- Nahal - 47858 ارسال شده در 16 مهر، 2012 گاه یک ستاره یک ستاره گاهی میتواند حتی در کفِ یک پیالهی آب خوابِ هزار آسمانِ آسوده ببیند! آن وقت تو میگویی چه ...؟ میگویی یک آینه برای انعکاسِ علاقه کافی نیست!؟ 2
- Nahal - 47858 ارسال شده در 23 مهر، 2012 گــويــی پــدر ژپتــوی نجــار از ســرمــا، پينــوکيــوی عــزيــزش را در اجــاق مــی ســوزانــد، اينگــونــه کــه تــو مــرا . . . 2
- Nahal - 47858 ارسال شده در 23 مهر، 2012 چشمــان پــرنــده را کــه از او بگيــرنــد، پــروازش بــی نهــايــت مي شــود! چشــم هايــم در دســت تــوســت، بــی نهــايتــم بــاش . . . 2
- Nahal - 47858 ارسال شده در 28 مهر، 2012 آرام باش، حوصله کن، آب های زودگذر، هیچ فصلی را نخواهند دید از ریگ های ته جویبار شنیده ام مهم نیست که مرا از ملاقات ماه و گفت و گوی باران بازداشته اند. من برای رسیدن به آرامش تنها به تکرار اسم تو بسنده خواهم کرد... حالا آرام باش همه چیز درست خواهد شد... 1
- Nahal - 47858 ارسال شده در 28 مهر، 2012 اول فقط يک دل دل بود. يک هوای نشستن و گفتن. يک بوی دلتنگ و سرشار از خواستن. يک هنوز باهمِ ساده. رفتيم و نشستيم، خوانديم و گريستيم. باری ای عشق، اکنون و اينجا، هوای هميشهات را نمیخواهم ... نشانی خانهات کجاست؟! 1
- Nahal - 47858 ارسال شده در 28 مهر، 2012 اما نیستی تا اضطراب جهان را کنار تو در ترانه ای کوچک خلاصه کنم. اما نیستی تا شب تشویش هرشب خویش را در اشتعال گریه ها و گورها روشن کنم. اما نیستی تا در دهان داس برویم و در پریشانی شعله پرپر شوم. اما نیستی... 1
- Nahal - 47858 ارسال شده در 28 مهر، 2012 من خستهام خسته از آینه، از آدمی، از آسمان مگر تحمل یک پرنده کوچک خانهزاد یک پرنده جامانده از فوج بارانخورده بیبازگشت تا کجای آسمان تمام رویاهاست؟ 1
- Nahal - 47858 ارسال شده در 28 مهر، 2012 تو رفتهای و راهها را برف پوشانده است، باید به کومهی کلمات خودم برگردم. ماهی، علف، آفتاب، پرنده، سنگ، ستاره، انتظار، رود. و من، همه، هرچه، هر چه که هست، همهی مافقط حسرت بی پایان یک اتفاق سادهایم، که جهان را بیجهت جور عجیبی جدی گرفتهایم. (بگذار اینجا یک ستاره بگذارم، حرفم ادامه دارد.) * فراموشی، فراموشی، فقط فراموشی سرآغاز ِ سعادت آدمیست! 1
- Nahal - 47858 ارسال شده در 30 مهر، 2012 خود خواه، خسته، بي شكيب اين همه ي چيزي ست كه برايم باقي گذاشته اند. با من مدارا كن بعدا دلت برايم تنگ خواهد شد! 2
farhatami 1390 ارسال شده در 30 مهر، 2012 روز در چشمان توست شب - با من - و عشق میزانی که عدالت نمی داند....:1cwpe6q6upfmgganbmp 3
farhatami 1390 ارسال شده در 3 آبان، 2012 میترسم، مضطربم و با آن که میترسم و مضطربم باز با تو تا آخرِ دنيا هستم میآيم کنار گفتگويی ساده تمام روياهايت را بيدار میکنم و آهسته زير لب میگويم برايت آب آوردهام، تشنه نيستی؟ فردا به احتمال قوی باران خواهد آمد. تو پيشبينی کرده بودی که باد نمیآيد با اين همه ... ديروز پی صدائی ساده که گفته بود بيا، رفتم، تمام رازِ سفر فقط خوابِ يک ستاره بود برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 3
farhatami 1390 ارسال شده در 5 آبان، 2012 سادگی را من از خوابِ يک پرنده در سايهی پرندهيی ديگر آموختم... ( علی صالحی) 3
farhatami 1390 ارسال شده در 9 آبان، 2012 دروغ نمیگویم باد را بنگرید باد هم از وزیدنِ این همه واژه به آخرین جملهی غمانگیزِ جهان رسیده است: را ... را ... راحتام بگذارید، من هم بدبینام من هم خستهام من هم بیباور ...! 3
farhatami 1390 ارسال شده در 9 آبان، 2012 ما اشتباه می کنیم که از چراغ، انتظار شکستن شب داریم شب سرانجام خودش می شکند 3
- Nahal - 47858 ارسال شده در 10 آبان، 2012 هی تو ...! تو از عطر آلاله ... بیقرار! تو این رسم رویا و گریه را از که، از کدام کتاب، از کدام کوچه آموختهای؟ کجا بودهای این همه سال و ماه چه میکردهای که هیچ خط و خبری حتی از خوابِ دریا هم نبود ... ها؟! 3
- Nahal - 47858 ارسال شده در 17 آبان، 2012 چگــونــه تــو شعــر مــی شــوی در ذهــن مــن و جــاری مــی شــوی بــر کــاغــذ پــاره هــايــم و ايــن دو خــاکستــر نمــي شــونــد؟! 2
farhatami 1390 ارسال شده در 18 آبان، 2012 چون عشق را در دفترم نوشتم... ديگر نتوانستم آن را پاک کنم... نشد... سه نکته را در قالب سه درس آموختم: درس اول: بيهوده عشق را روی کاغذ اسير نکن و به صلابه نکش که اسيرت می کند و به صلابه ات میکشد... درس دوم: چون عشق را در گوشه ای نوشتی سعی بر پاک کردن آن مکن که نمی توانی... پس اسيريت مبارک... درس سوم: چون که اسير شدی و به قفس افتادی نمير... بمان و دنيا را از درون قفس تماشا کن... دنيا از ديد يک زندانی ابدی تماشاييست... 3
farhatami 1390 ارسال شده در 18 آبان، 2012 اگر عشق آخرین عبادت ما نیست پس آمده ایم اینجا برای کدام درد بی شفا شعر بخوانیم و باز به خانه برگردیم؟!!! 3
farhatami 1390 ارسال شده در 18 آبان، 2012 کاش کسی میآمد کسی میآمد از او میپرسيدم کدام کلمه، چراغِ اين کوچه خواهد شد کدام ترانه، شادمانیِ آدمی کدام اشاره، شفای من؟ 3
- Nahal - 47858 ارسال شده در 15 آذر، 2012 دوســت داشتنــت، انــدازه نــدارد! پــايــان نــدارد! گــويــی بِــايستــی بــر ســاحــل اقيــانــوس و مــوجهــای کــوچــک و بــزرگ مکــرر را بــی انتهــا، بشمــاری . . . 3
ارسال های توصیه شده