رفتن به مطلب

داستان دَلی دُمرُل (نمونه ی ترکی داستان گیلقامیش)


fuzuli

ارسال های توصیه شده

داستان گیلقامیش یک نمونه ی ترکی بنام " ده لی دومرول " دُمرُل دیوانه سر" دارد.

خلاصه ی داستان دَلی دُمرُل: در میان قبیله ی اُغوز (ترکان) پهلوانی بنام " دُمرل" زندگی می کرد که پشت حریفان را بر خاک می زد و کسی توان کشتی گرفتن با او را نداشت. (گیلقامیش نیز کشتی گیر بسیار توانایی بود.) او از هر کسی که از روی پل محل زندگی اش می گذشت ، باج می گرفت تا شاید کسی خشمگین شده و با او کشتی بگیرد. ( گیلگامیش نیز شروع به آزار مردم نمود و خدایان انکیدو را برای مبارزه با او فرستادند.)

روزی از شکار باز می گشت که صدای دلخراش زنان و مردانی از طایفه دیگر راشنید . از پس از پرس و جو دریافت که یک پهلوان مرده است. (در داستان گیلگامیش انکیدو به دست غول جگلبان " خومبابا" کشته میشود.)

نام قاتل را می پرسد و جواب میشود که قاتل این جوان " عزرائیل" است. (در داستان گیلقامیش الهه عشتار عامل اصلی قتل انکیدو است. )

دلی دمرل از خدا می خواهد تا عزرائیل را ببیند و او را مجازات کند.

عزرائیل از خداوند اجازه می خواهد تا جوان گستاخ را ادب کند و بصورت یک پیر مرد ریش سفید به چادر " دلی دمرل" وارد می شود. با دیدن او لرزه بربدن پهلوان می افتد و از دیگران می خواهد تا او را از چادر دور کنند ، اما کسی جز او قادر به دیدن پیرمرد نیست. دلی دمرل دست به شمشیر خود می برد تا پیرمرد بصورت یک کبوتر از چادر فرار میکند. دلی دمرل با اسب او را تعقیب می کند اما اسب با دیدن کبوتر (عزرائیل) با سر به زمین می خورد و سوار (دلی دمرل) نقش بر زمین می شود. عزرائیل با پا گلوی او را می فشارد و روی سینه ی پهلوان می نشیند . نفش اش به شماره افتاده و التماس می کند اما عزرائیل همچنان گلوی او را می فشارد. سرانجام پهلوان رو به خداوند جهان آفرین کرده و او را با کلمات زیبایی می ستاید و خدا به او ترحم می کند ، اما گفته میشود که باید یکنفر فدیه بدهد.

پهلوان از پدرش و سپس مادرش می خواهد تا ازجان خودشان بگذرند ، اما آن دو قبول نمی کنند.

همسر پهلوان با دیدن اندوه شوهر از حال او آگاه می شود و با خرسندی حاضر می شود تا جان خود را فدا کند.

خداوند به پهلوان و همسرش صدو بیست سال عمر می دهد و جان پدر و مادر او را می گیرد.

  • Like 1
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...