hamed_063 1261 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 بهمن، ۱۳۹۰ رهیافت بس سترگ و سنگینی است دستیازی به مفهوم " چرا " ؟ این کشف بزرگ مسبب اصلی انهدام شخصیت است . راهی جز این نیست و اگر هست همواره مواجه با مفهوم چراست . چنین دست آوردی گریزناپذیر است و گریز از آن تنها از آن کسانی است که برده گی را ترجیح دادند . می گوییم بردگی ، البته نه از نوع اقتصادی ، تاریخی و اجتماعی و نه هم از سنخ طبیعی آن ، بلکه بردگی شخصیت بودن مد نظر و ملاک توجه ماست . پایانی در تمرکز بیشتر منیت آدمی نیست بلکه این سیر تا بی نهایت ادامه دارد . اما رهایی و گذار از این توده ی اسارت زا مساله دیگری است همان مساله که منجر به فروپاشی اجتناب ناپذیر یک شخصیت می گردد . انسان پس از آنکه برای هر امری یک " چرا " قائل شد در واقع آن امر را باطل ساخت و درنهایت هیچ مفهومی باقی نمی ماند که رها از چرایی خود باشد . این ابطال مفاهیم ادامه دارد تا آنکه به بالاترین هستنده ها و مفاهیم متعالی می رسد و آنگاه اساس هستی را زیر سوالی عظیم می برد . در این گاه است که "من" فرو می ریزد و فروپاشی خود را به تماشا می نشیند . اوست ، اوست کسیکه از نزدیک تخریب و تلاشی خویش را می بیند و از آن در شکفت می آید . این است اولین گام در درک دلهره ی هستی . انسان در اینجا از خود می پرسد : اگر آنکه فرو می پاشد منم ، پس این کیست که آنرا می بیند ؟ می بیند این هیچ است . دیگر هستنده ای در کار نیست بلکه یک هیچنده بی مفهوم ، رها از معنا و حاضر است . تمامی مفاهیم و ارزش ها فرو می ریزد این انسان به توده ای پوچ و خالی از مفاهیم بدل می شود . و بعد دست از زندگی می شوید . اما چون در آن واحد از یک سو درگیر اندیشه ای بس بزرگ و سرسام آور و دردناک است و از سوی دیگر گرفتار کالبد و ویرانه های شخصیت خویش ، دچارنوعی تناقض می شود . اندیشه به افلاک و فراتر از آن شد و جسم در زمین باقی ماند . این درگیری است که منجر به درد می شود و از این درد فراتر درک این درد است . 7 لینک به دیدگاه
Ehsan 112346 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 بهمن، ۱۳۹۰ به نظر من پوچی یک مرحله گذار از تعبد به آزادگی هست. هرکس بخواهد به آزادگی برسد حتما باید پوچی رو تجربه کنه،چون وقتی مجبور میشی باورهای یک عمرت را کنار بگذاری،مسلما به این راحتی ها نیست و همه چیز زندگی در نظرت پوچ و بی معنا میاد. اگر قوی باشی و پوچی رو پشت سر بگذاری،دروازه آزادگی به رویت باز میشه. 8 لینک به دیدگاه
hamed_063 1261 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 30 بهمن، ۱۳۹۰ اما به نظر می رسه پوچی حقیقی حتی آزادی رو هم زیر سوال می بره . یعنی به عقیده ی من انسانها بیش از اینکه بدنبال آزادی باشن دارن از اون فرار می کنن و اسارت رو ترجیح می دن . پوچی حتی برای آزادی هم یک چرا داره . 5 لینک به دیدگاه
Neutron 60966 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 بهمن، ۱۳۹۰ یه مدت امضام بود : چرا؟ ترجیح می دهم تفعلی بزنم به کارل مارکس و آن گزاره ی معروفش : "هرآنچه سخت و استوار است دود می شود و به هوا می رود" که مارشال برمن به زیبایی و هوشمندانه آن را روی کتاب تجربه مدرنیته هک کرده است. و فاوست گوته چه زیبا تصویر پرسشگری را در قالب ادبی به نمایش می گذارد: ... و ذهنم زین پس بر هیچ دری بسته نخواهد بود و هر آنچه نصیب همه ابنای بشر است، در ژرفای درونم از آن من خواهد بود، روحم دربرگیرنده ی اوج و حضیض و برکت و لعنت شان بر سینه ام لبریز باشد که بی هیچ قید و بند در سرد و گرمشان پخته شوم، تا آن زمان که من نیز چون ایشان، در هم شکسته شوم. ترس از درهمشکستگی، عادت، پوچی و ... همه و همه دست به دست هم می دهند، تا کتابهای "به من بگو چرا" فروش نروند! در مورد پرسشگری، تمامی حرفهایم متاثر از حسن قاضی مرادی و مقاله ی دلچسبش با عنوان پرسش گری و موانع آن در جامعه ی ما است. 8 لینک به دیدگاه
Ehsan 112346 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 بهمن، ۱۳۹۰ اما به نظر می رسه پوچی حقیقی حتی آزادی رو هم زیر سوال می بره . یعنی به عقیده ی من انسانها بیش از اینکه بدنبال آزادی باشن دارن از اون فرار می کنن و اسارت رو ترجیح می دن . پوچی حتی برای آزادی هم یک چرا داره . انسان ها اسارت رو ترجیح نمیدن اخوی. شلاق های زمینی و آسمانی زیادی بر پیکر نحیف این بشر وارد میشه. اینقدر شلاق خورده که اسارت شده بخشی از وجودش. باید خودش به خودش بیاد. این اسارت شخصی دیگه نه با زور از بین میره نه معجزه، فقط و فقط همت خود فرد رو میخواد بدون در نظر گرفتن اجتماع. 8 لینک به دیدگاه
hamed_063 1261 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 30 بهمن، ۱۳۹۰ نهیلیسم نیچه تا بدانجا که حرف از فروپاشی ارزشها و بازارزش گذاری ارزشها می زند با فلسفه ی پوچی مطابق است ، اما آنجا که صحبت از ابرمرد به میان می آورد مساله کمی از پوچی دور شده و به سمت مفهومی دیگر روی می آورد . اما در اینجا سخن از نهیلیسم نیچه نیست که در سیر دیالکتیکی خویش به مفهوم ابر مرد نائل می آید بلکه سخن از چرایی است که حتی آن ابرمرد را هم زیر علامت سوال خود می برد . به واقع چرا باید ابرمردی باشد ؟ چرا باید ابتدا به ساکن ارزشها را فروبریزانیم و سپس ابرمردی بسازیم تا دوباره ارزشها و مفاهیم را بسازد ؟ چرا جهان به وجود آمد ؟ چرا ما هستیم ؟ در انتها چه خواهد شد ؟ کمال چیست که باید بدان رسید و در غیر اینصورت دچار نقصان و بیهودگی خواهیم شد ؟ و پس از رژه رفتن این چراها بر سر آن مفهوم هاست که پوچی ظهور می کند . پوچی یعنی فروریختن مفاهیم و معانی و این پایان راه هر چیز است . در پوچی دیگر چرایی نیست زیرا چرا زاینده ی پوچی نیست بلکه پوچی زاینده ی چرا است . 4 لینک به دیدگاه
Marziam 467 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 بهمن، ۱۳۹۰ متن خیلی خیلی قشنگیه...میشه منبعشو بدونم؟1 بنظرم کسی به پوچی مطلق میرسه که کاملا خودشو شناخته باشه.. تو این وضعیت اونیکه بیشتر میتونه با خودش کنار بیاد برای خودش یه شخصیت جدید درست میکنه...که موازی شخصیت قبلیشه!و اونی که تسلیم خودش میشه همه چیرو بی ارزش میدونه! 6 لینک به دیدگاه
hamed_063 1261 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 30 بهمن، ۱۳۹۰ دوستان عزیز ، آیا به واقع باید بی مفهومی را عامل مفاهیم بدانیم یا مفاهیم را عامل بی مفهومی ؟ آیا می توانیم مفهومی برای کائنات بیابیم که ذهن ما را از آن چرا بی نیاز گرداند؟ 4 لینک به دیدگاه
hamed_063 1261 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 30 بهمن، ۱۳۹۰ متن خیلی خیلی قشنگیه...میشه منبعشو بدونم؟1بنظرم کسی به پوچی مطلق میرسه که کاملا خودشو شناخته باشه.. تو این وضعیت اونیکه بیشتر میتونه با خودش کنار بیاد برای خودش یه شخصیت جدید درست میکنه...که موازی شخصیت قبلیشه!و اونی که تسلیم خودش میشه همه چیرو بی ارزش میدونه! دوست عزیز بسیار سپاسگذارم که در بحث ما مشارکت جستید . اگر منظورتان از همان متن آغازین است این متن از ذهن کوچک بنده به بیرون پرتاب شده و منبع خاصی ندارد . و اما درباره ی قسمت دوم از سخنان شما باید بگویم که : شخصیت ما در فرآیند اجتماعی شدن ساخته می شود . البته هرچند ما خود نیز با انتخاب هایمان دست به خلق عناصر شخصیتی دیگری می زنیم با اینوصف جامعه و طبیعت پایه های آن را گذاشته و بعدها ما آنرا جهت می دهیم . اما زمانی فرا می رسه که به ندرت برخی از انسانها در اثر تفکر و اندیشه ی زیاد به مفهوم حقیقی "چرا" پی میبرند و این زمان است که طغیان و افسارگسیختگی بی مهابا در روح این انسانها فوران میکند . بعد ازاینکه انسان بیدار شد به چرایی ها می پردازد ، مادام که در خواب است نمی پرسد چرا . درباره ی اینکه همه چیز پس از تسلیم شدن در برابر خویشتن بی ارزش میشوند ، باید بگویم : درواقع همه چیز پس از رها شدن از خویشتن بی ارزش می شوند نه پس از تسلیم شدن به خویشتن . تا زمانیکه در خود ، برای خود و تسلیم خود باشی همه ی مفاهیم هست ، زیبایی و زشتی ، ارزش و ضد ارزش . اما بعد از عبور و آزادی از مرزهای خودیت است که همه ی مفاهیم فرو ریخته و در نهایت پوچی سر بر می آورد . 4 لینک به دیدگاه
Marziam 467 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 بهمن، ۱۳۹۰ دوستان عزیز ، آیا به واقع باید بی مفهومی را عامل مفاهیم بدانیم یا مفاهیم را عامل بی مفهومی ؟ آیا می توانیم مفهومی برای کائنات بیابیم که ذهن ما را از آن چرا بی نیاز گرداند؟ بنظرم هیچ کدوم به دیگری مقدم نیستن! شبیه قضیه گرما و سرما..خوبی و بدی.. با مفهومی و بی مفهومی مکمل یکدیگه هستند...اگه قرار باشه مفهوم کائنات رو بفهمیم اونوقت دیگه رمزی تو کائنات نمیونه! دیگه هیچ چرایی باقی نمیمونه...اصلا دیگه هیچ سوالی باقی نمیمونه..! دوست عزیز بسیار سپاسگذارم که در بحث ما مشارکت جستید . اگر منظورتان از همان متن آغازین است این متن از ذهن کوچک بنده به بیرون پرتاب شده و منبع خاصی ندارد . و اما درباره ی قسمت دوم از سخنان شما باید بگویم که : شخصیت ما در فرآیند اجتماعی شدن ساخته می شود . البته هرچند ما خود نیز با انتخاب هایمان دست به خلق عناصر شخصیتی دیگری می زنیم با اینوصف جامعه و طبیعت پایه های آن را گذاشته و بعدها ما آنرا جهت می دهیم . اما زمانی فرا می رسه که به ندرت برخی از انسانها در اثر تفکر و اندیشه ی زیاد به مفهوم حقیقی "چرا" پی میبرند و این زمان است که طغیان و افسارگسیختگی بی مهابا در روح این انسانها فوران میکند . بعد ازاینکه انسان بیدار شد به چرایی ها می پردازد ، مادام که در خواب است نمی پرسد چرا . درباره ی اینکه همه چیز پس از تسلیم شدن در برابر خویشتن بی ارزش میشوند ، باید بگویم : درواقع همه چیز پس از رها شدن از خویشتن بی ارزش می شوند نه پس از تسلیم شدن به خویشتن . تا زمانیکه در خود ، برای خود و تسلیم خود باشی همه ی مفاهیم هست ، زیبایی و زشتی ، ارزش و ضد ارزش . اما بعد از عبور و آزادی از مرزهای خودیت است که همه ی مفاهیم فرو ریخته و در نهایت پوچی سر بر می آورد . منظورتو اینطور برداشت میکنم...هرکی بیشتر می فهمه بیشتر درد میکشه... اگه این صحبتا زاییده ذهن خودته بنظرم داری میری تو یه مرحله جدید از زندگیت... من زیاد فلسفه نمیخونم!..مثل روانشناسی...چون زاییده ذهن یه نفره..و بنظرم نمیوته در مورد تمام انسانها کاربرد داشته باشه((البته به نظر من)) کتاب مترلینگو یه ورقی زدم...یه جایی میگه اونایی که میرن سراغ فلسفه آخرش به نظر مردم دیوونه میشن.. اما بنظرم پوچ گرایی بدترین چیزیه که یه انسان میتونه درگیرش شه...به قول یه متنی که نویسندش یادم نیست خدا خودشو تو فعر انسانها پنهان کرده...و کسایی که واقعا خودشونو کشف کنن میتونن به وجود خدا پی ببرن..میتونن به قدرت خودشون پی ببرن... نهایت پوچ گرایی رو صادق هدایت خیلی قشنگ تو کتاب بوف کور آورده...این که چون خودشو از بقیه متفاوت میدونه پس اسم خودشو میذاره خدا... 5 لینک به دیدگاه
hamed_063 1261 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 1 اسفند، ۱۳۹۰ درباره ی اینکه آیا پوچی ( بی مفهومی ) و مفهوم مکمل هم اند و هیچکدام بر دیگری پیشی ندارد باید گفت اساساً پوچی یک هستی متعین یا ابژه ( شی بیرونی ) نیست که دچار مفهوم بوده و مفهوم خود را از مفاهیم دیگر اخذ کند . ما وقتی از پوچی سخن می رانیم درواقع با یک مفهوم سر و کار نداریم زیرا پوچی یک مفهوم نیست . از همین رو چون پوچی یک مفهوم نیست نمیتوانیم آنرا در مجاورت مفاهیم دیگر آورده و این دو را مکمل هم بدانیم . ما زمانی می توانیم به مکمل ها پی ببریم که با دو امر متضاد مواجه باشیم در حالی که پوچی امری تضادی نیست بلکه قائم به خویش بوده و نیازی به تکمیل شدن ندارد . مفاهیم در کنار هم ساخته و پرداخته می شوند مثلاً گرما در کنار سرما مفهوم می یابد . اما پوچی در کنار مفهوم صاحب مفهوم نمی شود چراکه پوچی اصلاً یک مفهوم نیست و امری منفک از آن است . به همین خاطر می توانیم نتیجه بگیریم که مفهوم مکمل پوچی نیست بلکه پوچی به عنوان بیس و پایه ، زمینه ی تشکیل مفهوم می شود آن هم نه مفهومی صرف و مطلق بلکه مفهومی که نسبیت خود را به عنوان ذات خود به همراه دارد . هر مفهومی یک حیطه و حد است و هیچ مفهومی نمی تواند مدعی ابدیت باشد یعنی هیچ مفهومی امری نامحدود نیست زیرا حد و حیطه مختص و ذات هر مفهومیست . به همین خاطر نمیتوان اساساً پوچی را یک مفهوم دانست زیرا در صورتی که پوچی خود امر مفهوم باشد دچار حد و حیطه شده و لازم می کند تا با طرح "چرایی " دیگر از آن فراتر رفته و بدنبال مفهومی بالاتر از آن بگردیم . و چرا درواقع سوالی است که تنها به امور مفهوم و محدود تعلق می گیرد و تنها اینها را زیر علامت خویش می برد اما همین که آگاهی در روند مرزشکنی خود از همه ی مفاهیم عبور کند درمی یابد که دیگر هیچ مفهومی وجود ندارد و آنچه حقیقت دارد همین بی مفهومیست . اصطلاحاً به این حالت می گوییم پوچی و این پوچی یعنی خالی شدن از مفاهیم یعنی عبور از مرزها و حدود و رسیدن به ابدیت و نامحدود شدن . انسان پس از رسیدن به این بلندی بی نهایت دچار فروپاشی تمامی مفاهیمی که در خود جمع کرده بود به نام شخصیت می شود . انسان خود باخته این انسان است و انسانی که همه چیز را بالکل از درون خود پاک کرده و از منیت خویش ، فردیت و جامعه ی خویش گسسته در حالی که بر تل ویرانه های آن ایستاده است . این انسان به واقع دچار درد خواهد بود چه آنکه بزرگترین تناقض موجود را نمی داند چگونه رفع کند . از این رو برخی به خودکشی روی آور می شوند و برخی می مانند و درد را تحمل می کنند . البته در پوچی حقیقی خودکشی هم مفهومی ندارد زیرا نیازی به آن هم نیست همچنان که نیازی به زندگی نیست . چه آنکه نه مرگ و نه زندگی هیچکدام مفهومی ندارند . پوچی درواقع نقطه ی حقیقی برهم خوردن تمامی قوانین است ، آنجایی است که نه به مرگ و نه به زندگی نیازی نیست و محل جمع و رفع اضداد است ، محلی که نیاز به هیچ واکنشی نیست ، هیچ حرکتی و هیچ حرفی . آنها که خودکشی می کنند به خاطر آن است که پوچی بزرگ را تنها دیده اند اما پوچ نشده اند و این دیدن است که فاجعه می آفریند اگر در همین مرحله باقی بماند . آنها درواقع مفهوم مرگ و نیستی را هنوز در خود دارند زیرا مفهوم زندگی و هستی را در خود دارند . انسان پوچ انسان آزاد ( آزاد از چرا یا مفهوم ) است آنقدر آزاد که دیگر حتی انسان هم نیست و از مفهوم انسانی خود هم عبور کرده و آزاد شده است .، نه زندگی میکند و نه میمیرید و تنها هست و این جاودانگیست که در ورای مفاهیم هست . ( اما این را تنها فرد می تواند دریابد و اجتماعی نخواهد شد . ) 2 لینک به دیدگاه
hamed_063 1261 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 1 اسفند، ۱۳۹۰ پوچی نقطه عطف نابودی همه ی قوانین است ، آغاز هر پایانی و پایان هر آغازی . در این نقطه هیچ چیز صاحب معنا و مفهوم نیست . همینجاست که عقل جزء میمیرد و عقل کل تجلی می کند . عقل کل یا به عبارتی عقل محض و نامتعین پس از فروپاشی مفاهیم ظهور می کند و این درواقع همان گاهی است که تمامی قوانین منطق در هم فرو می ریزد و هیچ باید و نبایدی دیگر در کار نیست . اینجا همانجاست که اکنون فیزیک کوانتوم بدان رسیده است ! اما کوانتوم هم خود به نظمی دچار است زیرا در همان بی نظمی هم نظمی پنهان است . قوانین تنها در دنیای مفاهیم وجود دارد ، منطق جزء و آن عقلی که ما می شناسیم هم در همین دنیای مفهوم مند حضور دارد . 2 لینک به دیدگاه
azarafrooz 14221 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 فروردین، ۱۳۹۱ به نظر من پوچی یک مرحله از زندگی هست که هر انسانی که کمی تفکر خودش رو به کار بندازه اون رو تجربه می کنه و همونطور که خود شما گفتید قطعا یک مرحله ویرانی رو به دنبال داره و بعضی افراد از پوچی و هیچی به هست می رسند خودشون و شخصیتشون رو از نو و با آگاهی می سازند بعضی ها هم در پوچی می مونند و بخشی از اون شده و نهایتا خودکشی میکنند . به نظر من پوچی در عین بی قانونی و بی نظمی باز هم تابع یک نظم خاصی هست . البته این نظر شخصی من هست . 2 لینک به دیدگاه
عین الله باقرزاده 113 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 فروردین، ۱۳۹۱ تو کتاب شیاطین ، داستایفسکی از نظامی فاسد خبر میده که از فساد به تمدن میرسن به نظر من پوچی بد نیست ، زمانی میرسه که خودت را میکشی بیرون و اونجاست که به خرد ناب میرسی البته زمانی که استاد و راهنمای خوبی داشته باشی از این امر جلو گیری میشه. 4 لینک به دیدگاه
azarafrooz 14221 اشتراک گذاری ارسال شده در 31 فروردین، ۱۳۹۱ به نظر من زمانی که در پوچی غرق بشی خودکشی اتفاق می افته یعنی نتونی از پوچی فراتر بری نتونی هضمش کنی درکش کنی رسیدن به پوچی اتفاقا خوبه نشان از رشد تفکرات داره اما به شرطی که داخلش محو نشی گم نشی به نظرم کل این مراحل شبیه یه هزار تو هست اول گیج میشی گم میشی حتی ناامید افسرده یا شاید بخوای خودت رو خلاص کنی اما یه کم که دقت کنی میبینی نه شاید بشه رفت شاید بشه نجات پیدا کرد و بعد از اینکه از هزارتو ا.مد بیرون قدر همه چیز رو میدونی اونوقت دنیا برات هیچ میشه هیچ از نظر تفکر به نظرم مراحل اگر خوب پشت سر گذاشته بشه به عرفان میرسه 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده