آریودخت 43941 ارسال شده در 21 آذر، 2012 نزدیک تر به خدا من باید فرود آیم ، نباید بنشینم ، سال هاست ، از آن لحظه که پر بر اندامم رویید و از آشیان ، از بام خانه پرواز کردم همچنان می پرم. هرگز ننشسته ام ، و دیگر سری نیز به سوی زمین و به شواد پلید شهرها و بام های کوتاه خانه ها بر نگرداندم ، چشم به زمین ندوختم ، پروازی رو به آسمان ، در راه افلاک و هر لحظه دورتر و بالاتر از زمین و هر لحظه نزدیک تر به خدا ! ! 5
آریودخت 43941 ارسال شده در 21 آذر، 2012 متن ادبی وقتی کبوتری شروع به معاشرت با کلاغ ها می کند پرهایش سفید می ماند، ولی قلبش سیاه میشود. دوست داشتن کسی که لایق دوست داشتن نیست اسراف محبت است. دل های بزرگ و احساس های بلند، عشق های زیبا و پرشکوه می آفرینند. به سه چیز تکیه نکن ، غرور، دروغ و عشق.آدم با غرور می تازد،با دروغ می بازد و با عشق می میرد. اما چه رنجی است لذت ها را تنها بردن و چه زشت است زیبایی ها را تنها دیدن و چه بدبختی آزاردهنده ای است تنها خوشبخت بودن! در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است. اکنون تو با مرگ رفته ای و من اینجا تنها به این امید دم میزنم که با هر نفس گامی به تو نزدیک تر میشوم . این زندگی من است. وقتی خواستم زندگی کنم، راهم را بستند.وقتی خواستم ستایش کنم، گفتند خرافات است.وقتی خواستم عاشق شوم گفتند دروغ است.وقتی خواستم گریستن، گفتند دروغ است.وقتی خواستم خندیدن، گفتند دیوانه است.دنیا را نگه دارید، میخواهم پیاده شوم. اگر قادر نیستی خود را بالا ببری همانند سیب باش تا با افتادنت اندیشهای را بالا ببری. 4
آریودخت 43941 ارسال شده در 21 آذر، 2012 [TABLE=class: MsoNormalTable] [TR] [TD] آنجا که چشمان مشتاقی برای انسانی اشک می ریزد، زندگی به رنج کشیدنش می ارزد. * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * برای خوشبخت بودن ، به هیچ چیز نیاز نیست جز به نفهمیدن ! پس تا می توانی خر باش تا خوش باشی. * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * دل های بزرگ و احساس های بلند، عشق های زیبا و پرشکوه می آفرینند * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * وقتی کبوتری شروع به معاشرت با کلاغها می کند پرهایش سفید می ماند ولی قلبش سیاه میشود * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * اکنون تو با مرگ رفته ای و من اینجا تنها به این امید دم میزنم که با هر نفس گامی به تو نزدیک تر میشوم . این زندگی من است (دکتر علی شریعتی) * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * وقتی خواستم زندگی کنم، راهم را بستند.وقتی خواستم ستایش کنم، گفتند خرافات است.وقتی خواستم عاشق شوم گفتند دروغ است.وقتی خواستم گریستن، گفتند دروغ است.وقتی خواستم خندیدن، گفتند دیوانه است.دنیا را نگه دارید، میخواهم پیاده شوم (دکتر علی شریعتی) * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * اگر قادر نیستی خود را بالا ببری همانند سیب باش تا با افتادنت اندیشهای را بالا ببری (دکتر علی شریعتی) * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * به سه چیز تکیه نکن ، غرور، دروغ و عشق.آدم با غرور می تازد،با دروغ می بازد و با عشق می میرد (دکتر علی شریعتی) * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * برایت دعا می کنم که ای کاش خدا از تو بگیرد هر آنچه را که خدا را از تو می گیرد * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * من چیستم؟ لبخند پر ملامت پاییزی غروب در جستجوی شب که یک شبنم فتاده به چنگ شب حیات ، گمنام و بی نشان در آرزوی سر زدن آفتاب مرگ * * * ** * * * * * * * * * * * * * * * * * * * چه امید بندم در این زندگانی که در نا امیدی سر آمد جوانی سرآمد جوانی و ما را نیامد پیام وفایی از این زندگانی * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * عشق تنها کار بی چرای عالم است ، چه ، آفرینش بدان پایان می گیرد * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * آیا در این دنیا کسی هست بفهمد که در این لحظه چه می کشم ؟ چه حالی دارم؟ چقدر زنده نبودن خوب است ، خوب خوب خوب * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * هنگامی دستم را دراز کردم که دستی نبود هنگامی لب به زمزمه گشودم که مخاطبی نداشتم و هنگامی تشنه آتش شدم، که در برابرم دریا بود و دربا و دریا ...! * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * از دیده به جاش اشک خون می آید دل خون شده ، از دیده برون می آید دل خون شد از این غصه که از قصه عشق می دید که آهنگ جنون می آید * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * حرف هایی هست برای نگفتن و ارزش عمیق هر کسی به اندازه ی حرف هایی است که برای نگفتن دارد * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * چو کس با زبان دلم آشنا نیست چه بهتر که از شکوه خاموش باشم چو یاری مرا نیست همدرد ، بهتر که از یاد یاران فراموش باشم * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * دلی که عشق ندارد و به عشق نیاز دارد، آدمی را همواره در پی گم شده اش، ملتهبانه به هر سو می کشاند * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * مهربانی جاده ای است که هرچه پیش می روند ، خطرناک تر می گردد * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * دوست داشتن کسی که لایق دوست داشتن نیست اسراف محبت است * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * مسئولیت زاده توانایی نیست ، زاده آگاهی است و زاده انسان بودن. * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * دلی که از بی کسی غمگین است ، هر کسی را می تواند تحمل کند. * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * ارزش عمیق هر کسی به اندازه حرفهایی است که برای نگفتن دارد. * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * .عشق به آزادی مرا همه عمر در خود گداخته است. * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * اگر پیاده هم شده است سفر کن ، در ماندن می پوسی. * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * .خدا و انسان و عشق ، این است امانتی که بر دوش ما سنگینی می کند. * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * قدرت نیازمند کسی است که در برابرش رام گردد. * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * مرا کسی نساخت ، خدا ساخت . نه آنچنان که کسی می خواست ، که من کس نداشتم . کسم خدا بود ، کس بی کسان. * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * .هر کسی را نه بدان گونه که هست احساسش می کنند ، بدان گونه که احساسش می کنند ، هستi [/TD] [/TR] [/TABLE] 5
آریودخت 43941 ارسال شده در 21 آذر، 2012 نیایش های دکتر شریعتی: خدایا ! مرا همواره آگاه و هوشیار دار ، تا پیش از شناخت ِ درست و کامل کسی یا فکری مثبت یا منفی قضاوت نکنم. *** خدایا ! تو را همچون فرزند بزرگ حسین بن علی سپاس می گذارم که دشنان مرا از میان احمق ها بر گزینی ، که چند دشمن ابله نعمتی است که خداوند به بندگان خاصش عطا می کند. *** خدایا ! جهل آمیخته با خود خواهی و حسد ، مرا رایگان ابزار قتاله ی دشمن ، برای حمله به دوست نسازد. *** خدایا ! شهرت ،منی را که می خواهم باشم ، قربانی منی که می خواهند باشم نکند *** خدایا ! در روح من اختلاف در انسانیت را با اختلاف در فکر و اختلاف در رابطه با هم میامیز ، آنچنان که نتوانم این سه اقنوم جدا از هم را باز شناسم. *** خدایا ! مرا به خاطر حسد ، کینه و غرض ، عمله ی آماتور ظلمه مگردان. 5
آریودخت 43941 ارسال شده در 21 آذر، 2012 خدایا ! خود خواهی را چنان در من بکش که خود خواهی دیگران را احساس نکنم و از آن در رنج نباشم *** خدایا ! مرا در ایمان اطاعت مطلق بخش تا در جهان عصیان مطلق باشم *** خدایا ! به من تقوای ستیز بیاموز تا در انبوه مسئولیت نلغزم و از تقوای ستیز مصونم دار تا در خلوت عزلت نپوسم *** خدایا ! مرا به ابتذال آرامش و خوشبختی مکشان اضطراب های بزرگ، غم های ارجمند و حیرت های عظیم را به روحم عطا کن لذت ها را به بندگان حقیرت بخش و درد های عزیز بر جانم ریز. *** خدایا! مگذار که آزادی ام اسیر پسند عوام گردد….که دینم در پس وجهه ی دینیم دفن شود…که عوام زدگی مرا مقلد تقلید کنندگانم سازد..که آنچه را حق می دانم بخاطر اینکه بد می دانند کتمان کنم *** خدایا ! به من توفیق تلاش در شکست..صبر در نومیدی..رفتن بی همراه..جهاد بی سلاح..کار بی پاداش..فداکاری در سکوت..دین بی دنیا..خوبی بی نمود…دین بی دنیا…عظمت بی نام… خدمت بی نان..ایمان بی ریا…خوبی بی نمود…گستاخی بی خامی…مناعت بی غرور..عشق بی هوس ..تنهایی در انبوه جمعیت…ودوست داشتن بی آنکه دوست بداند…روزی کن. 7
hasti1988 22046 ارسال شده در 7 فروردین، 2013 مهربان باش مردم اغلب بی انصاف، بی منطق و خود محورند، ولی آنان را ببخش. اگر مهربان باشی تو را به داشتن انگیزه های پنهان متهم می کنند، ولی مهربان باش. اگر موفق باشی دوستان دروغین و دشمنان حقیقی خواهی یافت، ولی موفق باش. اگر شریف و درستکار باشی فریبت می دهند، ولی شریف و درستکار باش. آنچه را در طول سالیان سال بنا نهاده ای شاید یک شبه ویران کنند، ولی سازنده باش. اگر به شادمانی و آرامش دست یابی حسادت می کنند، ولی شادمان باش. نیکی های درونت را فراموش می کنند، ولی نیکوکار باش. بهترین های خود را به دنیا ببخش حتی اگر هیچ گاه کافی نباشد. و در نهایت می بینی هر آنچه هست همواره میان "تو و خداوند" است نه میان تو و مردم. 6
mani24 29665 ارسال شده در 14 فروردین، 2013 باتو، همه ی رنگهای این سرزمین مرا نوازش می کند. باتو، آهوان این صحرا دوستان همبازی من اند. باتو، کوه ها حامیان وفادار خاندان من اند.. باتو، زمین گاهواره ای است که مرا در آغوش خود می خواباند، و ابر،حریری است که بر گاهواره ی من کشیده اند، و طناب گاهواره ام را مادرم، که در پس این کوه ها همسایه ی ماست در دست خویش دارد. باتو، دریا با من مهربانی می کند. باتو، سپیده ی هر صبح بر گونه ام بوسه می زند باتو، نسیم هر لحظه گیسوانم را شانه می زند. باتو، من با بهار می رویم. باتو، من در عطر یاس ها پخش می شوم. باتو، من در هر شکوفه می شکفم. باتو، من در هر طلوع لبخند میزنم، در هر تندر فریاد شوق می کشم، در حلقوم مرغان عاشق می خوانم ؛ و در غلغل چشمه ها می خندم، در نای جویباران زمزمه می کنم. باتو، من در روح طبیعت پنهانم. باتو، من بودن را، زندگی را، شوق را، عشق را، زیبایی را، مهربانی پاک خداوندی را می نوشم. باتو، من در خلوت این صحرا، درغربت این سرزمین، درسکوت این آسمان، در تنهایی این بی کسی، غرقه ی فریاد و خروش و جمعیتم، درختان برادران من اند و پرندگان خواهران من اند و گلها کودکان من اند، و اندام هر صخره مردی از خویشان من است و نسیم قاصدان بشارت گوی من اند ؛ و بوی باران، بوی پونه، بوی خاک، شاخه ها ی شسته، باران خورده، پاک، همه خوش ترین یادهای من، شیرین ترین یادگارهای من اند. *** بی تو، من رنگهای این سرزمین را بیگانه میبینم.. بی تو، رنگهای این سرزمین مرا می آزارند. بی تو، آهوان این صحرا گرگان هار من اند. بی تو، کوه ها دیوان سیاه و زشت خفته اند. بی تو، زمین قبرستان پلید و غبار آلودی است که مرا در خود به کینه می فشرد. ابر، کفن سپیدی است که بر گور خاکی من گسترده اند، و طناب گهواره ام را از دست مادرم ربوده اند و بر گردنم افکنده اند. بی تو، دریا گرگی است که آهوی معصوم مرا می بلعد. بی تو، پرندگان این سرزمین، سایه های وحشت اند و ابابیل بلایند. بی تو، سپیده ی هر صبح لبخند نفرت بار دهان جنازه ای است. بی تو، نسیم هر لحظه رنج های خفته را در سرم بیدار میکند. بی تو، من با بهار می میرم. بی تو، من در عطر یاس ها می گریم. بی تو، من در شیره ی هر نبات رنج هنوز بودن را و جراحت روزهایی را که همچنان زنده خواهم ماند لمس می کنم. بی تو، من با هر برگ پائیزی می افتم. بی تو، من در چنگ طبیعت تنها می خشکم. 4
One gear 7070 ارسال شده در 25 خرداد، 2013 کسانی هستند که فضای اندیشیدن آنها بر پول است... مگر نمی بینیم کسانی را که امروز با پدرزنشان ازدواج می کنند... این مگر برای پول نیست...؟! نه دوست داشتن...نه عشق...بلکه بر اساس مقدار پول یا مثلا تعداد قوم و خویش که همسرش دارد... کسی که این محاسبه را می کند حتی احساسات غریزی حیوان را هم ندارد... برای اینکه وقتی یک حیوان نر و ماده به هم نزدیک می شوند می خواهند غریزه جنسی شان را ارضاء کنند ، همان غریزه باز هم معنوی تر از کاسبی است... هیچ وقت یک الاغ نر به خاطر پالان الاغ ماده و یا به خاطر قالیچه و امثالهم به طرف آن کشش پیدا نمی کند... وقتی انسان فضای اندیشه اش تا این حد سقوط می کند از الاغ هم پایین تر نیست...؟! 3
One gear 7070 ارسال شده در 25 خرداد، 2013 در کشور من مردم با تنفر بیشتری به صحنه ی بوسیدن دو عـــــــاشق نگـــاه می کنند تا صحنه ی اعدام...! چه درد ناک است با این مردم زیستن...! 5
sam arch 55879 ارسال شده در 27 مهر، 2013 هیچ انتظاری از کسی ندارم! و این نشان دهنده ی قدرت من نیست...! مسئله، خستگی از اعتماد های شکسته است... بگذار سپیده سر زند. چه باک که من بمیرم وشبنم فرو خشکد. و شبگیر خاموش شود و شباهنگ گنگ گردد. و مهتاب رنگ بازد و ستاره ی سحری باز گردد. وراه کهکشان بسته شود .... بگذار سپیده سر زند و پروانه به سوی آفتاب پر کشد. 5
sam arch 55879 ارسال شده در 27 مهر، 2013 اولین روز بارانی را به خاطر داری؟ غافلگیر شدیم چتر نداشتیم خندیدیم دویدیم و به شالاپ شلوپ های گل آلود عشق ورزیدیم دومین روز بارانی چطور؟ پیش بینی اش را کرده بودی چتر آورده بودی و من غافلگیر شدم سعی می کردی من خیس نشوم و شانه سمت چپ تو کاملا خیس بود و سومین روز چطور؟ گفتی سرت درد می کند و حوصله نداری سرما بخوری چتر را کامل بالای سر خودت گرفتی و شانه راست من کاملا خیس شد و و و و چند روز پیش را چطور؟ به خاطر داری؟ که با یک چتر اضافه آمدی و مجبور بودیم برای اینکه پین های چتر توی چش و چالمان نرود دو قدم از هم دورتر راه برویم . . . فردا دیگر برای قدم زدن نمی آیم تنها برو 5
manjari 2934 ارسال شده در 28 مهر، 2013 :jawdrop: اصلا فکرشم نمیکردم این جمله از دکتر شریعتی باشه مردها در گسترهَ عشق، به وسعت غیر قابل توجه نامردند!! برای اثبات کمال نامردی آنان، تنها همین بس که در مقابل قلب ساده و فریب خورده ی یک زن، احساس می کنند مَردند! تا وقتی که قلب زن عاشق نشده، پست تر از یک سگ ولگرد، عاجزتر از یک فقیر و گداتر از همه ی گدایان ساحره، پوزه بر خاک و دست تمنّا به پیشش گدایی می کنند...؛ امّا همین که خیالشان از بابت قلب زن راحت شد، به یکباره یادشان می افتد که خدا مردشان آفرید! و آنگاه کمال مردانگی را در نهایت نامردی جستجو می کنند...!!!! دکترعلی شریعتی 7
پیرهاید 10193 ارسال شده در 28 مهر، 2013 :jawdrop: اصلا فکرشم نمیکردم این جمله از دکتر شریعتی باشه مردها در گسترهَ عشق، به وسعت غیر قابل توجه نامردند!! برای اثبات کمال نامردی آنان، تنها همین بس که در مقابل قلب ساده و فریب خورده ی یک زن، احساس می کنند مَردند! تا وقتی که قلب زن عاشق نشده، پست تر از یک سگ ولگرد، عاجزتر از یک فقیر و گداتر از همه ی گدایان ساحره، پوزه بر خاک و دست تمنّا به پیشش گدایی می کنند...؛ امّا همین که خیالشان از بابت قلب زن راحت شد، به یکباره یادشان می افتد که خدا مردشان آفرید! و آنگاه کمال مردانگی را در نهایت نامردی جستجو می کنند...!!!! دکترعلی شریعتی درود بنده به طور کامل آثار و سخنرانی های دکتر را مطالعه و گوش داده ام(تا حدود بسیار زیادی) تا آنجا که من آگاهم چنین چیزی در آثار ایشان نیست با سپاس 5
پیرهاید 10193 ارسال شده در 29 مهر، 2013 مرسی از توجهتون،من فقط گلچینی که دوست دارم رو خوندم . برام خیلی عجیب بود که گفته ایشون باشه.آفرین به هوشم متاسفانه حجمه ی سخن پراکنی روز به روز در این مملکت بیشتر میشود ، از جملات زرتشت و کورش گرفته تا شریعتی خواهش میکنم 2
sam arch 55879 ارسال شده در 28 فروردین، 2014 ای کاش در آن لحظه که تقدیم تو شد هستی من ، می سپردم که مراقب باش جنس این جام بلور است پراز عشق و غرور است ، مبادا بازیچه شود . می شکند 3
sam arch 55879 ارسال شده در 14 خرداد، 2014 وقتی که بود نمی دیدم، وقتی میخواند نمی شنیدم... وقتی دیدم که نبود... وقتی شنیدم که نخواند...! چه غم انگیز است که وقتی چشمه ای سرد وزلال، در برابرت، می جوشد و می خواند و می نالد، تشنه آتش باشی و نه آب ... و چشمه که خشکید، چشمه از آن آتش که تو تشنه آن بودی بخار شد و به هوا رفت، و آتش، کویر را تافت و در خود گداخت و از زمین آتش روئید و از آسمان بارید تو تشنه آب گردی و نه تشنه آتش، و بعد ِعمری گداختن از غم ِنبودن کسی که، تا بود، از غم نبودن تو میگداخت. و تو آموختی که آنچه دو روح خویشاوند را، در غربت این آسمان و زمین بیدرد، دردمند میدارد و نیازمند بیتاب یکدیگر میسازد، دوست داشتن است. و من در نگاه تو، ای خویشاوند بزرگ من، ای که در سیمایت هراس غربت پیدا بود و در ارتعاش پراضطراب سخنت، شوق فرار پدیدار دیدم که تو تبعیدی این زمینی! و اکنون تو با مرگ رفتهای ومن اینجا تنها به این امید دم میزنم که با هر نفسی گامی به تو نزدیک تر می شوم... و این زندگی من است. 3
Hanaaneh 28168 ارسال شده در 24 تیر، 2014 آنها فقط از «فهمیدن» تو میترسند. از «تن» تو هر - چقدر هم که قوی باشد- ترسی ندارند، از گاو که گندهتر نمیشوی، میدوشندت، از خر که قویتر نمیشوی، بارت میکنند، از اسب که دوندهتر نمیشوی، سوارت میشوند؛ آنها فقط از «فهمیدن» تو میترسند. یک، تا بینهایت صفر - علي شريعتي 2
Hanaaneh 28168 ارسال شده در 30 مرداد، 2014 به من بگو "نگو" نميگويم ... اما نگو " نفهم "!!! كه من نمي توانم نفهمم ، من مي فهمم ..... 4
Hanaaneh 28168 ارسال شده در 2 فروردین، 2015 ... پروردگار مهربان من ، از دوزخ این بهشت رهایی ام بخش ! در اینجا هر درختی مرا قامت دشنامی است و هر زمزمه ای بانگ عزایی و هر چشم اندازی سکوتِ گنگ و بی حاصل و رنجزای گسترده ای ... در هراس دم می زنم ، در بیقراری زندگی می کنم و بهشت تو برای من بیهودگی رنگینی است ! هیچ کس ، هیچ چیز در اینجا " به خود " هیچ نیست .. " بودن من " بی مخاطب مانده است .. من در این بهشت ، همچون تو در انبوه آفریده های رنگارنگت تنهایم ! تو قلب بیگانه را می شناسی که خود در سرزمین وجود بیگانه بوده ای ! کسی را برایم بیافرین تا در او بیارامم ... 1
ارسال های توصیه شده