هادی ناصح 18854 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 اسفند، ۱۳۹۰ یارانهها يك نوع هديه است و هديه هم از نظر ما اگر سال برآن بگذرد خمس دارد، ولي به خاطر مصالح و ملاحظاتي مي گوييم امسال خمس يارانه ها را به مقلدين مي بخشيم. داستان ملت ایران روستایی فقیری که از تنگدستی و سختی معیشت جانش به لب رسیده بود، نزد آخوند ده رفت و گفت: آملا، فشار زندگی آنقدر مرا در تنگنا قرار داده که به فکر خودکشی افتاده ام. از روی زن و بچه هایم خجالت می کشم، زیرا حتی قادر به تامین نان خالی برای آنان نیستم. با زن، شش فرزند قد و نیم قد، مادر و خواهرم در یک اتاق کوچک مخروبه زندگی می کنیم، که با هر نم باران آب به داخل آن چکه می کند. این اتاق آنقدر کوچک است که شب وقتی چسبیده به هم در آن می خوابیم، پای یکی دو نفرمان از درگاه بیرون می ماند. دیگر ادامه این وضع برایم قابل تحمل نیست… پیش تو، که مقرب درگاه خدا هستی، آمده ام تا نزد او شفاعت کنی که گشایشی در وضع من و خانواده ام حاصل شود. آخوند پرسید: از مال دنیا چه داری؟ روستایی گفت: همه دار و ندارم یک گاو، یک خر، دو بز، سه گوسفند، چهار مرغ و یک خروس است. آخوند گفت: من به یک شرط به تو کمک می کنم و آن این است که قول بدهی هرچه گفتم انجام بدهی. روستایی که چاره ای نداشت، ناگزیر شرط را پذیرفت و قول داد…. آخوند گفت: امشب وقتی خواستید بخوابید باید گاو را هم به داخل اتاق ببری. روستایی برآشفت که: آملا، من به تو گفتم که اتاق آنقدر کوچک است که حتی من و خانواده ام نیز در آن جا نمی گیریم. تو چگونه می خواهی که گاو را هم به اتاق ببرم؟! آخوند گفت: فراموش نکن که قول داده ای هر چه گفتم انجام دهی وگرنه نباید از من انتظار کمک داشته باشی. صبح روز بعد، روستایی پریشان و نزار نزد آخوند رفت و گفت: دیشب هیچ یک از ما نتوانستیم بخوابیم. سر و صدا و لگداندازی گاو خواب را به چشم همه ما حرام کرد. آخوند یکبار دیگر قول روستایی را به او یادآوری کرد و گفت: امشب علاوه بر گاو، باید خر را نیز به داخل اتاق ببری. چند روز به این ترتیب گذشت و هر بار که روستایی برای شکایت از وضع خود نزد آخوند می رفت، او دستور می داد که یکی دیگر از حیوانات را نیز به داخل اتاق ببرد تا این که همه حیوانات هم خانه روستایی و خانواده اش شدند! روز آخر روستایی با چشمانی گود افتاده، سراپای زخمی و لباس پاره نزد آخوند رفت و گفت که واقعا ادامه این وضع برایش امکان پذیر نیست! آخوند دستی به ریش خود کشید و گفت: دوره سختی ها به پایان رسیده و به زودی گشایشی که می خواستی حاصل خواهد شد. پس از آن به روستایی گفت که شب گاو را از اتاق بیرون بگذارد! ماجرا در جهت معکوس تکرار شد و هر روز که روستایی نزد آخوند می رفت، این بار به او می گفت که یکی دیگر از حیوانات را از اتاق خارج کند تا این که آخرین حیوان، خروس نیز بیرون گذاشته شد. روز بعد وقتی روستایی نزد آخوند رفت، آخوند از وضع او سئوال کرد و روستایی گفت: خدا عمرت را دراز کند آملا، پس از مدتها، دیشب خواب راحتی کردیم. به راستی نمی دانم به چه زبانی از تو تشکر کنم. آه که چه راحت شدیم ادامه داستان بر اساس فتوای فوق: ... ملا گفت این فصل برداشت را به خاطرملاحظاتی سهم خود را بخشیدیم اما از فصل دیگر به شکرانه این راحتی که برایت فراهم کردیم خمس درآمدت به من اختصاص خواهد داشت ..... 27 لینک به دیدگاه
A.R-KH-A 4953 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 اسفند، ۱۳۹۰ اسكیمو: اگر من چیزی درباره ی خدا و گناه ندانم آیا باز هم به جهنم میروم؟ كشیش: نه ، اگر ندانی نمی روی. اسكیمو: پس چرا می خواهی این ها را به من بگویی؟ 23 لینک به دیدگاه
Saman_88 8062 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 فروردین، ۱۳۹۱ اون وخ خمس رو بدیم میریم بهشت ؟:girl_angel: 3 لینک به دیدگاه
هادی ناصح 18854 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 2 فروردین، ۱۳۹۱ اون وخ خمس رو بدیم میریم بهشت ؟:girl_angel: میری اما مراحل اداری داره من یه تیکه زمین دارم تو بهشت بیا زیر قیمت بهت بدم ملک داشته باشی سیتیزن میشی 5 لینک به دیدگاه
pesare irani 41805 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 فروردین، ۱۳۹۱ پست منو کی حذف کرد :vahidrk: 3 لینک به دیدگاه
اتیکا 246 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 فروردین، ۱۳۹۱ حیف شد. من خُمسم رو آماده کرده بودم،برسم خدمت آقای مکارم شیرازی. 3 لینک به دیدگاه
alimec 23102 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 فروردین، ۱۳۹۱ پست منو کی حذف کرد :vahidrk: حالا چی نوشته بودی؟ 2 لینک به دیدگاه
El Roman 31720 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 فروردین، ۱۳۹۱ اسكیمو: اگر من چیزی درباره ی خدا و گناه ندانم آیا باز هم به جهنم میروم؟ كشیش: نه ، اگر ندانی نمی روی. اسكیمو: پس چرا می خواهی این ها را به من بگویی؟ این شر شد با اجازه - پست استارت هم جالب بود - از حرامزاده ای که شرکت در راهپیمایی 22 بهمن رو تکلیف شرعی بدونه انتظار دیگه ای هست؟ 7 لینک به دیدگاه
هادی ناصح 18854 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 2 فروردین، ۱۳۹۱ حیف شد.من خُمسم رو آماده کرده بودم،برسم خدمت آقای مکارم شیرازی. دستت نمیرسه به آقای مکارم شیرازی بده به من واست نگه دارم تا گمش نکردی گم شدن خمس=رفتن به ته جهنم پیش ابن زیاد 6 لینک به دیدگاه
اتیکا 246 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 فروردین، ۱۳۹۱ گم شدن خمس=رفتن به ته جهنم پیش ابن زیاد این فتوای کیه؟ 3 لینک به دیدگاه
هادی ناصح 18854 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 2 فروردین، ۱۳۹۱ این فتوای کیه؟ دوست داری فتوای کی باشه؟ 2 لینک به دیدگاه
zahra-d 4993 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 فروردین، ۱۳۹۱ هادي اين داستان ادامه نداره؟؟؟؟سرگرميه خوبيه 2 لینک به دیدگاه
هادی ناصح 18854 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 2 فروردین، ۱۳۹۱ هادي اين داستان ادامه نداره؟؟؟؟سرگرميه خوبيه ادامش اون دنیاست میخوای ببینی؟ اسم جدید در سال جدید هم مبارکت باشه 2 لینک به دیدگاه
اتیکا 246 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 فروردین، ۱۳۹۱ دوست داری فتوای کی باشه؟ فتوای هرکسی جز مرجع تقلیدم. امام خامنه ای. 2 لینک به دیدگاه
zahra-d 4993 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 فروردین، ۱۳۹۱ ادامش اون دنیاست میخوای ببینی؟اسم جدید در سال جدید هم مبارکت باشه از وقتي فهميدم فرزاد فرزين مزدوج شده دارم سعي ميكنم هرچيكه به اون ربط داره رو از بين ببرم 2 لینک به دیدگاه
Saman_88 8062 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 فروردین، ۱۳۹۱ میری اما مراحل اداری داره من یه تیکه زمین دارم تو بهشت بیا زیر قیمت بهت بدمملک داشته باشی سیتیزن میشی ما ملک و زمین نداریم ! پولم نداریم خمس بدیم ! پس باید بریم جهندم 2 لینک به دیدگاه
pesare irani 41805 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 فروردین، ۱۳۹۱ حالا چی نوشته بودی؟ نوشته بودم دستش درد نکنه :5c6ipag2mnshmsf5ju3 دیگه تشکر چی داره که حدفش کردن 3 لینک به دیدگاه
eder 13732 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 فروردین، ۱۳۹۱ یعنی میگن امام زمان چاه نفت زده که الان اینو به ما هدیه داده ؟ 4 لینک به دیدگاه
alimec 23102 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 فروردین، ۱۳۹۱ نوشته بودم دستش درد نکنه :5c6ipag2mnshmsf5ju3 دیگه تشکر چی داره که حدفش کردن :vahidrk: پس لازم بود حذف بشه/مگه ندیدی وانت های پر از خشکبار رو که دم عیدی خونه ی بی بضاعت ها می رفتن 2 لینک به دیدگاه
pesare irani 41805 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 فروردین، ۱۳۹۱ :vahidrk: پس لازم بود حذف بشه/مگه ندیدی وانت های پر از خشکبار رو که دم عیدی خونه ی بی بضاعت ها می رفتن در خونه ما که هیچی نیومد مجبور شدیم پول های تو متکا رو در بیاریم 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده