و خدمات بهداشتي درماني ايران ،دانشکده مديريت و اطلاع رساني پزشکي انجام گرفته است .يافته هاي اين پژوهش نشان مي دهد که بهورزان بيشتر نسبت رضايت (77/6 %)را از جنبه هاي رفاهي شغل خود داشتند . همچنين زنان نسبت به مردان و مجردين نسبت متأهلين رضايت بيشتري داشتند.البته درجنبه ي آموزش شغل متأهلين رضايت بيشتري داشتند.بين سن بهورزان و ميزان رضايت از جنبه رواني شغل ارتباط معکوس برقرار بود . و بين سن يا ديگر جنبه هاي رضايت از شغل ارتباطي وجود نداشت . لینک به دیدگاه
spow 44196 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 8 فروردین، ۱۳۹۱ ب )بازنگري تحقيقات انجام شده درجهان در مورد رضايت شغلي : 1 ـ هرزبرگ ،مانتروسيدرمن در سال 1995،طي تحقيقي که انجام دادند ، دريافتند که يک رابطه مستقيم بين رضايت شغلي و توليد وجود دارد .مردم به دلايل گوناگون کار مي کنند اما عده ي کثيري از مردم به منظور امرار معاش خانواده شان و رفاه زندگي خودشان کار مي کنند تا درجه ي شخصي حقوق يک رابطه مستقيمي بارضايت شغلي دارد وقتي که حقوق ناکافي باشد کارمند هم ناراضي است و تمايل دارد که کيفيت کار را پايين بياورد ،کار را ترک کند و يا با ديگر کارمندان تضاد پيدا کند . 2 ـ ام بليندا و ديگران ،در سال 1990 ،يک مطالعه براي بررسي ارزش هاي شغلي و درجه رضايت درافراد مستعد رهبري دانشکده ارتباطات (جامعه شناسي )و انستيتو فني در تگزاس انجام دادند ،علاوه براين تحقيق ارتباط بين MJDP(برنامه توسعه و پيشرفت رهبري )با نژاد ،جنس ، تجارب حرفه اي ،سطح علمي ، ارزش هاي شغلي و رضايت شغلي مورد بررسي قرار گرفت . نمونه هاي اين تحقيق 73 دانشجوي اسپانياي و سياه پوست بودند که در کالج جامعه شناسي تگزاس براي رهبري شناخته شده بودند از اين تعداد 37 نفر براي MJDP انتخاب شدند،اطلاعاتي که در اين تحقيق ، جمع آوري شده بودند عبارت بودند از اطلاعات دگوگرافيک که در برگه هاي اطلاعات فردي ، مقياس ارزش ها (VS)و پرسش نامه مينه سوتا براي ارزش هاي شغلي و پرسشنامه رضايت شغلي مينه سوتا براي اندازه گيري رضايت شغلي. نتايج يافته هاي تحقيق عبارتند از : 1 ـ بيشترين ارزش هايي که در اين افراد از طريق مقياس ارزشي (VS )مشاهده شده عبارتند از : هويت فرهنگي ،پيشرفت ، قوه ابتکار ، زيبايي شناسي ، اقتدار و امنيت اقتصادي 2 ـ براساس پرسشنامه مينه سوتا براي ارزش شغلي بيشترين ارزش هاي مهمي که مشاهده شده بودند عبارت بودند از:جبران ، قانون مندي اجتماعي ، سرپرستي نيروي انساني و سرپرستي فني 3 ـ افرادي که در MLDP شرکت داشتند نسبت به افرادي که در اين برنامه شرکت نداشتند توانايي بيشتري براي استفاده از پيشرفت ،مسئوليت پذيري و استقلال داخلي را داشتند . 4 ـ افرادي که در MLDP شرکت داشتند نسبت به افرادي که در اين برنامه شرکت نداشتند از رضايت شغلي کمتري برخوردار بودند . 5 ـ اختلاف کمي در بين يافته هاي سياهپوستان و افراد اسپانيايي و زنان و مردان مشاهده شد . 6 ـ سنوات خدمت و سطح علمي افرادي که براي اين مطالعه کانديد شده بودند تأثيري درانتخاب ارزش هاي شغلي در رهبري نداشت . 3)درسال 1992 ،استيفنسون و آديگون (139)،وقايع بحراني مربوط به رضايت شغلي و نارضايتي شغلي که توسط تعداد کمي از افراد نيجريه اي و بريتانيايي گزارش شده بود ،مورد مقايسه قرار دادند .(هردو نمونه در انگلستان زندگي مي کردند )اين محققان نشان دادند که عکس العمل گروه بريتانيايي با تئوري هرزبرگ تطابق داشت يعني گروه بريتانيايي بيشتر مايل بودند که عوامل ماهيتي و بافتي مربوط به رضايت شغلي و نارضايتي شغلي را مورد بررسي قراردهند تا گروه نيجريه اي . 4 ـ جان و واسي ماهون (140)معيارابراز عقايد شخصي را به عنوان معيار کارهاي افراد مدنظر قراردادند که اين معيار با تحقيقاتشان درجامعه کارگران بخش استراليا متناسب مي باشد . اين معيارميزاني را فراگرفته قبلي مورد استفاده قرارمي گيرد وميزاني را که کارها انجام مي گيرد درمورد بررسي قرار مي دهد.ابرازعقايد شخصي ، سهم بي نظيري در عوامل مشترک شرح داده شده دررضايت شغلي به وجود مي آورد . 5 ـ درتحقيقي ديگرکه مربوط به سياهان جنوب آفريقا و شهرارپن است مستقيماً تأثيرات متوسط ميزان فرهنگ مأبانه را برروي خصوصيات شغلي و ارتباط آن را با رضايت شغلي مورد بررسي قرار داد براي افراد که ميزان فرهنگ مأبانه آنها از درجه ي کمي برخوردار بود .گوناگوني مهارت ها ،ماهيت کار ، خودمختاري ارتباط قابل توجهي با رضايت شغلي نداشت.با اين وجود براي افرادي که ميزان فرهنگ مأبانه آنها از درجه ي بالايي برخوردار بود هم خودمختاري و هم ماهيت کاربه ميزان قابل توجهي با رضايت شغلي ارتباط داشت علاوه بربررسي ارتباطات پيشنهادي توسط jcm چندين تحقيق ديگر خصوصيات اصلي شغلي را پيشنهاد کردند که ممکن است بررضايت شغلي مربوط باشد . 6 ـ دو تحقيق ديگرنيزارتباطات بين تعدادي از خصوصيات اصلي شغلي و رضايت شغلي را همانند ديگريافته هاي تحقيقي در نمونه يوس (141)نشان مي دهند. 1)درمورد افسران ارتش درسوئد به نظرمي رسد که عواملي چون حمايت هاي رهبري ،حمايت هاي همکاران و خصوصيات شغلي ،مشخص بودن نقش و نبود ابهام نقش فرد ،مديريت منابع انساني و امکانات شغلي و رضايت شغلي ارتباط مثبتي داشته باشد درحالي که به نظر مي رسد اختلالات موجود درنقش فرد،خستگي ذهني و علائم روانشناسي با رضايت شغلي ارتباط منفي داشته باشد . 2)همچنين به نظر مي رسد بين رضايت شغلي پرستاران ايالت ندرلند با پيچيدگيهاي شغلي ،چالش هاي شغلي ،فشارکار ،خودمختاري فرصت هاي گروهي و پيشرفت ها و ترقي ،حضور بيماران و قبول مسئوليت ،رهبري محيط کار و ساختارسيستم مراقبت پرستاري درارتباط مي باشد . 7)هوريس (1953)و پوتو (63 ـ 1962)اظهار داشتند که نيازهاي فرد ، استانداردها و معيارهاي وي را تشکيل مي دهند اما لاک (1976)معتقد بود که ارزش هاي فرد و نه نيازهاي وي ،معيارها و استانداردها بيش را تشکيل مي دهند هنگامي که صحبت ازرضايت شغلي مي گردد طبيعتاً لازم مي آيد به طرز تلقي کارکنان نيز پرداخت زيرا رضايت شغلي را از ديدگاه آنان بررسي مي نمائيم . 8)سالانيسک و فسفر (1979)،وان ويس و شاور (1979)،چنين اظهار داشتند که فرد ازطريق مشاهده ديگران سطح خشنودي شغلي خويش را تعيين مي کند .به عبارت ديگرآنها معتقدند افرادي که شغل جديد برمي گزينند نمي دانند دررابطه با کارشان چگونه خشنود خواهند شد ،به محيط اطرافشان و افرادي که شبيه خودشان هستند مي نگرند که اين افراد در ارتباط با کارشان خشنود هستند يا نه و اين مي تواند تعيين کننده خشنودي يا ناخشنودي فرد باشد. 9)لالر در سال (1973)تحقيقي انجام داد در بررسي سطح تحصيلات و رضايت شغلي که به اين نتيجه رسيد که بين سطح تحصيلات و روحيه کارمند رابطه معکوس وجود دارد به عبارت ديگر با تساوي شرايط ،هرچه سطح تحصيلات کارمند بيشترباشد رضايت شغلي او به خصوص در رابطه ي مستقيم و نزديکي بين بازدهي و روحيه وجود دارد يعني به همان نسبت که روحيه کارکنان بالا مي رود بازدهي و ميزان توليد آنان نيزافزايش مي يابد . 10)کاواناف در سال 1974 درتحقيقي که در آمريکا بر روي يک نمونه 60 نفري از معلمان انجام داد نتيجه گرفت که مشاغل به اندازه ي يکساني براي رضامندي زنان و مردان داراي اهميت هستند به عبارت ديگرتفاوتي ميان رضايت شغلي مردان و زنان وجود ندارد و رضايت شغلي ارتباطي با جنسيت ندارد . ج )مطالعات انجام شده در مورد تعهد سازمان 1 ـ مطالعه انجام گرفته در 19 کارمند درگينه نو نشان داد که تعهد سازماني 6 ماه بعد از همراه شدن با شرکت ،توسعه مي يابد علاوه برآن به دست آمد که تعهد سازماني به صورت مثبت با رضايت شغلي رابطه دارد اين مطالعه توسط اورد سيکول (142)درسال 1987 صورت گرفته است . 2 ـ بررسي ريگر توسط بکر(143)درسال 1992 صورت گرفت که بر روي 440 نفر از کارکنان شرکت تدارکات لوازم ارتشي صورت گرفت . نشان داد که تعهد کارکنان به مديريت ارشد يک پيش بيني کننده بهتري براي رضايت شغلي است تا تعهد کارکنان به سازمان به طور کامل محققان مي گويند اين يافته ها به ميزان زيادي روشن مي کند که نياز به تعيين عوامل خاصي وجود دارد که به مدد اين عوامل کارکنان احساس تعهد مي نمايند . 3)ايزن برگر ،فاسولو ، ديويس لاماسترو (144)1990،يک بررسي پرسشنامه اي از چندين گروه حرفه اي (دبيران دبيرستان ، کارکنان مؤسسات پيمانکاري ،کارکنان کارخانه ،کارکنان بيمه و افسران پليس )نشان داد که يک رابطه مثبت ميان حمايت سازماني ادراک شده و تعهد سازماني ، پشتکار مديريت نوآور ،عملکرد شغلي و توجه وجود دارد . 4)يک مطالعه ديگر درباره ي رابطه بين تعهد سازماني با رضايت شغلي کارکنان شبکه بهداشت شهرستان مبارکه در سال 1382 صورت گرفته اين پژوهش توسط آسيه حسيني ، به منظور اخذ مدرک کارشناسي رشته روانشناسي صنعتي و سازماني انجام شد .وجود رابطه بين تعهد سازماني و رضايت شغلي در اکثر پژوهش هاي قبلي نيز تأييد شده است در اين پژوهش هم در مي يابيم که دراين سازمان رضايت بالا در بين کارکنان موجب افزايش تعهد آنها نسبت به سازمان مي گردد و يا بالعکس . 5)مايتو طي تحقيقي که در سال 1991 ،برروي 588 دانشجوي افسرارتش و نيروي دريايي انجام داد نشان داد که تعامل دو طرفه به واحدهاي ارتش و رضايت از وظايف شغلي وجود دارد اما تأثير رضايت بر تعهد قوي تر است . 6 ـ خانم نرگس جعفر پيشه ، در سال 1382 ،پژوهشي را براي اخذ مدارک کارشناسي روانشناسي صنعتي و سازماني انجام دهد .موضوع مورد مطالعه بررسي رابطه رضايت شغلي و تعهد سازماني پرسنل مجتمع پشم بافي پارس فاستون بوده است .اين پژوهش بر روي 60 نفراز پرسنل پشم بافي صورت گرفت و نتيجه اي که به دست آمده پس از تجزيه و تحليل آماري داده هاي اين پژوهش مشخص شد که بين رضايت شغلي با تعهد سازماني در سطح 5 % که سطح قابل قبولي براي علوم رفتاري است .رابطه معناداري وجود ندارد . 7 ـ فرا تحليل انجام شده توسط مايتو و زاجاک در سال 1990 ،برروي تعهد سازماني نشان داد که تعهد سازماني به طورمثبتي با رضايت شغلي و به صورت منفي با ترک کارهمبسته است و تأثير اندکي برعملکرد شغلي دارد . لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده