El Roman 31720 ارسال شده در 1 خرداد، 2012 اینم چرخشیه سوباسا...دی ری دیری دید دید ..دید دید.... الان باورتون نمیشه ولی انقدر تمرین این چرخشیا رو کردم یاد گرفته بودم یه بار من 12-13 سالم بود یه مسابقه فوتبال بود همه شون از من بزرگتر بودن 17-18 ساله، یکی از اینا باباش اومد دنبالش و بردش، خلاصه یار کم داشتن و من تنها فوتبالیست بین تماشاگرا بودم، رفتم جاش تو بازی، یه خطایی شد -20-30 متری دروازه منم که دفاع بودم دادن من بازیو شروع کنم پاس بدم بهشون، از همون فاصله یه چرخشی زدم از بالای دروازه بان رفت تو گل این بهترین خاطره ورزشی من بود 20
.Pa.Ri.Sa. 4116 ارسال شده در 1 خرداد، 2012 آخیییییییییی منم بچه بودم خیلی تو جو فوتبالیستا بودم!این شوت چرخشیای سوبا بود پاشو میبرد بالا زاویه اش میشد نزدیک 120 درجه بعد شوت میکرد،من هی فکر میکردم چون پام اونقد نمیره بالا شوتم چرخشی نمیشهانقد تمرین میکردم.حالا بیا به بچه بفهمون اون کارتونه که شوتش اونجوری میشه ولی بچه که بودم دلم خیلی اسکیت میخواست!هیچوقتم برام نخریدن یه مدتم دلم از این خونه های باربی هست همه چیز داره اینم واسم نخریدنخداییش چیز خزی بود دلم میخواست منم کلاس اول بودم آرزوی کفش پاشنه 10 سانتی رو داشتم.بهش میگفتم کفش تک تکی... قرار بود شاگرد اول شدم مامانم بخره واسم... ولی یدونه پاشنه کوتاه بچگونه خرید...:icon_razz: الان هرچی پاشنه بلند میخرم به دلم نمیشینه... تق تقی عزیزم منم دلم میخواست هیچوقتم برام نخریدن. خداییش چه چیزای خزی دلمون میخواسته بچه بودیمابچه 4-5 ساله رو چه به پاشنه بلند آخه 25
Alireza Hashemi 33392 مالک ارسال شده در 1 خرداد، 2012 من بچه گیام تقریبا مسئول کل فوتبال محل بودم .. مسابقات بین المللی توسط من برگزار میشد .. تو اوج قدرت بودم برای همین حسرت هیچی رو نمیخوردم .. حتی چیزایی که شاید باید میداشتم و نداشتم .. چون اصلا وقت نمیشد بهش فکر کنم ما عکس بازی هم خیلی میکردیم ... از اینا که دست میزدیم روش بر میگشت مال ما میشد! من انگشتام دراز بود .. یهو میزدم 200 تا عکسو بر میگردوندم... همه جمع میشدن دور من ببینن چجوری اون همه عکسو بلند میکنم فکر کنم 20 هزار تا عکس داشتم .. الانم خیلی هاشونو یادگاری نگه داشتم .. فکرشو بکن از جام جهانی 1986 عکساش هست.. همون سالی که به دنیا اومدم هیییییییییییییی روزگار چه بچه گی پر شوری داشتیم اما الان که بزرگ شدم و خیلی چیزای معقول تری هم بدست آوردم .. به طرز عجیبی حسرت اون روزا رو میخورم ... واقعا یادش بخیر وایی کارتا دوباره یادشون افتادم تف میزدیم کف دستمون ..ها ها...تق....آینه 16
panisa 12132 ارسال شده در 1 خرداد، 2012 تق تقی عزیزم منم دلم میخواست هیچوقتم برام نخریدن. خداییش چه چیزای خزی دلمون میخواسته بچه بودیمابچه 4-5 ساله رو چه به پاشنه بلند آخه میدونم عزیزم.من میگفتم تک تکی ... دیگه هر کاری کنی من بازم اون موقع میخواستمش... 10
El Roman 31720 ارسال شده در 1 خرداد، 2012 ما عکس بازی هم خیلی میکردیم ... از اینا که دست میزدیم روش بر میگشت مال ما میشد! من انگشتام دراز بود .. یهو میزدم 200 تا عکسو بر میگردوندم... همه جمع میشدن دور من ببینن چجوری اون همه عکسو بلند میکنم فکر کنم 20 هزار تا عکس داشتم .. الانم خیلی هاشونو یادگاری نگه داشتم .. فکرشو بکن از جام جهانی 1986 عکساش هست.. همون سالی که به دنیا اومدم هیییییییییییییی روزگار چه بچه گی پر شوری داشتیم اما الان که بزرگ شدم و خیلی چیزای معقول تری هم بدست آوردم .. به طرز عجیبی حسرت اون روزا رو میخورم ... واقعا یادش بخیر این عکس بازی هم عالمی داشت، خیلی بهتر از کارتایی که بعدش اومدن بود، یادش بخیر یه سبک داشتم واسه خودم، انگشت شصت رو عمود بر زمین میزاری زمین، 180 درجه دست رو دورش میچزخونی و ... خلاصه آخرش دستت به شکل موقعی میشه که میخوای با دستت آب بخوری! من نمیدونم چرا از اولش دست رو اون شکلی نمیکردیم و حتما باید این مراحل طی میشد 11
p mehdi q 6226 ارسال شده در 1 خرداد، 2012 این عکس بازی هم عالمی داشت، خیلی بهتر از کارتایی که بعدش اومدن بود، یادش بخیر یه سبک داشتم واسه خودم، انگشت شصت رو عمود بر زمین میزاری زمین، 180 درجه دست رو دورش میچزخونی و ... خلاصه آخرش دستت به شکل موقعی میشه که میخوای با دستت آب بخوری! من نمیدونم چرا از اولش دست رو اون شکلی نمیکردیم و حتما باید این مراحل طی میشد دقیقا منم همینجوری میکردم تازه چند نفرم بالا سرم وای میستادن اجی مجی میکردن که من موفق نشم بعد که میخواستم عکسا رو بلند کنم .. اولش چند بار دستمو میزدم کنار عکسا که یکم هوا بره لاش .. عجب استرسی داشت همین کاره ساده هااااااا 11
HaMiD.CFD 20379 ارسال شده در 1 خرداد، 2012 :ws28: من عشق واکی بودم سیسش خدا بود میرفتیم دم در گارژایی همسایمون مثلا دروازه س چشمامو میبستم توپارو میخواستم با صدا بگیرم اینم چرخشیه سوباسا...دی ری دیری دید دید ..دید دید.... فقط سوبااصن رفتم به اون دوران همش نقاشی هام هم سوباسا بود چرخشی رو من کلی تمرین کرده بودم کپ خودش میزدم کاشیرو هم دوس داشتم 9
El Roman 31720 ارسال شده در 1 خرداد، 2012 دقیقا منم همینجوری میکردم تازه چند نفرم بالا سرم وای میستادن اجی مجی میکردن که من موفق نشم بعد که میخواستم عکسا رو بلند کنم .. اولش چند بار دستمو میزدم کنار عکسا که یکم هوا بره لاش .. عجب استرسی داشت همین کاره ساده هااااااا خیلی جالبه تو تو تهران من تو اورمیه یه موضوع به این بی اهمیتی چطور این فرهنگ تنظیم دست بینمون مشترک بوده؟ واقعا عجیبه از این بازیا هم میکردین که عکسا رو میزاشتین زیر یه آجر بعد سنگ مینداختین طرفش مال هرکی نزدیکتر افتاد برنده بود؟ اگه هم نمیشد تشخیص داد کدوم نزدیکتره یک آدم بی طرف میومد و با انگشت فاصله رو میشمرد، خیلی استرس داشت اون لحظات که اندازه شمرده میشد 8
p mehdi q 6226 ارسال شده در 1 خرداد، 2012 خیلی جالبه تو تو تهران من تو اورمیه یه موضوع به این بی اهمیتی چطور این فرهنگ تنظیم دست بینمون مشترک بوده؟ واقعا عجیبه از این بازیا هم میکردین که عکسا رو میزاشتین زیر یه آجر بعد سنگ مینداختین طرفش مال هرکی نزدیکتر افتاد برنده بود؟ اگه هم نمیشد تشخیص داد کدوم نزدیکتره یک آدم بی طرف میومد و با انگشت فاصله رو میشمرد، خیلی استرس داشت اون لحظات که اندازه شمرده میشد بابا مثلا هر دو ایرانی هستیما ! ما کارت میذاشتیم زیر یه سنگ بعد دو نفری هر کس یه دمپایی میاورد ( معمولا دمپایی ها از قبل مخصوص این کار تهیه شده بود .. من خودم با چاقو برش داده بودم که خوب حرکت کنه) بعدش نفر اول دمپایی شو پرت میکرد یه جایی که نفر دوم به راحتی نتونه دمپاییشو بزنه .. بعد نفر دوم دمپایی اون رو هدف میگرفت .. اگر میتونست دمپاییشو بزنه حرکت بعدی رو میتونست به سمت کارت ها بزنه و سنگ رو از روی کارت ها با دمپایی بپرونه .. اما مثلا اگر نفر دوم که دمپاییشو پرت کرده بود به سمت دمپایی نفر اول به هدف نمیخورد .. اونوقت نفر اول میتونست دمپایی دومی رو هدف بگیره و بعد به سمت کارتا .. این کار اینقدر انجام میشد تا یکی موفق شه کارتا رو بلند کنه 7
هادی ناصح 18854 ارسال شده در 1 خرداد، 2012 این عمو سوبا که از برزیل اومده اینقدر ازش بدم میومد که نگو تارا رو هم نفمیدیم کی اومد کی رفت توپ که می خواست بره تو دروازه میگفتم الان ایشی میاد با صورت میگیره جلوشو 9
haniye.a 5626 ارسال شده در 1 خرداد، 2012 افسوس که بضی از پدران رفاه مالی و بر روحی برای بچهلشون بیشتر ترجیح میدندر حالی که لینکم اصلاح شد حتما دانلود کن قشنگه مرسی 3
El Roman 31720 ارسال شده در 1 خرداد، 2012 این عمو سوبا که از برزیل اومده اینقدر ازش بدم میومد که نگو تارا رو هم نفمیدیم کی اومد کی رفت توپ که می خواست بره تو دروازه میگفتم الان ایشی میاد با صورت میگیره جلوشو عموش نبود که حالا میخوام یه روشنگری در مورد کارتون فوتبالیستها انجام بدم تا مضحمل بشین و برین پی کارتون! برای اینکه یهو مضمحل نشین ابتدا باید چندتا سوال جواب بدین تا کم کم خودتون دوزاریتون بیفته و خدای نکرده یه وقت سکته نکنین! یادتون میاد یه زمان کارتونی پخش میشد به اسم فوتبالیستها؟ یادتون میاد توش چندتا بازیکن ژاپنی بودن که به جای همه شون هم دوبلورهای خانم حرف میزدن؟ یادتون میاد یه دختری هم بود که همیشه میومد تو ورزشگاه و تیم سوباسا اینا رو تشویق میکرد؟ کاکه رو چی؟کاکه رو یادتونه که یه بار شلوراک گل گلی پوشیده بود!؟ برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام کاکه رو با شلوارک گل گلی که سانسور شده است! (ای وای ببخشید این دو تا سوال آخری ربطی به روشنگری و شفاف سازی نداشت…لطفا به اونها محل ندید!) یادتون میاد سوباسا یه پدر داشت؟ یادتون میاد که پدر سوباسا همیشه در سفر بود؟(آخه میدونین که ناسلامتی کاپیتان کشی بود) بعد جونم برات بگه که یادتون میاد سوباسا یه مادر هم داشت؟(معلومه که مادر داشت…از بته که عمل نیومده بود که) یادتون میاد چه زندگی خوب و شیرینی داشتن دور همی؟ یادتون میاد یه عموی برزیلی!!! داشت؟ برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام یادتون میاد معدود دفعاتی که بابای سوباسا از مسافرت برگشت عموئه غیبش زد؟ دیگه دست نگه دارین…دیگه نمیتونم ادامه بدم…مسئولان صدا و سیمان با روح پاک بچگی های من بازی کردن…آخه چطور تونست همچین کاری رو بکنن؟ از وقتی پی به این مساله بردم دچار شوک روحی-روانی شدم و دارم زار زار میگریم همش چون در ابر در بهاران! بله فکر کنم همتون متوجه شدین که اون آقاهه فی الواقع عموی سوباسا نبوده بلکه دوست پسر مامان سوباسا اوزار بوده! برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام سوباسای بی غیرت در کنار دوست پسر مامانش! هی روزگار… پدر بدبختش از صبح تا شب مثل سگ تو کشتی دود موتور میخورد و سال تا سال ریخت خونه رو نمیدید تا بتونه خرج فوتبال سوباسا و رژ لب مامانش رو بده اونوقت مامانه میرفت دوست پسر اونم از نوع برزیلی میگرفت! ای روزگار پلید…لعنت به تو! البته من نمیتونم این موضوع رو تایید یا تکذیب کنم که بالاخره مامان سوباسا با عموی برزیلیش! روابطشون در چهارچوب روابط افلاطونی و بنی بشری بوده یا نه، روابطشون غیر افلاطونی و بی تربیتی بوده! ولی بهرحال اینو میتونم بگم که: “کار خوبی نکردی مامان سوباسا اوزار…واقعا بشکنه اون دست که نمک نداره!” پ.ن: البته حقیر ابتدا فکر میکردم که این موضوع رو فقط خودم فهمیدم ولی با جستجویی در نت فهمیدم که این موضوع حتی در وبلاگ خواجه حافظ شیرازی نیز ثبت گردیده است! ولی بهرحال این موضوع آنچنان موضوع مهمی است که جای دوباره و چندباره پردازی! داشت. آخه چطور سوباسا ژاپنی، باباش ژاپنی، عموش بزریلی؟!! حتی اگه عموش بوده باشه احتمالا پدربزرگش یا مادربزرگش دچار فعل حرام شده بودن 11
Alireza Hashemi 33392 مالک ارسال شده در 1 خرداد، 2012 چقدر دوست داشتم با سوباسا ازدواج کنم :icon_pf (34):جون بچتون این سوباسارو بی خیال شین حامد که مادر بیچاره اش و بی عفت کرد تو ام که عروسی کردی باهاش بیا بگو چی دوست داشتی و بهش نرسیدی؟؟؟سوباساام شد آرزو!!!! 12
حانی 3371 ارسال شده در 1 خرداد، 2012 یه تخته هایی بود صفحه صورتی روش یه لایه بود روش با یه مداد مخصوص خودش می نوشتیم اون لایه پلاستیکی رو که بر میداشتی پاک میشد خیلی دوست داشتم ولی نشد بخرمچند وقت بدجور گیر داده بودم بعدشم یادم رفت شدم عشق تخته وایتبرد 10
Alireza Hashemi 33392 مالک ارسال شده در 1 خرداد، 2012 یه تخته هایی بود صفحه صورتی روش یه لایه بود روش با یه مداد مخصوص خودش می نوشتیم اون لایه پلاستیکی رو که بر میداشتی پاک میشدخیلی دوست داشتم ولی نشد بخرمچند وقت بدجور گیر داده بودم بعدشم یادم رفت شدم عشق تخته وایتبرد الانشم که دست بچه مچها میبینم دلم آب میشه ما حتی از اینام نداشتیم شما I PHON 4 داشتین 8
panisa 12132 ارسال شده در 1 خرداد، 2012 الانشم که دست بچه مچها میبینم دلم آب میشهما حتی از اینام نداشتیم شما I PHON 4 داشتین :there: 4
- Nahal - 47858 ارسال شده در 1 خرداد، 2012 :icon_pf (34):جون بچتون این سوباسارو بی خیال شین حامد که مادر بیچاره اش و بی عفت کرد تو ام که عروسی کردی باهاش بیا بگو چی دوست داشتی و بهش نرسیدی؟؟؟سوباساام شد آرزو!!!! آرزو به این قشنگی تازه یه مدتم بچه بودم دوست داشتم با مهران مدیری ازدواج کنم ازین دامن چین چینای پفی خیلی دوست داشتم ولی برام نمی خریدن تو کارتون زنان کوچک یه مدل شکلاتای خوشگل بود که سارا و دوستاش می خوردن خیلی دوست داشتم ازونا داشته باشم یه عروسک باربی بود سوار دوچرخه بود خیلی شدید دوسش داشتم مامانم چند بار گفت برام می خرش ولی نخرید یه مغازه نزدیک خونمون بود کلی برچسبون سیندرلا و میکی موز داشت دوست داشتم همه اونا رو داشته باشم کلا زیاد آرزوی اسباب بازی داشتن رو نداشتم چون بیشتر وقتا با داداشم که خاله بازی می کردیم اون در قابلمه رو برمی داشت و رانندگی می کرد و می گفت من باباتم. همیشه هم می گفت اسمش آقای احمدی هست کارمند بانکم هست اما بزرگترین آرزوم این بود که مامانم خونه دار باشه و وقتی از مدرسه می یام خونه پیشمون باشه یا تابستونا تهنایی تو خونه نباشیم 16
- Nahal - 47858 ارسال شده در 1 خرداد، 2012 یه تخته هایی بود صفحه صورتی روش یه لایه بود روش با یه مداد مخصوص خودش می نوشتیم اون لایه پلاستیکی رو که بر میداشتی پاک میشدخیلی دوست داشتم ولی نشد بخرمچند وقت بدجور گیر داده بودم بعدشم یادم رفت شدم عشق تخته وایتبرد من ازونا داشتم خیلی خوب بودن :hapydancsmil::hapydancsmil::hapydancsmil: 5
ارسال های توصیه شده