danielo 15239 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 بهمن، ۱۳۹۰ امروز سر چهار راه کـتـک بـدی از یـک دختـر بچـه ی هفـت سـالـه خـوردم ! دل به دلم بدین تا براتون تعریف کنم پشت چراغ قرمز تو ماشین داشتم با تلفن حرف میزدم و برای طرفم شاخ و شونه میکشیدم که نابودت میکنم ! به زمین و زمان میکوبمت تا بفهمی با کی در افتادی! زور ندیدی که اینجوری پول مردم رو بالا میکشی و........ خلاصه فریاد میزدم یه دختر بچه یه دسته گل دستش بود و چون قدش به پنجره ی ماشین نمیرسید هی میپرید بالا و میگفت آقا گل ! آقا این گل رو بگیرید.... منم در کمال قدرت و صلابت و در عین حال عصبانیت داشتم داد میزدم و هی هیچی نمیگفتم به این بچه ی مزاحم! اما دخترک سمج اینقد بالا پایین پرید که دیگه کاسه ی صبرم لبریز شد و سرمو آوردم از پنجره بیرون و با فریاد گفتم: بچه برو پی کارت ! من گـــل نمیخـــرم ! چرا اینقد پر رویی! شماها کی میخواین یاد بگیرین مزاحم دیگران نشین و.... دخترک ترسید... کمی عقب رفت ! رنگش پریده بود ! وقتی چشماشو دیدم ناخودآگاه ساکت شدم ! نفهمیدم چرا یک دفعه زبونم بند اومد! البته جواب این سوالو چند ثانیه بعد فهمیدم! ساکت که شدم و دست از قدرت نمایی که برداشتم ، اومد جلو و با ترس گفت : آقا! من گل نمیفروشم! آدامس میفروشم! ذوستم که اونور خیابونه گل میفروشه! این گل رو برای شما ازش گرفتم که اینقد ناراحت نباشین! اگه عصبانی بشین قلبتون درد میگیره و مثل بابای من میبرنتون بیمارستان، دخترتون گناه داره....... دیگه نمیشنیدم! خدایا! چه کردی با من! این فرشته چی میگه؟! حالا علت سکوت ناگهانیمو فهمیده بودم! کشیده ای که دخترک با نگاه مهربونش بهم زده بود ، توان بیان رو ازم گرفته بود! و حالا با حرفاش داشت خورده های غرور بی ارزشمو زیر پاهاش له میکرد! یه صدایی در درونم ملتمسانه میگفت: رحم کن کوچولو! آدم از همه ی قدرتش که برای زدن یک نفر استفاده نمیکنه! ... اما دریغ از توان و نای سخن گفتن! تا اومدم چیزی بگم ، فرشته ی کوچولو ، بی ادعا و سبکبال ازم دور شد! حتی بهم آدامس هم نفروخت! هنوز رد سیلی پر قدرتی که بهم زد روی قلبمه ! چه قدرتمند بود!! مواظب باشید با کی درگیر میشید! ممکنه خیلی قوی باشه و کتک بخورید! این مطلب کپی پیست هست 12 لینک به دیدگاه
saeed99 2563 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 بهمن، ۱۳۹۰ این مطلب کپی پیست هست کپی پیستش هم قشنگه 1 لینک به دیدگاه
Neutron 60966 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 بهمن، ۱۳۹۰ والا بچه هایی که تو شهر ما آدامس میفروشن اگه ازشون نخری فش خارمادر میدن و نفرینت میکنن! 5 لینک به دیدگاه
viviyan 12431 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 بهمن، ۱۳۹۰ بچه های ولایت ما هم اونقد سمجن که آدمو ذله میکنن، تا با اوقات تلخ باهاشون حرف نزنی ولت نمیکنن. 1 لینک به دیدگاه
Ehsan 112346 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 بهمن، ۱۳۹۰ سیلی خوردن از کودکان خیلی میتونه آموزنده باشه. (جدی میگم) هیچ وقت به خودم نیومدم مگر اینکه سیلی محکمی از کودکی خورده باشم. 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده