رفتن به مطلب

سوسياليسم


*Mahla*

ارسال های توصیه شده

سوسياليسم

 

رابرت هيلبرانر

محمدصادق الحسيني، پريسا آقاكثيري

سوسياليسم (Socialism) به عنوان اقتصادي با برنامه‌ريزي متمركز كه دولت در آن تمامي ابزارهاي توليد را كنترل مي‌كند، در قرن بیستم سرانجامی تراژیک داشت.

 

[TABLE=align: left]

[TR]

[TD=width: 100%]

[/TD]

[/TR]

[/TABLE]

 

اين نوع نظام اقتصادي كه از تعهد به اصلاح نقايص اقتصادي و اخلاقي كاپيتاليسم نشات گرفت، هم به لحاظ سوء‌ كاركرد اقتصادي و هم از نظر ظلم اخلاقي از كاپيتاليسم بسيارپيشي گرفت. با اين حال، ايده و آرمان سوسياليسم از بين نرفته است. مشخص نيست كه آيا شكلي از سوسياليسم در نهايت به عنوان يك نيروي‌سازمان‌دهنده مهم دوباره ظهور خواهد كرد يا نه اما افرادي كه داستان شگرف فراز و نشيب‌هاي آن را مدنظر قرار نداده باشند، نمي‌توانند دورنماي آن را به دقتبرآورد كنند.

پيدايش برنامه‌ريزي سوسياليستي

غالبا اين گونه تصور مي‌شود كه‌ايده سوسياليسم از آثار كارل ماركس استخراج مي‌گردد. در حقيقت،‌ ماركس تنها چند صفحه راجع به سوسياليسم، چه به عنوان يك طرح كلي اخلاقي يا يك طرح كلي عملي براي جامعه نوشت. معمار واقعی نظم سوسياليستي لنين بود. وی اولین کسی بود که با مشكلات عملي‌سازمان‌دهي يك نظام اقتصادي بدون استفاده از انگيزه‌هاي محرك سودجويي يا قیود ذاتی رقابت، مواجه شد.

لنين كار خود را با اين خيال باطل و كهنه آغاز كرد كه اگر محرك سود و مكانيسم بازار كنار گذاشته شوند، از پيچيدگي‌سازماندهی اقتصادي كاسته مي‌شود. در یکی از دست‌نوشته‌های او آمده است: این‌سازماندهی «شبیه عملیات ابتدایی مشاهده، ضبط و صادر كردن رسيد است برای کسی که مي‌تواند بخواند و بنويسد و با چهار عمل اصلی جبر آشنایی دارد».

اما به واقع حيات اقتصادي‌ای كه تحت اين چهار عمل ابتدايي پيگيري مي‌شد، به سرعت چنان آشفته و نابسامان گرديد كه توليد شوروي در فاصله چهار سال بعد از انقلاب 1917 به 14‌درصد مقدار پيش از انقلاب رسید. لنين در سال 1921 مجبور شد سياست اقتصادي جديد (NEP) را ارائه کند. این سیاست متضمن بازگشتي جزئي به انگيزه‌هاي بازار كاپيتاليسم بود. اين آميزه زودگذر سوسياليسم و كاپيتاليسم در سال 1927 و پس از آنکه استالین فرآيند اشتراكي كردن اجباري مالكيت را آغاز کرد، خاتمه يافت. استالین می‌خواست منابع روسیه را بسيج کند تا این کشور بتواند جهش کرده، به یک قدرت صنعتي تبدیل شود. دستگاهي كه تحت حكومت استالين و اسلاف وي تكامل پيدا كرد، به شكل هرمي از دستورها درآمد. در راس اين هرم گاسپلان (Gosplan) قرار داشت كه بلندرتبه‌ترين آژانس برنامه‌ريزي حكومتي بود و مسيرهای كلي از قبيل نرخ رشد هدف و تخصيص فعاليت‌ها ميان محصولات نظامي و غيرنظامي، صنايع سبك و سنگين و نيز ميان مناطق مختلف را براي اقتصاد تعيين می‌كرد.

گاسپلان اين رهنمودها و دستورالعمل‌ها را به وزارتخانه‌هاي برنامه‌ريزي صنعتي و منطقه‌اي انتقال می‌داد و مشاوران فني اين وزارتخانه‌ها كل طرح ملي را به دستورالعمل‌هايي تقسيم كرده و آنها را به كارخانه‌هاي خاص، مراكز قدرت صنعتي، مزارع اشتراكي و... واگذار کردند. اين‌ هزاران زیر-برنامه‌ نهايتا توسط مديران و مهندسان كارخانه‌ها كه مجبور به پياده‌سازي آنها بودند، مورد بررسي دقيق قرار مي‌گرفتند. سپس طرح كلي توليد به همراه پيشنهادها، تصحيحات صورت گرفته و پاسخ‌هاي كساني كه آن را مشاهده كرده بودند، این بار هرم را رو به بالا طی می‌کرد. بالاخره پس از مذاكره طرح كاملي به دست مي‌آمد که شوراي عالي روي آن راي‌گيري مي‌كرد و سپس این طرح به قانون تبديل مي‌شد. از اين رو برنامه پاياني به يك دفتر سفارشات بسيار بزرگ شباهت پیدا می‌کرد كه ميزان پیچ و مهره‌ها، تيرهاي فولادي، غلات، تراكتور، پنبه، مقوا و زغالي كه روي هم رفته توليد ملي اين كشور را تشكيل مي‌داد، در آن معين شده بود. به لحاظ نظری چنين دفتر سفارشاتي بايد برنامه‌ريزها را قادر مي‌ساخت كه هر ساله اقتصاد در حال حرکت را‌سازماندهي كنند – البته به اين شرط كه پیچ و مهره‌ها با هم مطابقت داشته باشند، ستون‌هاي فولادي در ابعاد درستي ساخته شده باشند، محصول غلات به نحو مناسبي انبار شده باشد، تراكتورها قابل‌بهره‌برداري باشند و پنبه، مقوا و زغال توليد شده از نوعي باشد كه براي موارد استفاده مختلف آنها موردنياز بود. اما ميان تئوري و عمل شكافي بزرگ و رو به گسترش وجود داشت.

مشكلات ظهور مي‌كنند

اين شكاف بلافاصله ظاهر نشد. در نگاه مجدد به آن دوره مي‌توان ديد آنچه كه لنين و استالين در سال‌هاي ابتدايي با آن مواجه بودند، بیشتر از آنکه اقتصادی باشد شبه نظامی بود. در واقع كار رژیم، عبارت بود از بسيج روستاييان در نيروي كار جهت ساخت جاده‌ها و خطوط راه‌آهن، سدها و شبكه‌هاي الكتريكي، مجتمع‌هاي فولاد و كارخانه‌هاي ساخت تراكتور.

اين تكليفي دشوار بود، اما سهمگيني آن از آنچه سوسياليسم پنجاه سال بعد با آن مواجه مي‌شد، بيشتر نبود؛ در سال‌های آخر، مشکل سوسیالیسم نه سختی انجام پروژه‌های غول آسا، بلکه مشکل شدن به انجام رساندن کامل پروژه‌ها و ایجاد هماهنگی بین اجزای اقتصاد بود. اقتصاد شوروي در سراسر دهه 1960 نرخ‌هاي رشد بزرگي (تقريبا دو برابر نرخ رشد آمريكا) را براي رشد كلي خود گزارش مي‌كرد، اما ناظران به تدريج نشانه‌هايي از يك مشكل در شرف وقوع را مشاهده مي‌كردند. يكي از اين نشانه‌ها مشكل تعيين ميزان محصولات به نحوی بود كه رفاه همه افراد حاضر در اقتصاد را به حداكثر برساند، نه اينكه فقط امتيازهاي كسب شده توسط مديران كارخانه‌ها بابت انجام اموري فراتر از اهداف محول‌شده به آنها را زياد كند. مساله‌ اين بود كه برنامه مزبور توليد را بر حسب مقادير فيزيكي تعيين كرده بود. يكي از پيامدهاي اين امر حداكثرسازي طول يا وزن محصولات توسط مديرها بود و نه حداكثرسازي كيفيت آنها.كاريكاتور مشهوري در محله طنز كروكوديل مدير كارخانه‌اي را نشان مي‌دهد كه با افتخار توليد بي‌سابقه خود را نشان مي‌داد كه يك ميخ بسيار بزرگ بود كه از يك جرثقيل آويزان شده بود.

با انسداد فزاينده جريان اقتصادي، توليد در پايان هر فصل يا سال به شکل «توفانی» شدت می‌گرفت و تمامي منابع براي استفاده جهت برآورده ساختن اهداف از پيش تعيين شده تحت‌فشار قرار مي‌گرفتند. همين سيستم بدون انعطاف به زودي مجبور شد شتاب‌دهنده‌هايي با نام تولكاچي (tolkachi) را با هدف‌سازمان‌دهي ارسال محموله‌ها براي مديرانی كه براي دستيابي به اهداف توليدي خود به مواد اوليه‌ غير‌برنامه‌ريزي شده – و لذا غيرموجود – نياز داشتند، به وجود آورد.

بدتر اينكه كارخانه‌ها كه فاقد حق خريد مايحتاج خود يا استخدام يا اخراج كارگرانشان بودند، براي حفظ كنترل خود بر قلمرویی كه در اختيار آنها بود، ابتدا مغازه‌هایی ساختند و سپس ساخت نمايندگي‌ها و دست آخر مسكن كارگران خود را آغاز نمودند.

مايه تعجب نيست كه اين نظام بيزانسي روز به روز عملکرد بدتری را به نمایش می‌گذاشت. طي دهه 1960 اتحاد جماهير شوروي به اولين كشور صنعتي در تاريخ انسان تبديل شد که برای مدت قابل توجهی کاهش متوسط اميد به زندگي در زمان صلح را تجربه ‌كرد. اين امر علامتي از سوء‌تخصيص فاجعه بار منابع بود. دستگاه‌هاي تحقيقاتي نظامي مي‌توانستند هر آنچه نياز داشتند را به دست آورند، اما بيمارستان‌ها در اين فهرست اولويت‌بندي جايگاه نازلي داشتند. در دهه 1970 آمار و ارقام به وضوح نشانگر كاهش سرعت رشد توليد بود. اتحاد جماهير شوروي در دهه 1980 رسما پذیرفت که رشد کشور به زودی متوقف می‌شود؛ این در حالی است که در همان زمان به طور غیر رسمی مشخص شده بود که اقتصاد این کشور سیر نزولی دارد. در سال 1987 اولين قانون رسمي‌ای که متضمن پرسترويكا (بازسازي) بود، به اجرا درآمد. ميخاييل گورباچف، رييس‌جمهور وقت اين كشور قصد خود براي اصلاح بالا تا پايين اقتصاد را اعلام کرد. وی قصد داشت این اصلاحات را با استفاده از مكانيسم بازار، پايه‌گذاري دوباره مالكيت خصوصي و گشايش سیستم به روي مبادله آزاد اقتصادي با غرب پیش ببرد. هفتاد سال حكومت سوسياليستي به پايان راه خود رسيده بود.

برنامه‌ریزی سوسیالیستی از چشم غربی‌ها

درك مشكلات برنامه‌ريزي متمركز به آهستگي روی داد. در اواسط دهه 1930 كه موج صنعتي‌سازی در روسيه با تمام سرعت به حركت خود ادامه مي‌داد، افراد بسيار اندكي درباره مشكلات آن هشدار دادند. از اين افراد انگشت‌شمار لودويگ فن ميزس و فردريش فن‌‌هايك از همه شاخص‌تر بودند كه اولي اقتصادداني بليغ، اهل بحث و جدل و مدافع اقتصاد آزاد بود و دومي خلق و خويي بسيار فكورانه‌تر داشت و بعدا به خاطر مطالعات خود در زمينه نظريه پولي جايزه نوبل را دريافت كرد.

ميزس و‌هايك به همراه هم امكان‌پذيري سوسياليسم را مورد حمله قرار دادند. در آن زمان استدلال این دو راجع به مشكلات كاركردي اقتصادهاي برنامه‌ريزي ‌شده غيرقابل‌قبول به نظر مي‌آمد. به خصوص این که ميزس مدعي بود نظام سوسياليستي غيرممكن است؛ چرا كه برنامه‌ريزها هيچ شيوه‌اي براي كسب اطلاعات مورد نياز (این که چه کالایی باید تولید شود و چه کالایی نباید تولید شود) جهت حفظ اقتصادي منسجم و بسامان پيش روي خود نداشتند [رجوع كنيد به اطلاعات و قيمت‌ها]. ‌هايك معتقد بود اين اطلاعات در نظام بازار به طور خودانگيخته و در اثر افزايش و كاهش قيمت‌ها ظاهر مي‌شوند. نظام برنامه‌ريزي دقيقا به اين خاطر محتوم به شكست بود كه چنين مكانيسم پيام‌دهي را در خود نداشت.

سنگين‌ترين پاسخ به استدلال ميزس–‌هايك در دو مقاله بي‌نظير اسكار لانگ داده شد. لانگ اقتصاددان جواني بود كه بعد از جنگ دوم جهاني به سفير اول لهستان در آمريكا تبديل شد. وی تلاش کرد نشان دهد که برنامه‌ريز‌ها در واقع دقيقا از همان اطلاعاتي كه اقتصاد بازار را هدايت مي‌كند برخوردارند. وی ادعا می‌کرد که اين اطلاعات به واسطه كاهش يا افزايش موجودي انبار كالاها عيان مي‌گردند یعنی این کاهش‌ها و افزایش‌ها نشان مي‌دهند از ميان عرضه و تقاضا يكي بزرگ‌تر از ديگري است. به عبارت دیگر، وقتي برنامه‌ريزها سطوح موجودي انبار را در نظر مي‌گرفتند متوجه مي‌شدند كه كدام يك از قيمت‌هاي مديريت شده توسط آن‌ها(یا ديكته شده توسط دولت) زياده از حد بالا يا پايين است. بنابراين تنها كاري كه باقي مي‌ماند، تعديل قيمت‌ها بود تا دقيقا همانند بازار عرضه و تقاضا متعادل شوند.

پاسخ لانگ چنان ساده و واضح بود كه بسياري فكر كردند استدلال ميزس –‌هايك باطل شده است، اما به واقع امروزه مي‌دانيم كه استدلال آنها عالمانه بود. با اين وجود نكته جالب ماجرا اين است كه ميزس و‌هايك درست مي‌گفتند، اما دلیل آن را به وضوح لانگ پيش‌بيني نكرده بودند. لانگ با تاكيد نوشته بود «خطر واقعي سوسياليسم، خطر بورکراتیزه کردن زندگي اقتصادي است»(تاکیدها از خود متن است). اما او بلافاصله افزود: «متاسفانه نمي‌دانيم چگونه مي‌توان در كاپيتاليسم انحصارگرا از همين خطر يا حتي از خطراتي بزرگ‌تر، اجتناب ورزيد» و بدین طریق جمله قبلی خود را کمرنگ کرد.

اثرات «بورکراتیزه کردن زندگي اقتصادي» به نحوی خارق‌العاده در کتاب «نقطه عطف» بيان شد. اين نوشته حمله‌اي تند و گزنده‌ به واقعيت‌هاي برنامه‌ريزي اقتصادي سوسياليستي بود كه توسط دو اقتصاددان شوروي به نام‌هاي نيكلاي اسملف و ولاديمير پوپوف نوشته شد و نمونه‌هايي از عملكرد واقعي فرآيند برنامه‌ريزي را ارائه مي‌داد. دولت شوروي در سال 1982 جهت افزايش توليد دستكش از پوست موش كور قيمتي كه مايل به پرداخت برای پوست موش کور بود را از بيست كپك (kopeck) [يك صدم روبل، م.] به پنجاه كپك افزايش داد. اسملف و پوپوف در مورد این سیاست نوشتند: «خريدهاي دولت افزايش يافت و اکنون تمام مراكز توزيع پر از اين پوست‌هاي خام شده‌اند. اما صنعت قادر به استفاده از همه آنها نيست و اين پوست‌ها غالبا پيش از آن كه بتوانند به عمل آيند، در انبارها مي‌گندند. وزارت صنايع سبك دو بار از گاسكامتسن [كميته دولتي قيمت‌ها] خواسته است كه قيمت‌ها را پايين بياورد، اما هنوز «تصميمي در اين باره گرفته نشده است». اين چيز عجيبي نيست. اعضاي اين كميته آن قدر مشغول هستند كه وقتي براي تصميم‌گيري ندارند، آنها بايد علاوه‌بر تعيين‌قيمت براي اين پوست‌ها 24‌ميليون قيمت ديگر را هم زير نظر بگيرند. آنها واقعا چگونه مي‌توانند دريابند كه قيمت‌ها را امروز چقدر پايين بياورند تا مجبور نباشند فردا دوباره آنها را افزايش دهند؟» اين روايت شاهد گويايی از مشكل نظام‌هاي برنامه‌ريزي متمركز است. عنصر حياتي كه در این نظام‌ها غايب است، آن طور كه‌ هايك و ميزس استدلال مي‌كردند «اطلاعات» نيست، بلكه انگيزه عمل بر پايه اطلاعات است.

همانطور که گفته شده موجودي انبار پوست موش كور برنامه‌ريزها را متوجه این نکته کرد كه توليد این پوست‌ها در ابتدا بسيار پايين و سپس بسيار زياد بوده است. آنچه غايب بود، تمايل به پاسخ به پيام‌هاي تغيير موجودي انبار بود. بنگاه‌هاي كاپيتاليستي به اين خاطر به تغيير قيمت‌ها عكس‌العمل نشان مي‌دهند كه عدم‌انجام اين كار باعث ضرر کردن آنها مي‌شود. وزارتخانه‌هاي سوسياليستي به اين دليل به تغيير موجودي انبار بي‌توجهي مي‌كنند كه بوروكرات‌ها و ديوان‌سالارها متوجه مي‌شوند انجام كاري در اين ارتباط آنها را با احتمال بيشتري در قياس با انجام ندادن هيچ عملي به دردسر خواهد انداخت، مگر آن كه انجام ندادن هيچ عمل خاصي به بروز يك فاجعه كامل منجر شود.

 

دنیای اقتصاد

  • Like 1
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...