*Mahla* 3410 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 اسفند، ۱۳۹۰ آنارشیسم آیا آنارشیستها صلحطلبند؟ برایان کاپلان مترجم: مجید رویین پرویزی این پرسش پاسخ پیچیدهای دارد، زیرا «صلحطلبی» (Pacifism) حداقل دو معنای متمایز دارد. منظور از آن ممکن است «مخالفت با هرگونه خشونت» یا «مخالفت با هرگونه جنگ» باشد (ازجمله تعارض سازمان یافته میان حکومتها). برخی آنارشیستها به مفهوم نخست و اکثریت بسیار بزرگتری به مفهوم دوم – که ضعیفتر است – صلحطلب هستند. [TABLE=align: left] [TR] [TD=width: 100%] [/TD] [/TR] [/TABLE] الف. صلحطلبی مطلق تولستوی مهمترین منبع الهام آنارشیستهای صلحطلب به معنای نخست آن احتمالا کسی جز لئو تولستوی نیست. تولستوی با استنتاج مضامین خود از انجیل، معتقد بود که خشونت در هر حالتی نادرست است، حتی خشونت تدافعی. طبعا چنین رویکردی موضع تولستوی درقبال جنگ را نیز روشن میکرد، اما آنچه که اینجا اهمیت دارد مخالفت او با نفس خشونت است، چه تهاجمی و چه تدافعی. علاوه بر این، ممنوعیت خشونت تدافعی به تنها به معنای عدم مجازات مجرمان، بلکه به معنای منع دفاع از خود در برابر حمله خارجی نیز هست. این باور که از تولستوی به جای مانده بیش از همه در نوشته جات آنارشیستهای مسیحی و آنارشیستهای صلحطلب (پاسیفیست) دیده میشود؛ اما کلا در سنت عمومیتر آنارشیسم چپ نیز کم کاربرد نیست. برای مثال کروپتکین مجرمان را با دیده ترحم و نه تنفر مینگریست و اعتقاد داشت که عشق و بخشش به جای تنبیه تنها واکنش اخلاقی به رفتار مجرمانه است. برای آنارشیستهای مسیحی و آنارشیستهای صلحطلب رویکرد تولستوی اصلی خدشهناپذیر است؛ اما در مجموعه گستردهتر آنارشیسم چپ این امر را میتوان رویکرد یا تمایلی کلی دانست. برخی آنارشیستهای چپ و تقریبا تمام آنارشوکاپیتالیستها، قویا با این پرهیز مطلق تولستوی از خشونت مخالفند. (تنها آنارشوکاپیتالیستی که احتمالا موافقت خود را با این موضع مرئی داشته رابرت لوفور است) آنارشیستهای چپ مخالف با این رویکرد را مدافعان «تروریسم انقلابی» یا کسانی که خشونت دفاعی را مجاز میدانند تشکیل میدهند. البته تعریف اینان از دفاع میتواند شامل استفاده از خشونت برای جلوگیری از اعمال ناصواب دولت یا مقابله با کارکرد نظام سرمایه داری نیز بشود. نقد آنارشوکاپیتالیستها بر صلحطلبی تولستوی تا حدی متفاوت است. آنارشوکاپیتالیستها عموما میان آغاز استفاده از زور علیه فرد یا مالکیت (که آن را غلط میدانند) و نیروی بازدارنده تمایز قائل میشوند (که این یکی را قبول داشته و آن را احتمالا شایسته میدانند). آنارشوکاپیتالیستها دولت را محکوم میکنند دقیقا به این خاطر که آغاز استفاده از زور را در جامعه نهادینه میسازد. مجرمان هم همین کار را میکنند، تفاوتشان تنها در نداشتن مشروعیت است. در اصل،هردوی مجرمان «خصوصی» و مجرمان «عمومی» – که اداره کنندگان حکومتند – باید با مقاومت روبهرو شده و تنبیه گردند. ب. صلحطلبی در معنای مخالفت با جنگ در مقابل، تقریبا تمام آنارشیستها در محکومیت جنگ افروزی با یکدیگر هم صدا هستند (از جمله جنگ به شکل تعارض سازمان یافته میان حکومتها). آنارشیستهای چپ و راست هردو جنگ را تنازعات عجیبی میدانند که در آنها طبقات نخبه حاکم با زندگی مردم خودشان چون یک موجودی قابل هزینه و با زندگی مردمان طرف مقابل همچون چیزی بیارزش رفتار میکنند. اینجاست که تمایز آنارشیستها میان جامعه و حکومت به روشنترین شکل خود میرسد: درحالی که بیشتر مردم جنگ را به عنوان تعارضی میان دو جامعه میبینند، آنارشیستها بر این باورند که جنگ در واقع نبردی میان حکومتها است که لطمات وخیمی، حتی برای دولت پیروز به همراه خواهد داشت. آنچه که دربارهایدئولوژی ملیگرا خطرناک است همین است که این ایدئولوژی کاری میکند که اعضای جامعه منافع خود را با منافع حکومت شان یکسان بپندارند، درحالی که در واقع منافع آنها نه تنها متفاوت بلکه متعارض است. به طور خلاصه، هر دو طیف آنارشیستها جنگ را همان طور میبینند که رندولف بورن گفته بود: «جنگ، سلامت دولت است.» مخالفت آنارشیستهای چپ با جنگ تقریبا شبیه به آن شکل محکومیت عمومی جنگ است که توسط جریانهای عمومیتر سوسیالیست در سطح جهان مطرح میشود. طبق این دیدگاه، جنگ توسط سرمایه داری ایجاد میشود، به طور خاص به منظور دستیابی به بازارهای کشورهای جهان سوم. آنها میگویند «کارگران کشوری ندارند» و باید از حمایت این تنازعات بیناسرمایه داری سرباز بزنند؛ چرا آنها باید هزینههای جنگ را بپردازند درحالی که پیروزی نه تنها کمکی به آنها نکرده بلکه بیشتر در معرض ستم و بهرهکشی قرارشان میدهد؟ به علاوه، درحالی که دموکراسیهای غربی اغلب از جنگهای تحت عنوان عدالت و انسانیت دفاع میکنند، هدف یا نتیجه نهایی چیزی جز حمایت از سنت قدرت طلبی و نابودی هزاران انسان بیگناه نیست. در داخل دموکراسیهای غربی، نفرت آنارشیستهای چپ از جنگ اغلب با نوعی همدردی برای جنبشهای انقلابی داخلی تقویت میگردد. درحالی که این جنبشها اغلب سوسیالیسم دولتی را مد نظر خود دارند، آنارشیستهای چپ معتقدند که این جنبشها از نظام قدرت حاکم که عليه آن میجنگند معایب کمتری دارند. علاوه بر این، سیاست غرب در ایجاد دیکتاتوریهای محلی باعث میشود که جنبشهای سوسیالیستی قدرت طلب هم بیشتر به سمت تمامیت خواهی پیش بروند. نوام چامسکی تقریبا به طور قطع تاثیرگذارترین نماینده دیدگاه آنارشیسم چپ درباره سیاست خارجی است: او الگوی ثابتی میبیند که ایالات متحده همواره با ادعای پایبندی به حقوق بشر با هر وسیلهای که لازم بوده به حمایت از دیکتاتوریها برخاسته است. نقد آنارشوکاپیتالیستها بر جنگ نیز از بسیاری جهات شبیه به تحلیل چامسکی است، اما خطکشی و تاکید متفاوتی را دنبال میکند. آنچنان که به طور ویژه از نوشتههای موری روتبارد برمیآید، دیدگاه آنارشوکاپیتالیستها درباره جنگ تاحدود بسیار زیادی از کلاسیکهای لیبرال قرون 18 و 19 و همینطور سنت ایزوله طلبی آمریکا مایه میگیرد. نظریه پردازان لیبرال کلاسیک اولیه چون آدام اسمیت، ریچارد کوبدن و جان برایت (بعدها نورمن آنجل) معتقد بودند که جنگ افروزی نتیجه مرکانتیلیسم است، که از همکاری میان حکومتها و بنگاههای بزرگ ناشی میشود. راهحل بهزعم آنها، خاتمه دادن به رابطه فاسد میان حکومت و کسب و کارها بود. ایزوله طلبان آمریکایی احتمالا از این دیدگاه کلی کلاسیک لیبرال متاثر بودهاند، اما تاکید بیشتری بر ایناندیشه میگذاشتهاند که جنگهای خارجی در بهترین حالت خود انحرافی احمقانهاند و در بدترین حالت موجه جلوه دادن غارتگری. هردو دیدگاه معتقد بودند که سیاست «توازن قدرت» ناگزیر به جنگ افروزیهای بیپایان و مخارج نظامی هنگفت میانجامد. آنارشوکاپیتالیستها بر اساس این دو سنت فکری مرتبط، حملهای چندلایه به جنگ افروزی را سامان دادهاند. اول، جنگهای مدرن به طور خاص از منظر اخلاقی محکومند زیرا به کشتار گسترده شهروندان بیگناه میانجامند – چه از طریق بمباران و چه از طریق محاصره و قحطی و گرسنگی. دوم، جنگهایی که هزینهشان از سوی دموکراسیهای غربی در قرن بیستم تامین شد پیامدهای فاجعهآمیز و بیسابقهای داشتهاند: جنگ جهانی اول راه را برای جنبشهای تمامیت خواه کمونیسم، نازیسم و فاشیسم باز کرد؛ و جنگ دوم با ایجاد خلاء قدرت در اروپا و آسیا، میلیونها نفر را در چنگال استالینیسمانداخت. آنارشوکاپیتالیستها این نتایج را نه اتفاقی، که قابل پیشبینی میدانند. سومین مخالفت آنها با جنگ این است که مسلمترین نتیجه آغاز جنگ بسط قدرت حکومت در داخل است؛ و کاملا قابل پیش بینی است که وقتی جنگ خاتمه مییابد هم قدرت حکومت هیچ گاه به حدود سابق خود باز نمیگردد. 1 لینک به دیدگاه
پیرهاید 10193 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 اسفند، ۱۳۹۰ آنارشیست ها با آنکه داعیه صلح طلبی دارند اما رفتار و قوانین حاکم بر اندیشه هایشان که همان بی قانونی هست ، صلح و دوام آن را به خطر می اندازد ، آزادی زمانی معنا پیدا میکند که در چهار چوب وسیعی باشد نه بی چهارچوب که هر شخص و حزبی به خود اجازه ورود و خروج دهد و هرج و مرج بوجود بیاورد. درست است در تئوری ها با خشونت و جنگ مخالفند اما خود ابزار این دو را ساخته و به دسته مردمان میدهند با سپاس از آغازگر بحث لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده