رفتن به مطلب

دکتر علی شریعتی


ارسال های توصیه شده

آفتاب عرفان

 

یک شبنم

این است آن منی که از سال های دراز ،

از نخستین روزی که به خویش چشم گشوده ام ،

بر دوش کشیده ام.

و کشیده ام

و کشیدم

و از گرماها و سرماها

و شکست ها و پیروزی ها

و سفرها و حضرها

و شادی ها و غم ها گذشتم

و گذراندم

و آوردم

و آوردم

تا در آخررینن سر منزل مسیح ،

آن را بر روی یک گلبرگ ،

در کام شکفته و تشنه ی یک گل صوفی چکاندم .

در آرزوی سر زدن آفتاب مرگ ،

شب حیات را تحمل کردم .

و آفتاب سر زد.

طلوع کرد.

اما آفتاب مرگ نبود … .

شگفتا آفتاب دیگری بودد.

آفتاب عرفان بود .

با رنگ زرینش

و گرمای آتشینش

و درخشش نازنینش

و پنجه های نرم و لطیف و نوازشگرش

و تلالؤ زیبا و خوب و گرمی بخش هر لحظه بیش ترش ،

هر لحظه بلندترش

و هر لحظه گسترده تر و فراگیر ترش
لینک به دیدگاه
  • پاسخ 100
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع


×
×
  • اضافه کردن...