رفتن به مطلب

شل سیلور استاین


Architect

ارسال های توصیه شده

همه می گن بد گمونم

همه فکر می کنن من دیوونم

همه به من لبخند می زنن

ولی دوست دارن من بمیرم

زهر می ریزن تو قهوه م

شیشه خورده می ریزن تو آشم

عنکبوت می زارن تو کفشم

چلغوز میذارن تو کلوچه م

بذار تعریف کنم واست که از کی شروع شد

ببین پدرم می خواست دختر داشته باشه

مادرم دوقلو می خواست

پدر بزرگم هیتلر رو می پرستید

من که متولد شدم حسابای همشون به هم ریخت.

هر کاری که می کردم اشتباه بود

ولی بقیه شو تعریف نمی کنم واست چون تو هم داری لبخند می زنی

می دونم که از این شعر هم متنفری

آره ........ می دونم زوری داری گوش می دی

چون نمی خوای به من بر بخوره

فقط منتظری من برم تا بتونی به زیپ شلوارم که بازه بخندی

تویی که زهر می ریزی تو قهوه م

تویی که شیشه خورده می ریزی تو آشم

تویی که عنکبوت می زاری تو کفشم

تویی که چلغوز میذاری تو کلوچه م

من می دونم

حاشا نکن

من می دونم !

می دونم!

لینک به دیدگاه
  • 1 ماه بعد...
  • پاسخ 88
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

روزي خدا با لبخند به من گفت:

ببينم، دلت مي خواد براي مدتي دنيا روتو بگردوني؟

گفتم: بله، به امتحانش مي ارزه.

بعد پرسيدم:

محل كارمكجاست؟

چقدر حقوق مي گيرم؟

كي براي ناهار مي ريم؟

بعدازظهر كي مرخص ميشم؟

خدا گفت: اون گردونه رو بده به من!

اينطوري حتما كار دنيا رو به هم ميريزي

لینک به دیدگاه

عاشق كه شدم

عاشق كه شدم

دنيا يه بادكنك بزرگ قرمز شد و هوا رفت

انقدر بالا وبالاتر رفت

كه به خورشيد چسبيد و تركيد

حالا مواظبم دفعه بعد كه عاشق شدم

يه نخ به سر دنيا ببندم

كه خيلي بالا نره...

آخه ، مي ترسم اين بار هم، يا گمش كنم يا بتركه:ws44::ws44:

لینک به دیدگاه

جرج گفت:خدا چاق و قد کوتاهه.

نیک گفت:نخیرم.لاغر و درازه.

لن گفت:یه ریش سفید بلند داره.

جان گفت:نه.صورتش سه تیغه س.

ویل گفت:سیاه پوسته.باب گفت:سفید پوسته.

رونداروز گفت:دختره.

من خندیدم و عکسی رو که خدا از خودش گرفته و برام فرستاده بود،

به هیچ کدومشون نشون ندادم:ws37:

لینک به دیدگاه

اگه يه قاليچه پرنده داشته باشي

كه بتونه تو رو همه جا ببره ...

به اسپانيا، استراليا، يا آفريقا ...

فقط كافي باشه كه بهش بگي كجا بره.

اونوقت چيكار مي كني؟

پروازش مي دي و خودت سوار بر اون پرواز مي كني؟

ازش مي خواي كه تو رو به جاهايي ببره كه هيچوقت نديدي؟

يا اينكه نه؟ چند تا پرده همرنگ اون مي خري

و روي زمين اتاقت مي اندازيش ... ؟

لینک به دیدگاه

تقدیم به Architect عزیز...روحت شاد...:ws21::icon_gol:

 

از وقتی که عاشق شدم

فرصت بیشتری پیدا کردم برای این که پرواز کنم

فرصت بیشتری برای این که پرواز کنم وبعد زمین بخورم

و این عالی است

هر کسی شانس پرواز کردن و به زمین خوردن راندارد

تو این شانس رو به من بخشیدی

متشکرم

لینک به دیدگاه

پاهام گفتند:اهای!بیا بریم رقص

زبانم گفت:بیا چیزی بخوریم

مغزم گفت:چه طوره یک کتابه خوب بخونیم

چشم هام گفتند:بهتره چرتی بزنیم

پاهام گفتند:نه؛بریم قدم بزنیم

پشتم گفت:بریم ماشین سواری

باسنم گفت:تا شما تصمیم میگیرید من می نشینم این گوشه....

لینک به دیدگاه

بیرون پناهگاهت وایساده ام

بیرون پناهگاهت وایساده ام و اون تو رو نگاه میکنم

وقتی بمبا میریزن رو سرم

تو خیلی شیرین و گرم و امنی.

تا حالا بهت گفته بودم که نگرانتم؟

بهت گفته بودم که تو معرکه ای؟

ورنجم میده دوریت؟

بیرون پناهگاهت وایساده ام عزیز

ولی آرزوم اینه که تو قلبت باشم!

لینک به دیدگاه
  • 4 هفته بعد...

خورشيد را مي دزدم

 

فقط براي تو!

 

ميگذارم توي جيبم

 

تا فردا بزنم به موهايت

 

فردا به تو مي گويم چقدر دوستت دارم!

 

فردا تو مي فهمي

 

فردا تو هم مرا دوست خواهي داشت . مي دانم!

 

آخ ... فردا!

 

راستي چرا فردا نمي شود؟

 

اين شب چقدر طول كشيده...

 

چرا آفتاب نمي شود؟

 

يكي نيست بگويد خورشيد كدام گوري رفته؟

 

شل سیلور استاین

لینک به دیدگاه
  • 9 ماه بعد...

از گور خری پرسیدم :

آیا تو سیاه هستی با خط های سفید یا سفیدی با خط های سیاه ؟

و گور خر از من پرسید : آیا تو بدی با عادت های خوب ؟ یا خوبی با عادت های بد ؟

آیا تو آرامی اما بعضی وقتها شلوغ میکنی یا شلوغی بعضی وقتها آرام میشوی ؟

آیا شادی بعضی وقتها غمگین میشوی ؟ یا غمگینی بعضی روزها شاد؟

آیا مرتبی بعضی روزها نامرتب ؟ یا نامرتبی بعضی روزها مرتب ؟

و همچنان پرسید و پرسید و پرسید .

دیگر هیچ وقت از گورخری درباره خط روی پوستش نخواهم پرسید !!

 

(سیلور استاین)

لینک به دیدگاه

اگه میخوای با من عروسی کنی،باید اون کارایی که باید انجام بدی:

باید یاد بگیری که چه جوری یه خوراک مرغ عالی بپزی،

باید جورابهلای سوراخ سوراخمو بدوزی

ذهن آشفته منو آروم کنی.

یه فوت و فنی برای خاروندن پشتم جور کنی

کفش هام رو همیشه پاک کنی و برق بندازی

وقتی هم که من استراحت میکنم،برگها رو با چنگک جمع کنی

موقعی هم که تگرگ یا برف میاد ،پاشی و سر راه منو پارو کنی...

وقتی هم که باهات حرف میزنم،ساکت و آروم باشی

دیگه بگم..............

هی!!!!!!!!

کجا رفتی؟؟؟؟

لینک به دیدگاه
  • 9 ماه بعد...

این تاپیک خیلی زیاد بود...چی شده حالا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟sigh.gif

با احترام به آرشیتکت عزیز و سایر دوستان....:icon_gol::icon_gol::icon_gol:

 

وقتی که نیستم

آنگاه که نیستم

تو چه خواهی کرد؟

چه کسی برایت مینویسد و نقش میزند؟

کسی هوشمندتر؛کسی نورسته ایا؟کسی بهتر

تو

خود چه بسا.....

لینک به دیدگاه

به من بگو که باهوشم.بهمن بگو که مهربانم

به من بگو که با استعدادم.

به من بگو که دوست داشتنی ام

به من بگو که حساسم.

بگو که متینم و عاقل

به من بگو که بی عیبم.

بگو اما حقیقت را بگو:ws3:

لینک به دیدگاه

من نبودم کسی که در خانه ات را کوبید

من نبودم کسی که به تو سلام داد

من نبودم کسی که سالهاعاشق تو بود و هر کجا که می رفتی دنبالت می کرد

دروغ گفتم من بودم!.

من همان بودم که تو هیچ وقت نخواستی ببینی.

با این حال آری!

من بودم که عاشق تو بودم

هنوز هم عاشقت هستم حالا این را باصدای بلند فریاد میزنم

و تو گریه می کنی و می گویی "چرااین را زودتر نگفتی؟ :ws44:!"

:ws44::ws44::ws44::ws44:

لینک به دیدگاه

از وقتی که عاشق شدم

فرصت بیشتری پیدا کردم برای این که پروازکنم

فرصت بیشتری برای این که پرواز کنم وبعد زمین بخورم

و این عالی است

هر کسی شانس پرواز کردن و به زمینخوردن را ندارد

تو این شانس رو به من بخشیدی

متشکرم

عاشق كه شدم

عاشق كه شدم

دنيا يه بادكنك بزرگ قرمز شد و هوارفت

انقدر بالا و بالاتر رفت

كه به خورشيد چسبيد و تركيد

حالا مواظبم دفعه بعد كه عاشق شدم

يه نخ به سر دنيا ببندم

كه خيلي بالا نره...

آخه ، مي ترسم اين بار هم، يا گمش كنم يا بتركهsigh.gifhanghead.gif

لینک به دیدگاه

عکس توی آب

هر وقت توی آب یه آدمی رو می بینم

که سروته وایساده

نگاش می کنم و هرهر می خندم

گو اینکه نبایست اینکارو بکنم

چون شاید توی دنیای دیگه ای

در زمان دیگه ای

در جای دیگه ای

چه بسا درست وایساده همون آدم

و این منم که سروته وایسادم !

لینک به دیدگاه

نوک زدن دارکوب

 

غم انگیزترین چیزی که در عمرم دیده م می دونید چی بود؟

دارکوبی بود که به یه درخت پلاستیکی هی نوک زده بود .

بعد دارکوبه نگاهی به من کرد و گفت : « ای رفیق صمیمی ...

ای ... درخت هم درخت های قدیمی

لینک به دیدگاه

زبان تن

 

پاهام گفتند:اهای! بیا بریم رقص

زبانم گفت: بیا چیزی بخوریم

مغزم گفت:چه طوره یک کتابه خوب بخونیم

چشم هام گفتند:بهتره چرتی بزنیم

پاهام گفتند:نه؛بریم قدم بزنیم

پشتم گفت:بریم ماشین سواری

باسنم گفت:تا شما تصمیم می گیرید من می نشینم این گوشه

لینک به دیدگاه

امتحان امتحان امتحان!

 

تا جون دارم از ما امتحان می گیرن

تو مدرسه اونقدر از ما امتحان می گیرن

که از نفس میوفتیم

بس که امتحان دادیم و امتحان دادیم امتحان دادیم

انگار که جز این کاری ندارم

اگر می تونستی توی کلمونو نگاه کنی

می دیدی که مغزمون سیاهو کبود شده

از بس که امتحان دادیم و امتحان دادیم وامتحان دادیم

همه فکر و ذهنمون همینه

انقدر هر هفته امتحان دادیم

که اصلا وقت نمی کنیم چیزی یاد بگیریم

لینک به دیدگاه

مرا با عینک آفتابیم به خاک بسپارید

 

در خانه ای سرد ، بالای خیابان سالیوان ،

آخرین کسی که شلوار فاق کوتاه می پوشید ، در شرف مردن بود

عینک افتابی به چشم داشت و به همین دلیل کسی نمی توانست تشخیص بدهد

که او گریه می کرد یا نه .

همه معتادها و همه علاف ها

و همین طور همه کافه دارها

دور تختش جمع شده بودند .

وصیت کرد

تا تکلیف اموالش را روشن کند

و آخرین کلمه ها را به زبان آورد:

گفت : ( کفش هایم را برای مادرم بفرستید ،

بلوزم را به جا لباسی آویزان کنید .

گیتارم را در میدان واشنگتن بسوزانید .

برای اینکه هیچ گاه یاد نگرفتم که آن را چگونه بنوازم .

خانه ام را به یک آدم مستمند بدهید

و بگوئید که اجاره آن تمام و کمال پرداخت شده .

پول ها و موادم را خودتان بردارید ،

ولی مرا با عینک آفتابیم به خاک بسپارید .

مرا با عینک آفتابیم به خاک بسپارید دوستان ،

با عینک آفتابیم .

گیتارم را در میدان واشنگتن بسوزانید

ولی مرا با عینک آفتابیم به خاک بسپارید .)

گفت : ( جوجه خروس هایم را

به کسی بدهید که آنها را می خواهد .

شعر هایم را

به کسی بدهید که آنها را می خواند.

زیر کافه برایم قبری بکنید ،

و آهنگ غم انگیزی پخش کنید .

همه را شاد و شنگول کنید

در لحظه ای که مردم ،

و مرا با عینک آفتابیم به خاک بسپارید .

مرا با عینک آفتابیم به خاک بسپارید دوستان ،

با عینک آفتابیم .

گیتارم را در میدان واشنگتن بسوزانید

ولی مرا با عینک آفتابیم به خاک بسپارید .

کفش های راحتی اش را پرت کردیم وسط خیابان ،

بلوزش را گذاشتیم همانجا ، روی زمین .

گیتارش را فروختیم

در کافه گوشه خیابان

به کسی که می دانست چگونه آن را بنوازد .

موادش را دود کردیم .

پول هایش را خرج کردیم.

شعر هایش را دور ریختیم .

کسی ، نوارهایش را برداشت ،

و دیگری ، کتابهایش را ،

و من هم عینک آفتابی فکسنی آن بدبخت را برداشتم .

گفت : (مرا با عینک آفتابیم به خاک بسپارید دوستان ،

با عینک آفتابیم .

گیتارم را در میدان واشنگتن بسوزانید

ولی مرا با عینک آفتابیم به خاک بسپارید .)

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.


×
×
  • اضافه کردن...