آریودخت 43941 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 دی، ۱۳۹۱ قربونت بشم غصه نخور من داشتم برات میارم الان یه سرچم کنی نسخه کامپیوتریشم هستمیکرو یکی از بهترینهای دوران کودکیم بود ولی من همیشه حسرت داشتن سگا رو میخوردمسگا بعد میکرو اومد اول آتاری بود داشتم بعد میکرو...سگا پولمون نرسید هیچ وقت جالبه هرکس حسرت داشتن چیزهایی رو میخوره که نداشته خصلت آدمی اینه که به اونی که داشته وداره قانع نیست شکرت خدا ما به همین داشته هامون افتخار میکنیم خوب تاپیکتون اینجوریه دیگه :banel_smiley_4: 4 لینک به دیدگاه
Matin H-d 18145 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 دی، ۱۳۹۱ قربونت بشم غصه نخور من داشتم برات میارم الان یه سرچم کنی نسخه کامپیوتریشم هستمیکرو یکی از بهترینهای دوران کودکیم بود ولی من همیشه حسرت داشتن سگا رو میخوردمسگا بعد میکرو اومد اول آتاری بود داشتم بعد میکرو...سگا پولمون نرسید هیچ وقت جالبه هرکس حسرت داشتن چیزهایی رو میخوره که نداشته خصلت آدمی اینه که به اونی که داشته وداره قانع نیست شکرت خدا ما به همین داشته هامون افتخار میکنیم مرسی عزیــــــــــزمممممم ... اوهوم بیار بازی کنم سگامم خراب بود ،همیشه بعده 10 مین که میگذشت ،یهو هنگ میکرد تا اخرش بازی نکردمم من کلا حسرت بازی کامپیوتری و میکرو اتاری اینا رو خوردم تا الان تنها بازی که کردم این بوده که دوستم یه سی دی اورده بود که بازیش کامیون بود باید میرفتی دنبال پمپ بنزین ، بهش بنزین میزدی وگرنه تو جاده میموندی 7 لینک به دیدگاه
Alireza Hashemi 33392 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 دی، ۱۳۹۱ خوب تاپیکتون اینجوریه دیگه :banel_smiley_4: دقیقا این تاپیک محتواش همینه شما داشتین ما نداشتیم اما عوضش چیا داشتیمم باید بگیم مثل خیلی از بچهایی که گفتن من اگه نقل قولی نمیگیرم نمیخوام اسپمی باشه وگرنه هرکدوم از این پست ها دنیا حرف داره ... 7 لینک به دیدگاه
Alireza Hashemi 33392 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 دی، ۱۳۹۱ خیلی تاپیکه جالبیه . ممنون از آتروس به منم نخندینا :5c6ipag2mnshmsf5ju3 دوستم همیشه از شهرای بزرگ وسایل مدرسه و ... شو میخرید، خوب منم میدیدم دلم میخواست دیگه . اخه شهر ما از اونا نداشت یکی از این وسایل اسباب بازی بود . عروسک خریده بود از این بزرگا . همیشه دوس داشتم منم میداشتم . با اینکه خیلی عروسک داشتم اما دلم رو عروسک بزرگای اون بود . هیچوقتم به خونوادم نگفتم . تا اینکه دانشجو که بودم مامانم واسم به مناسبت روز دانشجو خرید :hapydancsmil: اینا هستن اونی که جلوی خرساس این حبابا چیه اسمش دقیقا چرا هیچ عکسی تو گوگل نیست ازشونمن از بچگی بهش میگفتم حباب برفی ولی این اسمش نیست:icon_pf (34): 8 لینک به دیدگاه
آریودخت 43941 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 دی، ۱۳۹۱ به این یک هم نخندین اینا که میگم واسه 20 سال پیشه خوب یه پیراهن داشتم آبی و کوتا بود . خیلی دوستش داشتم . فک کنم تا زمانی که فسیل شد میپوشیدمش 10 لینک به دیدگاه
آریودخت 43941 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 دی، ۱۳۹۱ اونی که جلوی خرساس این حبابا چیه اسمش دقیقا چرا هیچ عکسی تو گوگل نیست ازشونمن از بچگی بهش میگفتم حباب برفی ولی این اسمش نیست:icon_pf (34): گوی موزیکال من الان دارم :gnugghender: میخوای ادرس بده واست بفرستم خوب :5c6ipag2mnshmsf5ju3 6 لینک به دیدگاه
Saba Heidari 14145 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 دی، ۱۳۹۱ بچه که بودم همیشه دلم از همین گوی ا میخواست ، اما نداشتم. اما امسال یکی بهم کادو داد. یه عروسک داشتم، اتنا. مامانم انداختتش دور. 2 تا عروسک داشتم ازین کامواییا اما تو انباری بود( اون موفع زمان مدرسه مامان همشونو جمع میکرد برعکس بچه های الان) موش اومد تو انباری خوردتشون. یادمه اون روز خیلی گریه کردم. سوم دبستان بودم تازه تازه باربی مد شده بود، دوستم زهرا یه خط کش باربی داشت، منم میخواستم اما مامانم میگفت تو خودت خط کش داری، نخرید واسم 2 روز خط کش دوستمو ورداشتم زیر میز قایم کردم بعد از دو روز گذاشتم تو جا مدادیش. روم سیاه. سعید(داداشم) یه بلوز ابی چهارخونه داشت تا وقتی تنش میشد پوشید، بعدش من پوشیدم، تازه وقتی به من کوچیک شد دادشمش به محمد جواد(پسر داییم) اونم چند سالی پوشید 13 لینک به دیدگاه
sahar 91 9480 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 دی، ۱۳۹۱ هر چی فکر میکنم هیچ وقت احساس کمبود مادی نداشتم ...نه اینکه وضعمون توپ باشه... حسرت چیزی رو نداشتم شاید چون قانع بودم...اما دلم میخواست یه سطل شن بازی داشته باشم ولی دیگه بزرگ شده بودم و روم نمیشد از مامانم بخوام... بچه بودم یه عروسک داشتم خیلی قشنگ و بزرگ بود کم کم نابود شده بود ولی سرش برام مونده بود با اینکه بازم عروسک داشتم ولی اونو خیلی دوسش داشتم...تا دوره دبیرستانمم هنوز داشتمش ولی نمیدونم چه کسی انداختش بیرون خیلی دپرس شدم...هیچی جای اونو برام نمیگرفت (همون سرشااااااااااا)...الان با دیدن این تاپیک یادش افتادم و دلم براش تنگ شد 9 لینک به دیدگاه
EOS 14528 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 دی، ۱۳۹۱ راستش الان که فکر می کنم می بینم من انگاری خیلی مرفه بی درد:4chsmu1: بودم ! به کل یادم نمیاد چیزی رو دلم خواسته که نداشته بوده باشمش! به هر حال شاید به خاطر اذیتام تنبیهم می کردن و دیرتر کاری رو برام انجام می دادن اما این که چیزی برام آرزو بوده باشه رو نه ؛ یادم نمیاد البته خب از حق هم نگذریم زیاد بچه ای نبودم که هر لحظه ساز یه چیزی رو بزنم بیشتر با همون هایی که داشتم کیف می کردم و وقتی هم یه چیزی رو بهم می گفتن نه به کل فراموشش می کردم (الهی .... بچه بودم چقدر خوب بودما !!!!!!! :hapydancsmil:پس الان چرا این قدر عوضی شدم !!!!!!! ) ولی حقا که بچه های الان خیلی پر توقعن :vahidrk: یعنی هر چی هم که بهشون می دی و هر کاری هم که براشون می کنی باز هم ناراضی ان اون موقع یادمه تا چشم مامانم رو دور می دیدم با بچه ها می رفتیم ته باغ پدر بزرگم خاک بازی کارت بازی تیله بازی گرگم به هوا روح بازی آب بازی :hapydancsmil: اما بچه های الان رو فقط ول کنی یا پای کامپیوتر و پلی استیشن ها و تی وی و یا به سلامتی از سن پایین جلوی آینه باشن و مو فشن می کنن و آرایش می کنن ! که آدم دوست داره جفت پا بره توی صورتشون یا کارمون از درخت بالا رفتن و توت خوردن بود بعدشم مش رضا می کرد دنبالمون که چرا از درخت رفتین بالا چند بار هم تاب بستیم به درخت شکست و افتادیم پایین یادمه یه بار برادرم توی دبه 7 کیلویی سیر گیر کرده بود (فکر کن دبه پر رسیده بود به تهش این قدر که یواشکی رفته بود سراغش) اما الان اگه روی میز جلوی بچه ها ترشی بذاری 100 تا ناسزا هم بارت می کنن خلاصه که به نظر من با همه نداشتن های اون زمان ما واقعا زندگی کردیم و شاید همین حسرتا بود که قوی بارمون آورد ولی بچه های نسل جدید واقعا چی از زندگیشون می فهمن ؟! مثلا فردا که بزرگ بشن می شینن از بازی وارکرفت برای بچه های کوچیک تر تعریف می کنن ؟! 10 لینک به دیدگاه
EOS 14528 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 دی، ۱۳۹۱ بلی بلی گوی موزیکال از اون برفی ها که می گی من چند سال پیش از محله ارمنی ها خریدم انقده هم خوشگل بود مخصوصا نزدیک کریسمس هم که می شه خیلی از این جور چیزا می شه اون ورا پیدا کرد اما این رو پارسال هدیه گرفتم حدود ولیعصر چندتا مغازه هست از این طور وسایل تزیینی ها می فروشه کلا نزدیک ولنتاین توی اکثر مغازه ها می تونی پیدا کنی یه گوشه اش رو بیا بگو برات می خره :gnugghender: 8 لینک به دیدگاه
pesare irani 41805 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 دی، ۱۳۹۱ من عاشق ارگ بودم م م م هیچ وقت به خانواده نگفتم وگرنه میخریدن ن همین طور بزرگ که شدم گیتار هم بهش اضافه شد الان عاشق گیتارم م م خیلی دوس دارم بخرم م م امااااا نمیدونم چرا هیچ اقدامی نمیکنم م م که بخرم با این که دستم تو جیب خودمه 14 لینک به دیدگاه
alimec 23102 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 دی، ۱۳۹۱ من و خواهرم دو تا جوجه داشتیم.(از این جوجه محلی ها نه ماشینی و مردنی). اسم جوجه خواهرم آناهیتا بود اسم جوجه خودم رو به دلایل امنیتی نمیتونم بگم. جالبه مثلا قرار بود با هم ازدواج کنن(غافل از اینکه هر دو مرغ بودن) یه روز مادرم اومد مدرسه با معلم پرورشی ام صحبت کرد که علی جوجه رو می آره تو اتاق و بهداشت رو رعایت نمی کنه. معلم باهام صحبت کرد منم الکی می گفتم باشه 17 لینک به دیدگاه
آریودخت 43941 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 دی، ۱۳۹۱ من و داداشمم دوتا گربه داشتیم . واسه من سفید و واسه اون مشکی بود خیلی بهشون میرسیدیم و دوسشون داشتیم . همیشه بهترین غذا و شیر رو بهشون میدایم ، دیگه بابام فک کنم داشت ورشکست میشد . یه شب که ما خواب بودیم بابام تو کیسه گذاشتشون و بردشون گم و گور کرد اخه مام نازشون میکردیم و این واسه بهداشتمون خوب نبود بابامم بردشون 15 لینک به دیدگاه
Lean 56968 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 دی، ۱۳۹۱ من همیشه آرزو داشتم دوچرخه داشته باشم ولی هیچ وقت نداشتم بچه مغروری هم بودم هیچوقت حاضر نبودم از دوچرخه دوستام استفاده کنم شاید باور نکنید بخاطر همین دوچرخه سواری بلد نیستم :5c6ipag2mnshmsf5ju3 الان که امکانشو دارم شاید یه روزی یه دوچرخه برای خودم خریدم دکوری گذاشتم تو خونم 20 لینک به دیدگاه
fateme-bay 1232 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 دی، ۱۳۹۱ من و خواهرم دو تا جوجه داشتیم.(از این جوجه محلی ها نه ماشینی و مردنی). اسم جوجه خواهرم آناهیتا بود اسم جوجه خودم رو به دلایل امنیتی نمیتونم بگم. جالبه مثلا قرار بود با هم ازدواج کنن(غافل از اینکه هر دو مرغ بودن) یه روز مادرم اومد مدرسه با معلم پرورشی ام صحبت کرد که علی جوجه رو می آره تو اتاق و بهداشت رو رعایت نمی کنه. معلم باهام صحبت کرد منم الکی می گفتم باشه گفتی جوجه یاد خدا بیامرز جوجه بدبختمون افتادم یادمه یه جوجه ای داشتیم...خیلی ناناس بود..همیشه روی اعصابمون بود نکه تنها بود...همین جور جیک جیک کنان دنبالمون راه می افتاد و خلاصه دیگه ما هم عاشقش بودیم یه شب مامانم جوجه رو برد پیش خودش...گذاشتش بغل خودش و به خیال خودش که الان جوجه راحته و اینجا گرمه و اینا...خلاصه دیگه مامان ما البته بنده خدا چاقه...مقداری هم شکم دارن اینو داشته باشین چند ساعتی میگذره و مامان ما غرق خواب متوجه میشه که صدای جوجه قطع شده هیچی از خواب بیدار میشه می بینه جوجه زیرش له شده الهی بمیرم...جوجه کوچولوی ما زیر مامانی پرس شده بود تا چند روزی خونه مون عزای عمومی اعلام شد:4564::cry2::cry2: 13 لینک به دیدگاه
seyed mehdi hoseyni 27119 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 دی، ۱۳۹۱ بازیمون تیله و تَشَّک بود... عشقمون تو تلویزیون رنگی بود... عشقمون این بود که آتاری دستی رفیقمونو چند دقیقه دستمون بگیریم... بقیشم یادم اومد میام میگم... 11 لینک به دیدگاه
seyed mehdi hoseyni 27119 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 دی، ۱۳۹۱ اینم یادم اومد... همیشه بیست چاری کف خیابون پخش بودیم داشتیم کارت بازی میکردیم...کارت دمپایی بازی میکردیم(نمیدونم کسی میدونه چیه یا نه؟)...ینی یادش بخیر چقد خوش بودیم... 10 لینک به دیدگاه
Lean 56968 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 دی، ۱۳۹۱ تقریبا همه نداشته ها و داشته های بچه هارو خوندم ، همه واقعا بچگی کردن ، تنها خاطرات بازی کردنام بر میگرده به 5-6 سالگی ، ازین لوگوهای آجری ریز داشتم که عموم برام خریده تو عالم کودکی باهاش خونه های عجیب غریب می ساختم چون ریز بودن میشد تو کار انعطاف به خرج داد ، چند وقت پیش کلی اسباب بازی فروشی رفتم ولی مثل اونا ریز پیدا نکردم ، بقیه خاطرات بازی هم مربوط میشه به سر شستنا( نمیدونم همه جا همین اسمو داره یا نه) و فوتبال زنگای ورزش ، تابستونا میرفتم با بابام سرکار بازی نمیکردم، کلا زیاد بچگی نکردم خاطراتم خیلی کم و مبهمه 12 لینک به دیدگاه
Z@laL 6664 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 دی، ۱۳۹۱ منم 7 سالم بود که ارزوی یه دوچرخه داشتم ولی بابام برام نخرید. همیشه وقتی بهش میگفتم جوابش این بود که تو دیگه بزرگ شدی .یعنی از 7سالگی بزرگ بودم 12 لینک به دیدگاه
mahboobeyeshab 1399 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 دی، ۱۳۹۱ چه تاپیک قشنگی... نداشته ها که زیاد هست ولی خب یکی از بارزترینشون که بسیاررررررررررر در زندگی من تاثیر گذاشت داشتن جوجه اردک بود! بچه بودم با داداشام جوجه اردک داشتیم که نوه های همسایه که بسیار شرور بودن گردنشونو گرفتند و خفشون کردن! مامانم دیگه برای ما نمیخرید و کلا خانم وسواسی بود که اجازه داشتن حیوون خونگی رو به ما نمیداد! البته خرگوش و جوجه تیغی و لاک پشت هم داشتیم که مامانم به طرق مختلف بعد یه هفته سر به نیستشون میکرد! ولی هیچ وقت نذاشت اردک بخریم...تا اینکه امسال داداشم برامن و دخترش و خودش و اون یکی دختر برادرم 4تا جوجه اردک خرید انقدر میخوردن که نگو اندازه خرج یه ماه من رو در طول یه روز میخوردن ولی با این حال خوشحال بودم و شده بودم مادرشون! تا اول ابان بردمشون روستا توی باغ عموم.... اردک من اسمش داکی بود و دختر هم بود!بعد یه ماه که رفت روستا و پرواری شد جک وجونور خوردش و منم به عذاش نشستم...الان باقی اردکها زنده اند و تخم هم میزارن قراره این جمعه بریم تخم اردک بیاریم...سوز به دلتون بازم بهار میخرم و براشون مادری میکنم:5c6ipag2mnshmsf5ju3 8 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده