Himmler 22171 مالک ارسال شده در 9 اردیبهشت، 2012 توی کافه نادری ، کنجِ همون میزِ بلوط ، دوتا صندلی لهستانی هنوز منتظرن ، تا منُ تو بشینیم ، گَپ بزنیم مثلِ قدیم ، شب بشه مشتریا تا آخرین نفر بِرَن !ما همیشه اولینُ آخرین بودیم ، عزیز ! هم تو تابستونِ داغ ، هم توی پاییزای سرد ! تابلوی « بسته » و « بازِ » پُشتِ شیشهی درُ ، بعدِ رفتنِ ما اون کافهچی وارونه میکرد !چشمکِ ستارهها رُ میشمردیم ، یادته ؟ واسه تنهاییِ شب غصه میخوردیم ، یادته ؟ من مثه سایهی تو ، تو واسه من مثلِ نفس ، هردومون برای همدیگه میمُردیم ، یادته ؟دستامون تو دستِ هم ، گُم میشدیم تو خوابِ شهر ، دلِ دیوونهی من هِی قدماتُ میشمرد ! کوچهها رُ رَد میکردیم تا خیابونِ بزرگ ، عطرِ نابِ تو منُ تا آخرِ دنیا میبُرد !حالا تو نیستیُ این کوچه صدام نمیزنه ! حالا تو نیستیُ بیتو دیگه کافه ، کافه نیست ! دیگه هیچ ستارهیی جرأتِ چشمک نداره ! حتا جای تنِ تو رو تنِ این ملافه نیست !چشمکِ ستارهها رُ میشمردیم ، یادته ؟ واسه تنهاییِ شب غصه میخوردیم ، یادته ؟ من مثه سایهی تو ، تو واسه من مثلِ نفس ، هردومون برای همدیگه میمُردیم ، یادته ؟ 1
Himmler 22171 مالک ارسال شده در 9 اردیبهشت، 2012 نه اهلِ روزگارم ، نه همنشینِ سایه ! بزن به سیمِ آواز ، تا آخرِ گلایه ! رو سرزمینِ بیسَر ، یه سروِ سربلندم ! به شاخ و برگِ سبزِ خودم دخیل میبندم ! ستونِ تختِ جمشید ، بُرجِ غرورِ من نیست ! من با تو بهترینم ! ثانیه گورِ من نیست ! تو کی هستی که خیالِ داشتنت ، یه دَم از خاطرِ من دور نمیشه ؟ روبهروی آینه چشماتُ نبند ! خورشید از نورِ خودش کور نمیشه ! ببین که داسِ وحشت ، حریفِ یاسِ من نیست ! سکوتِ این کرانه ، خلعِ لباسِ من نیست ! ببین کلیدِ سرداب ، تو دستِ این اسیره ! برگِ امان نمیخوام ، برای گریه دیره ! برهنه مثلِ دریاس ، صدای آبیِ من ! هزارتا عُمرِ نوحه ، عُمرِ حبابیِ من ! تو کی هستی که خیالِ داشتنت ، یه دَم از خاطرِ من دور نمیشه ؟ روبهروی آینه چشماتُ نبند ! خورشید از نورِ خودش کور نمیشه ! 1
Himmler 22171 مالک ارسال شده در 9 اردیبهشت، 2012 اینجا نمون که موندنت تیرِخلاصِ این صداس ! اینجا نمون که موندنت مرگِ همه ترانههاس ! اینجا نمون که با تو من میافتم از بامِ غزل ! برو ! همیشه با منی ! بیبیِ بینامِ غزل ! نازَکِ نامآورِ من ! با تو نمیرسم به من ! به اون منِ آینهدار ، به اون منِ سایهشکن ! تو با اون چشمای آهو ، مثه قصه پُرهیاهو ! اما من همیشه ماتم ، شاهِ بازَندهی شطرنج ! من پِیِ نجاتِ باغچه ، تو به فکرِ فتح دنیا ! من حریصِ بوی خاکم ، تو حریصِ نقشهی گنج ! نذار فراموش بکنم تلخیِ این زمانه رُ ! نذار ببازم به دلم ، حیثیتِ ترانه رُ ! نذار که جذبهی چشات من رُ بگیره از خودم ! من که از اولین نگاه ، ترانهسازِ تو شدم ! برو ! برو که بینِ ما ، فاصله معنا نداره ! شاید که رفتنت منُ برای من پَس بیاره !تو با اون چشمای آهو ، مثه قصه پُرهیاهو ! اما من همیشه ماتم ، شاهِ بازَندهی شطرنج ! من پِیِ نجاتِ باغچه ، تو به فکرِ فتح دنیا ! من حریصِ بوی خاکم ، تو حریصِ نقشهی گنج ! 1
Himmler 22171 مالک ارسال شده در 9 اردیبهشت، 2012 یه کلاغ رو نوکِ دیوار داره قارقار میکنه ! با صدای قارقارش دِه رُ خبردار میکنه ! میگه : « من رنگِ شبم اما شبُ دوس ندارم ، این صدای منِ که خورشیدُ بیدار میکنه ! » خروسای دِهِ ما عُمریه بیصدا شدن ! انگار از وحشتِ لحظههای ما جدا شدن ! دلِ من تنگه از این نِق زدنای کاغذی ، خروسا جای خدا بندهی کدخدا شدن ! مگه میشه گندمُ تو خاکِ خشکُ تشنه کاشت ؟ مگه میشه این کلاغِ پَرسیاهُ دوس نداشت ؟ آی کلاغ ! بخون تا ما هم با تو همصدا بشیم ! نمیشه به جای خورشید سه تا نقطهچین گذاشت ! آی کلاغ ! بازم بخون از دلِ این شبای تار ! بخون از کدخدای خروسکشِ طلایهدار ! هیچکسی جای خودش نیست توی این بازارِ شام ! توبخون ، جای خروسا خورشیدُ بیرون بیار ! میدونم گذشتههات یه اَبرِ خاکستریه ! میدونم به چشمِ شب قارقارِ تو سَرسَریه ! اما خورشید که بیاد چشمارُ روشن میکنه ! دِه مالِ ما میشه ، این کدخدای آخریه ! مگه میشه گندمُ تو خاکِ خشکُ تشنه کاشت ؟ مگه میشه این کلاغِ پَر سیاهُ دوس نداشت ؟ آی کلاغ ! بخون تا ما هم با تو همصدا بشیم ! نمیشه به جای خورشید سه تا نقطهچین گذاشت ! 1
Himmler 22171 مالک ارسال شده در 9 اردیبهشت، 2012 پریِ کوچیکِ من نیلبکش جنسِ بلورِ ! توی گرگ و میشِ چشماش ، صدتا مرواریدِ نورِ ! پریِ کوچیکِ من خونهش تو اقیانوسِ دورِ ! واسه اون بسترِ موجا ، مثلِ گهواره وُ گورِ ! پریِ کوچیکِ من فاصلهی بینِ دو بوسهس ! اما بوسه بیخطر نیست ، همهجا سایهی کوسهس ! پریِ غمگینِ من ! طلسمِ موجا میشکنه ! بوسهی دومِ معجزه رو لبهای منه ! تنمُ طعمهی کوسه میکنم برای تو ! توی نینیِ نگاهت یه ستاره روشنه ! پریِ کوچیکِ من ! حرفی بزن چشماتُ واکن ! من صداتُ میشناسم ، تنها یه بار منُ صدا کن ! سینهریزی از ترانه ، دوتا گوشوارهی گیلاس ، برگِ سرخِ گُلِ کوکب ، پیشکشم برات همیناس ! صدای نیلبکِ تو ، رَمزِ بیداریِ موجه ! عمقِ اقیانوسِ رؤیا ، با تو هم معنیِ اوجه !پریِ غمگینِ من ! طلسمِ موجا میشکنه ! بوسهی دومِ معجزه رو لبهای منه ! تنمُ طعمهی کوسه میکنم برای تو ! توی نینیِ نگاهت یه ستاره روشنه ! 1
Himmler 22171 مالک ارسال شده در 12 اردیبهشت، 2012 غریق عاشق دریا خداحافظ!خداحافظ! سلام خوب دیروزم بدون من تا ته دنیا به آتیش تو می سوزم خداحافظ!خداحافظ! همیشه همدم و همراه دلیل بغض بی وقفه ، دلیل هق هق گهگاه خداحافظ!خداحافظ! عزیز خسته از تکرار نگو تقدیر ما این بود ، محاله بعد از این دیدار خداحافظ!خداحافظ! سیه پوش سراپا نور شروع ناب هر شعری ، تو ای نزدیک دورادور خداحافظ غزلساز طناب و شاخه و رؤیا صدای ناب روییدن ، غریق عاشق دریا خداحافظ!خداحافظ! گل اردی بهشت من پر از نام زلال توست ، کتاب سرنوشت من ای گل باران نویس این کویر بی بهار ای چراغ روشن شب گریه های انتظار آخرین برگ تمام قصه های ناتمام ای غزال پر غرور دشت سبز بی حصار خداحافظ!خداحافظ! دلیل تازه بودن ها خداحافظ!خداحافظ! تمنای سرودن ها خداحافظ!خداحافظ! سفر خوش ! راه رؤیا باز پس از تو قحطی لبخند ، پس از تو حسرت پرواز خداحافظ.. 1
Himmler 22171 مالک ارسال شده در 12 اردیبهشت، 2012 [h=1]بی خیالی[/h]خواننده ک مهراج محمدی آلبوم : بی خیال ای جماعت ! به سلامت !من دیگه حرفی ندارم شماها رو تک و تنها توی قصه جا می ذارم من با من می رم از اینجا من و من خیلی زیادیم حیف این همه ترانه که به باد گریه دادیم من می رم اون ور قصه ی سقفی از غزل بسازم سوار رخش ترانه تا ته جاده بتازم شاید اونجا یکی باشه که بفهمه این صدا رو تو گوشش پنبه نباشه ، بشنوه ترانه ها رو ای جماعت ! به سلامت ! من دیگه بر نمی گردم یادتون باشه که هرگز سکوت رو دوره نکردم ای جماعت ! به سلامت ! خوش باشین تو بی خیالی یه روز از همین ترانه می شکفن گلای قالی تنها من تو این کویر آبادم تنها من حنجره ی فریادم شما تو بند نفس محبوسین من تو زندان تنم آزادم . 1
Himmler 22171 مالک ارسال شده در 16 اردیبهشت، 2012 میخواهم تو را در این شبِ نقطهچینْ ! تا طاعونیترین ترانهی من ، ـ از نگاهِ هاشورْ خوردهی شبْ ـ در ستایشِ نفسهای تو باشد ! به دیاریْ که عشقْ را مصیبتیْ همهْگیرْ میدانند !تا طاعونیترین ترانهی من ، ـ از نگاهِ میرْسایهْها ـ مدیحهی دستهای تو باشد ، آن دستها که ایمنَم میکنند از تُندْبادِ بی مُروّتِ کینه به شهری که در آن گیسوی سپرده به باد را پرچمِ عصیانْ میدانند !و طاعونیترین ترانهی من ، نخستینْ درودِ ما بود ، که بدرودِ واپسین را به افسانهیی مُبَدَلْ کرد ! 1
Himmler 22171 مالک ارسال شده در 16 اردیبهشت، 2012 در مَرگِ من نمازِ وحشتْ بخوان ـ اگر خودْ دُچارِ این مراسمِ اِجباریْ ! ـ که مرگِ من پایانِ جهانْ است ! عبورِ پرستوْ از پهنهی تقویمْ ! سقوطِ واپَسینْ بَرگْ از پیچَکِ دُگمتَرینْ دیوارْ...بَر لَبانَم گُلِ سُرخیْ بُگذارْ تا طعمِ بوسههای تو با من باشَدْ ، آن دَمْ که اُستوارْ از جادههای تَفتهی دوزخْ میگُذَرَمْ !در مرگِ من بخندْ که خندههای تو را دوستْ میداشتَم به جهانیْ که در آن گریستنْ سادهتَرینْ عادتِ انسانها بودْ ! هَمْ در آن جایی که تو دستانِ مَرا گِرفتی گُفتی : دوستَتْ میدارَم تا رویینه شَوَم !نه آغازُ نه انجامْ مرگِ من اتفاقِ سادهایستْ به مانندِ عطسهی اضطرابی در غروبِ واپسین روزِ زمستانْ که تبلورِ سبزِ بهارْ را خبرْ میدَهَدْ !تو جاودانگیِ مَنیْ ! حرارتِ دستانَتْ ، بینیازَم میکنَدْ از تمامِ هیمههای حَلَبْنشینِ کوچههای شهرْ! به اِشارهاَت زمستانْ رَنگْ میبازَدْ و رَنگینْکمانِ بهاریْ از پیراهَنَم سَرْ میزَنَدْ !آنْ سوی عشقیْ این چنینْ ، مرگْ آغازِ بهارْ است ! 1
Himmler 22171 مالک ارسال شده در 25 اردیبهشت، 2012 «لالهی واژگون تویی...»س.س تو هکتار ،هکتار ، زمینای بهشت زهرا ، هَر جا پا بذاری شاید قبرِ سعیدُ لَگَد کنی ! یه قبرِ غریبِ بدونِ سنگ ! یه قبرِ شبونهْکندهی تَنگ !همه میگن با جیغِ هَر خروسی خورشید بیرون نمیاد ، ولی هنو صداش تو گوشمه که میگفت: بگو آگهیِ مُردنمُ پَسِ کارتِ عروسیم چاپ کنن... این صدا... این صدای زخمیِ خط خطی یه دَم تو سَرَم زَنگ میزنه !کمَن آدمایی که واسه دیده شُدن تو تاریکی ، حاضر باشن تمومِ رؤیاهاشونُ آتیش بزنن ! عینهو لورکا که بازیْنومه مینوشت ، عینهو لورکا که شعراش دیوارا رُ میرُمبوندن ، عینهو لورکا که با گلوله مُرد ، عینهو لورکا که نشون نداره جای خُسبیدنش... هَمچی کسی بود سعید !قشنگترین شعرشُ با سه تا نقطهی سُربی تموم کرد... حالا بیخیالِ این که رو هیچ سنگی اسمشُ نَکندَن ! من میدونم هَر آدمی که تو دُنیا بگه: «نه !»، یه لالهی واژگون تو یه گوشهی بهشتزهرا از خاک میاد بیرون ! 1
Himmler 22171 مالک ارسال شده در 1 خرداد، 2012 مینویسم حالُ روزگارمُ ، تو یه نامه برای تو ، دخترک ! یکه موندم میونِ گودِ سکوت ، من دچارَم به یه جنگِ صَد به تَک ! اینجا جوشیدنِ من بیثمره ، مثِ چشمه وسطِ دشتِ نَمَک ! با صدام دفترِ شب وَرَق نخورد !کسی دِل نداد به حرفِ بی کلَک ! آخه آدما دروغُ دوس دارن ، شبُ روز رؤیا میریزن تو اَلَک ! همهی فوارهها درو شدن ، همهی خاطرهها زدن کپَک، هِی ستاره کم میشه از آسمون ، کسی به دیوِ سیا نداره شَک ! انگاری دوباره جادوگرِ شب ، از پَسِ پنجره میکشه سَرَک ! باید این نامه تموم بشه ، ببین ! خونِ من زَد روی کاغذش شَتَک ! حرفِ آخرم همینه ، عشقِ من ! دل برای دیدنِ تو زَده لَک ! تو خودت آخرِ نامه رُ بخون ! خون پاشیده رو پَرای قاصدک
Himmler 22171 مالک ارسال شده در 1 خرداد، 2012 وقتی که گلولههای مشتعل ، شبُ هاشور میزنن، وقتی بُمبافکنا فکرِ کشتنِ ، بچّه وُ مَردُ زَنن، وقتی لالاییِ خوابِ بچّهها ، صدای مُسلسله، وقتی انعکاسِ ضربهی تبر ، توی گوشِ جنگله، نمیتونم از گُلُ آبُ ستاره بخونم ! نمیتونم ! نمیتونم دیگه ساکت بمونم !یانکیِ در به درِ کوله به دوش ! اونیفورمِ هیتلرُ بَرام نپوش ! گریهی بچّهها نفرینه بَرات ! بارِ نفرین دیگه سنگینه بَرات ! حالا برگرد برو خونه ! آخه جنگ چیه ؟ دیوونه ! مِیک لاو ، نات وار ! جنگ نکن ، دوست بدار !وقتی که کبوترِ سنبلِ صلح ، شامِ سربازا شُده، وقتی یه چنگیزِ تازه اومده ، مالکِ دُنیا شُده، وقتی که صدای خُمپاره وُ بُمب ، شُده راهِ گُفتُگو، وقتی که جوابِ فریادای ما ، میشه خنجر گلو، نمیتونم دیگه از بهار بخونم بَراتون ! از هوای خوبِ روزگار بخونم براتون !یانکیِ در به درِ عاشقِ جنگ ! شونهتُ رها کن از بارِ تُفنگ ! با کلاهخودِ تو گُلدونِ میشه ساخت ! میشه مهربونیُ از نو شناخت ! دیگه برگرد برو خونه ! آخه جنگ چیه ؟ دیوونه ! مِیک لاو ، نات وار ! جنگ نکن ، دوست بدار !
Himmler 22171 مالک ارسال شده در 1 خرداد، 2012 از حادثه میآیی ! لبخندِ تو خوانا نیست ! پایانِ سکوتِ تو ، آغازِ پریشانیست ! شب را به غزل بسپار ! همخاطره ! همفریاد ! تا زنده شَوَد نبضِ این مُردهی مادرزاد !اِی چشمِ تو ایجازِ چشمِ همه آهوها ! من را ببر از ظلمت ، تا اوجِ پرستوها ! در غیبتِ دستِ تو ، بیزخمهترین سازم ! پَربستهی تردیدم ، در حسرتِ پروازم !از خوابِ تو سرشارم ! از لمسِ تَنَت عاری ! روشنشو ! هراسانم ، از این شبِ تکراری ! ناخواندهترین شعری ، اِی بغضِ گلوبسته ! دلدادهترین عاشق ، از بندِ عطش رَسته !اِی چشمِ تو ایجازِ چشمِ همه آهوها ! من را ببر از ظلمت ، تا اوجِ پرستوها ! در غیبتِ دستِ تو ، بیزخمهترین سازم ! پَربستهی تردیدم ، در حسرتِ پروازم !
Himmler 22171 مالک ارسال شده در 1 خرداد، 2012 [TABLE=width: 100%] [TR] [TD=width: 395]گُرگِ بارون دیده[/TD] [/TR] [TR] [TD=colspan: 2, align: right] زیرِ پُلِ تجریش یه پاپتی داره جون میده ! بِهِش میگن: اصغر دُزده ! گُرگِ بارون دیده ! قالپاقِ تمومِ ماشینای شهرُ دُزدیده، کی میدونه تو تمومِ زندهگیش چی کشیده ؟ پدرُ مادرِ خودشُ هیچ وقت ندیده ! تو بچّهگی از بقّالی لَواشک دزدیده ! تو یتیمخونه هَم صداش میزَدَن: وَرپَریده ! کی میدونه تو تمومِ زندهگیش چی کشیده ؟ اسمِ تک تکِ رُفقاش داره یادش میاد ! یکی یکی مُردن همهشون توی این شهرِ شاد ! شهری که این پاپتی رُ پاک بُرده از یاد ! نمیدونه توی این لحظه آخر چی میخواد ؟ نفسای آخره ! دیگه داره از پا در میاد ! زیرِ لب میگه: اِی زندهگی ! عزّت زیاد ! صدای خستهش گُم میشه تو آوازِ باد ! کی میدونه توی این لحظه آخر چی میخواد ؟ دوس داره وایسته رو نوکِ اون بُرج بُلنده ! به تمومِ آدمای کورِ شهرِ شب بخنده ! داد بزنه: آی ! آدما ! دُنیا چَرَنده ! سرنوشتِ ما به یه تارِ مویی بَنده ! [/TD] [/TR] [/TABLE]
Himmler 22171 مالک ارسال شده در 1 خرداد، 2012 تو دبستان همیشه نُمرههای من کم بود ! دیکتهی شبم هزاردفه غَلَت کردم بود ! چَکای محکمِ ناظم ، مزّهی خوبی نداشت ! مُبسراَم همهش یه ضبدر جلو اسمِ من میذاشت ! قبل از این که یاد بگیریم بابا آب داد چیچیه، قبل از این که بدونیم آقای ریزعلی کیه، بله قربانُ به ما یاد دادنُ اطاعتُ ! اجازه هستُ کتک خوردنِ بیشکایتُ !چرا باید از به دنیا اومدن راضی باشیم ؟ گریهی اوّلِ بچّه از روی غریزه نیس ! میدونه تمومِ عمر باید اطاعت بکنه، از پدر ، از هَر بزرگتر ، از معلّم ، از پلیس !مدرسه با همه بدبختی تموم شُدُ ولی باز، روی هَر آرزویی نوشته بود: غیرمُجاز ! یا باید سربازی میرفتیمُ آشخور میشُدیم، یا باید خَرخونی میکردیمُ دکتُر میشُدیم ! گاهی آشخور شُدیمُ تو پادگان پاکوبیدیم ! گاهی دکتر شُدیم تموم عُمر مریض دیدیم ! ولی هَر جایی که رفتیم بله قربان با ما بود ! بَردهگی تقدیرِ بدمصّبِ ما آدما بود !چرا باید از به دنیا اومدن راضی باشیم ؟ گریهی اوّلِ بچّه از روی غریزه نیس ! میدونه تمومِ عمر باید اطاعت بکنه، از یه مُرشد ، از گروهبان ، از معاون ، از رییس !
Himmler 22171 مالک ارسال شده در 1 خرداد، 2012 [TABLE=width: 100%] [TR] [TD=width: 395]قرار[/TD] [/TR] [TR] [TD=colspan: 2, align: right] مثلِ یه آوازهخونِ دورهگرد ، توی کوچههای دودُ همهمه، برای خودم ترانه میخونم ! عطرِ پیرهنت باهام همقدمه ! توی زیرُ بَمِ غمناکِ صدام ، یه نفر داد میزنه: «ـ تو رُ میخوام ! » آخ ! اگه بدونی چه علاقهیی ، پُشتِ انعکاسِ این زیرُ بَمه ! تو چشات هزارتا سکهی طلا ، چشمات عاشق کشُ بیتابُ بَلا، عاشقِ عاشقِ عاشقم ولی ، میدونم که عشقِ من بَرات کمه ! کشته مُردههات زیادن ، میدونم ! امّا بازم روی حرفم میمونم ! روزگار هَر جوری باشه با تواَم ! آخه بازیچه شُدن عادتمه ! دل یه عمره عاشقِ نگاهته ، خیلی وقته که چشام به راهته، بس که دوختم چشامُ به جادّهها ، شُدم عینهو مثِ مجسّمه ! تو که بیخیالِ مایی ! نازنین ! یه نظر شکستِ این دلُ ببین ! من میخندم امّا روی گونههام ، همیشه سه چهارتا قطره شبنمه ! تو که خوب میدونی پاسوزِ تواَم ! سایهی دیروزُ امروزِ تواَم ! این دِلِ منگِ خرابِ دربهدر ، حالا خیلی وقته خونهی غمه ! من که بیخودی هلاکت نَشُدم ! بیخودی که سینهچاکت نَشُدم ! تقصیرِ چشمای تابستونیته ، که آتیش گرفتنم دَم به دَمه ! بعد از این قرارمون شُد دِلِ من ، بعضی وقتا به ما یه سَری بزن، بیخیال باش اگه دیدی کمَرَم ، زیرِ بارِ غمُ غصّهها خَمه ! اگه خواستی که بیای سَرِ قرار ، با خودت چترُ یه بارونی بیار، تو دلم همیشه بارون میباره ، گاهی رگبارِ وُ گاهی نَم نَمه ! برو ! امّا تن نَده به سرنوشت ، هَرجا باشی اونجا میشه یه بهشت، دیگه غم نخور که بیبودنِ تو ، حالُ روزگارِ من جهنمه ![/TD] [/TR] [/TABLE]
Himmler 22171 مالک ارسال شده در 1 خرداد، 2012 [TABLE=width: 100%] [TR] [TD=width: 395]حقیقت[/TD] [/TR] [TR] [TD=colspan: 2, align: right] با من بمونی ، میشکنی ! این یه حقیقته ! عزیز ! تا فرصتی مونده بَرات ، از این حقیقت بگُریز ! با من بمونی ، میشکنی ! زندهگی شوخی نداره ! توی مسیرش یه روزی ، عشقمونُ جا میذاره ! قصهی عشقِ منُ تو ، عشقِ آتیش به پنبه بود ! عشقِ ستاره بود به روز ، عشقِ یه سَدِ بود به یه رود ! اینجا نمون امّا بدون ، هَرجا که باشی با منی ! خودت اینُ خوب میدونی: با من بمونی ، میشکنی ! با من نمون امّا بدون ، که بیتو میگیره دِلَم ! تو یه شناسنامهییُ ، من مثِ مُهرِ باطلم ! قصهی عشقِ منُ تو ، عشقِ آتیش به پنبه بود ! عشقِ ستاره بود به روز ، عشقِ یه سدِ بود به یه رود ! [/TD] [/TR] [/TABLE]
Himmler 22171 مالک ارسال شده در 1 خرداد، 2012 [TABLE=width: 100%] [TR] [TD=width: 395]ما کجا وُ شُما کجا![/TD] [/TR] [TR] [TD=colspan: 2, align: right] ببخشین این جسارتُ که گفته بودیم عاشقیم ! گفته بودیم واسه شُما ، ما تنها مَردِ لایقیم ! ببخشین این جسارتُ ! ماهِ قشنگِ نازنین ! جای شُما آسمونه ، جای ما خاکِ این زمین ! ببخشین این جسارتُ که دل هنوز دربهدره ! یه عمره که گلیممون ، از پای ما کوتاهتَره ! حتّا یه بارم واسه ما زمونه پا نداده ! فکرُ خیال شُما هَم از سَرِ ما زیاده ! ما رُ ببخشین که رو باد ، خونه میساختیم بَراتون ! ما رُ ببخشین که هنوز یادمونه خندههاتون ! ما رُ ببخشین ! که هنوز خوابا رُ جدّی میگیریم ! به حرف اون که دوس داریم ، زنده میشیمُ میمیریم ! ما کجا وُ شُما کجا ! شُما زیادین واسه ما ! ما کم میاریم پیش اون ، چشمِ عسلْریزِ شُما ! حتّا یه بارم واسه ما زمونه پا نداده ! فکرُ خیال شُما هَم از سَرِ ما زیاده ! [/TD] [/TR] [/TABLE]
Himmler 22171 مالک ارسال شده در 1 خرداد، 2012 [TABLE=width: 100%] [TR] [TD=width: 395]تعطیلیِ دِل[/TD] [/TR] [TR] [TD=colspan: 2, align: right] جمعه روزِ خوبِ عشقه ، روزِ تعطیلیِ دِل نیست ! تا تو همْخلوتِ مایی ، جمعهمون سردُ کسِل نیست ! میشه با عطرِ تو پُر شُد ، از ترانههای تازه ! دستِ تو حتّا با خورشید ، آدمک برفی میسازه ! چشمِ تو مثلِ عقیقه ، رو یه انگشترِ جادو ! منُ با خودت یکی کن ! وارثِ چشمای آهو ! تو این زمونهی کلَک ، چشمای تو حقیقته ! دلِ بزرگِ تو مثِ یه شهرِ پُر جمعیته ! وقتی با تواَم نگاهم ، یه نگاهِ بینقابه ! امّا بیتو آرزوهام ، همهشون نقشِ بَر آبه ! با تو هَر جمعه یه شنبهس ! با تو هَر لحظه یه فصله ! من کنارِ تو حقیرم ، مثِ زشتیِ یه وصله ! تو مثِ چراغِ بندر ، واسه این قایق پیری ! وقتِ اُفتادنِ این مست ، زیرِ شونهشُ میگیری ! تو این زمونهی کلَک ، چشمای تو حقیقته ! دلِ بزرگِ تو مثِ یه شهرِ پُر جمعیته ! [/TD] [/TR] [/TABLE]
Himmler 22171 مالک ارسال شده در 1 خرداد، 2012 [TABLE=width: 100%] [TR] [TD=width: 395]قشنگ[/TD] [/TR] [TR] [TD=colspan: 2, align: right] شبا که با خیالِ تو سَر روی بالش میذارم ، برای دیدنت هَمهش ، ستارهها رُ میشمارم ! وقتی که خوابم میبَره ، چشمای تو سَر میرسن ! دوباره رؤیایی میشه ، حالُ هوای خوابِ من ! امّا تو گاهی نمیای ، ما رُ تو خواب جا میذاری ! روی قرارِ هَر شَبت با دِلِ ما ، پا میذاری ! قشنگِ روزگارِ دل ! همیشه تو خوابِ منی ! من مثِ ایستگاه قطار ، تو سوت سَر رسیدنی ! بذار یه کم بنوشم از ، چایی خوشرنگِ چشات، منُ از این شبِ کبود ، بِبَر به سمتِ روشنی ! شبای تلخِ دوریه ، شبای بیخوابیِ من ! پَس چرا هیچّی نمیگی ؟ خسته شُدم ! حرفی بِزَن ! برای یکبار که شُده ، موقعِ بیداری بیا ! نگو نمیشه ! عشقِ من ! اگه دوسم داری بیا ! تا کی به عشق دیدنت ، تو شهرِ خواب سفر کنم ؟ بگو تا کی به جای تو ، با خوابای تو سَر کنم ؟ قشنگِ روزگارِ دل ! همیشه تو خوابِ منی ! من مثِ ایستگاه قطار ، تو سوت سَر رسیدنی ! بذار یه کم بنوشم از ، چایی خوشرنگِ چشات، منُ از این شبِ کبود ، بِبَر به سمتِ روشنی ! [/TD] [/TR] [/TABLE]
ارسال های توصیه شده