*mini* 37778 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 اسفند، ۱۳۹۰ تصمیم گرفتم از امروز ماجراهای بین خودم و خواهر زاده 3 سالم ، آراد، رو بنویسم....:w16: اتفاقای جالبی بینمون اتفاق میفته.....که گاهی منو از خنده پخش زمین میکنه ....گاهیم موجب تعجب و تفکر و گاهی به شدت حرصم میده 32 لینک به دیدگاه
*mini* 37778 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 4 اسفند، ۱۳۹۰ امروز نشسته بودم پای لب تاپ....توو انجمن بودم...از اوونجایی که از همه کوچیکترم ظرف شستنو چای درست کردنو اینا گردن منه دیدم آراد بدو بدو اوومد توو اتاق پیش خواهرم : - خاله محبوبه بیا بریم ظَف بشوییم.. +نه خاله من کار دارم با خاله مینا برو....مینا پاشو.. من : آراد رفت...دوباره اوومد.... - خاله مینا بیا بریم ظف بشویید دیدهههه من : پاشو بریم با تموم حرصم رفتم توو آشپزخونه...... چهار پایه گذاشته زیر پاش اوومده کنارم ایستاده - میخواییم ظف بشوییییم یه لیوان برداشت....تووش آب کرد....ریخت روو سینک - آراد نکن... +مم ممم لیوانو بده یه لیوان دیگه برداشت..... -بچه نکن اااااا +....(توو تمرکز برای خرابکاری) شروع کردم به شستن ظرفا....... آراد :...خوب..ظف شستنو شروع میکنیم...شروع شددددد و من : ظرف کفی میکردم میزاشتم کنار....آراد بر میداشت میزاشت توو آب کثیفا....آب بازی میکرد... لیوانا رو بر میداشت...میدونستم میخواد چیکار کنه... - آراد نکن..لیوانو بده من + اااا.....بدش ....ماماااااااااااااان چند مین بعد با مامانش..... _رفتم مامانمو آوردم من ::gnugghender: بهتر!! و دوباره شروع کرد..... - آراد نکن دیگه وااااای......به جای کمک ظرفا رو کثیف میکنی... + ممم....میخوام میخوام طف بشوورم... با هر مکافاتی که بود ظرفا تموم شد.... - خاله برام بادبادت درست میتُنی؟ .......1 2 تا درست کردم ترکوندشون....دیگه شستم دستامو اومدم بیرون.. با این وروجک مکافاتی دارماااااااااااااا 28 لینک به دیدگاه
*mini* 37778 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 4 اسفند، ۱۳۹۰ سردم شده بود.....رفتم سمت شوفاژ آراد : نه نه نیا..نیااااااااااا و من : بچه برو اوونور سردمه اااا - نه نه...و خودش زودتر چسبید به شوفاژ اما قبلش من رسیده بودم :gnugghender: زبونشو برای این آماده کرده بود... + نکنااا اگه این کارو کنی مامانت جفتته حالتو میگیره دیگه به من چه چند مین بعد.... خبری از آراد نیست..........اوه! لب تاب باز بود.. بدو بدو رفتم دیدم بــــــــــــــله نشسته پای لب تاب...چیزی که من بهش خیلی حساسم.... -بچه بپاشو برو اوونور..دهه لب تابو بستم...... مامان : مینا چای درست کن..... -ای خدااااااااااااااااااااا کشتین منو.. دوباره برگشتم.... -مگه من اینو نبستم برا چی بازش کردی... پاشو برو اوونور بد بختی داریمااااااااااااااااااااااااااااا 25 لینک به دیدگاه
*mini* 37778 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 5 اسفند، ۱۳۹۰ چند روز پیشا داشتم کارای پروژمو انجام میدادم..... آراد بدو بدو اوومده توو اتاق شلوار منم دستش هی تابش میداد.... -بچه اونو بزار زمین شلوارو ریش ریش کردی +........(بازم توو تمرکز برای ادامه چرخش) خواهرم دید دیگه خیلی داره اذیت میکنه...مقنعه منو کرده سرش -وایییییییییییی قربونت برم چقد ناز شدییییییی....مینا عکس بگیر ازش آراد خودشو توو ایینه نگاه کرده....به شدت به وجــــــــــــــد اوومده... -خاله عس بدیر عس بدیر +ای جونم با اوون قیافت اینحا رو نگاه کن....... -ببینم ببینم +حالا ول کن.. -بیدییییییییییش +ای خداااااااااااااااااااااااااااااااااااا 29 لینک به دیدگاه
*mini* 37778 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 6 اسفند، ۱۳۹۰ امروز پسر خالم با زنو بچش اوومده بودن خونمون.....یه پسر کوشولو داره به اسم بردیا وای خدا این بشر ناناااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااز.....خیلی عشقه.... آراد به این بردیا خیلی حسودی میکنه.......یادمه میخواستیم بریم تولد پسر خالم این آراد اذیت میکرد نمیومد......کسل از خواب پا شده بود هی گریه میکرد رفتم پیشش...نازش کردم -آرادی....پاشو خاله...پاشو قربونت برم میخوایم بریم جا میمونیااا +نیمیااااااااااااااااااااااااااام -ااا.....بیا بریم پیش بردیااا +ماشینمو بهش نمیدماااااااااااااااا.......نیمیااااااااااااااااام -بیا عزیزم...بیا بهش نمیدم ماشینتو...بیخود میکنه برشون داره یهو بلند شد..... +بهش نمیدی؟...بهش ندی تایمونمو هاااا(منظورش کامیونِ) -باشه گلم بهش نمیدم بیا بغلم..... ......حالا اینا اوومدن خونمون.......زنگ زدیم به آراد -آراد بردیا اوومدهههههههههههه +تایمونمو بش ندیااااااااااااااااااااااااا.....تایمونمو قایم کن زی تختت خاله بهش ندیناااااااااااااااااااااا وای دیگه ما غش کرده بودیم از خنده 20 لینک به دیدگاه
*mini* 37778 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 7 اسفند، ۱۳۹۰ امروز میخواستیم بریم هفت تیر با خواهرامو دختر خالم.. داشتم آماده میشدم...آراد اوومده میگه: -خاله مینا تُجا میخوای بری؟ +خاله دارم میرم بیرون قربونت برم -منم با خودت ببر +نمیشه قربونت برم.....(کباب شدم براش) بدو بدو رفته پیش مامانش..... -مامان تُجا میخوای بری؟ * میخوام برم بیرون مامان +منم با خودت ببر...خواهش میتُنم... (بوی سوختن دل خواهرم به مشام میرسه) *نمیشه عزیزم بمون اینجا پیش مادر جون تا بیام.... ..... توو مانتو فروشی زنگ زدم مامانم یه شونصدتایی بوق خورد و کسی برنداشت....اوومدم قطع کنم که یهوو: -الو!!! +!!!!!...سلام قربونت برررررررررررررررم...تو چرا گوشی رو برداشتی؟...مادر جون کجاست؟ -مادر جون رفته بیرون دوشیشو با خودش نبرده(منظورش گوشی بوده) +دایی کجاست؟ -دایی هم نیستش !!!!!!(بعد فهمیدیم که مامان پایین بوده و آراد بدو بدو با گوشی مامانم رفته توو پارکینگ پیشش!!) ........ ساعت 4:30...ما خسته و کوفته در حال برگشت ...:imoksmiley: درینگ درینگ(زنگ گوشی خواهرم) _بله؟ +الو ماما.... -قربونت برم جون مامان..:aghosh: +مامان برام از اوون نوشابه دوطیا برام میخری..؟:dancegirl2: -نوشابه چی؟ +نوشابه دوطی (خواهرم بازم نفهمید تا مامانم بهش گفت) رسیدیم خونه.... آراد : مامااااااااااااااان برام چی خَیدی؟:w42: مامانش: برات پپسی خریددددددددم:w31: صورت آراد که از خوشی در پوست خود نمیگنجید دیدنی بود:w330: آراد: تِپسیییییییییییییییییییی...آخ جووووووووون:w70: .......... برق رفته.... -دایی چرا برق رفت؟:wht: +نمیدونم دایی:mpr: -میتَسم...:there: مامانش با چراغ قوه رفته سراغش.....توو بغل مامانش... -مامان چرا برق رفت...؟:wht: +مامان سیما اتصالی کردن برق رفت...(هنوز به جواب نرسیده اراد):mpr: اوومد توو بغل من..... -خاله چرا برق رفت؟ +نمیدونم خاله..... چند مین بعد برق اوومد....(بماند که گردنشو پوف کردم و از شدت قلقلک کلشو کووبید تووو دهنم) صدای کامیونارو شنیده از اتاق ما..... دیدم اراد بدو بدو داره میاد: -تایمونا اوومدن:w42: پنجره رو تا ته باز کرده..کلشو چسبونده به پنجره.....وقتی اوومد کنار نوک بینیش قندیل بسته بود و من هم بندری میزدم از سرما..: آراد پنجره رو ببند +.......(تمرکز همشگی) _آرااااد؟ +بله؟ -ببند پنجره رو... +خاله تایمونه....نمیخوام... گرفتاری شدیماااااااااااااااااا 18 لینک به دیدگاه
*mini* 37778 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 11 تیر، ۱۳۹۱ 1 2 ماه پیش بود تقریبا ... آراد مریض شده بود به شدت سرفه میکرد دقیقا همون شبی که من از قزوین برگشتم فرداش رفتم موهامو کوتاه کردم و از سرووضع جدیدم راضی بودم.... همین که پام رسید خونه مامان گفت: مینا مامان، بیا آراد و ببر پیش دکتر... معاینش کنه بچم حالش خوب نیست!! -مامان من ببرم؟...خستم بابا بزار پام برسه خونه؟ بابام ازون طرف: حالا مگه چی میشه تو ببریش مگه نمیبینی همه گرفتاریم؟ - خیلی خوب حالاااااااا آراد خاله بیا بریم + نیمیااااااااااااااااااااااااااام - وااااا.....بچه پاشو بریم حال ندارمممم + نمیام..دُتُر آمپول میزنه چوب میکنه تو دًلوم!!! (منظورش گلوئه) - ....نه خاله نمیزارمش پاشو بریم عزیییزم + نمیزاری؟ _ نه عجقم پاشو بردمش دکتر... رفتیم توو اتاق : ( دکتر× ... من - ... آراد + ) سلام دکتر ×سلام خانوم...بفرمایید ... مشکل چیه؟ - دکتر این کوچولوی ما... × ااا..آقا کوچولو...بیا بشین اینجا ببینننم و آراد با ترسو لرز به دکتر نگاه میکرد - آراد خاله برو بشین دیگه + چوب نکنی توو دً لوم هااا ومن در حالِ انفجـــــــــــــــــــــــار از خنده × نه نمیکنم...بیا بشین اینجا... - دکتر این آرادٍ ما از دیشب کلی سرفه میکنه...یه بارم حالش بد شد × شما کیش هستین؟ - خالشم دکتر × خوب اسمت چیه عمو؟ + (اندکی مکث) آرادی ! ×........( و یه سری سوالایی که دکترا برای حواس پرتی از بچه ها میپرسن) اینقد این بشر بلبل زبونـــــــــی کرد واسه دکتر که من دیگه پس افتاده بودم... بعد از خریدنى دوا و اینا رفتیم سمتٍ شیرینی فروشی....چند کیلو کیک یزدی و باقلوا اینا.. + خاله از اینا برام میخری؟ - خاله الان میریم خونه به مامانت بگو برات بخره + من ازینا میخوام - پول ندارم بچه + خالههه...نیمیاااااام.. - بچه اوون درو ول کن بیا برییم... گرفتااااری شدیماااااااااااااااا 15 لینک به دیدگاه
*mini* 37778 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 11 تیر، ۱۳۹۱ دیشب رفتیم پارک آراد هم با اسکوترش ( به قول خودش استووتر) اوومده بود وسط بازیاش اسکوتر خراب شد... پشت سرمو بچه ها داشتن با توپ بازی میکردن ارادم گفت : خاله من میرم تووپ بازی رفت پیششون و بلند گفت: آدماااااااااااااااا منم میخوام تووپ بازی کنم دیگه من پخشِ زمین شده بودم از خنده رفتیم تاب بازی.... + خاله بیا هولم بده میخوام تاب بازی تُنَم - باشه خاله بریم یه خانومه پیشمون بود هی با بچش حرف میزد....به جا بچه هه اراد جوابشو میداد مامانه: دخترم پاشو بریم بسه بزار بقیه هم بازی کنن آراد بعد از اندکی تفکر: ولی ما همینجا میمونیم مَده نه خاله مینا؟ - اره عزیزم + ما تازه نشستیم مده نه؟ -اره عزیزم + خاله شب همینجا بخوابیم من : 13 لینک به دیدگاه
*mini* 37778 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 24 آبان، ۱۳۹۱ چند روز پیشا رفتم دنبالِ آراد مهدی کودک موهام توو صورتم بود و قیافم معلوم نبود درست حسابی(چتــــــــری) چهره منم از اونجایی که به خواهرم شبیهِ دیگه میفهمن کیَم... رفتم توو دفتر مربیشون ....خانومه میگه بفرمایید! (+ من...* خانومه....@آراد) + اومدم دنبالِ اراد *شما؟؟؟ + خالشم!!! * کسی به ما اطلاع نداده بود که شما میاین!! + بله اوون دفه هم همکارتون گفت تماس بگیریم که کی میاد دنبالش و اینا....(گفتم که بدونه من بازم اومدم) خوب میخواین زنگ بزنم مامانش...و گوشیمو در آوردم و شروع کردم به زنگ زدن به خواهرم * نمیخواد الان خودم بهش زنگ میزنم .........(5 دقیقه بعد...) *کسی گوشی رو بر نمیداره من توو دلم(ای خدااااااااااااااا حالا چه غلطی کنماَی مریم خدا بگم چیکارت کنه بهت گفتم به اینا خبر بده هر وقت میخوای من برم) *بزار فرم رو در بیارم ببینم شاید اسمتون توو لیست باشه + اسم من نیست ...اسم مادر جونش هست (مامانم) که اونم نتونست بیاد...خواهرم هم دانشگاهه و الانم سر کلاسه(جون مااااادرت بزار بریم ) همون لحظه آراد اومد توو اون اتاق ...اما حواسش نبودو منو ندید * آراد این خانومو میشناسی؟ @ نهههههههه من--------> خانومه-----> آراد ------> + آراااااااااااااااااااد....تو منو نمیشناسی؟؟؟؟ @ ااااااا تویییییی..... و بدو بدو رفت کولشو آورد (الهی فداش بشم ممممممممممممممن.....عجق و نفس خالهههههههههه) * وایسا ببینم....وایسا.... + خاله برو بازی کن...حالا حالاها هستیم اینجا * خانومه: محبوبه کیه؟... + خواهرمه * فاممیلش چیه؟ +فامیلو بهش گفتم * درسته...... این خانوم که اسمش اینجاست کیه..؟... + مامانمه *فامیلش چیه؟ + فامیل مامانممم گفتم و همه چیز به خیر و خوشی حل شد یه لحظه یادِ یاهوو و فیسبوک افتادم که اگه یوزر پسورد رو اشتباه بزنی سوال امنیتی میپرسه....داشتم از خنده به حالت اغما میرفتم دیگه بازم رفت پیش آراد *آراد این خانومه کیه؟ آراد بعد از تاملی فراوان که به سانِ قرررررررررررررنی گذشت : امممم..ممممممم(دِ بگو کشتی منو بچهههههه) @ خاله میناست +هـَـــــی واییییییییییییییی من.... درست گفت خانوم مربی سوخت ما بردیم با 4 چراغ سبز خلاصه دیگه اومدیم خونه و من کل جریانات رو واسه مامان و مریم تعریف کردم....مریم که پشت تلفن از خنده ریسه رفته بود(کصاااااااااااافططططططططط) بهش میگم باباااااااااااا...اینقد که من دنبال این بچه میرم محبوبه نمیره که اسمِ اونو توو لیست گذاشتی و اسم من نیست مسئولین رسیدگی نمیکنن دیگه 12 لینک به دیدگاه
*mini* 37778 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 10 آذر، ۱۳۹۱ رفتیم خونه خواهرم آراد داشت واسه گوشی خواهرم گریه میکرد که چرا بهش نمیدن بازی کنه گفتم بیا بغلِ من قربونت برررررررررررم گفت: دوشی داری:JC_thinking:؟(گوشی داری؟) گفتم نه ععزییییییزم نیاوردمش اونم خیییلی شیک و مجلسی گفت : اگه دوشی داشتی میومد اما حالا که نداری نمیام:1111: من-----> آراد------> بقیه----> خواهرزادست من دارم؟!! 8 لینک به دیدگاه
*mini* 37778 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 اسفند، ۱۳۹۱ 2 3 هفته پیش بود...آراد سرمای بدی خورده بود سرما که میخوره خییییییلللیی طفلکی میشه طبق معمول داشتم ظرف میشستم و اعصابم به کل بهم ریخته بود دیدم آراد اومد پیشم دور دهنشم کلا کاکائویی بود از دنت دور چشماشم قرمـــــــــــــــــز از خواب (+ اراد *من) +(اراد در حالی که داره شلوار منو تکون میده) خاله مینا؟ خاله؟ *چیه؟ +خاله تارِت تِی تموم میشه؟ *کار دارم خاله +نه میخوام ببینم تی تموم میشه؟ *حالا تموم نمیشه ...چرا؟ + خوابم میاد ینی وقتی اینجوری گفت کبـــــــــــــــاب شدم واسش اصن هلاککششششش شدم... +خاله جونم به مادر بگو *مـــــــادر...خوابم میاد مامانم با کلی قربون صدقه برد خوابوندش 5 مین بعدش مامان از اتاق اومد بیرون: * مامان؟....خوابید؟ × آره بچم ... اینقد خسته بود و حالش خووب نبود عزییییییییییییییییییییییییییییییززززززززززززززززززززززمممم...اصن یادش میفتمااا خیلی دلم میسوزه من چه خاله اییَم آخه؟ خالَست آراد داره؟ 10 لینک به دیدگاه
*mini* 37778 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 اسفند، ۱۳۹۱ آراد جدیدا یاد گرفته وقتی دلش یه چیزی رو میخواد که بــــــاید واسش بیاری میگه : هوسِ فلان چیزو کردم. مثلا یه سری نشسته بودم پای تی وی....یهو گفت: خاله چِدَد هوسِ بستنی تَدَم... (من محل ندادم) خاله میدم چتد هوس بستنی تدم و باز هم من مامـــــــــــــان....بستنی میخوام یا مثلا وقتی حسودیش میشه به یه چیزی میگه: خاله خوشبحالت حدود 1 ماه پیش بود...با دوستام تولد گرفته بودیم بعد داشتم فیلمشو نشون مامانم میدادم... بعد آراد اومده میگه: خالــه ...اینا کیَن؟ +دوستامن خاله *خاله خوشبحالتون ..........خوشبحالتون خاله .......مامان خوشبحال خاله مینا خواهرم: چرا مامـــــــــان؟ چرا خوشبحالش پسرم؟ *خوب خاله مینا دوستاشو اورده خونه..منم میخوام دوستامو بیارم دیگه خواهرم کلی نازش کرد و گفت که واسه اونم با دوستاش تولد میگیره ولی من دیگه غش کرده بودم از خنده ********************* امروز جشنِ پایان تحصیلیشون توو مهدشون بود اومده خونه دیدم روو لپش عکس سبزه کشیدن یه بادکنک سبزم دادن دستش... مامان داشت تعریف میکرد که آراد اومده بهشون گفته: مادر جون این بادکنکو بگیر..نترکه هاااا...جنسِ بادکنکش خوب نیست ینی من هنوز موندم این بچه از کجا میدونه جنسش خوب نیست ینی چی؟!!! من همسن این بودم از بادکنک میترسیدم 10 لینک به دیدگاه
*mini* 37778 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 27 فروردین، ۱۳۹۲ آراد جدیدا موزیکال شده وقتی خیلی جو زده میشه هی اذیت میکنه..از سرو کولت بالا میره ..کتکت میزنه. اصن یه وضیی بعد که بهش میگی بچه نکن، بیشتر پافشاری میکنه اون کارو انجام بده مثلا هی میفته دنبالت پشت سرت راه میره...بهش میگی نکن و خستم کردی بیشتر اذیتت میکنه:gnugghender: بعد واسه اینکه بهت اعلام کنه که داره میاد اهنگ میزنه دِن دِن دِن دِن دِِِِِن،دِن بچم موزیکال شده :w31::aghosh: 9 لینک به دیدگاه
*mini* 37778 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 5 اردیبهشت، ۱۳۹۲ دیشب آراد خوابش نمیبرد نصفِ شبی اومده توو اتاق شروع کرده بازی کردن + برو بخواب آرادی *نمیخوام یکم که گذشت : +خاله تامپیوتِرو خاموش کو :179: * نمیخوام..اصن به تو چه بچه ..مگه فوضولی (خاله بی اعصاب بود اینجا) +الان میرم به مادر میگم *برو بگو خو...دهه +مــــــــــــادر....بیا به خاله مینا بگو تامپیوترشو خاموش کنه @ الان میام مادر جون +به مادر گفتم :spiteful: *بچه مگه آزار داریییییییییییییییییییی؟ دهههههه گرفتاری شدیمااااااااااا 6 لینک به دیدگاه
*mini* 37778 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 16 مرداد، ۱۳۹۲ دراز کشیده بودم خیر سرم یه چرت بزنم...اراد یه کشِ شلوار گرفته بود دستش هی تاب میداد... (من + آراد*) +بچه اونو بزار اونور..دههه *نمیخواااااااااااااااااااااااااااام چند لحظه بعد: +خیلی دوس دارم خاله مینا رو حرص بدم حرص میخوره خوشم میاد من اراد همینم مونده بود این بچه هم از اذیتِ من خرســند شه 8 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده