M_Archi 7762 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 18 اسفند، ۱۳۹۰ متاسفانه یا خوشبختانه، سیر کردن من در دنیای خیالات و دنیای فانتزی بالاست. معمولا خودم یا طرف مقابلم وقتی توی دنیای واقعی کلافه باشه، با بردنش به یک نحوی به دنیای فانتزی، اون کلافه بودنش رو بر طرف میکنم. استثنا هم نداشته،همه رو تونستم مجبور کنم بخندند و از کلافگی دور بشن. اما توی این دنیای مجازی یک عده منو کلافه کردن، هر کاری میکنم، همونجور افسرده با گارد بسته هستند. به نظرم برای غلبه بر کلافگی بهتره بخش فانتزی ذهنت رو تقویت کنی. میتونی دقیقتر مثال بزنی؟ یعنی چه دنیایی؟ چی میگی مثلا؟ تو یکی دو مورد که اینکارو کردی بگو چیا گفتی و چه دنیایی رو براش ساختی و... 6 لینک به دیدگاه
M_Archi 7762 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 18 اسفند، ۱۳۹۰ دوستان جهت رفع سوءتفمات احتمالی این توضیح رو میدم: من اگه از پستی نقل قول نمیگیرم به این معنی نیست که برام مهم نبوده یا بی اهمیت از کنارش گذاشتم یا ... فقط دلیلش اینکه که برام واضح بوده و یا سوال خاصی برام پیش نیومده یا بحثی توش ندیدم وگرنه صحبتهای همتون برام کمک کننده بوده و خواهد بود. امیدوارم سوءتفاهمی پیش نیاد 8 لینک به دیدگاه
Ehsan 112346 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 اسفند، ۱۳۹۰ میتونی دقیقتر مثال بزنی؟یعنی چه دنیایی؟ چی میگی مثلا؟ تو یکی دو مورد که اینکارو کردی بگو چیا گفتی و چه دنیایی رو براش ساختی و... دنیای فانتزی، یعنی دنیای بزرگ نمایی ها، دنیای برجسته سازی ها. یعنی از یک اتفاق خیلی معمولی بتونی چیزهایی بسازی، که طرف بیشتر جذب بشه. از یک حادثه معمولی، یک رویا بشه ساخت. مثلا یک بنده خدایی بود از رفقای ما، با زنش مشکل داشت. یه سری چیزهایی فانتزی از حوری و... براش گفتیم،جذابیت داشت براش. یک کم از اون حال و هوای کلافگی بیرون اومد. دیدش به منزلش مثل حوری شد. البته ببخشید مجبور بودم خیلی کلی بگم، چون اکثر راه ها مناسب محدوده سنی عزیزان نیست. :icon_pf (34): 7 لینک به دیدگاه
سیندخت 18786 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 اسفند، ۱۳۹۰ نه خب مثلا کاروقتی هر روز مجبور باشی بری یا درس که مجبور باشی بیوقفه بخونی و راه گریزی هم نباشه (مثلا وقتت کمه یا ...) هرچقدرم علاقمند باشی بازم خسته میشی و کلافه مرسی مریم جان که اومدی اخ اره. روحیه دادن خوب نیست اصلا. من اینکارو کردم و بدتر قاطی تر شد! میگی باید بفهمه درکش میکنید و باید حس کنه فهمیده میشه. اما جمله "درکت میکنم" رو نگید اصلا! چون درک نمیکنید و الکی میگید! خب پس چطوری اینکارو باید کرد؟ چی باید گفت؟ نه میدونی این جمله خیلی کلیشه ای شده از یه کلافگی ساده به کار میبرن تا موضوع های مهم تر طرف هم تو تو شرایط بد روحی این رو خوب میفهمه مثلا طرف بچش مرده، اون یکی هنوز ازدواج هم نکرده اومده با یه حالت حزن مصنوعی میگه کاملا درکتون میکنم!!! خیلی شرایط سختیه این حرفا بیشتر برا همون رعایت ادب و احترام و اینا کارسازه نه بیشتر اما درک کردن که میگی پس چه طوری میشه فرمول خاصی نداره بعضیا خیلی راحت این کار رو انجام میدن و این حس خوب رو به طرف القا می کنن یه مقداریش از روی حالت چهره و میمیک صورت میتونه باشه این که چهرت هم نشون بده با عمق وجود داری بهش گوش میکنی یه مقداریشم با بیان ......... یه جوری صحبت کنیم که تو بیان (بین اون گوش کردنا) نشون بدیم که درکش می کنیم به حای استفاده از واژه ش تایید کردن حرفش، همراه شدن با بعضی جملات و دوباره پرسیدنشون این که مطمئن شه واقعا داری به حرفاش گوش میدی و برات مهمه نه این که فقط جهت رفع تکلیف نگاش میکنی که زودتر آه و ناله بکنه و بره اینا دیگه........و خیلی چیزای دیگه یکمی به آدمش هم بستگی داره.........حسیه........... چون خودم درک کننده خوبی نیستم بیشتر از این توضیح نمیتونم بدم یعنی بلد نیستم 8 لینک به دیدگاه
سیندخت 18786 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 اسفند، ۱۳۹۰ اما در خصوص کمک به دیگران من فکر میکنم هر کسی بهتر از بقیه میدونه چه دردی داره و هیچ کس برای کمک به انسان در این شرایط بهتر از خودش نیست.. این جمله واقعا درسته شاید خیلی ها قبولش نداشته باشن شاید خیلی ها مسیر های دوری رو برن تا علت رو پیدا کنن اما اکثرا بعد از این همه مسیر خسته کننده به این منطق یه روزی میرسن این جمله ارزشش اگر فهمیده بشه از نظر من خیلی بالاتر از نظر برخی روانشناس نما ها هست که سریع به روانپزشک و دارو رجوع میدن !! 5 لینک به دیدگاه
پیرهاید 10193 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 اسفند، ۱۳۹۰ من انسان قابل پیش بینی هستم اما در این موارد و برای رفع این وضعیت غیر قابل پیش بینی میشوم ، لذا شاید سخنی اکنون می گویم اما در وضعیت دیگر کاری مغایر با آن را انجام دهم البته در محدوده همین شرایط کلافگی هر گز نمیتوانم برای خود نسخته ای ملموس بپیچم ، بسته به شرایط و احوالات آنی دارد اما: 1) اگه خودتون دچار این احساس بشید، برای رفعش و خارج شدن از این حال چیکار میکنید؟ از محیطی که در آن هستم خارج میشوم اعتقاد دارم محیط و انرژی های موجود در آن روی روحیات شخص تاثیر گذاری مستقیمی دارد گاهی هم که در محیطی هستم اگر در دسترس باشد ، شعری ، نوشته ای چیزی می نویسم ، احساس می کنم این کار همیشه برایم چاره ساز است ، یا نه ، سازی نوایی می سازم و شروع به نواختن آن میکنم گاهی هم که اوضاع حاد تر می شود ، کتاب کسانی را میخوانم که دوستشان دارم ، از کلام خدا تا دیگران از هر اعتقاد و تفکری ، گاهی کلام دیگران انسان را آرام تر می کند 2) اگه یکی از اطرافیان یا دوستان یا عزیزانتون این احساس به سراغش بیاد، برای کمک بهش و خارج شدنش از این احساس چیکار میکنید؟ (چه طوری بهش کمک میکنید که انرژی و انگیزه اولیشو پیدا کنه و حالش خوب بشه؟) کلام و سخن بهترین تاثیر را می گذارد او را به مکانی که دوست دارد دعوت میکنم برایش چیزی را آماده میکنم که همیشه دوست داشته است و سخنی را می گویم که او را التیام بخشد ، برخی انسان ها دوست دارند با آنها همدردی شود حتی به دروغ سخنانشان تایید شود که کمی آرام شوند.البته این رفتار در دوستان مختلف به مزاج آنها باید سازگاری داشته باشد 3) شما چطوری هیجانی که روانشناسها میگن رو در لحظه برای خود یا اطرافیانتون ایجاد میکنید؟ کلام و نگاهی که در یک آن ساطع می شود همیشه میتواند معجزه آسا باشد ، یک لبخند ، حتی یک بغض ساده برای درد خود یا دیگران میتواند بهجت و سرخوشی به بار آورد ، هیچان ساختگی نیست هیچان هنگامه است و یک باره مانند زلزله اتفاق می افتد و کسی نمی تواند آن را پیش بینی کند با سپاس 9 لینک به دیدگاه
ooraman 22216 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 اسفند، ۱۳۹۰ 1) اگه خودتون دچار این احساس بشید، برای رفعش و خارج شدن از این حال چیکار میکنید؟ منم خیلی پیش میاد که دچار کلافگی بشم معمولا چیزی رفعش نمیکنه شاید بیرون رفتن ولی کلافگی ادم همیشه علتی داره حتی اگه انکارش کنیم فقط باید اون علت یا رفع بشه یا یه زمانی از روش بگذره و فراموش بشه 2) اگه یکی از اطرافیان یا دوستان یا عزیزانتون این احساس به سراغش بیاد، برای کمک بهش و خارج شدنش از این احساس چیکار میکنید؟ (چه طوری بهش کمک میکنید که انرژی و انگیزه اولیشو پیدا کنه و حالش خوب بشه؟) همونطور که واسه سوال اولم گفتم سعی میکنم علت و از بین ببرم اگه تواناییشو داشته باشم یا باهاش همفکری و هم دردی کنم اگرم از توانم خارج باشه سعی میکنم کارایی و انجام بدم که حداقل به اون موضوع فکر نکنه 3) شما چطوری هیجانی که روانشناسها میگن رو در لحظه برای خود یا اطرافیانتون ایجاد میکنید؟ نمیدونم در ایجاد هیجان کردن در دیگران استعداد ندارم مخصوصا اگر عمدا بخوام شادش کنم که دیگه اصلا 7 لینک به دیدگاه
shadmehrbaz 24772 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 اسفند، ۱۳۹۰ کلافگی معمولا وقتی اتفاق میفته که از شرایط اطرافت لذت نبری ، علتش میتونه تکراری شدن اوضاع یا پیش نرفتن مطلوب اوضاع باشه ... در مورد اول خب طبیعتا همه ی انسانها تنوع طلب هستن باید سعی کنی درونت هوس های جدید خلق کنی و تلاش کنی بهشون برسی رسیدن به هر کدوم از اونها یه مدت شارژت میکنه ، ولی در مورد دوم (پیش نرفتن مطلوب اوضاع) از بین بردن کلافگی یکم سخته ، مثل بیماری بدی که برای خودت یا یکی از نزدیکانت بوجود بیاد ، مرگ عزیزان ، شکست عشقی ، شکست درسی ، شکست کاری و... اینجور کلافگی ها رو با درگیر کردن فکر به یه موضوع دیگه میشه تا حدودی کم شون کرد ولی همون درگیر کردن فکر خیلی کار سختیه دروغ چرا ، خیلی از اینجور مواقع شاید واقعا نشه هیچ کاری برای از بین بردن کلافگی کرد! ولی این مدل کلافگی ها خوشبختانه با گذر زمان معمولا اثرشون کمو کمتر میشه تا به کل از بین میرن و آدم بر میگرده به روند طبیعی زندگی 10 لینک به دیدگاه
هولدن کالفیلد 19946 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 اسفند، ۱۳۹۰ فک کنم وقتی تمرکزو ارامش نداشته باشم وقدرت تصمصیم گیری صحیحیم از یین میره دچار این حس میشم به دلایل گوناگون ... مغمولا ازاد نبودن لذت نبردن و درک صحییح نداشتن از شرایط موجود همه از ویژّگی های اون لحظات هست شاید باور نکردنی باشه ولی در موارد حاد دردش از اپاندیس هم بیشتر ه من تو این وقتا بیشتر ساکت میشم و میرم تو فکر 3 لینک به دیدگاه
M_Archi 7762 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 19 اسفند، ۱۳۹۰ کلافگی معمولا وقتی اتفاق میفته که از شرایط اطرافت لذت نبری ، علتش میتونه تکراری شدن اوضاع یا پیش نرفتن مطلوب اوضاع باشه ... در مورد اول خب طبیعتا همه ی انسانها تنوع طلب هستن باید سعی کنی درونت هوس های جدید خلق کنی و تلاش کنی بهشون برسی رسیدن به هر کدوم از اونها یه مدت شارژت میکنه ، ولی در مورد دوم (پیش نرفتن مطلوب اوضاع) از بین بردن کلافگی یکم سخته ، مثل بیماری بدی که برای خودت یا یکی از نزدیکانت بوجود بیاد ، مرگ عزیزان ، شکست عشقی ، شکست درسی ، شکست کاری و... اینجور کلافگی ها رو با درگیر کردن فکر به یه موضوع دیگه میشه تا حدودی کم شون کرد ولی همون درگیر کردن فکر خیلی کار سختیه دروغ چرا ، خیلی از اینجور مواقع شاید واقعا نشه هیچ کاری برای از بین بردن کلافگی کرد! ولی این مدل کلافگی ها خوشبختانه با گذر زمان معمولا اثرشون کمو کمتر میشه تا به کل از بین میرن و آدم بر میگرده به روند طبیعی زندگی فک کنم وقتی تمرکزو ارامش نداشته باشم وقدرت تصمصیم گیری صحیحیم از یین میره دچار این حس میشم به دلایل گوناگون ...مغمولا ازاد نبودن لذت نبردن و درک صحییح نداشتن از شرایط موجود همه از ویژّگی های اون لحظات هست شاید باور نکردنی باشه ولی در موارد حاد دردش از اپاندیس هم بیشتر ه من تو این وقتا بیشتر ساکت میشم و میرم تو فکر مرسی حالا اگه اطرافیانتون اینطوری بشن برای کمک بهشون چیکار میکنید؟ 4 لینک به دیدگاه
alimec 23102 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 اسفند، ۱۳۹۰ درود در مورد سوال دوم شما یعنی راهکارها: 1-همین استارت شما و مشورت از دیگران 2-افکارتون رو بنویسید و.. 3-تصمیم بزرگ بگیرین/ مثلا تصمیم بگیرین سال بعد کنکور ارشد یا دکترا شرکت کنید و مهمش کنید/ تصمیم گیری کار وقتگیری هست/ همون تصمیم بزرگ باعث ***** شدن تصمیم های کوچک و روزانه و وقت گیر میشه/بیشتر توضیح ندم که گرفتین مطلب رو.. 8 لینک به دیدگاه
کتایون 15176 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 اسفند، ۱۳۹۰ اینو یه جایی خوندم... "همه ی ما کلافی برای زندگی خود داریم.. انبوهی از گربه هایی که بچه هستند.. بچه گانه رفتار می کنند.. گاهی سر یک توپ دعوایشان می شود و گاهی برای کلمه ی که پشت اسمشان نوشته می شود..." کلافگی هامون شاید شبیه هم باشه... اما درمان کلافگی هامون شبیه هم نیست... شاید یکی مثل من وقتی کلافه اس باید 4 ساعت خیابونا رو بالا پایین کنه تا یه راه پیدا کنه...یکی هست که میشینه و زل میزنه به دیوار رو به روش... ولی باید بدونیم و سعی کنیم فراموش نکنیم که هیچ حسی بی دلیلی سراغمون نمیاد..حتی کلافگی... 10 لینک به دیدگاه
from_hell 10964 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 اسفند، ۱۳۹۰ مرسی هدا جانفرض کن کاری رو مجبوری انجام بدی و وقتم نداری که بخوای بیخیالش بشی اونوقت چی؟ چند نمونه از هیجانهایی که ایجاد کردی رو میگی؟ تجربیات خودت با هرکسی که بوده. میدونم ادم با ادم فرق داره ولی نمونه موردی میخوام شاید کمک کنه ذهنم باز شه. من اگر کلافه باشم ...نمیتونم هیچ کاری انجام بدم.... به وقت فکر نمیکنم...حتی امتحان پایان ترم(3بار) هم با این که میدونستم ممکنه به ضررم باشه چون کلافه بودم درس نخوندم واصلن سر جلسه نرفتم....حذف شدم... اگر کار معماری هم باشه دیگه بدتر...تا حس و حالش نباشه نمیتونم کاری انجام بدم... ولی بهت توصیه میکنم شما مثل من نباش....چون من اشتباه میکنم... ................ مثلن ما همکلاسی داشتیم که کلن خانوادش رو ته یه سانحه از دست داد...دیگه ببین چه حالی داشت... مدام کلافه بود... تنها دلخوشیش ماها بودیم دیگه....کسی هم جرات حرف زدن رو در مورد مسئله ایی که براش اتفاق افتاده بود رو نداشت... سعی کردیم یه سفر ترتیب بدیم که روز تولدش هم توی همون روزهایی که برای سفر تعیین کردیم میشد ....خودش رو مجبور کردیم بره دنبال کارها .... اینقدر فکرش مشغول بود که روز تولدش رو فراموش کرده بود... کل اون سفر و اتفاقات قبل و بعدش که کلن روحیش رو عوض کرد یه طرف....روز تولدش و غافلگیریش و تولدی که براش گرفتیم یه طرف... میتونم بگم وقتی برگشتیم یه آدم دیگه شد....مثل روزهای عادی زندگیش نشد ...اما دوباره برگشت به زندگیش.... .................... اما نمونه های عادی تر ...من یه دوست دارم...از خودم لوس تر...:icon_pf (34): تمام خصوصیات اخلاقیش رو میدونم...حداقل میتونم وقتی تلفن میزنه هم متوجه بشم کلافست....یا اینکه بی حوصلست....یا بد اخلاق شده.... اکثر مواقع میرم دنبالش میبرمش بیرون.... همین چند وقت پیش خیلی کلافه بود تو جشنوار فجر سینما بود...لیست فیلمها رو چک کردم...دیدم دو تا فیلم خنده دار پشت سر هم اکران داره... رفتم خونشون بردمش سینما.... ................. یه دختر عمو هم دارم....یه مدت مریض بود....خیلی بی روحیه و کلافه بود....هر کاری میکردیم واسش فایده نداشت....حتی سرکار هم نمیرفت دیگه.... ماشینشو عوض کردیم یه جدید خریدیم براش همه چیز یادش رفت....(حالش هم خوب شد....) ................. مامانم هم وقتی کلافست باهاش بری خرید یا بری پیاده روی یا ببریش مهمونی کلن یادش میره کلافه بوده.... 9 لینک به دیدگاه
M_Archi 7762 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 19 اسفند، ۱۳۹۰ من اگر کلافه باشم ...نمیتونم هیچ کاری انجام بدم....به وقت فکر نمیکنم...حتی امتحان پایان ترم(3بار) هم با این که میدونستم ممکنه به ضررم باشه چون کلافه بودم درس نخوندم واصلن سر جلسه نرفتم....حذف شدم... اگر کار معماری هم باشه دیگه بدتر...تا حس و حالش نباشه نمیتونم کاری انجام بدم... ولی بهت توصیه میکنم شما مثل من نباش....چون من اشتباه میکنم... . مرسی هدا جان از مثالهات و باید بگم متاسفانه منم همینم 3 لینک به دیدگاه
shadmehrbaz 24772 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 اسفند، ۱۳۹۰ مرسی حالا اگه اطرافیانتون اینطوری بشن برای کمک بهشون چیکار میکنید؟ خب اول باید بدونم علت کلافگیش چیه بعد اگه تونستم کمکش کنم ، در مورد کلافگی هایی که به خاطر روزمرگی اتفاق میفته من زیاد خودمو قاطی نمیکنم فدای سرم که کلافه س یه تکونی به خودش بده خب ننر ولی اگه کلافگیش به خاطر یه مشکل خاص باشه که خودش بتنهایی از پسش برنمیاد من اگه بتونم بهش کمک میکنم تا مشکلشو حل کنه 5 لینک به دیدگاه
M_Archi 7762 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 19 اسفند، ۱۳۹۰ در مورد کلافگی هایی که به خاطر روزمرگی اتفاق میفته من زیاد خودمو قاطی نمیکنم فدای سرم که کلافه س یه تکونی به خودش بده خب ننر میگم تو حالا اینقدر نسبت اطرافیانت مهربون نباش! واسه سلامتیت ضرر داره! 4 لینک به دیدگاه
فرشته تهرانی 153 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 اسفند، ۱۳۹۰ منم خیلی کلافه میشم و واقعا تو اون لحظه مخم تعطیل میشه هیچی به ذهنم نمیرسه مثل الان که برای فرار از اون حس اومدم پای اینترنت با اینکه کلی کار دارم! گاهی هم به دوستای صمیمی زنگ میزنم ولی مگه آدم چقد میتونه وراجی کنه برای یه نفر 1 لینک به دیدگاه
sharifi1984 335 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 اسفند، ۱۳۹۰ یا موزیک گوش میدم یا با سازم ور میرم 1 لینک به دیدگاه
هولدن کالفیلد 19946 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 اسفند، ۱۳۹۰ مرسی حالا اگه اطرافیانتون اینطوری بشن برای کمک بهشون چیکار میکنید؟ بستگي داره طرفم كي باشه و چقد باش صميمي باشم معمولا فاصله گرفتن از محيطي كه باعث كلافگي شده و حرف زدن و دعوت به ارامش و ايجاد يه جو شاد و فان ..كمك ميكنه به كنترل اين قضيه . 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده