هولدن کالفیلد 19946 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 بهمن، ۱۳۹۰ دوره دانشجويي يكي از بچه ها معروف بود به "داغون" يعني همه به اين اسم صداش ميزدن يه بار اومد خونه ما با هم درس بخونيم زنگ كه زد ايفون را برداشتم پرسيدم كيه گفت هاديم گفتم هـــــــــادي؟ گفت : داغونما داغون " بيچاره دلم سوخت براش به نظر خنده دار مياد ولي تو اون لحظه با شنيدن صداش دلم گرفت. يادش بخير خيلي داغون بود خودش باورش شده بود نميدونم چقد اين پرسه طول ميكشه تا يه صفت نو ادم نهادينه بشه و خودش به اين نتيجه و باور منفي برسه ولي واقعا از نزديك شاهد بودم كه چطور احساس زنده بودن تو اين جون 21 ساله روز به روز مي مرد دندوناي كثيف لثهاي كثيفتر ريش هاي چركي و پاكت هاي سيگار كه پشت سر هم دود ميكرد... با ديدنش مسخ" كافكا جلو چشم جمله به جمله خونده ميشد مسخ شده بود مسخ. 16 لینک به دیدگاه
سارا-افشار 36437 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 بهمن، ۱۳۹۰ هر وقت دیدی مردم بیشتر ازت تعریف می کنن به خودت شک کن هر وقت هم دیدی بیشتر ازت عیب می گیرن و داشته هات رو تو سرت میزنن بازم شک کن تو اولی لازمه اعتماد به نفس یه خرده فتیله اش پایین کشیده بشه تو دومی باید فوری فتیله تا اخرین حد کشیده بشه بالا طوری که نورش همو رو کور کنه این مهم نیس دیگران درمورد تو چگونه می اندیشن مهم این است تو خودت رو چگونه به اونا نشون میدی (اندره ژید ) 12 لینک به دیدگاه
هولدن کالفیلد 19946 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 12 بهمن، ۱۳۹۰ یه دسته از ادما بازیگرای ماهری هستند نیازی به کارگردان و عوامل پشت ضحنه ندارند به قولا زندگیشون فقط موسیقی متن کم داره از همه ادمایی خودنما از اونهایی که دروع اند دروغ دروغ دورغ....و پشت سر هم نقش بازی میکنند بدم میاد متاسفانه کم نیستند شاید به نظر بیاد این یه ذهنیت منفی هست که فرصت شاد بودن و همراهی با دیگران را ازم میگره ولی بازم می ارزه ولی بازم تنهایی قابل ترجیح تر هست نسبت به اینکه چهره متقلب یک ادم را ببینی و محکم دستانش را به نشانه دوستی بفشاری این رفیق ما نقش بازی نمیکرد کمتر دروغ بود همین بود چه تو خونه چه تو دانشگاه چه جلو استاد چه جلو من ...پر بود از افکاری که اخرش میشد "که چی بشه؟" ولی بازم برای زنده بودن برای داشتن احساس زندگی دست به هرکاری میزد حتی عاشق میشد به شدت حتی دوست داشت به اموختن به یاد گرفتن به نظرم این دو مورد مظهر زنده بودن و زندگی اند ... 8 لینک به دیدگاه
کتایون 15176 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 بهمن، ۱۳۹۰ دقیقا همینه... بی آزاریم اما انگار جامعه تحمل مارو نداره... بعد شروع می کنیم به شمردن روزها برای فرارسیدن مرگ.......................... 5 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده