قاصدکــــــــ 20162 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 اسفند، ۱۳۸۸ یکی از قهرمانان بزرگ یونان آکلیس بود..فردي که یکی از مهره های اصلیه سپاه قرار داشت. برگردان فارسی نام وی آشیل است..و نیز قهرمان فیلم تروی با بازیه برد پیت آشیل (Achilles) ریخت فرانسوی نام آخیلِس (به یونانی باستان: Αχιλλεύς) قهرمان اسطورهای یونان در داستان نبرد تروا (troy) است. همه پیکر او به جز پاشنه پایش رویین بود و همین بخش تنش هم مرگ او را رقم زد. آشیل پسر پلیوس (پهلوان یونانی و از یاران هراکلس) و دریاپری به نام تتیس بود. زئوس (خدای خدایان اساطیر یونان و پدر اکثر خرده خدایان نسل جدید) قصد داشت خود با تتیس وصلت کند، اما با پیشگویی تایتان پرومتوس مبنی بر اینکه "پسر تتیس از پدر به نیروتر شود" او را به پلیوس پهلوان که مورد لطفش بود واگذاشت. آشیل، فرانسوی نام آخیلِس، قهرمان یونان در داستان نبرد تروا است. آشیل پسر پلیوس (پهلوان یونانی و از یاران هراکلس) و دریا پری ای به نام تتیس بود.تتیس یکی از رب النوعهای دریا والهه فنا ناپذیر آب است .او هفت فرزند به دنیا می آورد که فقط آشیل میماند زئوس (خدای خدایان اساطیر یونان و پدر اکثر خرده خدایان نسل جدید) قصد داشت خود با تتیس وصلت کند، اما با پیشگویی تایتان پرومتوس مبنی بر اینکه "پسر تتیس از پدرنیرومند تر شود" او را به پلیوس پهلوان که مورد لطفش بود واگذاشت. تتیس آشیل نوزاد را به جهان زیرین برد و او را از پاشنه گرفته، در رود سیاه جهان مردگان (استیکس) فرو کرد. تمام تن او جز پاشنه که در دست مادر بود به آن آب آغشته شد و تنها آن نقطه آسیبپذیر باقی ماند.همه پیکر او به جز پاشنه پایش رویین بود سالها بعد ... هکتور و پاریس شاهزادگان تروا در ایالت اسپارتا مهمان هستند. شاه منلاس،همسری زیبا به نام هلن دارد که پاریس جوان راعاشق خود کرده است. موقع برگشتن به تروی پاریس با هلن فرار میکنه. آگامنون،پادشاه جاه طلب یونان ،به بهانه پس گرفتن هلن به تروا حمله میکنه. آشیل سردارهمیشه فاتح یونان با آگامنون میانه خوبی ندارد و درخواست همکاری را رد میکند. اما دوستش اُدیسه با وعده هایی خیال انگیز بالاخره او را عازم تروی میکند. آنها به تروی میرسند و آشیل با یک اقدام غیر منتظره با یاری 50 مرد خود ،معبد آپولو تروی را تصرف میکند.به هنگام شب معاون آشیل به او خبر میدهد که برسيس خواهر کوچک آندر،همسر هکتور،گروگان آنهاست.آشیل پیش او میرود تا صحبت کند ولی دختر با گستاخی جواب او را میدهد. آگامنون ، آشیل را به پیش خود میخواند و از اینکه او سرخود حمله را آغاز کرده ، ابراز نارضایتی میکند و برای اینکه کاملا حالش را بگیرد،دستور میدهد برسیس را نزد او بیاورند تا شبی را خوش باشد. آشیل دیوانه میشود و نیروهای خود را از آنها جدا کرده و از ادامه حمله سرباز میزند صبح فردا جنگ اصلی آغاز میشود ولی هکتور یک تنه ، نیروهای اسپارتا را مجبور به عقب نشینی میکند آگامنون که اوضاع را وخیم میبیند، دستور میدهد آشیل را بیاورند .ولی به او گفته میشود که آشیل به خاطر برسیس ، حاضر به همکاری نیست . آگامنون برسیس را اذیت نکرده ولی از حرصش او را به سربازان شکست خورده سپرده تا کمی خوش باشند برسیس مشغول مبارزه با سربازان است که آشیل سر میرسد و او را نجات میدهد. دختر کمی با آشیل مهربان میشود و دلیل جنگ او را با تروی میپرسد و آشیل در پاسخ میگوید خودش هم نمیداند و فقط برای جنگ زائیده شده است شب هنگام برسیس به خیال اینکه آشیل خوابیده با چاقو به او حمله میکند.اما آشیل بیدار میشود. برسیس میگوید اگر تو را نکشم، فردا هزاران مرد را میکشی و آشیل اجازه میدهد این کار را انجام دهد. ولی عشق دستان برسیس را سست میکند ...ه از آن سو پاریس که از کشته شدن هموطنان خود ناراحت است، تصمیم میگیرد که منلاس را به مبارزه تن به تن دعوت کند تا هر که پیروز شد، هلن را با خود ببرد. در روز مبارزه پاریس کم میاورد و به هکتور پناه میبرد. هکتور مجبور به کشتن منلاس میشود و آتش خشم سپاهیان او را بر می انگیزد دوست قدیمی آشیل، پاتروکلوس که با وجود سن کم با پوشیدن لباسهای او به افراد آماده باش میدهد و ناغافل به تروی حمله میکنند. هکتور که دل خوشی از آشیل ندارد به تصور او با پسر درگیر میشود و او را میکشد.ولی با برداشتن کلاه خود ، همه چیز آشکار میشود. خبرکشته شدن پاتروکلوس به آشیل میرسد و او خشمگین به تنهائی به نزدیک دروازه رفته و هکتور را به مبارزه میخواند.هکتور در نبرد تن به تن کشته می شود.وآشیل جنازه اش را به ارابه میبندد و با خود میبرد. شب پیریام برای بردن جنازه پسرش به نزد آشیل می آید و به پای او می افتد تا جنازه هکتور را پس بدهد. آشیل درمانده قبول میکند. برسیس ناگهان پدر را میبیند. آشیل به برسیس اجازه رفتن میدهد.اما او هر چند از کشته شدن هکتور ناراضی است، حاضر به رفتن نیست ولی از پدر شرم دارد و مجبور به رفتن میشود پس از روزها انتظار بالاخره نیروهای اسپارتا ناامید از نفوذ به قلعه، تصمیم به بازگشت میگیرند. اما ناگهان جرقه ای در ذهن اودیسه روشن میشود و پیشنهاد ساختن اسب چوبی را میدهد صبح فردا اهالی تروی، با منظره ای عجیب رو به رو میشوند. آگامنون با سربازانش رفته و یک اسب چوبی عظیم برای آنها به یادگار گذاشته است. با شکوه فراوان اسب را به داخل میبرند. شب سربازان داخل اسب چوبی ازغفلت نگهبانان استفاده کرده و تروی را به آتش میکشند منظومه ایلیاد اینجا ناگهان تمام میشود، اما نویسنده دیگری بعد از هومر ماجرا را اینگونه ادامه میدهد . آشیل که این چنین میبیند به تنهائی به دنبال برسیس میرود. برسیس و آشیل همدیگر را می یابند ولی پاریس غافلگیرانه به پاشنه پای آشیل تیراندازی میکند التماس برسیس سودی ندارد و زندگی کوتاه این پهلوان مشهورپایان می پذیرد پاریس در جنگی که خود افروخته جانش را از دست می دهد سرانجام تروی سقوط میکند ولی کسی زنده نیست تا بر آن حکومت کند روئین تنان نه تنها مغلوب پهلوان دیگری نشدند که مقهور غرور پهلوانی خود شدند محور اساسی منظومه ایلیاد خشم آشیل و اهمیت سرنوشت در زندگی انسان است.در ایلیاد منظومهء هومر از داستان جنگ ده سالهء تروا ،خشم ویرانگر آشیل و اختلاف او با آگاممنونبر سر تصاحب برسیس به ترک سردار بزرگ از صحنهء نبرد می انجامد. یک نمونه دیگر از این بروز خشم رفتار ننگین آشیل با هکتور و نعش اوست. از اینرو آشیل در ادبیات یونان و روم و اروپای قرونوسطی نماد خشم بشمار میرفت.خشم آشیل در ایلیاد دارای آنچنان اهمیتی است که کتاب با موضوع آن آغاز میگردد: ای الهه، سرود خشم آشیل را بخوان! لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده