*Mahla* 3410 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 اسفند، ۱۳۹۰ هفت درس درباره گذار از کمونیسم آندره شلیفر ترجمه: جعفر خیرخواهان از سال ۱۹۹۲ که کشورهای کمونیستی شروع به حرکت به سمت نظام سرمایهداری کردند، بیست سال میگذرد. اکنون چه چیزهایی میدانیم که در آن زمان نمیدانستیم؟ آندره شلیفر استاد اقتصاد دانشگاه هاروارد که در روسیه به دنیا آمده و در آمریکا اقتصاد خوانده پاسخهای خود و کاربردهایی که برای سیاستگذاری معاصر دارد را در اختیار ما میگذارد. [TABLE=align: left] [TR] [TD=width: 100%] [/TD] [/TR] [/TABLE] **** برگزارکنندگان همایش IIASA («موسسه بینالمللی تحلیل نظامهای کاربردی» که در اتریش مستقر است) به تازگی از من خواستند تا به مناسبت بیستمین سالگرد شروع اصلاحات اقتصادی در اروپای شرقی و اتحادیه شوروی سابق دیدگاههای خویش درباره درسهای گذار را ارائه دهم. چنین تکلیفی از قرار معلوم باید اشاره به چیزهایی داشته باشد که من در مقام یک اقتصاددان در این سالها آموختهام و متفاوت از آن چیزی باشد که در ابتدای امر به آنها باور داشتم. چنین یادآوری خاطراتی که بخواهد از سوگیری «من میدانستم» پدیدهای که واقع شده است در امان باشد موضوعی چالشی است، اما من کوشش خود را میکنم. این فهرست برای اصلاحطلبان آتی مفید خواهد بود اگر چه کشورهای کمونیستی چندان زیادی باقی نمانده است. اما برخی از مسائل تنها به کشورهای کمونیستی ربط پیدا نمیکند، چون مسائل کشورهای کاملا دولتگرا هم مشابه است. در ادامه هفت نکته اصلی را آوردهام. نخست، در تمام کشورهای اروپای شرقی و اتحاد شوروی سابق، فعالیت اقتصادی در ابتدای گذار با شدت زیاد کاهش یافت. در بیشتر کشورها، افول اقتصادی خیلی زودتر شروع شده بود اما همچنان ادامه یافت. در روسیه، میزان شدت و مدت افول اقتصاد (به مدت یک دهه) شگفتی بزرگی بود. کشورهای با بزرگترین شوکهای تجاری (از قبیل لهستان و چکسلواکی) ملایمترین افت اقتصادی را تجربه کردند. تردیدی نیست که میزان افولهای واقعی بسیار ملایمتر از آن چیزی بود که آمارهای رسمی ثبت کرده بودند- اقتصاد غیررسمی گسترش یافت، کشورهای کمونیستی در محاسبه تولید ناخالص داخلی بزرگنمایی میکردند، کاهش هزینههای دفاعی اتفاق خوبی بود و غیره- اما همه اینها نمیتوانست این واقعیت اساسی را که افت اقتصادی رخ داده کتمان کنند و البته شگفتآور هم بود. این افولها در تضاد با دستکم تئوری ساده اقتصادی بود که حرکت به سمت قیمتهای آزاد باید بیدرنگ به بهتر شدن تخصیص منابع بینجامد. درس اصلی از این تجربه برای اصلاحطلبان این است که روی برگشت آنی رشد اقتصادی حساب باز نکنید. «دگرگونی و گذار اقتصادی به زمان نیاز دارد». درس دوم، اینکه افول اقتصادی دائمی نبود. پس از این افولها، بهبودی اوضاع اقتصادی و رشد سریع تقریبا در همه جا رخ داد. طی بیست سال گذشته، استاندارد زندگی در بیشتر کشورهای در حال گذار افزایش چشمگیری برای بیشتر مردم داشته است؛ هرچند که اعداد رسمی تولید ناخالص داخلی بهبودهای ملایمتری را نشان میدهد و صرفا با هر سنجه مستقیم از کیفیت زندگی ناسازگار هستند (دوباره تردیدهایی جدی درباره محاسبات تولید ناخالص داخلی کمونیستی برمیانگیزد). همان طور که پیشبینی میشد سرمایهداری نتیجه داد و سطح زندگی بهبود فراوانی یافت. اما باید گفت برای مدتی اوضاع واقعا تیرهوتار به نظر میرسید. پس درس دومی که باید بگیریم این است که «ایمان داشته باشید سرمایهداری واقعا نتیجه میدهد». درس سوم، اینکه آنطور که بسیاری از اقتصاددانها هراس داشتند افول تولید در هیچ جا به انقلابهای مردمی و تودهای منجر نشد. قطعا دولتهای اصلاحات در برخی از کشورها از قدرت کنار گذاشته شدند، اما نه با انتخابات مردمی. عرصه سیاست در بیشتر کشورها به جای اینکه توسط پوپولیسم هدایت شود تحت سلطه فرادستان اقتصادی جدید یا به اصطلاح اشرافسالاران درآمد، که ثروت را با نفوذ سیاسی قابل توجه ترکیب کردند. از منظر سال ۱۹۹۲ که نگاه کنیم این یک شگفتی عظیم بود. طرفه اینکه در برخی از کشورهای اروپای شرقی، پوپولیسم ۲۰ سال بعد از شروع گذار ظاهر شد پس از اینکه بهبود عظیم در سطح زندگی مردم کاملا مشهود بود. حقیقتا مردم در تمام کشورهای در حال گذار کیفیت زندگی بهتری یافتند (و این به خودی خود شگفتی دیگر و البته معمای بزرگی است- چیزی که اصلاحطلبان آتی باید در ذهن خود نگه دارند). اما درسی که میگیریم روشن است: «اصلاحطلبها باید نه از پوپولیسم بلکه از تسخیر عرصه سیاست و قدرت توسط فرادستان جدید بترسند». چهارم، اقتصاددانان و اصلاحطلبان هم توانایی خویش در توالی و تداوم اصلاحات و هم اهمیت انتخابهای تاکتیکی خاص مثلا در خصوصیسازی را زیاده از واقع برآورد کردند. با نگاهی به گذشته، بیشتر تئوریهایی که در بحث اصلاحات احیا شد- اینکه ابتدا باید نهادها ساخته شوند، اینکه دولت باید شرکتها را برای خصوصیسازی آماده کند، اینکه خصوصیسازی کوپنی یا خصوصیسازی صندوقهای سرمایهگذاری بهتر است، اینکه خصوصیسازی مورد به مورد نتیجه بهتری دارد- جذاب و جالب به نظر میرسد. اصلاحطلبان تقریبا در هر جایی، از جمله در روسیه، حس کنترل زیاده اغراقآمیزی داشتند. سیاست و شایستگی غالبا دخالت داشت و تا حد زیادی بیشتر انتخابهای تاکتیکی را دیکته میکرد. در عین حال، بیشتر کشورها با وجود انتخابهای متفاوت، به بروندادهای بسیار مشابهی رسیدند (استثناهای مهم و تاسفبار بلاروس، ازبکستان و ترکمنستان هستند). همگی آنها خصوصیسازی و ثبات اقتصاد کلان و همچنین اصلاحات حقوقی و نهادی برای پشتیبانی از اقتصاد بازار را به شکلهای گوناگون به اجرا گذاشتند. درسی که آموختیم: «حرکت به سمت بازارها را زیاده برنامهریزی نکنید، اما مهمتر اینکه به امید اجرای اصلاحات مرتبتر و بهسامانتر در آینده، آن را به تاخیر نیندازید». پنجم، اقتصاددانان تا حد زیادی در فایدهمندی انگیزهها به تنهایی، بدون تغییرات در مردم بزرگنمایی کردند. تئوری اقتصادی سوسیالیسم وزن بسیار زیادی به انگیزهها میداد و جای اندکی به سرمایه انسانی. مشخص شد برندگان در نظام کمونیستی، نمیتوانستند در اقتصاد بازار خیلی خوب بازی کنند. من این را تشخیص دادم و درباره آن در میانه دهه ۱۹۹۰ نوشتم، اما درس در سطح بنگاهها و سیاست عمیق بود: «نمیتوانید به یک سگ پیر حتی با دادن مشوقها حقههای جدید بیاموزید». ششم، بسیار مهم است که پیامدهای بلندمدت بحرانهای اقتصادی و حتی نکول بدهیها را زیاده برآورد نکنید. روسیه یک بحران مهم در ۱۹۹۷ و ۱۹۹۸ تجربه کرد که برخی ناظران کاملا زیرک گفتند این بحران بیست سال کشور را عقب میاندازد با اینحال دو سال بعد اقتصاد به سرعت شروع به رشد کرد. ماجراهای مشابه برای جاهای دیگر از شرق آسیا تا آرژانتین هم درست است. استمهال بدهی لزوما داغ دائمی بر جای نمیگذارد. این تجربه درس عمیقی برای اصلاحطلبان دارد که همیشه از سوی جامعه مالی بینالمللی به وحشت انداخته میشدند: «از بحرانها وحشت نکنید آنها خیلی سریع فراموش میشوند». درس هفتم، اینکه پیشبینی تغییر و تحول اقتصادی بسیار آسانتر از تحول سیاسی است. اگر چه تقریبا همه کشورهای در حال گذار سرانجام به یک شکل از سرمایهداری میل کردهاند دامنه گستردهای از تجربیات سیاسی از دموکراسی کامل تا دیکتاتوری بدوی و هر چیزی در مابین آنها دیده میشود. یک الگوی جغرافیایی قوی در این منطقه ظاهر شده است به این صورت که کشورهای سمت غربی، به ویژه آنهایی که عضو اتحادیه اروپا شدند کاملا دموکراتیک هستند و کشورهایی که در سمت شرق هستند معمولا اقتدارگرا باقی ماندند. برای کشورهایی که در میانه هستند شامل روسیه و اوکراین، مسیرهای سیاسی طی بیست سال نامنظم بوده است. درسی که آموختیم: «کشورهای با درآمد متوسط سرانجام به سمت دموکراسی روی آوردند، اما تقریبا نه به همان شکل مستقیم و منظمی که به سمت سرمایهداری حرکت کردند». دنیای اقتصاد 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده