fuzuli 47 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 اسفند، ۱۳۹۰ [h=1][/h] طبيعت در منظومه ي حيدربابا، زنده و پويا، بينا و شنوا، همدم و همفكر شاعر است. كوه حيدربابا سرفراز و استوار همچون يك پير جهان ديده و دانا پيوسته در كنار شهريار ايستاده و به درد دل او گوش مي دهد. شاعر رنجور و درد كشيده كه از زندگي يكنواخت شهرنشيني به تنگ آمده است، محرمـي را بـراي شنيدن درد دل خـويش مـي جويد و چه گوشي شنواتر از گوش حيدربابا؟ حيـدربـابـا ايلـديريمـلار شاخاندا(1)سئللر، سولار شاققيـلـدايب آخانداقيـزلار اونا صـف باغلاييـب، باخانداسـلام اولسـون شـوكتيـزه، ائليـزهمنيـم ده بير آديم گلسيـن ديليزه(2) حيدربابا، به گـاه چكاچاك رعـد و برق كامواج سيل غرّد و كوبد به صخره فرق صف بسته دختران،به تماشا شوند غرق از من درود بر شـرف و دودمـانـتـان باشـد كه نام من گـذرد بر زبـانـتـان طبيعت آذربايجان در آغاز بهار بسيار زيبا و دلرباست. آذرخش هاي آتشين ابرها، سرانجام - با بارش دانه هاي تند باران- سرد و فسرده مي شوند و چشم هر بيننده اي را براي دمي كوتاه خيره مي كنند.دانه هاي ريز و درشت باران به هم مي پيوندند و سيلاب خروشاني را به راه مي اندازند كه هر آسيا سنگي را از جاي مي كند و مي غلتاند. دختـران روستايي دست در دست هم و با تن پوش هاي رنگارنگ از دور به تماشاي رود خروشان مي ايستند. بـارش بـاران هاي بهـاري سبـب رويش گل ها و بوته زارها در دامنه ي حيدربابا مي شود. خرگوش هاي جست و چالاكي كه گاه پشت اين بوته زارها پنهان شده اند، گوش هاي بزرگ خود را مي جنبانند و زود هم ناپديد مي شوند.شاعر كه از به ياد آوردن زيبايي هاي حيدربابا بي خود و سرمست شده است، با اندكي شرم و آزرم به دعاگويي براي حيدربابا مي پردازد. حيدربـابـا، گـون داليـوي داغلاسين اوزون گولسون، بولاقلارون آغلاسين اوشاقلارين بير دسته گول باغلاسين يئل گلنـده، وئر گتيـرسيـن بويانابلكه منيـم ياتميـش بختيـم اويانا پشتت به پشـتگرمي خورشيد گرم بادچشمان چشمههاي تو گريان، رخ تو شادنوباوگان،بـه دستـه گلـم،گـو كنند يادبسپار بر نسيـم، كـه آهنگ مـا كند شايد كه بخـت خفتـه ما ديده واكند وي روزهاي سراسر خوش و پرآب و پر شكوفه اي را براي حيدربابا آرزو مي كند و از حيدربابا مي خواهد كه مبادا از مرگ شاعر، دلگير و افسرده شود. حـيـدربـابـا، سنـيــن اوزون آغ اولسوندﺅرت بير يانين بولاق اولسون، باغ اولسون بيزدن، سورا سينن بـاشيـن سـاغ اولسون دونيا قضوو- قدر، اﺅلوم- ايتيم ديردونيا بويو اوغولسوز دور- يتيم دير حيـدربـابـا، اميد كه باشي سفيد روپرامنت پر از گل ريحـان و باغ و جواز بعد مـا ، سـلامتـي توسـت آرزودنياست كه مرگ و مير، قضا و قدر همه خيلي يتيم و خيل دگـر بـي پسر همه شاعر به سبب شهرنشيني، ديرگاهي از حال و روز حيدربابا بي خبر مانده است و بنابر اين مي گويد :حيـدربـابـا، يـولوم سنـدن كج اولدوعـﺆمروم كئچدي، گلنمهديم گئج اولدوهئچ بيلمـهديم گـﺆزهللرين نئجه اولدوبيلمزيديـم دﺅنگـهلـر وار، دﺅنـوم وارايتگين ليك وار، آيريليق وار، اﺅلوم وار حيدربـابـا، ز كوي تو راهم كـج اوفتـاد آوخ، شتاب عمر، به وصلـت امـان نـدادمن بي خبر ز طالـع آن گلـرخـان شـادغافل شدم ز پيـچ و خم راه زنـدگـي ز آوارگي و مرگ و جدايـي و راندگـي زيبايـي هاي طبيعت روستا همچون يك رؤياي شيرين ناگهان باز به سراغ شاعر مي آيند و او را با خود به گذشته هاي دور مي برند.شنگيل آوا يوردو "عـاشـق آلماسي"گاهدان گئديب، اوردا قوناق قالماسي داش آتماسي، آلمـا- هئيوا سالماسي قاليب شيريـن يـوخوكيمـي ياديمدااثـر قويوب روحـومـدا، هـر زاديمدا يادي ز "سيب عاشق" شنگـل آواي ما رفتـن بـه ميهمـاني يـاران بـا صفـاسنگي پرانده، سيب فكندن زشاخهها چون خواب خوش به يادم و لوح روانم استآثــار آن هنـوز بـه ذرات جـانـم است تالاب ديدني "قورو گـﺆل" نيز با آن غازهايش تابلوي زنده و چشم نوازي را مي سازد كه هوش را از سر شاعر شيدا ربوده است. زوزه ي بادي كه در گردنه هاي پرپيچ و خم كوهستان مي پيچد، همچون ناله ي پرسوز و گداز سه تار در گوش شاعر هنوز طنين انداز است. و ديگر بار پس از گذشت سال ها، منظره ي دروني كشتزارها در جلوي ديدگاه شاعر همچون يك فيلم سينمايي خودنمايي مي كند.حيدربـابـا، "قـورو-گـﺆلون" قازلاري گديك لريـن سـازاق چالان سازلاري كت- كـﺆوشه نين پاييزلاري، يازلاري بير سينما پـردهسـيديـر گـﺆزومده تك اوتوروب، سئير ائده ره م اﺅزومده حيدربابا،"قوريگول" و آن طرفه غازهاش كولاك تنـد گردنه و آن سوت سازهاشپـايـيـز روستـا و بـهـاران و رازهاش گويي به سينما تك و تنهـا نشستهام در خويشتن به سير و تماشا نشستهام كشاورزان پس از برداشت محصول با آسوده دلي و جيب پر به زيارت كربلاي معلي و امام رضا (ع) و ديگر امامزادگان مي روند و آواي خوش "مشهده گئده ن صلوات" در روستا طنين انداز مي شود.اما، دريغا كه غرب زدگي و خودباختگي در برابر غرب چشم برخي از مردم را كور كرده و اينان با نام فريبنده ي تمدن از رفتن به زيارت خودداري مي كنند.حيـدربـابـا، قره چمـن جــاداسـي چووشـلارين گلر سسي، صــداسـي كـربلايـه گئـدهنلـريـن قــاداسـي دوشسون بو آج يولسوزلارين گـﺅزونهتمـدونـون اويــدوق يـالان سـﺅزونه از جـاده ي "قراچمـن" آن تـربت والاچاووش ها زنند به صـوت حزين صلادرد و بـــلا و آفـــت زوّار كـربـلاافتد به چشم مردم گمـراه و آزمنـد ما را عجـب بـه نـام تمدن فريفتند شاعر، دل خوشي از دست اين گروه خود باخته و فريب خورده ندارد. فناوري نوين مردم را از بهشت روستا به سراب شهرها كشانده و آنان را برده ي ماشين كرده است. پول پرستي جاي اخلاق و ... انسان دوستي را گرفته است.بهشتميز جهنم اولماقداديـر ذيحجهميز محرم اولماقداديـر بنابر اين ياد آن روزگاران يكدلي و يكرنگي گرامي باد! روزگاري كه با پيچيدن نواي دلنشين "شيخ الاسلام" درختان تناور نيز سر بندگي در برابر پروردگار فرو مي آوردند.خـزان يئلـي يـارپـاقـلاري تـﺅكنـده بولوت داغدان ائنيـب، كنده چـﺅكنـده "شيخ الاسـلام" گـﺅزه ل سيسن چكنده نيسگيللي ســﺅز اوره كلره ديهردي آغاجلاردا آلـلاهـا بـاشـي ايـهردي باد خـزان رود چـو بـه تـاراج بـوستان ابر افكنـد به گـردهي ده، بـار بس گران آنگه نواي"شيخ الاسلام" بپيچد به گوش جان حزن صداش مـرهـم دلهاست در پگـاه سر خم كند به حرمت حق هر گل و گياه روستاي حيدربابا انگار گوشه اي از بهشت است كه شاعر دمادم از توصيف مناظر دلپذيرش سير نمي شود.حيدربابا،داغين، داشيـن، سـرهسـي كهليك اوخور، داليسيندا فـرهسـي قوزولاريـن آغـي، بـوزو، قـرهسـي بيـر گئـدهيـديم داغ – دره لر اوزونواوخـويايديم "چـوپـان، قايتار قوزونو"حيدربابا، به ياد در و دشت و كوه و جو آواي كبك و دور و برش جوجههاي او و آن برههاي زرد و سپيد و سياه مودر كـوه و دره سير خـرامانم آرزوست تصنيف نغز بره و چـوپـانـم آرزوست حيـدربابا، "سـولو يئـرين" دوزونـده بولاق قاينار چـاي- چمنين گـﺅزوندهبولاق اوتـي اوزهر سـويـون اوزونـدهگـﺅزهل قوشلار اوردان گليـب، كئچرلرخلوهتلهييـب، بـولاقـدان سـو ايچرلر حيدربابا، سـولي يئر و هموار دشت آن جوشند چشمهها همه از چشم بوستان بر رويشان"بولاغاوتي" رقصد شناكنان آنجا پـرندگـان مهاجـر چـو پـر كشندخلوت كنند و جرعه اي از آب سر كشند دامنه ي سرسبز حيدربابا، سرشار از زندگي است. انبوه دروگرها با داس هاي تيز خود انگار سر گندم زارها و سبزه زارها را شانه مي زنند. مردمي كه از يافتن چند بلدرچين در لابه لاي كشتزارها شاد مي شوند. كشاورزاني كه با چهره ي آفتاب سوخته و عرق سوز، پس از نوشيدن جرعه اي دوغ و خوردن كاسه اي ماست سر به بالين سبز طبيعت نهاده و با دست نوازش گر نسيم دقايقي كوتاه خواب سبكي مي كنند.بيچين اوستو، سونبول بيچـن اوراقـلار ائلـه بيـل كـي، زولفــو دارار داراقـلارشيكارچيلار بيلـديـرچيني سوراغـلاربيچيـنچـيلـر آيـرانلاريـن ايچرلـربير هوشلانيب،سوندان دوروب بيچرلـر آن داس ها كه سنبل زريـن درو كننـد انگـار زلف مـاهرخـان شانـه ميزننـد صيـادهـا، بــراي كـرك دام ميتننـدگـاهـي دروگـران قدح دوغ سر كشندچرتي زننـد و تـازه نفس داس بركشند شامگاهان حيدربـابـا هـم زيبـا و چشـم نـواز اسـت. مـاه روشـن از پشت ابر تيره سر برآورده و با چشمك زدن به عشوه گري و طنازي – با ستارگان- مي پردازد.حيــدربــابــا، كنـديـن گونو بـاتاندااوشاقـلارون شـاميــن يئييـب،يـاتانداآي بولوتدان چيخيب، قاش- گـﺆز آتاندابيـزدن ده بيـر سـن اونـلارا قصـهدي قصـهميـزه چـوخلـو غـم و غصـهدي كوچد زصحن دهكده چون بـزم آفتـاب چشمكزنان عيان شود از ابـر ماهتـاب از بعد شام و شبچره آيد چو وقت خواب با بچه هـا بگـو دمـي از قصـههـايمان زان قصـههاي پر ز غـم و غصـههايمان در شب هاي سرد زمستان، بچه ها با قصه هاي شيرين مادر بزرگ به خواب مي روند.قــاريننـه گئجــه نـاغيـل دئينده كولك قالخيـب، قاب – باجاني دﺅينده قورد گئچي نين شنگلي سيـن يئينده من قاييديـب، بيـرده اوشـاق اولايديم بير گول آچيب، اوندان سورا سولايديم پيران و قصه گويي شب هاي تار و سرد كولاك تند، با در و پيكـر كنـد نبـردگرگ و شكار شنگل بز اي دريغ و دردخود را به عهد كودكيام بردن آرزوست بار دگـر شكفتن و پـژمـردن آرزوست ميوه ها و خوراكي هاي دوران كودكي نيز دلچسب و گواراست.حيـدربابا، بــولاقـلاريـن يـارپيـزي بوستـانلارين گـولبه سري، قـارپيزي چرچي لـريـن آغ نبـاتـي، ساققيزي اينـديدهوار دامـاغيـمدا داد وئـرهرايتگيـن گئدهن گونلريمدن ياد ائـدهرآن چشمه ها و پونه سبز و جوانه هاش جاليزها و گل به سر و هنـدوانـههاش نقل و نبات چرچي و آن شاهدانه هاش شيرينـياش هنـوز به زير زبان ماست دردي ز عمر گمشده، در جام جان ماست گـاهـي هـم بـا ديـدن آلـوچـه هـاي سبـز و ملـس بـاغ هـا، آب از لـب و لـوچـه ي همگـان روان مـي شـود.حيدربـابـا، "ميرزه ممدين" بـاغچاسيبـاغچـلارين تورشا- شيريـن آلچاسي آن باغ ميرزا ممـد و بـار درخـت هايش وان تازه گوجه ملس و سفت و سخت هايش در شبهـاي بهـاري گرگهاي گرسنه و تيزبين دل به دريا زده و براي خوردن برهها به سوي روستا مي شتابند. سگ هاي روستا نيز با پارس كردن و زوزه كشيدن، آنها را دور مي كنند.ياز گئجهسي چـايـدا سولار شاريلدارداش– قهيهلر سئلده آشيب، خاريلدارقـارانليقـدا قوردون گــﺆزو پاريلدارايتلر، گـﺆردون، قوردو، سئچيب اولاشدي قورد دا گؤردون، قالخيب گديكدن آشدي فصل بهـار، سيل خروشـد زكـام شب غلتنده سنگ و صخره بغـرد تمام شب چشمان گرگ برق زنـد در ظـلام شب سگ تـا ز گرگ بوي برد، زوزه سـر كنـد وانـگـاه گرگ در رود و رفــع شـركنـد در دمدمه هاي بهـار، بچه هاي روستـا با شادي به برف بازي و پرتاب گلوله برفي مي پردازند.يـاز قـابـاغـي گـون گـونئيي دﺅينده كند اوشاغي قار گولله سين سئوه نـده كورهكچـيلر داغـدا كـوره ك زوينده منيـم روحـوم ائلـه بيليـن اوردا ديـر كهليـك كيمي باتيب قاليب قاردا ديـر چون كوه ز آفتاب بهـاري گرفت جـان از هر طرف گلولـه بـرفي شـود پـران پا رو به زير پا، ز سر كـوه سُـرخـوران گويي هنـوز روح من آنجـا به التجاست چون كبـك اوفتـاده در انبوه برفهاست شاعر كه دلداده و فريفته ي زيبايي هاي طبيعت است، ناگهان به ياد خويشان و كسان خود در دامنه ي حيدربابا مي افتد و از او مي پرسد :حيدربابا، مـلا ابـراهيـم وار يـا يـوخ؟مكتب آچار، اوخـور اوشاقـلار،يا يوخ؟خرمن اوستو مكتبي باغـلار يـا يوخ؟منـدن آخـونـدا يئتيـرهرسـن سـلام ادبلـي بيــر ســلام مـــالا كـــلام استاد ما به قيد حيات است يا كه نيست؟مكتب هنوز پر بركات است يا كه نيست؟وقت درو قرين ثبات است يا كـه نيست؟از مــن بــدان معلــم والا سـلام بــاد عـرض ادب، تحيـت مـــالا كـلام بــاد خاموشي حيدربابا در برابر پرسش شهريار، اندوه جانكاه و جانگدازي را در دل شاعر پديد مي آورد و او ناله كنان و گريان مي سرايد :حيـدربـابـا، دونيـا – يالان دونيـادي سليمانـدان نـوحدان قالان دونيـادي اوغـول دوغان درده سالان دونيـادي هر كيمسهيـه هـر نـه وئـريب آليبدي افلاطونـدان بيــر قــورو آد قـاليبدي حيدربابا چه پوچ و دروغ است اين جهان ايـن مرده ريگ نوح و سليمان و ديگران فرزنـد زاده، ميدهـدش درد بـيكـران بر هـر كه هر چه داده ازو واستانده استجز شهرتي تهي، زفلاطون چه مانده استحيدربـابـا يـار – يولداشـلار، دﺅندولربير – بير مني چـﺆلده قويوب، چؤندولر چشمه لريـم – چيـراغلاريـم سؤندولريـامان يئرده گون دﺅندو آخشام اولـدو دونيـا منــه خــرابي شــام اولـدواز جور و بيوفـايـي يـاران فغـان و آه فرياد از ايـن گــروه رفيقـان نيمه راه مردند شمـعهاي مـن اندر شـب سياه خورشيد شـد نهـان و افق تيره فام شد دنيـا مـرا خـرابـهي جـانكـاه شام شد او از هم ولايتي هاي خود مي خواهد كه هميشه يار و ياور هم باشند و دامنه ي زيباي حيدربابا را رها نكنند.حيدربابا، گـﺆيلر بـوتـون دومـاندي گونلريميز – بير- بيريندن يـاماندي بير - بيريـزدن آيـريلمايين آماندي يـاخشيـليغــي اليـميـزدن آليبـلاريـاخشي بيـزي يامان گـونه ساليبـلار حيدربابا، فضا همه جا تيرهتر شدهست هـر روزمان ز روز گذشته بتر شدهست هان!درميان تفرقه بس پرخطر شدهستدردا، كه خيـر و عـاطفت از ما ستاندهاندمـا را عجـب بـه روز سياهـي نشاندهاند شـاعر از حيـدر بـابـا مـي خواهد كـه در ايـن روزگـار نيـز همچون گذشته مردان و زنان دلاور و نيكـوكـار بسيـاري را در پهنـه ي پـر مهـر خود بپروراند تا گلوي نامردان و گرگ صفتان را فشرده و خفه كنند.حيـدربـابـا، مـرد اوغولـلار دوغگينه نـامـردلريـن بـورونـلاريـن اوغگينه گديك لرده قـوردلاري توت بـوغگينه قوي قوزولار آيين شـاييـن اوتـلاسين قويـونلارين قويـروقلاريـن قـاتلاسين حيـدربابا، بـزاي دليران راد و پــاك خيز و بمال پـوزه نـامردان بـه خـاك گرگ درنده را به كمينگاه كن هـلاك تا بـرههايت ايمن و آزاد و پـوي – پـويبالند و سـوي دشت و دمنهـا نهند روي در پـايـان منظومه، شـاعر شادي و شيرين كامي بي پاياني را براي حيدربابا آرزو مي كند و مي سرايد :حيدربابا سنين گـﺆيلون شـاد اولسـون دونيـا واركن آغزيـن دولو داد اولسـونسندن گئچن تانيش اولسون ياد اولسـون دئينـه منيـم شاعـر اوغلـوم شهـريـاربيـر عـﺆمور دور غم اوستونـه غم قـالار حيدربابا، دلت ز غم آزاد بــاد و شــادعيشت ز سازگاري دوران به كـام بــاداغيار و يار را چو بـه كويت گذر فتــاد گـو : شهـريار مـن گلـه از يـار ميكندعمريسـت غـم به روي غم انبار ميكند پاورقي 1- غرش تندرهاي بهاري بر فراز حيدربابا، با فريادهاي در گلو مانده ي شاعر دلباخته همانندي بسيار دارد. سيلاب خروشان بهاري نيز نشان از چشم پرآب شاعر دل افگار است.2- شاعر با آنكه در شهر، خواهان و آشنايان فراواني دارد، اما همچنان نگران فراموش شدنش در روستاست و مي گويد : 1) منيم ده بيــر آديـم گلسيـن ديليـزه 2) بيزدن بير مومكـون اولسـا، يـاد ائلـه 3) بيزدن ده بير ياد ائلهين سـاغ اولسون 3 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده