Cannibal 3348 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 اسفند، ۱۳۹۰ بزودی این تاپیک شروع میشود........ این تاپیک شروع شد: "از میان اسپارکهای دستگاه عظیم تسلا شبحی نمایان میشود و سریع جلو میاید. دستگاه خاموش میشود(تایمینگ عالی) تسلا میگوید:«پس تو دانتون بزرگ هستی»"(اینجاشو خیلی دوست دارم [h=1] پرستیژ (The Prestige) [/h][h=2]درباره فیلم: [/h] کریستوفر نولان بار دیگر اثری شگفت انگیز و هنرمندانه ارائه می کند. این فیلم بر اساس داستان کریستوفر پرایست نویسنده انگلیسی با همین اسم (پرستیژ) ساخته شده است. این فیلم با بازیگری کریستیان بل ، مایکل کین و هیو جکمن. دومین فیلمی است که نولان با کریستیان بل و مایکل کین بعد از فیلم بتمن می سازد. این فیلم عکس العمل مثبت منتقدین سینما را همراه داشته است و در دو روز اول اکران خود تمام بینندگان را خیره کرده است. [h=2]نمایی از داستان: [/h]فیلم در قرن نوزدهم در انگلیس اتفاق میافتد که ماجرای دو دوست شعبده باز است که بعد از حادثه ای دشمن یکدیگر می شوند و تا پایان فیلم به ستیزه مشغولند. فیلم با این توضیح شروع می شود: حقه شعبده باز به سه دسته تقسیم می شود: 1. پیمان: که شعبده باز یک چیز معمولی به تماشاگرانش نشان می دهد. 2. چرخش: که همان سوژه معمولی کاری فوق العاده انجام میدهد. 3. پرستیژ: اینجاست که بیننده بحت می زند و نمی تواند راز شعبده باز با بفهمد. [h=2]نقد فیلم : [/h]مدتی می شد که فیلم خیره کننده تو سینما ندیده بودم. کلا به نظرم امسال سال جالبی برای صنعت سینما نبود. ولی این فیلم از اون دسته فیلم های درجه یک بود که قطعا ذهن رو متحول می کرد. دو نکته رو باید راجع به این کارگردان در نظر داشت که توی اون زمینه ها استعداد فوق العاده ای داره. اول بازی زمان: تو فیلم Following و Memento به صنعت سینما مطلبی رو ثابت کرد که حرکت خلاف جهت در زمان فیلم ممکنه و بسیار هم عالی این کار رو انجام داد. دومین ویژگی این کارگردان عکس العمل های ذهن انسان به هر واقعه یا رخدادی و همچنین نحوه عملکرد حافظه انسان. این دو ویژگی رو قطعا در ساخت فیلم "پرستیژ" به کار برده. در فیلم "پرستیز" زمان در سه نقطه در حال حرکت جلوست و داستان در هر کدوم از این زمان ها به صورت موازی و تقریبا یکسان تا آخر فیلم به بیننده منتقل میشه. درست مثل دانلود کرد یک فایل از اینترنت که نرم افزار شما اون فایل رو به سه قسمت تقسیم می کنه و با سه اتصال به سرور اون رو دانلود می کنه و هر سه قسمت این فایل هم زمان با هم با یک سرعت تموم میشه. البته یک چیز رو تو این فیلم دوست نداشتم. اعطای نقش به "هیو جکمن" و "کریستین بل". کارگردان با توجه به سابقه کاری با "کریستین بل" در فیلم بتمن نقش آلفرد رو بهش میده در حالی که به نظر من این تصمیم کمی شخصی بوده و نه واقعی. یعنی "هیو جکمن" بعد از فیلم X-Men شخصیت محبوب تری نسبت به کریستیان بل داره و چون نمی خوام بگم آخر فیلم چی میشه نمی تونم این قسمت رو خوب توضیح بدم. ولی بعد از اینکه فیلم رو دیدین بهش فکر کنین. و باید گفت که جالبی این اثر اینه که این دومین فیلمیه که در سال 2006 منتشر میشه و جنبه شعبده بازی داره و دومین فیلمیه که "هیو جکمن" و "اسکارلت جانسون" با هم و اون هم در یک سال با هم بازی می کنند. [h=2]نکات جالب: [/h]- "انجییر" و "بوردن" تداعی کنند? دو شخصیت "ادیسون" و "تسلا" هستند. "تسلا" که نابغه بود ، فاقد حس مصلحت گرایی بود. ولی "ادیسون" در ارائه مطلب و نتیجه گیری یک متخصص بود. (قبول ندارم) [h=2]لوث میشه!!! جزئیات داستان فیلم: [/h]در اواخر قرن نوزدهم ، فیلم ماجرای شعبده باز هایی به نام "راپرت انجییر" و "آلفرد بردن" را نقل می کند. "آلفرد بوردن" در حال محاکمه قتل رقیب خود "راپرت انجییر" است. در حال انجام یک شعبده بازی ، "انجییر" درون یک منبع آب سقوط می کند و "بردن" شاهد خفه شدن اوست. او متهم می شود و بازداشت می شود. در این زمان نسخه ای از دفتر خاطرات "انجییر" دریافت می کند وتصمیم میگیرد در این زمان مانده آن را مطالعه کند. فیلم به زمان گذشته بر می گردد ، زمانی که این دو با هم روی یک شعبده بازی و زیر نظر "کاتر" کار می کردند. در این زمان حقه "فرار از آب" را اجرا می کردند. همسر "انجییر" در منبعی از آب با دستان بسته محبوس میشد و با استفاده حقه ای که در بستن گره طناب میشد دستانش را باز می کرد ، سپس با استفاده از یک ضامن اضافه روی قفل منبع می توانست درب آن را باز کند و خود را آزاد کند. در یکی از اجرا ها "بردن" سعی می کند که فرارش بیشتر ملموس باشد و یک گره اضافی می زند. همسر "انجییر" نمی تواند گره را باز کند و دستش را آزاد کند و در مقابل چشمان همه در منبع خفه می شود. از اینجا این دو نفر از هم جدا می شوند و حرف? شعبده بازی خودشان را جداگانه پیگیری می کنند. "بردن" می خواهد یک شخصی به عنوان "فالون" را استخدام می کند. در اوایل شروع کار شخصی خود با شخصی به نام "سارا" آشنا می شود و از او خواستگاری می کند. در نهایت با هم ازدواج می کنند و صاحب دختری می شوند. در یکی از شعبده بازی هایش تصمیم می گیرد حق? "گرفتن گلوله" را اجرا کند. متاسفانه کسی که در صحنه اجرا را به عهده میگیرد از قرار معلوم "انجییر" است که با لباس و گریم مبدل حاضر شده است و گلوله واقعی را در تفنگ قرار می دهد تا از او بپرسد چه گره ای به دست های زن او زده است ، "بردن" همان پاسخ عجیب همیشگی را می دهد که به خاطر نمی آورد کدام گره را زده است. "انجییر" به او شلیک می کند بر اثر این تیر اندازی "بردن" بخش از دو انگشت را از دست می دهد. در پی این حادثه ، "کاتر" سراغ "انجییر" می رود تا او را به حرفه اش بازگرداند. آنها دستیاری زیبا به نام "اولیویا" را استخدام می کنند که در پرت کردن حواس بینندگان کمک آنها کند. در یک حقه ، "کاتر" و "انجییر" تصمیم میگیرند که کبوتری را در هوا غیب کنند. این کار با دستگاهی که به کمر "انجییر" بسته شده بود انجام می شد. در اولین اجرای این حقه در سالن "بردن" با لباس مبدل به عنوان تماشاچی داوطلب کمک در اجرای شعبده بازی می شود و قبل از اجرای شعبده قفل قفس پرنده را فعال می کند که منجر به کشته شدن پرنده و گیر کردن انگشت های دیگر تماشاچی در قفس می شود. شهرت "انجییر" کدر می شود و هر دو شعبده باز به کار خود ادامه می دهند تا اینکه "بردن" جمعیت را با حقه جدید خود به نام "انتقال انسان" حیرت زده می کند. در این حقه دو کمد در دو طرف سالن قرار داده شده است. او در مقابل یکی می ایستد و توپی را به سمت دیگر کمد پرت می کند و بلافاصله وارد کمد می شود و توپ چند بار به زمین می خورد و او بدون هیچ وقفه ای از دیگر کمد خارج می شود و توپ را دوباره تصاحب می کند. "انجییر" و "اولیویا" از این حقه شگفت زده می شوند و خود "کاتر" هم توجیهی به جز اینکه او از یک نفر شبیه خود برای اینکار استفاده می کند. اگر چه "انجییر" و "اولیویا" متقاعد نمی شوند چرا که کسی که از کمد دوم بیرون می آید دقیقا با او یکی است و حتی دو انگشت کوچکش نیز قطع شده است. "انجییر" و "کاتر" نمونه خودشان را با عنوان "انتقال جدید انسان" ارائه کردند که در این فن به جای دو کمد تنها دو درب روی صحنه نصب می شد ، "انجییر" در یک طرف درب اول می ایستاد ، کلاهش را به سمت درب دوم پرت می کرد و درب را باز می کرد و از در عبور می کرد. در فاصله بین دو درب نامرئی می شد و درب دوم را باز می کرد و کلاه خودش را می گرفت. اگر چه او در زیر درب اول از طریق یک دریچه به پایین سقوط می کرد و شخص دومی که بسیار شبیه او بود از دریچه دیگری پشت درب دوم ظاهر می شد و کلاه را می گرفت. به این ترتیب او مجبور بود تشویق تماشاچی ها را از زیر سن گوش کند. "انجییر" که از این حقه رازی نبود و فکر می کرد "بردن" حقه خاصی دارد و دوست داشت خودش روی صحنه باشد و تشویق تماشاچیان را دریافت کند. برای همین از روی جاه طلبی "اولیویا" را به سراغ "بردن" می فرستد. اولیوا که از این کار او ناراحت است به "انجییر" خیانت می کند و حتی عاشق "بردن" می شود. "بردن" که از حق? او با خبر است یک شب به سراغ بدل "انجییر" می رود و او را طناب پیش می کند و از سقف سالن تئاتر آویزان می کند و تشکی که "انجییر" به روی آن می افتاده است را بر می دارد و زمان اجرا "انجییر" به زمین سقوط می کند و پایش به سختی می شکند. "بردن" به جای بدل او به سن می رود و برنامه او را به تمسخر می گیرد و تبلیغ برنامه خود را می کند. "انجییر" و "کاتر" که از این کار بسیار عصبانی هستند و به دنبال گرفتن انتقام ، "فالن" دستیار "بردن" را به گروگان می گیرند تا او را وادار به افشای راز خود کنند. "بردن" تنها یک کلمه را روی کاغذ می نویسد "تسلا" ، و می گوید این تنها کلید دفتر خاطراتش است که قبلا "اولیویا" برای او دزدیده است و حتی این کلید به حقه "انتقال انسان" او نیز هست. "انجییر" تصمیم می گیرد که به "کولورادو" سفر کند تا "نیکولا تسلا" دانشمند آمریکایی را ببیند و اسرار او را بفهمد. "انجییر" زمان درازی در آمریکا منتظر می ماند تا "تسلا" دستگاه انتقال مغناطیسی را بسازد. که تمامی آزمایش های قابلیت نا شناخت? این دستگاه بروی یک کلاه صورت می گرد که شکست می خورد. سر انجام پس از آزمایش دیگری بروی یک گربه ، سوژه آنها به بیرون ساختمان می رود با نمونه بدل خود که ساخته دستگاه است دعوا می کند (اگرچه هنوز بیننده از قابلیت اصلی دستگاه به طور کامل با خبر نیست). بنابرین دستگاه "تسلا" هر شیعی که در آن قرار داده شود را کپی می کند و در مسافتی دورتر از محل دستگاه قرار می دهد. "انجییر" با این حقه جدید به لندن باز می گردد تا آخرین نمایشش را اجرا کند. او با کمک "کاتر" خدمه ای را استخدام می کند ، ولی از "کاتر" می خواهد که به پشت صحنه این حقه وارد نشود. در ابتدای فیلم هم نشان داده می شود که افراد پشت صحنه کور هستند. برنامه "انجییر" با موفقیت چشم گیر مالی روبرو می شود ، "بردن" و "فالون" متحیر هستند که او چگونه اینکار را انجام داده است و تنها چیزی که می فهمند این است که او از دریچه ای زیر سن به پایین سقوط می کند ولی نمی توانند متوجه شود که چطور با سرعت بیشتر از 100 متر در ثانیه مسافت زیر سن تا بالای سالن را می دود. یک شب ، "فالون" ، انجییر و خدمه کورش را تعقیب می کند و متوجه می شود که هر شب او منبعی پر از آب را از سالن به جایی زیر زمین منتقل می کند. "بردن" به محض متوجه شدن از این مطلب تصمیم میگیرد که این موضوع را ول کند و "انجییر" را تنها بگذارد. اگرچه بعدا "بردن" تصمیم میگیرد یک بار دیگر این حقه را یک بار دیگر مشاهده کند و با لباس مبدل از نزدیک و به همراه تماشاچی های بازدید کننده از دستگاه وارد سن می شود و نگهبان را گول می زند و به زیر سن می رود. زیر سن شاهد سقوط "انجییر" به منبع آب است ، قفل منبع باز نمی شود " انجییر درون منبع خفه می شود و میمیرد. اگر چه "بردن" سعی به نجات او می کند و شیشه منبع را هم می شکند ولی موفق نمی شود. سپس وی را متهم به قتل کرده و محاکمه می کنند. در زندان ، "بردن" پیغامی دریافت می کند که دخترش به یتیم خانه خواهد رفت مگر اینکه به یک لرد رازش را بگویید. او قبول می کند ولی می گوید تا برای آخرین بار دخترش را نبیند چیزی نمی گوید. زمانی که در سلولش آخرین صفحه دفتر خاطرات "انجییر" را می خواند ، نوشته است که "انجییر" امیدوار است "بردن" از گذرندان زمان و پوسیدن در زندان برای مرگ وی لذت ببرد. زمانی که لرد "کادلو" همراه با دختر "بردن" به ملاقات وی در زندان میاید. افشا می شود که او در واقع "انجییر" است و نمرده است. "بردن" پیشنهاد می کند که رازش به "انجییر" بگوید و به "انجییر" کاغذی را می دهد که ادعا می کند همه چیز را توجیه می کند ولی "انجییر" می گوید برایش مهم نیست و بدون خواندن کاغذ آن را دور میریزد. "بردن" در نهایت اعدام می شود ، "انجییر" از اجرای همه چیز طبق نقشه خوشحال است و تصمیم میگیرد که تمام رازهایش را زیر زمین دفن کند. او دستگاه "تسلا" را به مکانی منتقل می کند ولی توسط "بردن" تیر می خورد. "بردن" به او می گوید که او و "فالون" یکی هستند. که این دو در واقع دو قلو هایی هستند که با هم زندگی می کردند ، طوری که یکی از آنها عاشق "اولیویا" بوده است و دیگری عاشق "سارا" ، ولی به هیچ یک از زنهای خود نگفته بودند. بنابرین ، برای اجرای "انتقال انسان" یکی از آنها وارد کمد می شده است و دیگری از زیر سن وارد کمد بعدی می شده است و درب را باز می کرده است. این نقش بازی آنها انقدر جدی بوده است که وقتی یکی از برادر ها انگشت هایش قطع شد ، تصمیم به قطع کردن انگشتان دیگری می گیرند. "انجییر" هم افشا می کند که برای حقه خود هر بار که اجرا می کرده است خودکشی می کرده است و کسی که زنده می مانده شخص کپی شده او است. این کار او را بسیار سخت می کرده است. و هر بار پس از اجرا جسدی را که در منبع است زیر زمین مخفی می کرده است. سپس "انجییر" بر اثر تیری که خورده است میمیرد و "بردن" صحنه را ترک می کند. [h=2]عوامل و اطلاعات فیلم : [/h]کارگردان: کریستوفر نولان (Christopher Nolan) تهیه کنندگان: کریستوفر نولان (Christopher Nolan) آرون رایدر (Aaron Ryder) اما توماس (Emma Thomas) فیلمنامه نویسان: کریستوفر نولان (Christopher Nolan) جاناتان نولان (Johnoton Nolan) داستان نویس: کریستوفر پرایست (Christopher Priest) بازیگران: هیو جکمن (Hugh Jackman) کریستین بل (Christian Bale) مایکل کین (Michael Caine) موسیقی: دیوید جولیان (David Julyan) مدیر فیلمبرداری: والی فیستر (Wally Pfister) تدوین: لی اسمیت (Lee Smith) شرکت پخش کننده: تاچ استون پیکچرز (Touchstone Pictures) تاریخ انتشار: 20 اکتبر 2006 زمان فیلم: 130 دقیقه بودجه فیلم: 40 میلیون دلار فروش فیلم: 5 میلیون دلار (روز اول) امتیاز آی ام دی بی!!!!!!!1!: 8.4 ادامه دارد....... 28 لینک به دیدگاه
S.F 24932 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 اسفند، ۱۳۹۰ توصیه می کنم اگر نیدین حتما ببنید . 11 لینک به دیدگاه
Yekta.M 15459 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 اسفند، ۱۳۹۰ بنا به تعاریف و توصیه دوستان فیلم رو دیدم....عالی بود، خوشمان آمد بازم از این فیلمای قشنگ معرفی کنید ... ممنون 8 لینک به دیدگاه
Cannibal 3348 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 20 اسفند، ۱۳۹۰ نيکُلا تسلا به دلايل زيادي ناشناخته مانده است و بي ترديد او به اندازة اديسون شناخته شده نیست. او خانواده نداشت، در دانشگاهي تدريس ننمود، براي هيچ مؤسسهاي کار نکرد، شرکتي بنيان نگذاشت و پولدار نشد. او کاملاً مستقل بود و همواره استقلال و استغناي خود را حفظ کرد. تسلا دانشمنـد/ مهنـدس/ مخترعي است که بدون وجود او و کارهاي نبوغآميزش، برق و بسياري از وسائل ديگر را به شکلي که امروزه ميشناسيم، نميشناختيم و نميتوانستيم انرژي برق را به شکل گسترده و جهاني که الان به کار ميبريم، در اختيار داشته باشيم. زيرا او مخترع ژنراتورها و موتورها و ترانسفورماتورهاي جريان متناوب است که امروزه در همة خانههاي جهان روشنيبخش شبهاي زندگي و گردانندة چرخ صنعت و دستگاههاي برقي و لوازم خانگي است. او از معدود دانشمنداني در دوران معاصر است که مهندس و مخترع توانمندي نيز هست و برخلاف بسياري از مخترعان قرن نوزدهم و بيستم که فاقد تحصيلات و دانش آکادميک بودند، کاملاً مسلح به دانش فيزيک و رياضيات بود. شايد در اين زمينه بتوان گفت که در قرن بيستم تنها انريکو فِرمي، دانشمند/ مهندس ايتاليايي که نخستين رآکتور هستهاي جهان را ساخت، پاي کوچک خود را در جاي پاي بزرگ تسلا گذاشت. اگر بخواهيم ليست لوازم کاربردي که تسلا اختراع کرد را نام ببريم ميتوان از سامانه احتراق اتومبيل، بلندگو، لامپهاي تبليغاتي نئون و لامپ فلوئورسنت شروع کرد و حداقل 100 دستگاه از مجموعة 700 امتياز ثبت شدة او را نام برد. حتي بعضي از تجهيزاتي که اغلب جهانيان بنام افراد ديگري ميشناسند نيز در اين فهرست بلندبالا قرار ميگيرند که از آن جمله ميتوان به پرتوي ايکس (که به نام رونتگن شناخته ميشود)، راديو (که به نام مارکوني شناخته ميشود) و بسياري لوازم ديگر اشاره کرد. علاوه بر اين او در زمينههاي زياد ديگري نيز فعاليت داشته و مباني علمي و مهندسي بسياري وسايل ديگر را هم معرفي کرد. مانند ارتباطات بیسیم، سامانه کنترل از راه دور، رادار، ليزر و بسياري سامانههاي ديگر. نيکُلا تسلا بقدري جلوتر از زمان خودش بود که دانشمندان همعصرش از طرحهاي او بهدرستی سر در نميآوردند و بيشتر او را به عنوان يک خيالپرداز تصور ميکردند. او هم مثل بسياري از دانشمندان عصر خود که به تنهايي يا فقط با يک دستيار کار ميکردند، تنها بود و گسترة افراد پيرامونش بسيار محدود و اغلب متشکل از نويسندگان بود. اما آنچه امروزه نام تسلا را در جهان ماندگار کرده است موتورهاي جريان متناوب و البته واحد جهاني شدت ميدان مغناطيسي در فيزيک است که بنام وي ناميده ميشود. از نظر شخصيت انساني نيز وي عليرغم زندگي در آمريکا هيچگاه شيفتة زندگي پر زرق و برق دنياي مدرن نشد و فريفته و اسير پول نگرديد. وي تمامي درآمد خود را با عشق و علاقه صرف تحقيقات، احداث آزمايشگاه و ساخت وسايل و تجهيزاتي ميکرد که تحولات شگرفي را در دنياي آينده رقم ميزدند. اين روحيه سبب شد که در پايان عمر به سختي و مشقت گرفتار شود ولي منش والاي انساني و وارستگي خود را رها نکرد. 14 لینک به دیدگاه
Cannibal 3348 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 20 اسفند، ۱۳۹۰ [TABLE=width: 100%] [TR] [TD][/TD] [/TR] [/TABLE] تسلا به زبانهاي زيادي تسلط داشت. بجز زبان صربي او به 7 زبان ديگر حرف ميزد: انگليسي، چک، فرانسوي، آلماني، مجاري، ايتاليايي و لاتين. تسلا به اختلال وسواس جبري[1] دچار بود. او به 3 بار انجام دادن کارها معتقد بود و بر اقامت در اتاقي که عددش بر 3 بخشپذير باشد پافشاري ميکرد. او بر تمام کردن کاري که شروع کرده خيلي حساس بود، برای مثال اگر شروع به خواندن کتابهاي يک نويسنده کرده بود، تمام کتابهاي او را ميخواند. او تنها 2 تا 3 ساعت ميخوابيد و به نظافت شخصي و پاکيزگي بسيار حساس بود. وي به تناسب اندام افراد بسيار حساس بود، حتي يکبار يک منشي را بهخاطر اضافه وزن اخراج کرد. او فوبياهاي زيادي داشت که باعث ميشد با هيچ زني رابطه برقرار نکند، مثلاً از جواهرات و عطرهايي که استفاده ميکردند بدش ميآمد. در 1894 به او دکتراي افتخاري از دانشگاه کلمبيا و ييل[2] اعطا شد و از مؤسسهي فرانکلين مدال اليوت کرِسون به او رسيد. در 1934 شهر فيلادلفيا بهخاطر اختراع سامانه چندفاز به او مدال جان اسکات را عطا کرد. در يک وهله، قيصر ويلهلم دوم به او پيشنهاد داد که در ازاي دريافت دستمزد به آلمان بيايد و آزمايشاتش را آنجا ادامه دهد. تسلا بسيار کتاب ميخواند و تمامي آنها را بهواسطة حافظة فتوگرافيک خود حفظ ميکرد. او در آتوبيوگرافي خود به اين موضوع اشاره کرده که بارها به او الهام شده است. او از بيماري نادري رنج ميبرد که باعث ميشد فلشهاي نور کورکنندهاي در چشمانش زده شود که اغلب با يک تصوير همراه بود. بيشتر اوقات اين فلشها همراه کلمه يا ايدهاي بودند که ذهنش مشغول آن بود. بعضي مواقع هم راهحل مشکلاتي بودند که وي با آنها سروکار داشت. او تنها با شنيدن اسم يک چيز طرحهاي حقيقي از آن را در ذهنش ميديد.[3] او همچنين ميتوانست با فلشبک ذهني کامل، گذشته را بهصورت واضح مجسم کند. اين حالت از کودکي وي شروع شده بود. تسلا ميتوانست قبل از اينکه شروع به کار کند، تمام طرحهايش را با جزئيات بالا در ذهنش طراحي کند. به همين دليل خيلي از طرحهايش را روي کاغذ نميکشيد. همانطور که خودش ميگفت: «قبل از اين که من يک طرحدستي روي کاغذ بکشم، بر روي تمام ايده بهصورت ذهني کار ميکنم؛ در ذهنم قسمتهاي اصلي را تغيير ميدهم ، اصلاح ميکنم و حتي حرکت آنها را در حال کار تجسم ميکنم. بدون داشتن طرح دستي ابعاد تمام قطعات را به سازندگان ميدادم و قطعات ساخته شده بهخوبي با هم تطبيق داشتند، درست مثل اينکه آنها را از روي نقشه ساخته باشند. فرقي ندارد که دستگاهم را در ذهنم بهکار بياندازم يا در کارگاهم. تمام اختراعاتي که بدين ترتيب ابداع ميکردم هميشه بهخوبي کار ميکردند. اين روش سي سال بدون هيچ استثنائي به من جواب داد؛ اولين موتور الکتريکي، اولين لامپ خلاء بيسيم، موتور توربينم و بسياري از وسايل ديگرم را هم به همين روش ابداع کردم.» تسلا، پرندگان پارک مرکزي نيويورک را بسيار دوست داشت و حتي گاهي بعضيهايشان را به اتاق هتلش ميآورد. او مجرد باقي ماند و اين امر به او کمک کرد در فعاليتهاي علمياش بسيار موفق باشد؛ هر چند در زندگي او تعدادي زن وجود داشتند که حتي بعضيهايشان مدتي روابط احساسي با او داشتند امّا او با آنها محترمانه و احساسي برخورد ميکرد ولي تجرد را انتخاب کرد زيرا معتقد بود کارهاي مهمتري براي انجام دادن وجود دارد که زن و فرزند مانع آن ميشوند و البته دلايل ديگري نيز داشت. در ميانسالي او رفاقت نزديکي را با مارک تواين شروع کرد که خيلي پايدار بود و آنها اغلب وقت خود را در آزمايشگاه تسلا ميگذراندند. تسلا از 1892 تا 1894 جانشين رئيس مؤسسه آمريکايي مهندسان برق بود. تسلا در فن نمايش نيز بسيار حرفهاي بود، به شکلي اختراعات خود را نمايش ميداد که انگار يک جادوگر در حال سحر کردن ديگران است. تسلا 10 سال آخر عمر خود را در يک سوئيت 2 اتاقه به شمارة 3327 در طبقة 33 هتل نيويورکر[4] گذراند. اديسون مدتي قبل از مرگش، به صراحت گفت که بزرگترين اشتباهش پافشاري بر جريان مستقيم بوده، بهجاي اينکه از جريان متناوب تسلا حمايت کند، يعني چيزي که در دستان خودش قرار داشت. تسلا در بسياري از زمينهها مهندس بود. کويل تسلائي که او در 1891 اختراع کرد هم اکنون در تلويزيون، راديو و گسترة وسيعي از لوازم الکترونيکي استفاده ميشود. او در همان سال و در 35 سالگي شهروند قانوني آمريکا شد. موتور القايي او در زمرة 10 اختراع بزرگ دنيا قرار دارد. از جمله کشفها، اختراعات و البته طرحهاي اوليه او لامپ فلوئورسنت، پرتوي ليزر، ارتباطات بیسیم، انتقال بيسيم نيرويبرق، ريموتکنترل، هواپيماهاي عمودپرواز، علم روبوتيک و بسياري موارد ديگر بود. پس از اختراع راديو و پيروزي در جنگ جريانها، تسلا به عنوان يکي از بزرگترين مهندسان برقي که تا حالا در آمريکا کار کرده، شناخته شد. مجله Life در يک شماره اختصاصي که يک بار چاپ مجدد شد، تسلا را در بين صد نفر از مهمترين افراد هزاره گذشته شمرد. او رتبه 57 را در اين بين کسب کرد و در موردش گفت: «يکي از دور انديشترين مخترعين عصر الکتريک» تسلا پدر راديو و ارتباطات الکتريکي مدرن است؛ او بيش از 700 اختراع ثبت کرد؛ همچنين او را پدر قرن 21 ميخوانند. تسلا و اديسون با هم نامزد دريافت جايزة نوبل شدند و به آنها پيشنهاد شد که جايزة فيزيک را بهصورت شريکي قبول کنند که جفتشان مخالف بودند ولي تسلا در اواخر عمر موفق به دريافت مدال اديسون، با ارزشترين جايزة انجمن مهندسان برق آمريکا شد. اگرچه سرماية او در 40 سالگي از يک ميليون دلار گذشت، اما پس از آن تقريباً تمام حق امتياز اختراعات خود را رها کرد. تسلا به خاطر بيتمايلي به پول و علاقة مفرط به تکميل مطالعات و آزمايشاتش همة دارايي خود را صرف توسعه دانش کرد[5]. او همچنين طرفدار حقوق زنان بود و معتقد بود: «اين مبارزه براي برتري جنسيتي در نهايت، در حالي به پايان ميرسد که زن جنس برتر ميشود.» او معتقد بود تا زماني که عوامل بازگشت جنگ وجود دارد، جنگ غيرقابل اجتناب است ولي در کل مخالف جنگ بود. او از ميانسالي به بعد به گياهخواري روي آورد و اعتقاد داشت که تا وقتي که افرادي گرسنگي شديد دارند، خوردن گوشت امري ناپسنديده است و معتقد بود گياهان و نباتات از گوشت بهترند و قصابان را انسانهايي ظالم ميدانست. شهرت تسلا از هر دانشمند ديگر در تاريخ خود بيشتر بود، ولي بهخاطر شخصيت عجيب و ادعاهاي باورنکردني راجع به پيشرفت فناوري، در اواخر عمر او را در زمرة دانشمندان ديوانه جاي دادند. او هرگز به مسائل مالي خود اهميت نداد و در فقر هم مرد. او در نهايت در 7 ژانوية 1943 در اتاقش در هتل نيويورکر بر اثر ايست قلبي چشم از جهان فروبست. جسد او بنابر رسوم ارتودکس سوزانده شد و خاکسترهايش اکنون در موزة نيکلا تسلا در بلگراد، يوگسلاوي و در کرهاي طلايي(شکل مورد علاقهی او) نگهداري ميشود. زندگي کامل تسلا را نميشود در چنين کتاب کوچکي بهطور کامل بيان کرد و اين تنها چکيدهاي از سرگذشت و زندگي او بود. [1] - اختِلالِ وَسواسي جَبري (Obsessive-compulsive disorder) ، يک برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام است. اختلال وسواسي جبري نوعي برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام مزمن است که با اشتغال ذهني مفرط در مورد نظم و ترتيب و امور جزئي و همچنين برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام همراه است،. اين وسواسهاي عملي کارهايي وسواسگونه هستند که شخص براي کوشش در راه کاهش وسواسهاي فکري خود انجام ميدهد. اين کردارها تکراري و کليشهاي و تا اندازهاي غيرارادي هستند. [2] - Yale [3] - Synesthesia [4] - Hotel New Yorker [5] - تسلا در راستاي سياست خود مبني بر فروش برق ارزان به مردم، حق اختراعات مربوط به برق خود را که 12 ميليون دلار ارزش داشت را در ازاي 216 هزار دلار به وستينگهاوس فروخت، که اگر اين کار را نميکرد، اولين ميلياردر (دلار) دنيا ميشد. متن بالا برگرفته از مجموعه ایه که خودم ترجمه کردم 12 لینک به دیدگاه
Cannibal 3348 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 20 اسفند، ۱۳۹۰ کويل تسلا[1] يک سامانه مبدل همنوايي[2] (تشديد نوساني) است که توسط تسلا در 1891 اختراع شد. اين دستگاه براي توليد جريان متناوب ولتاژ بالا، جريان پائين و در نهايت فرکانس بالا استفاده ميشود. سادهترين عناصر اين دستگاه يک سيمپيچ اوليه، سيمپيچ ثانويه، کليد ولتاژ بالا و يک خازن است که البته ملحقاتي نيز ميتوان به آن اضافه کرد. تسلا از اين دستگاه براي روشنايي، آزمايش روي خواص فسفرسانس، توليد اشعة ايکس، پديدههاي جريان متناوب فرکانس بالا و البته انتقال بیسیم انرژي استفاده ميکرد. طرحهاي کويلهاي ابتدايي از يک منبع ولتاژ معمولي به زياد(ترانسفورماتور یا ژنراتورهای ولتاژ بالا)، يک يا چند خازن ولتاژ بالا و يک دهانهي جرقه[3] که جريان فرکانس بالا را بهصورت پالسهايي به سيمپيچ اوليه چندلايه ميفرستد، تشکيل ميشدند. سيمپيچ ثانويهي چندلايه که متشکل از دورهاي زيادي از سيم لاکي است هم توسط سيمپيچ اوليه و براثر القاي الکترومغناطيس برانگيخته ميشد. کويلهاي نوع بعد از سيمپيچهاي تک لايه استفاده ميکنند. طـرزکـارکويل تسلا از ترانسفورماتورهاي ديگر(مثلاً با هستة آهني) متفاوت است. در يک ترانسفورماتور معمولي سيمپيچها حدوداً 97 درصد با هم همنوا شدهاند، که اين عدد در کويل تسلا به حدود 10 تا 20 درصد ميرسد؛ هرچند بعضي از کويلها که خيلي دقيق همنوا شدهاند حدود 80 درصد انرژي ذخيره شده در خازن را به سيمپيچ ثانويه منتقل ميکند. سيمپيچ اوليه و ثانويه اغلب در يک فرکانس خاص با هم همنوا[4] ميشوند (25 کيلوهرتز تا 2 مگاهرتز). [1] - Tesla Coil [2] - Resonant Transformer [3]- Spark Gap [4] - Tune 10 لینک به دیدگاه
Cannibal 3348 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 20 اسفند، ۱۳۹۰ تسلا از پدرش نفرت از جنگ را به ارث برده بود و تمام طول زندگياش در پي راه حلی فناورآنه بوده تا به جنگاوري پايان دهد.در 1931 تسلا در يک کنفرانس خبري به خبرنگاران گفت که در شُرُف کشف يک منبع جديد انرژي است. او توضيح داد: «اين ايده يک شوک عظيم به من داد... من فقط ميتوانم بگويم که از يک منبع کاملاً جديد و غيرمنتظره ميآيد.»ابرهاي جنگ بر اروپا سايه افکنده بودند. در 11 جولاي 1934 سرتيتر صفحة اول روزنامة نيويورک تايمز اين بود: «تسلا در 78 سالگي از اشعة مرگ پردهبرداري کرد.» مقالهاش توضيح داده بود: «اين دستگاه پرتوهاي متمرکز را از طريق هوا با چنان انرژياي ميفرستد که يک لشگر متشکل از 10 هزار هواپيما را در فاصلة 400 کيلومتري نابود کند...»تسلا معتقد بود که اشعة مرگ ميتواند از جنگ جلوگيري کند زيرا هر کشور صاحب يک ديوار چين نامرئي ميشود.اين اختراع توجه زيادي را جلب کرد و بحثهاي زيادي را معطوف خود کرد. تسلا بهسرعت پيش جي. پي مورگان جونيور، پسر جي. پي. مورگان رفت تا براي ساخت نمونة اوليه کمي پول بگيرد ولي او هم مثل پدرش خسيس بود. تسلا بعد از آن پيش نويل چمبرلِين[1]، نخست وزير بريتانيا رفت، ولي وقتي چمبرلين فهميد از هيتلر در مونيخ شبيخون (رودست) خورده علاقهاش به سلاح تسلا نابود شد.در 1937 مـشخص بود که جنـگ در اروپـا شـروع خواهـد شـد. با وجـود نـاتواني درجلبتوجه کسي به سرمايهگذاري روي اين سلاح او يک گزارش تخصصي که بهصورت موشکافانه از سلاحش تهيه شده بود به نام: «هنر جديد ارسال امواج متمرکز شده از طريق طبيعت[2]»، به کشورهاي متفقين از جمله آمريکا، کانادا، انگلستان، فرانسه، جماهير شوروي و يوگسلاوي فرستاد. اين ورق شامل اولين توضيحات تخصصي چيزي بود که ما امروزه به نام سلاح اشعة ذرات باردار[3] ميشناسيم که در پروژة سامانه دفاع فضايي آمريکا (جنگ ستارگان) توسعه داده شد. [TABLE] [TR] [TD] طرح ساختماني که او براي نيروگاه درنظر داشت [/TD] [/TR] [/TABLE] آنچه تسلا در ذهن داشت ساخت لولة خلائي بود که يک طرفش سمت اتمسفر باشد. تسلا براي برقراري خلاء شديد پيشنهاد داده بود که بخارهواي پرسرعت را از بالاي سر دستگاه عبور دهند و اين عمل پمپاژ هم توسط يک توربين تسلاي بزرگ انجام ميشد. از بين تمام کشورها، جماهير شوروي بيشترين علاقه را نشان داد. در 1937، تسلا يک نقشه به شرکت آمتورگ[4] ارائه داد. 2 سال بعد، يک قسمت نقشه در شوروي آزمايش شد و تسلا يک چک به مبلغ 25 هزار دلار دريافت کرد. تسلا اميدوار بود که دستگاهش فقط براي مقاصد خالص دفاعي استفاده شود. سامانه او نيازمند تعدادی نيروگاه بود که در سرتاسر مرز قرار داشتند و آسمان را براي هواپيماهاي دشمن ميگشتند. اين سلاح 320 کيلومتر را پوشش ميداد يعني تا انحناي زمين.تسلا همچنين براي زمان صلح هم براي اين دستگاه نقشه داشت، او معتقد بود با اين دستگاه تا فواصل زياد بهصورت بیسیم ميتوان برق را فرستاد. يک نظر هوشمندانة ديگرش اين بود که شبها با تابش اين دستگاه به اتمسفر شفقهاي مصنوعي ايجاد شود که آسمان را روشن کند.اين که اين ايدة تسلا چرا اينقدر جدي گرفته شد هنوز هم مبهم است ولي سلاح او به آنچه شـوروي و آمـريکا در زمان جـنگ سـرد به نـام سلاح اشـعة ذرات بـاردار ساختند، بـيشـباهت نيست، آنچه اکنون به نام هارپ ميشناسند. [1]- Neville Chamberlain [2] - New Art of Projecting Concentrated Non-Dispersive Energy Through Natural Media [3] - Charged Particle Beam Weapon [4]- Amtorg دیگه تشکر مشتی بدیدااااااااااا دوستارم دعوت کنید 12 لینک به دیدگاه
HaMiD.CFD 20379 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 اسفند، ۱۳۹۰ حدود 4 سال پیش این فیلم رو دیدم اما از دسته فیلمهایی بود که خوشم اومد.داستانش رو زیاد یادم نیست ولی تصاویرش رو که دیدم یه چیزایی یادم اومد،همونی بود که تکنیک های شعبده بازی رو اجرا میکردند،اتاق دو نفره روی سن.نامزد یکیشون هم تو یه اجرا مُرد،یادمه اونجاش گریه کردم 7 لینک به دیدگاه
#zina# 1361 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 اسفند، ۱۳۹۰ دیدم عالی بود مخصوصا بازی هیو جمکن 6 لینک به دیدگاه
Cinderella 9897 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 اسفند، ۱۳۹۰ من عاشقه اين مرده ام كه نقشه بتمن رو بازي ميكرد حتما ميرم ميبينم 4 لینک به دیدگاه
Cannibal 3348 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 21 اسفند، ۱۳۹۰ در اواخر دهة آخر قرن 19 تسلا به اين نتيجه رسيد که امکانش هست که در ارتفاعات بهدلیل رقيق بودن هوا و رسانا بودن بيشتر جو، بتوان انرژي برق را بدون سيم انتقال داد. لئونارد اي. کورتيس[1]، يک دوست که وکيل او در ثبت هم بود پيشنهاد داد که در کلرادو اسپرينگز زميني پيدا کند و برق را هم دوستانش از شرکت اِلپاسو تأمين خواهند کرد. پشتيبان بعدي کُلُنِل جي. جي. آستور[2] بود.(که بعدها در حادثه ی کشتی تایتانیک، غرق شد) با 30 هزار دلار از آستور، تسلا بهسرعت شروع به ساخت آزمايشگاه خود در جوار ارتفاعات پايک[3] کرد. همراه تسلا چند دستيار بودند که بهدرستي از آنچه در سر مخترع ميگذشت خبر نداشتند. تسلا به محض رسيدن به کلرادو شروع به اندازهگيري زمين کرد. ابعاد بيش از انتظار بودند. او به خبرنگاران گفته بود که در آنجا در حال انجام دادن آزمايشاتي مبني بر تلگراف کردن بيسيم است. تسلا به اين قضيه فکر ميکرد که وقتي رعدوبرق به زمين اصابت ميکند امواج قدرتمندي را به همه جاي زمين گسيل ميدهد. تسلا فرض کرد که اگر زمين رساناي خوبيست که قطعاً هست، ميتوان مقدار بينهايت انرژي را با کمترين تلف از جايي به جاي ديگر منتقل کرد. ولي براي آزمايش اين تئوري او به اثراتي مثل رعدوبرق نياز داشت که البته اولين انساني بود که آن را ساخت. آزمايشگاه ميان رزهاي قرمز چمنزار بسيار مرموز بهنظر ميآمد؛ يک ساختمان 15 در 18 متري با سقفي رو به عقب براي جلوگيري از آتش و يک برجک چوبي 24 متري که بالاي آن يک آنتن 43 متري با توپي مسي قرار داشت. آزمايشگاه تجهيزات و دستگاههاي حساسي داشت. درون آن ساختمان عجيب، تکنيسينها در حال سرهم کردن عظيمترين کويلِ تسلاي تمام دوران بودند تا ضربههاي الکتريکي قوياي را درون زمين بفرستد. در عصر روز آزمايش، تمامي قسمتهاي کار ابتدا با دقت بازبینی شدند؛ سپس تسلا به مکانيک قابل اعتمادش، سزيتو[4] گفت سوئيچ را فقط براي يک ثانيه ببندد. با بسته شدن کليد سيمپيچ ثانويه شروع به صاعقه زدن کرد و کرونایي[5] وهمآور در هواي اطرافش بوجود آمد و بوی شدید نیتروکسید در فضای آزمایشگاه پیچیده شد. [TABLE=width: 100%] [TR] [TD] [/TD] [/TR] [/TABLE] با اين نتيجة راضي کننده، تسلا به سزيتو گفت سوئيچ را ببندد و تا وقتي نگفته آنرا باز نکند. صاعقههاي عظيم که بيش از 30 متر طول داشتند از آنتن بالاي آزمايشگاه پرتاب شدند. اين آزمايش باعث سوختن ژنراتورهاي شرکت الپاسو شد و شهر را در تاريکي فرو برد. مدير شرکت به تسلا گفت که بايد ژنراتورها را تعمير کند و خسارت بدهد. کويلي که او از آن استفاده ميکرده در فرکانس 150 کيلو هرتز و با قدرت 224 کيلووات کار ميکرده است. مطابق محاسبات، تسلا از اين دستگاه براي ارسال دهها هزار وات توان بهصورت بیسیم استفاده کرده است. تسلا موفق شد انرژي را بدون سيم در مسافت طولاني انتقال دهد. آنجا بود که تسلا توانست 200 لامپ را از فاصلة 40 کيلومتري روشن کند.مردم راجع به کارهای تسلا بسیار کنجکاو بودند. در یک مورد میتوان اشاره کرد که یک روزنامهنگار خود را به پشت پنجرههای آزمایشگاه رساند و سعی کرد داخل تاسیسات را نگاه کند، ولی در مقابل خود دستیار تسلا را دید که به او گفت:«اکنون زندگی شما به مویی بند است و اگر همین الان اینجا را ترک کنید، بهترین کار را انجام دادهاید». همچنین تسلا برای اینکه مردم را از نزدیک شدن به آزمایشگاه بترساند(بهخاطر خطری که خودشان را تهدید میکرد)، یکبار در جمعی به مردم خاطرنشان کرد:« من در ایستگاه خود وسایلی دارم که توانایی کشتن سی هزار نفر را دارد» اين سيمپيچهاي رزونانس فرکانس بالاي هوا- هسته، شکل ابتدايي سامانههاي راديويي تا برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام و تصويرنگاري رزونانسي مغناطيسي پزشکي بودند. به مدت 9 ماه او در کلرادو آزمايش کرد و روزنوشتهاي خود را که به 500 صفحه و200 طرح ميرسيد نوشت. نظریهای که توسط تسلا برای انتقال بیسیم انرژی مطرح شد اين بود که سيگنالهاي فرکانس پائين را از سطح زمين به يونوسفر فرستاد. تسلا محاسبه کرده بود که فرکانس اين نواحي حدود 8 هرتز است. تا دهة 60 ميلادي که مشخص شد اين فرکانس بیتردید در محدودة 8 هرتز است. تسلا فکر کرد که رسانش اين محدودة اتمسفر خيلي زياد است و بار ديگر نظرش صحيح بود ولي او بايد به نحوي انرژي برق را به آن ارتفاع ميفرستاد. شبي در آزمايشگاه تسلا متوجه سيگنالهايي شد که بهصورت منظم به گيرندهاش ميرسند. او معتقد بود که درحال دريافت سيگنالهايي از خارج زمين است؛ مخترع بهخاطر اين اکتشاف به شدّت مسخره شد ولي درواقع اولين نفري بود که از فضا امواج راديويي دريافت کرد. تسلا در تاريخ 3 ژولاي، 1899 در دفتـرچهاش نوشـت که :«يک برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام جداگانه که در فرکانسي مشابه فرکانس يک ترانسفورماتور بزرگتر و تنظيم شده با ولتاژ بالاتر باشد، انرژي را از سيـمپيچ بـزرگتر که به عنـوان يک فرستنده انرژي بیسیم عمـل ميکند، دريـافت و ارسال ميکند.» از اين مطلب براي تصويب حق انحصاري اختراع تسلا براي راديو در طي آخرين مباحث مطرح شده در دادگاه قضايي بررسي مخترع واقعي راديواستفاده شده است. هنوز کارهاي تسلا در کلرادو يک راز بزرگ محسوب ميشوند. از نوشتههايش کاملاً نميشود فهميد که او چگونه انرژي را بهصورت بیسیم منتقل کرده ولي مشخص است که بعد از کلرادو، او دوباره به نيويورک برگشت در حالي که کاملاً مطمئن بود که ميتواند اين کار را انجام دهد. [TABLE=width: 100%] [TR] [TD]آزمايشگاه تسلا [/TD] [/TR] [/TABLE] تسلا در 7 ژانويه 1900، کلورادو اسپرينگز را ترک کرد. آزمايشگاه فرسوده شده بود و محتويات آن هم براي پرداخت بدهيها فروخته شد. تجربيات کلورادو، تسلا را براي طرح بعدياش آماده کرد، يعني ساخت يک وسيله انتقال بیسیم توان، که با نام واردنکليف شناخته شد. [1] - Leonard E. Curtis [2] - John Jacob Astor [3] - Pikes Peak [4] - Czito [5]- تاج خورشيد: منظور در اينجا هالة نوري بنفش درخشاني که بر اثر يونيزه شدن هوا، در هواي گرداگرد جسم مورد نظر يعني انتهاي کويل ميباشد. 3 لینک به دیدگاه
spow 44197 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 فروردین، ۱۳۹۱ وقتی اسم نولان پای یک فیلمی ثبت میشه باید انتظار هرچیز غیر معمولی رو داشت نولان قدرت کارگردانی ومتفاوت بودنش رو بارها اثبات کرده وشاهکارهایی چون بیخوابی و خاطره (memento) و کار متفاوت ترش بازگشت بتمن نوید تماشای یک اثر خوب وتاثیر گذار رو میده با این همه به نظر من بیشتر این فیلم دراندیشه گیشه بود تا اثبات تزهایی که یک خط فکری درحال دنبال کردنشونه محکوم کردن ادیسون وگروهش دراین فیلم از اون کارهای خاص نولان بود که برخلاف باورهای پوپولیستی به حق تسلا مهرتایید میزد شما درتمام فیلم های نولان میتونید خطی از اخلاق مداری وتلاشی زیرکانه برای نشان دادن حفره های سیاه ذهنی وروحی انسانها درسقوط کردن رو به تماشا بنشینید اینکه انسان از موقعیت دیگران چگونه برای ارضای خواست های خود استفاده میکند وتمامی قیود اخلاقی رو با کمک نسبیت های خاص انسانی میشکند در پوششی از سکانس های فیلمهایش بخوبی تصویرپردازی میشود او دربیخوابی تا سرحد مرگ وجنون از موقعیت جغرافیایی وتاثیرات بیولوژیک برای این منظور بهره میبرد ودرخاطره از اسیب های روحی وفراموشی برای پردازش ایده زذالت کمک میگیرد اما دربتمن انقلاب میکند ونفس جامعه را به چالش میگیرد که چگونه اسیر یک دام ساده میشود وچگونه میشود اذهان را فریفت درپرستیژ نولان به ایده محدودیت های جسمی وفرار علمی گریز میزند وسعی دارد ادمی را که دوست دارد با اخلاقیات خاص خودش خلق کند را صاحب پرستیژ کند...یک قربانی یک از خود گذشتگی عمیق صحنه خداحافظی درزندان شاید یکی از تاثیرگذارترین وعمیق ترین سکانس های این فیلم بود 1 لینک به دیدگاه
سیندخت 18786 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 فروردین، ۱۳۹۱ این فیلم خیلی خیلی قشنگ بود من خیلی دوسش داشتم اگر ندید حتما ببینید 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده