Himmler 22171 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 11 اسفند، ۱۳۹۰ گُذری سَرِ فردوسی ، تو میدون ، بغلِ مجسّمه، اونجا که صدا گُمه ، تو ازدحامِ همهمه، یه شوفر گَلو درونده ، یه نفس داد میزنه: «ـ یه نفر میدونِ آزادی ! آهای کی با منه ؟ » من پیاده میگذرم از بغلِ صدای اون، تو اگه پیادهیی ، با من همین شعرُ بخون: چراغای راهنمایی قاطی کردن دوباره ! یه روزی این ترافیک دخلِ ماها رُ میاره ! خیابونِ انقلاب خیلی بُلنده ! مگه نه ؟ چراغای قرمزش راهُ میبنده ! مگه نه ؟ مونده تا میدونِ آزادی ! آهای مسافرا ! شماهام پیاده شین ! بگین: چرا ؟ بگین: چرا ؟ واسه چی میدونِ انقلاب شلوغه همیشه ؟ واسه چی چمبرهی این ترافیک وا نمیشه ؟ اگه تقصیرِ چراغاس چراغا رُ میشکنیم ! اگه تقصیرِ شبِ این شبُ آتیش میزنیم ! آخه ما میدونِ آزادی رُ باید ببینیم ! نباید دس روی دستامون بذاریم بشینیم ! چراغای راهنمایی قاطی کردن دوباره ! یه روزی این ترافیک دخلِ ماها رُ میاره ! خیابونِ انقلاب خیلی بُلنده ! مگه نه ؟ چراغای قرمزش راهُ میبنده ! مگه نه ؟ مونده تا میدونِ آزادی ! آهای مسافرا ! شماهام پیاده شین ! بگین: چرا ؟ بگین: چرا ؟ لینک به دیدگاه
Himmler 22171 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 11 اسفند، ۱۳۹۰ [TABLE=width: 100%] [TR] [TD=width: 395]نگران![/TD] [/TR] [TR] [TD=colspan: 2, align: right] نگرانم ! نگرانم ! نگرانِ این منم ! از سَرِ دنیا زیادم ، امّا باز خیلی کمم ! نگرانِ خودمم ! بیتو عریونیِ باغم ! با تو داغِ داغِ داغم ! طپشِ نبضِ چراغم ، با تو خیلی روشنم ! نگرانِ خودمم ! از یه بغضِ تازه خیسم ! واسه دیدنت حریصم ! خودمُ نمینویسم ، خودمُ خط میزنم ! نگرانِ خودمم ! از دلِ باغِ گُلِ یاس ، پُشتِ زنگِ خوبِ گیلاس، وقتی بغضِ من یه دریاس ، باز بیا به دیدنم ! نگرانِ خودمم ! اینوَرا صدا صدا نیست ! درای حنجره وا نیست ! کسی دلواپسَ ما نیست ! هَر دقیقه میشکنم ! نگرانِ خودمم ! تو مسیرِ جستُجوتم ! مثِ آینه روبهروتَم ! نگرانِ این سکوتم ! شعله بنداز به تنم ! نگرانِ خودمم ! بیخیالِ غمِ من باش ! عاشقِ عاشق شُدن باش ! مثلِ معنای وطن باش ! خسته از این وطنم ! نگرانِ خودمم ! خاطرهها رُ صدا کن ! منُ از خودم رها کن ! چترِ آغوشتُ واکن ! پابذار تو پیرهنم ! نگرانِ خودمم ! دِل دِلِ این دلُ دریاب ! قد بکش تا خودِ آفتاب ! هم توبیداریُ هم خواب ، گرمِ از تو گُفتنم ! نگرانِ خودمم ! [/TD] [/TR] [/TABLE] لینک به دیدگاه
Himmler 22171 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 11 اسفند، ۱۳۹۰ آوازِ آسمونی تو جادّهی خاطرهها ، با قدمام همسفرم ! با من بیا ! نگو که من حوصلهتُ سَرمیبَرَم بذار تا رودخونه بشم ! برکه شُدن نَنگه بَرام ! به جُز نگاهِ تو از این زندگی چیزی نمیخوام ! بیا به احترامِ عشق ، اِسمامونُ گُم بکنیم ! خواستنمونُ قصّهی تمومِ مردم بکنیم ! بگو میشه که کلاغِ قصّه رُ خونه رسوند ! میشه حتّا تو قفس ، آوازِ آسمونی خوند ! برای فهمیدنِ تو ، میگذرم از مرزِ صدا ! ببین زمینخوردنمُ سراغِ هقهقم بیا ! بدونِ تو ترانههام ، مرثیهی ثانیههاس ! دستِ غرورم رُ بگیر ! بگو شروعِ من کجاس ؟ بگو به من که با منی ، تا فتحِ آخرین نفس ! بخون که از صدای تو ، وامیشه درهای قفس ! بگو میشه که کلاغِ قصّه رُ خونه رسوند ! میشه حتّا تو قفس ، آوازِ آسمونی خوند ! لینک به دیدگاه
Himmler 22171 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 11 اسفند، ۱۳۹۰ بخند! اَمون بده که عطرِ تو برگِ اَمونِ واژههاس ! بذار بتابم از چشات ، این آینه بیانتهاس ! اَمون بده ! اَمون بده ! که بیاَمونِ روزگار ! دستِ ترانهبافه من ، بافته بَرام طنابِ دار ! اَمون بده ! اَمون بده ! که عاشقانهتَر بشم ! میخوام تو کوچهی چشات ، دوباره دربهدر بشم ! منُ بگیر از روزگار ، که خستهام از این عذاب ! دوباره لالایی بخون ! بذار بیدارشم توی خواب ! میخوام تو رُ خواب ببینم تا بشکنه شبِ کبود ! ببین که بیداریِ ما ، آشِ دهنسوزی نبود ! خوابِ تو نابِ مثِ شعر ، رؤیا داره بغل بغل ! مشعلِ آوازِ منی ، تو این سیاهیِ دَغَل ! میخوام تو خواب ببینمت ! چشمای خیسم رُ ببند ! خستهام از زنگِ عزا ، بَرام بخند ! بَرام بخند ! منُ بگیر از روزگار ، که خستهام از این عذاب ! دوباره لالایی بخون ! بذار بیدارشم توی خواب ! لینک به دیدگاه
Himmler 22171 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 11 اسفند، ۱۳۹۰ بمون برای ما شُدن! شبِ خاکستریه خونهی من ، پِلکِ چشمای منُ بسته میخواد ! جیرجیرک خونده وُ خوابیده ولی ، چه کنم ؟ من یکی خوابم نمیاد ! نورِ فانوستُ بنداز تو شبم ، این همه زخمِ زبون نزن به من ! صدای من دیگه سوسو نداره ! تو با لحنِ کهکشون حرفی بزن ! فکر نکن اگه بری بدونِ تو ، همهی هستیِ من میره به باد ! خیلی وقته که با هم غریبهییم ، رنگِ چشمای تو یادم نمیاد ! بغضم از رفتنِ تو نمیشکنه ، اینُ بدون ! امّا با این همه باز بِهِت میگم: با من بگو ! رفتنِ تو نه سقوطه ، نه سکوته واسه من ! امّا باز بِهِت میگم: بمون برای ما شُدن ! اگه مهربون بشی برای تو ، سقفی از بلورُ رؤیا میسازم ! برای برقِ نگاهِ نازِ تو ، جونمُ با یه اشاره میبازم ! اگه باشی تو شبِ ترانههام ، میشه آتیش بازیُ نگا کنیم ! میتونیم پِلکای خورشید خانومُ ، رو به تاریکیِ قصّه وا کنیم ! اگه تو این جا نباشی ، میدونم رودخونه زندونی میشه تو چشام ! امّا من نمیذارم که بشنوی ، صدای گریه رُ تو زنگِ صدام ! بغضم از رفتنِ تو نمیشکنه ، اینُ بدون ! امّا با این همه باز بِهِت میگم: با من بگو ! رفتنِ تو نه سقوطه ، نه سکوته واسه من ! امّا باز بِهِت میگم: بمون برای ما شُدن ! لینک به دیدگاه
Himmler 22171 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 11 اسفند، ۱۳۹۰ [TABLE=width: 100%] [TR] [TD=width: 395]بَردهگی[/TD] [/TR] [TR] [TD=colspan: 2, align: right] به من بگو وطن چیه ؟ من نمیفهمم وطنُ ! گَردُ غباره رو چشام ، تو تازه کن دیدِ منُ ! به من بگو وطن چیه ؟ یه خطِ فرضی روی خاک ؟ یا شیرِ دُم بُریدهیی ، که تو قفس میشه هلاک ؟ به من بگو وطن چیه ؟ چشمای مادر یا پدر ؟ پیلهی صد پاره شُده ، یا غربتِ یه دَربهدَر ؟ به من بگو وطن چیه ؟ خونه یا قبرستونِ ما ؟ خندههای بدونِ مَرز ، یا گریهی پنهونِ ما ؟ برای حبسِ منُ ما ، وطن فقط بهانه بود ! خاطرههای بَردهگی ، غزل نبود ، ترانه بود ! وطن واسه یه عدّهیی ، آوازِ اِی دِل ، اِی دِله ! ساختنِ یه بادبادکه ، با کاغذای باطله ! وطن واسه یه عدّهیی ، مزّهی قُرمه سبزیه ! برای غربتزدهها ، اونورِ خطِ مَرزیه ! وطن واسه یه عدّهیی ، عکسای تختِ جمشیده ! ظرفِ شُله زَردِ که روش ، خون جای دارچین پاشیده ! وطن همینجاس که شُده ، سقفِ سیاهِ تو وُ من ! با من بخون اگه تو هِم ، شِکاری از دستِ وطن ! برای حبسِ منُ ما ، وطن فقط بهانه بود ! خاطرههای بَردهگی ، غزل نبود ، ترانه بود ! [/TD] [/TR] [/TABLE] لینک به دیدگاه
Himmler 22171 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 11 اسفند، ۱۳۹۰ [TABLE=width: 100%] [TR] [TD=width: 395]همروزگار[/TD] [/TR] [TR] [TD=colspan: 2, align: right] غم نخور ! همروزگارم ! من هوای تو رُ دارم ! واسه چاردیوارِ قلبت ، صدتا پنجره میارم ! غم نخور ! زیبای خُفته ! نااُمیدی حرفِ مُفته ! رنگ عوض میکنه این شب ، با غزلهای نگُفته ! نگو خیلی وقته اینجا ، کسی فردا رُ ندیده ! توی پولکِ لباست ، صدتا فانوسِ اُمیده ! چرخِ تو ، وقتی میرقصی ! میشکنه چرخِ فَلَک رُ ! تازه میکنه دوباره ، خبرای قاصدک رُ ! شب از رقصِ تو میترسه ! بترسون دیوِ جادو رُ ! پریشون کن با آوازت ، سکوتِ این غزلگو رُ ! غمنخور ! همیشه روشن ! رخوتُ بگیر از این تَن ! خونِ زندگی رُ بسپار ، به رگِ ترانهی من ! غم نخور ! همدستِ خسته ! شبپَره از پیله رَسته ! مرغِ عشقِ این ولایت ، دوباره قفس شکسته ! شب از رقصِ تو میترسه ! بترسون دیوِ جادو رُ ! پریشون کن با آوازت ، سکوتِ این غزلگو رُ ! [/TD] [/TR] [/TABLE] لینک به دیدگاه
Himmler 22171 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 11 اسفند، ۱۳۹۰ [TABLE=width: 100%] [TR] [TD=width: 395]همروزگار[/TD] [/TR] [TR] [TD=colspan: 2, align: right] غم نخور ! همروزگارم ! من هوای تو رُ دارم ! واسه چاردیوارِ قلبت ، صدتا پنجره میارم ! غم نخور ! زیبای خُفته ! نااُمیدی حرفِ مُفته ! رنگ عوض میکنه این شب ، با غزلهای نگُفته ! نگو خیلی وقته اینجا ، کسی فردا رُ ندیده ! توی پولکِ لباست ، صدتا فانوسِ اُمیده ! چرخِ تو ، وقتی میرقصی ! میشکنه چرخِ فَلَک رُ ! تازه میکنه دوباره ، خبرای قاصدک رُ ! شب از رقصِ تو میترسه ! بترسون دیوِ جادو رُ ! پریشون کن با آوازت ، سکوتِ این غزلگو رُ ! غمنخور ! همیشه روشن ! رخوتُ بگیر از این تَن ! خونِ زندگی رُ بسپار ، به رگِ ترانهی من ! غم نخور ! همدستِ خسته ! شبپَره از پیله رَسته ! مرغِ عشقِ این ولایت ، دوباره قفس شکسته ! شب از رقصِ تو میترسه ! بترسون دیوِ جادو رُ ! پریشون کن با آوازت ، سکوتِ این غزلگو رُ ! [/TD] [/TR] [/TABLE] لینک به دیدگاه
Himmler 22171 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 11 اسفند، ۱۳۹۰ [TABLE=width: 100%] [TR] [TD=width: 395]دارالمجانین[/TD] [/TR] [TR] [TD=colspan: 2, align: right] دو تا کپسولِ مُسکن روی میزِ صبحونه ، بالا بنداز ! چارهیی نیست ! دیوونه ! آی ! دیوونه ! بالا بنداز تا بدونی زندگی خوابُ خیاله ! نگا کن عقربهها رُ ! هَر یه ثانیه ، یه ساله ! پنجرهها نَردهپوشن توی این دارالمجانین ! پُرن از حرفای روشن ، این چشای ماتُ غمگین ! تکلیفِ این زمونه با آدما خیلی روشنه ! دیوونهی زنجیریه ، هَر کسی زانو نزنه ! آقایونِ دیوونهها ! هیچکسی ما رُ نمیخواد ! باید مُسکن بخوریم ، تا دنیا یادم نمیاد ! آره ! ما دیوونهییم ! پَس ما رُ تنها بذارین ! درا وُ پنجرهها رُ واسهمون وا بذارین ! حتّا زنجیر نمیتونه ما رُ زندونی کنه ! واسه ما هیشکی نمیتونه رَجَزخونی کنه ! ما همه رهاییم از رسومِ این شبِ سیاه ! شُما دلخوشِ چراغینُ ما همسایهی ماه ! تکلیفِ این زمونه با آدما خیلی روشنه ! دیوونهی زنجیریه ، هَر کسی زانو نزنه ! آقایونِ دیوونهها ! هیچکسی ما رُ نمیخواد ! باید مُسکن بخوریم ، تا دنیا یادم نمیاد ! [/TD] [/TR] [/TABLE] لینک به دیدگاه
Himmler 22171 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 11 اسفند، ۱۳۹۰ [TABLE=width: 100%] [TR] [TD=width: 395]عاشقی یعنی همین![/TD] [/TR] [TR] [TD=colspan: 2, align: right] اگه خاکسترنشینی ، اگه اهلِ آسمونی ، اگه جنسِ خودِ مایی ، اگه از مابهترونی ، اگه شاعر ، اگه سرباز ، اگه قصاب ، اگه سارق ، اگه ارباب ، اگه زارع ، اگه پاروزَنِ قایق ، اگه آهنگرُ خَرّات ، اگه سرگرمِ تجارت ، یا اگه حتا وزیری ، پُشتِ مسندِ صدارت ، یه نفر دِلِت رُ میدزده فقط با یه نگاه ! عاشقی یعنی همین ، یعنی گناهِ بیگناه ! بعد از اون روز دیگه از خودت رهایی مِثِ من ! خوش ترانه ، خوش طنینُ خوش صدایی مِثِ من ! بعد از اون دیگه دِلِت میشه چراغِ راهِ تو ! غیر از عشقت کسی رُ نمیبینه نگاهِ تو ! دُنیا تو دستِ توئه ، با هیشکی کاری نداری ! همهی زندگیتُ به پای عشقت میذاری ! عاشقی یعنی همین ، یعنی گناهِ بیگناه ! یه نفر دِلِت رُ میدزده فقط با یه نگاه ! [/TD] [/TR] [/TABLE] لینک به دیدگاه
Himmler 22171 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 11 اسفند، ۱۳۹۰ [TABLE=width: 100%] [TR] [TD=width: 395]صحنهی سپیده[/TD] [/TR] [TR] [TD=colspan: 2, align: right] وقتی پروانهی آواز ، بیصدا حبسِ یه پنجهس ! وقتی آغوشِ رفیقاَم ، تختهبندِ یه شکنجهس ! وقتی هَر معجزه ، مَکره ! وقتی هَر حادثه شومه ! مَلمَلِ فریادِ سُرخت ، رو به رومه ! رو به رومه ! مثلِ پَردهی نمایش ، بیبهانه میره بالا ! صحنه ، صحنهی سپیدهس ! فصلِ جونکندنِ حالا ! مثِ شلّیکِ گلوله تو شقیقهس هَر دقیقه ! هَر دقیقه مثِ شلّیکِ گلولهس تو شقیقه ! میشه بیوقفه لَگَد ، لالههای سرنگونُ، میشه از ترانه خط زَد ، بوی بیدریغِ خونُ، امّا شعله تا به امروز ، زیرِ خاکستر نمونده ! گاهی وقتا یه جرقّه ، صدتا جنگلُ سوزونده ! بیا با نورِ یه فانوس ، خورشیدِ سردُ خبر کن ! بیا بارونیِ شب رُ ، با یه کبریت شعلهوَر کرد ! مثِ شلّیکِ گلوله تو شقیقهس هَر دقیقه ! هَر دقیقه مثِ شلّیکِ گلولهس تو شقیقه ! [/TD] [/TR] [/TABLE] 1 لینک به دیدگاه
Himmler 22171 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 11 اسفند، ۱۳۹۰ [TABLE=width: 100%] [TR] [TD=width: 395]بیخیال![/TD] [/TR] [TR] [TD=colspan: 2, align: right] اگه هیشکی حرفِ ما حالیش نمیشه ، بیخیال ! اگه شب رَد نمیشه از پَسِ شیشه ، بی خیال ! کنجِ چاردیواریِ رؤیا همیشه مالِ ماس ، این نفس حتا اگه که آخریشه ، بیخیال ! بیخیالی حالی داره که فقط من میدونم ! واسه اینه که هنوز مثلِ قدیما میخونم ! این صدا ارثیهی پدربزرگِ واسه من ، حتا سِیلَم که بیاد من یکی این جا میمونم ! اگه اینجا چشمِ ما همیشه بستهس ، بیخیال ! اگه تو سفره نمکدونِ شکستهس ، بیخیال ! بیخیالِ این خیالا که پُر از دلهرهاَن ! حتا شب اگه از این سیاهی خستهس ، بیخیال ! بیخیالی حالی داره که فقط من میدونم ! واسه اینه که هنوز مثلِ قدیما میخونم ! این صدا ارثیهی پدربزرگِ واسه من ، حتا سِیلَم که بیاد من یکی این جا میمونم ! [/TD] [/TR] [/TABLE] 1 لینک به دیدگاه
Himmler 22171 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 11 اسفند، ۱۳۹۰ [TABLE=width: 100%] [TR] [TD=width: 395]کهرُبا[/TD] [/TR] [TR] [TD=colspan: 2, align: right] بیتواَم امّا از تو سرشارم ! بیتو در خوابُ باتو بیدارم ! رنگِ چشمانت ، رنگِ دلتنگی ! خستهای از این آدمک سنگی ! کهربایی تو ، من پَری در باد ! تو همه شعری ، من همه فریاد ! آخرین بانو ! سایه را بشکن ! شوقِ بودن را ، زنده کن در من ! آخرین بانو ! رنگِ رؤیا باش ! بهترین فصلِ قصّهی ما باش ! از نگاهِ من ، بهترین نامی ! خسته از راهِ بیسرانجامی ! آخرین عاشق ، آخرین همراه ! از شبِ یلدا ، پُل بزن تا ماه ! حجمِ آغوشت ، وسعتِ دریاست ! بیتو این عاشق ، قایقی تنهاست ! آخرین بانو ! سایه را بشکن ! شوقِ بودن را ، زنده کن در من ! آخرین بانو ! رنگِ رؤیا باش ! بهترین فصلِ قصّهی ما باش ! [/TD] [/TR] [/TABLE] 1 لینک به دیدگاه
Himmler 22171 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 11 اسفند، ۱۳۹۰ [TABLE=width: 100%] [TR] [TD=width: 395]خطُنشون[/TD] [/TR] [TR] [TD=colspan: 2, align: right] نفست رُ تازه کن ، ترانهخون ! شعرُ با لهجهی آزادی بخون ! ماهیِ سیاهِ این ترانه رُ ، به شبِ آبیِ دریا برسون ! منُ با صدات بِبَر یه جای دور ، خستهام از این همه خطُ نشون ! دیگه این قناریِ قفسنشین ، تن نمیسپُره به ننگِ آبُ دون ! زیرِ سَرنیزهی این ثانیهها ، منمُ ترانههای نیمهجون ! دلم از غربتِ این خونه گرفت ، آی فَلَک ! ماشهی مرگُ بِچِکون ! من میخوام خونهمُ دوشم بگیرم ، مثِ کولیا ، مِثِ یک حلزون ! امّا این خاطرههای لعنتی میگن : این جهنمُ خونه بدون ! آی نسیمِ خوبِ دریا ! یه دَفه ، منُ دنبالِ نگاهت بِکشون ! قایقم منتظره اشارهتِ ، بیقراره وُ کشیده بادبون ! موندنم مَرگه ، یه مَرگه بیشکوه ، رفتنم لعنتِ وُ زخمِزبون ! تو بگو ! تویی که تو خوابُ خیال ، خونه ساختی از گُلُ رنگینکمون ، بگو کی پهلوونِ شهرِ چراغ ، پا میذاره توی گودِ خونهمون ؟ منُ دلداری بده با یه دروغ ! بگو : چش براهِ پهلوون بمون ! رو تنِ جریمههای ناتموم ، بنویس با جوهرِ قرمزِ خون : وقتی تو کویره ترسُ دِلهره ، بالِ کرکسا میشه یه سایهبون ، وقتشه که گلّه باور بکنه ، خودِ قصّابباشیِ مَردِ شبون ! ما رُ گول زدن دوباره ، همنفس ! نگا کن کرکسا رُ تو آسمون ! دَس رو دَس گذاشتنِ منُ تو هَم ، چاره نیس برای ختمِ سَر بُرون ! واسه هر کسی که دَس رو دَس گذاشت ، نامه نیس تو خورجینِ نامهرسون ! حرفِ آخر این که : دستم رُ بگیر ! تا با هم بشیم هزارتا پهلوون ![/TD] [/TR] [/TABLE] 1 لینک به دیدگاه
Himmler 22171 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 11 اسفند، ۱۳۹۰ [TABLE=width: 100%] [TR] [TD=width: 395]نمیتونم![/TD] [/TR] [TR] [TD=colspan: 2, align: right] نمیتونم تو رُ با ترانه پَرپَر بکنم ! امّا شاید بتونم چشماتُ اَزبَر بکنم ! چالای کنجِ لبِت ، هلالِ ماهِ آذره ! عمریه که دل برای خندههات دَربهدَره ! عطرِ دستای تو عطرِ گونهی سیبِ گُلاب ! انقراضِ عطشی ! درست مثِ جرعهی آب ! وا کن این دریچههای پُر غبارِ بسته رُ ، مثلِ مهتاب رو سَرِ شبهای تنهایی بتاب ! اگه جای چشمِ تو تو قصهمون خالی بشه ، توی باغچهی دلم دوباره خُشکسالی بشه ، زنبقا اهلی میشن تو بندِ گُلدونِ سفال ! خاطرهها میمیرن تو آرزوهای محال ! عطرِ دستای تو عطرِ گونهی سیبِ گُلاب ! انقراضِ عطشی ! درست مثِ جرعهی آب ! وا کن این دریچههای پُر غبارِ بسته رُ ، مثلِ مهتاب رو سَرِ شبهای تنهایی بتاب ![/TD] [/TR] [/TABLE] 1 لینک به دیدگاه
Himmler 22171 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 11 اسفند، ۱۳۹۰ [TABLE=width: 100%] [TR] [TD=width: 395]نمیتونم![/TD] [/TR] [TR] [TD=colspan: 2, align: right] نمیتونم تو رُ با ترانه پَرپَر بکنم ! امّا شاید بتونم چشماتُ اَزبَر بکنم ! چالای کنجِ لبِت ، هلالِ ماهِ آذره ! عمریه که دل برای خندههات دَربهدَره ! عطرِ دستای تو عطرِ گونهی سیبِ گُلاب ! انقراضِ عطشی ! درست مثِ جرعهی آب ! وا کن این دریچههای پُر غبارِ بسته رُ ، مثلِ مهتاب رو سَرِ شبهای تنهایی بتاب ! اگه جای چشمِ تو تو قصهمون خالی بشه ، توی باغچهی دلم دوباره خُشکسالی بشه ، زنبقا اهلی میشن تو بندِ گُلدونِ سفال ! خاطرهها میمیرن تو آرزوهای محال ! عطرِ دستای تو عطرِ گونهی سیبِ گُلاب ! انقراضِ عطشی ! درست مثِ جرعهی آب ! وا کن این دریچههای پُر غبارِ بسته رُ ، مثلِ مهتاب رو سَرِ شبهای تنهایی بتاب ! [/TD] [/TR] [/TABLE] 1 لینک به دیدگاه
Himmler 22171 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 11 اسفند، ۱۳۹۰ [TABLE=width: 100%] [TR] [TD=width: 395]تحمل[/TD] [/TR] [TR] [TD=colspan: 2, align: right] مثلِ پِت پِتِ یه فانوس که نفس بُریده باشه ! مثلِ اون پرندهیی که ، جُز قفس ندیده باشه ! دل به زنجیرِ عذابم ، بیسرانجاممُ خسته ! یه نفر حرمتِ بالِ شاپرکها رُ شکسته ! اینجا زندگی یتیمه ، اینجا ناتمومه آواز ! مجرمای بیگُناهن ، این فرشتهها سَر باز ! تو رهاتَر از صدایی ، من گرفتارِ سکوتم ! بیتو از بامِ ترانه میسقوطم ! میسقوطم ! منُ از اینجا جدا کن ! اینجا دیگه جای من نیست ! سَر سپردن به تحمل ، معنیِ عاشق شدن نیست ! اینجا زندگی یتیمه ، اینجا ناتمومه آواز ! مجرمای بیگُناهن ، این فرشتهها سَر باز ! [/TD] [/TR] [/TABLE] 1 لینک به دیدگاه
Himmler 22171 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 11 اسفند، ۱۳۹۰ [TABLE=width: 100%] [TR] [TD=width: 395]سُک سُک[/TD] [/TR] [TR] [TD=colspan: 2, align: right] منُ تو از تبِ تنهایی پُریم ! حسرتِ گُذشتهها رُ میخوریم ! رَدّ پا مون خودِ شرمندگیه ! اسمِ جون کندنمون زندگیه ! ما باید قایمموشک بازی کنیم ، وقتی شب جون میده واسه گُم شُدن ! پُشتِ پَردههای گریه سَر بدزد ، تا تو رُ پیدا کنن دستای من ! سُک سُک آی ستاره سُک سُک ! از سَرُ دوباره سُک سُک ! با تو این بازیِ دِلچسب ، انتها نداره سُک سُک ! سُک سُک ای سازِ شکسته ! سُک سُک ای صدای خسته ! دفترِ شعرای شاعر ، دوباره به گُل نشسته ! کوچه آبستنِ عشقه ، پا به پا باش ! نگو دیره ! بیتو این ماهیِ عاشق ، توی حوضِ یخ اسیره ! آخرِ قصهی بارون ، اولِ رنگینکمونه ! بیا پیدا کن صدامُ ، تا بازم بَرات بخونه ! سُک سُک آی ستاره سُک سُک ! از سَرُ دوباره سُک سُک ! با تو این بازیِ دِلچسب ، انتها نداره سُک سُک ! سُک سُک ای سازِ شکسته ! سُک سُک ای صدای خسته ! دفترِ شعرای شاعر ، دوباره به گُل نشسته ! [/TD] [/TR] [/TABLE] 1 لینک به دیدگاه
Himmler 22171 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 11 اسفند، ۱۳۹۰ [TABLE=width: 100%] [TR] [TD=width: 395]اعتراف[/TD] [/TR] [TR] [TD=colspan: 2, align: right] آینهی مایهی شرمِ ، من دیگه رفیقِ من نیست ! دیگه این آینه بازار ، جای آفتابی شدن نیست ! منُ کم کن از خودِ من ، تا ببینی آینهها رُ ! تو شکنجهگاهِ گریه ، ببین اعترافِ ما رُ ! من بدهکارم به آینه ، همهی نگفتههامُ ! توی پیچُ تابِ گیست ، پیدا کن رَدّ نگامُ ! با تو آینه بهترین جا ، برای دیدنِ رؤیاس ! رَختِ تردیدُ رها کن ! وقتِ دِل زدن به دریاس ! آینهها چه مهربونن ، ووقتی دستای تو اینجاس ! بهترین منظرهیی تو ! لحظه ، لحظهی تماشاس ! چترِ خندههاتُ وا کن ، زیرِ رگبارِ نگاهم ! پا بذار تو قابِ آینه ، که یه عُمره چش به راهم ! با تو آینه بهترین جا ، برای دیدنِ رؤیاس ! رَختِ تردیدُ رها کن ! وقتِ دِل زدن به دریاس ! [/TD] [/TR] [/TABLE] 1 لینک به دیدگاه
Himmler 22171 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 11 اسفند، ۱۳۹۰ [TABLE=width: 100%] [TR] [TD=width: 395]اعتراف[/TD] [/TR] [TR] [TD=colspan: 2, align: right] آینهی مایهی شرمِ ، من دیگه رفیقِ من نیست ! دیگه این آینه بازار ، جای آفتابی شدن نیست ! منُ کم کن از خودِ من ، تا ببینی آینهها رُ ! تو شکنجهگاهِ گریه ، ببین اعترافِ ما رُ ! من بدهکارم به آینه ، همهی نگفتههامُ ! توی پیچُ تابِ گیست ، پیدا کن رَدّ نگامُ ! با تو آینه بهترین جا ، برای دیدنِ رؤیاس ! رَختِ تردیدُ رها کن ! وقتِ دِل زدن به دریاس ! آینهها چه مهربونن ، ووقتی دستای تو اینجاس ! بهترین منظرهیی تو ! لحظه ، لحظهی تماشاس ! چترِ خندههاتُ وا کن ، زیرِ رگبارِ نگاهم ! پا بذار تو قابِ آینه ، که یه عُمره چش به راهم ! با تو آینه بهترین جا ، برای دیدنِ رؤیاس ! رَختِ تردیدُ رها کن ! وقتِ دِل زدن به دریاس ! [/TD] [/TR] [/TABLE] 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده