رفتن به مطلب

استاد «کامبیز بهرام سلطانی» دار فانی را وداع گفت


ارسال های توصیه شده

[h=4]خبر فوری/

استاد «کامبیز بهرام سلطانی» دار فانی را وداع گفت :sad0:

[/h]

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

[h=5]سبزپرس – گروه تشکل ها و رسانه: «کامبیز بهرام سلطانی» از چهره های نامدار در حوزه محیط زیست ساعاتی پیش دار فانی را وداع گفت. [/h] به گزارش سبزپرس، بهرام سلطانی پس از طی دوره طولانی بیماری سرطان ریه ساعاتی پیش در منزلش در گذشت.

او یکی از چهره های مشهور در میان فعالان حفاظت محیط زیست کشور بود که تالیف چند کتاب در زمینه حفاظت و مدیریت محیط زیست و همچنین تالیف مقالات متعدد در این حوزه را در کارنامه داشت.

مراسم تشییع پیکر استاد بهرام سلطانی، ساعت 8:30 صبح روز یکشنبه، دوم بهمن 1390 از مقابل شرکت مهندسین مشاور رویان، واقع در یوسف آباد، خیابان جهان آرا، پلاک 25 تا بهشت زهرا(س) انجام خواهد شد.

سبزپرس درگذشت این فعال محیط زیست را به همسر و خانواده بهرام سلطانی و جامعه فعالان محیط زیست ایران تسلیت می گوید.

  • Like 11
لینک به دیدگاه

[h=4]صبح امروز و با حضور جمعی از فعالان محیط زیست:

«کامبیز بهرام سلطانی» در بهشت زهرا آرام گرفت

[/h]

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

[h=5]سبزپرس – گروه تشکل ها و رسانه ها: مراسم خاکسپاری «کامبیز بهرام سلطانی» یکی از چهره های صاحب نام حوزه محیط زیست صبح امروز برگزار شد. [/h] به گزارش سبزپرس، پیکر بهرام سلطانی ساعت 8:30 صبح امروز از مقابل شرکت مهندسان مشاور رویان (محل کار مرحوم بهرام سلطانی) تشییع شد و در قطعه 14 بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد.

در این مراسم جمعی از فعالان و پیشکسوتان عرصه حفاظت و مدیریت محیط زیست کشور حضور داشتند و آخرین وداع را با دوست و همکار قدیمی خود انجام دادند. شایان ذکر است که در این مراسم هیچ یک از مدیران سازمان هیا دولتی حضور نداشتند.

خانواده بهرام سلطانی ضمن تشکر از تمامی دوستان، آشنایان و فعالان محیط زیست اعلام کردند که برای پاسداشت یاد و آموزه های این استاد فقید، مجلس یادبودی در روز شنبه هشتم بهمن ماه 1390 از ساعت 16 تا 18 در سالن اجتماعات جامعه مهندسان مشاور ایران به نشانی تهران، ولنجک، بلوار دانشجو، خیابان بیست و ششم، نبش گلریزان برگزار خواهد شد.

کامبیز بهرام سلطانی، اکولوژیست و کارشناسان مدیریت محیط زیست، دانش آموخته کشور آلمان بود که پس از اتمام دوره تحصیل به ایران بازگشت و فعالیت خود را در اوایل دهه 1360 در سازمان حفاظت محیط زیست آغاز کرد. اما همکاری با این سازمان چندان دوامی نداشت و حدود چهار سال بعد از فعالیت در این سازمان استعفا داد و در یک شرکت مهندسان مشاور به عنوان کارشناس محیط زیست آغاز به کار کرد.

علاوه بر مهارت و دانشی که در حوزه محیط زیست (خصوصا بوم شناسی) داشت، صاحب قلمی شیوا و از سوی دیگر عکاسی توانا بود. تالیف سه کتاب و مقالات متعدد علمی، از جمله فعالیت های بهرام سلطانی در حوزه نگارش علمی در سه دهه اخیر بود.

نزدیکان و آشنایان، بهرام سلطانی را کارشناسی توانمند با منطق قوی علمی می دانستند که در عین حال بسیار احساساتی بود که در لحظات احساسی به زحمت می توانست اشک خود را مهار کند. با این حال در برابر آسیب طبیعت خشمی بی مهار داشت. بسیاری از فعالان محیط زیست معتقدند که بهرام سلطانی از چهره هایی بود که هیچگاه مصالح محیط زیست و طبیعت کشور را فدای انگیزه های مادی خود نکرد و همین خصوصیت بود که از او چهره ای محبوب و معتمد ساخته بود.

  • Like 6
لینک به دیدگاه

[h=4]آنچه عقاب را پير مي كند، پرواز زاغهاي بي سروپاست

دکتر حسین آخانی*[/h]

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

عجب روزگار غریبی است. درست شش ماه بعد از وداع یاسر انصاری جامعه محیط زیست ایران یکی دیگر از پاره های تن رنجورش را از دست داد. همین دیشب بود که به منزلشان زنگ زدم و با خواهرش صحبت کردم، فهمیدم که حالش خیلی بد است. تا پاسی از شب نتوانستم بخوابم و گواینکه می دانستم باید منتظر خبر بدی بود. اصلا دل و دماغ نوشتن ندارم. آنهم در مورد کامبیز، فردی که در نوشتن روش خاص خودش را داشت. بسیار دقیق بود و تمام اصول حرفه ای را رعایت می کرد. با آنکه مطالبش رک و بی پروا بود ولی همیشه کاملا مستند و بدور از احساس و پیش داوری می نوشت. برای آنکه بدانیم چه کسی را از دست داده ایم خاطره زیر را می نگارم.

تابستان سال گذشته بود که خانم مهندس ظفرنژاد از من خواست کسی را معرفی کنم تا به اتفاق چند مقاله در خصوص اثرات سد سازی در همایش ملی ارزیابی تاثیر اجتماعی سیاست برنامه ها و طرح ها ارائه کنیم. به او گفتم که بهترین فرد کامبیز بهرام سلطانی است. خودم به ایشان زنگ زدم و پاسخ مثبتش را گرفتم. چندی گذشت اصل مقاله اش را هم فرستاد (این مقاله در سایت مهار بیابانزدایی منتشر شده است). این همایش از طرف شهرداری برگزار می شد و شهرداری هم بنابود که به ارائه کنندگان مقالات حدود چهارصدهزار تومان بپردازد. البته برای این کار بایستی فرم قراردادی تهیه و به محل مربوطه فاکس می شد. ولی کامبیز حاضر نشد این کار را بکند وشرط شرکت خودش را بدون پرداخت پول گذاشت. این زیباترین درسی بود که از استاد می شد آموخت. راستی مگر علم فروختنی است؟ همایش برگزار شد و کامبیز با ویژگیهای منحصر به فردش مقاله خود را ارائه کرد. این آخرین باری بود که او را دیدم. اما آخرین پیامی که از او دریافت کردم ایمیلی بود که در حدود دو ماه پیش برایم فرستاده بود. عنوانش این بود: غم قفس به کنار، آنچه عقاب را پیر می کند، پرواز زاغهای بی سروپاست. این داستان خودش بود. عقاب محیط زیست ایران آزاد شد. روحش شاد.

*گیاه شناس و عضو هیئت علمی دانشگاه تهران

  • Like 6
لینک به دیدگاه

روز مرگ باغبان

هنوز باور نمي کنم استاد کامبيز بهرام سلطاني تنهايمان گذاشته است. ايران مردي بزرگ و زيستمندان ايران ياوري صديق و دلسوز را از دست دادند. اين داستان را تقديم ميکنم به او.

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

يک داستان: روز مرگ باغبان

روي گلها،روي کاشي ها و حتي روي ديوارها ، انگار شبنم نشسته است ، از بس که توي چشم همه اشک هست. کفني گلدوزي شده روي تاقچه است و توي ايوان، مستطيلي سرد تنها حجمي از چوب است که در اين دور و اطراف پيچکي دور آن ريشه ندوانده است. روي در نوشته اند: کسي که گلي راچيده ،به اينجا پا نگذارد.

جمعيت سوگوار به رديف درحاشيه جوي خشک باغ نشسته اند و اشک مي ريزند. کسي، وصيتنامه را باز مي کند و آن را با صداي بلند مي خواند. ازميان هق هق سوگواران صدايش بريده و منقطع به گوش مي رسد: بوي شب بوها در شب هاي مهتابي ... بدرهاي تمام در شب هاي شکوفايي اطلسي ها ... همدردي گل هاي نگونسار در غروب هاي دلگير..... بوي بهار نارنج در سپيده دم همه روز هايي که اميد بسته ايد روزديگري باشد....همه را براي شما وا مي گذارم ...

وقت آن مي رسد که مستطيل سرد را توي باغ بگردانند. چشم همه به گلهاي آفتابگردان است که رو کرده اند به سوي جمعيت. و تازه حالاست که همه متوجه بوي بهار نارنج ها شده اند و انتظاري را که يک وقت داشته اند براي يک روز ديگر. مستطيل سرد را از باغ بيرون مي برند. بوي بهار نارنج منتشر مي شود تا گورستان خاموش .

 

"ناصر کرمي"

  • Like 5
لینک به دیدگاه

در رثاي کامبيز بهرام سلطاني

آخرين روز از دي ماه 1390، آخرين روز از زندگي استاد کامبيز بهرام سلطاني بود ... او درست دو ساعت و پانزده دقيقه پيش از آغاز ماهي که در آن به دنيا آمده بود – بهمن - از دنيا رفت و با رفتنش طبيعت ايران را از داشتن يکي از صديق‌ترين و نخبه‌ترين يارانش محروم کرد ...

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

دکترها همه جوابش کرده بودند و بسياري از نزديک‌ترين دوستانش مي‌دانستند که شمارش معکوس شروع شده است ... با اين وجود او تا آخرين لحظه‌ي زندگيش جانانه در پاي طبيعت وطنش ايستاد و آخرين کلام‌هايش آن بود که دنا، استحقاق توجهي بيش از اين را دارد ...

دلم مي‌خواهد پرشکوه‌ترين بدرقه‌ي سبز را نثار استاد کنيم و بار ديگر همه با هم نشان دهيم که ايراني هرگز، ياد فرزندان فرزانه و عاشقش را از ياد نمي‌برد ...

ممنون از همه‌ي شما خوبان که در طول يک ماه گذشته براي بهرام سلطاني عزيز، انرژي مثبت فرستاديد و دعايش کرديد ...

تسليت مي‌گويم به بانوي فداکاري که مي‌دانم چه عاشقانه و با اراده از همسرش پرستاري کرد و هرگز خم به ابرو نياورد؛

تسليت مي‌گويم به يگانه دختر عزيز استاد ...

تسليت مي‌گويم به علي مزروقي، نزديک‌ترين دوست و همکار استاد که مي‌دانم از 27 مهر 1390 تا امروز، همواره با چشمان باراني به خواب رفته است و هر کاري که مي‌توانست براي نجاتش انجام داد ...

تسليت مي‌گويم به مسعود شکويي عزيز و ديگر همکاران عزيزش در مهندسين مشاور رويان که آگاهم استاد را در اين روزهاي سخت هرگز تنها نگذاشتند ...

و تسليت مي‌گويم به دانش عالي‌پور و خانم ميريام پور عزيز که مي‌دانم بدون آنکه استاد را ديده باشند، همه‌ي تلاش‌شان را کردند تا او بهارهاي بيشتري را درک کند ...

يادش به خير، برايم نوشته بود که مي‌ترسم عمرم به پايان رسد و درنيابم که چرا در برابر تخريب طبيعت زادبوم‌مان اينگونه منفعل عمل مي‌کنيم؟ و سرانجام عمرش به پايان رسيد در حالي که هنوز شصت و سومين بهار زندگيش را هم درک نکرده بود و اين براي طبيعت مردي که همه‌ي زندگيش "ايران" بود، عمر بسيار کوتاهي است ...

هرچند که مي‌دانم اينک پاسخ پرسشش را يافته است ...

محمد درويش

  • Like 5
لینک به دیدگاه
روحش شاد باد :icon_gol:

جای دکتر توی محیط زیست ایران واقعا خالی شد:hanghead:

یادش به خیر روزی که در مورد یه پروژه ای استادمون ازشون مشورت میگرفت:sigh:

  • Like 3
لینک به دیدگاه
جای دکتر توی محیط زیست ایران واقعا خالی شد:hanghead:

یادش به خیر روزی که در مورد یه پروژه ای استادمون ازشون مشورت میگرفت:sigh:

 

 

اخی پس تو از نزدیک میشناسیش

 

به تو هم تسلیت میگم

خیلی برات سخته

  • Like 1
لینک به دیدگاه
اخی پس تو از نزدیک میشناسیش

 

به تو هم تسلیت میگم

خیلی برات سخته

نه افتخار اینو نداشتم از نزدیک ببینمشون

ولی تلفنی صداشونو شنیده بودم اونم زمانی که استاد پروژه من باهاشون حرف میزدن

ممنونم:icon_gol:

روحشون شاد

  • Like 2
لینک به دیدگاه

هفت جمله از کامبيز بهرام سلطاني

ايرن- عادت زنده ياد بهرام سلطاني بود که با موشکافي و دقت مطالب زيست محيطي روزنامه ها را بخواند و بي هيج دريغ و چشمداشتي منتقد دلسوز و بي طرف روزنامه نگاران اين حوزه باشد. اگر مطلبي چشمش را مي گرفت تلفن ميزد و در تاييد يا رد بي هيچ رودرواسي نظرش را ميگفت

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

غالب روزنامه نگاران طرفدار محيط زيست از اين نظر وامدار نظرات و آموزه هاي او هستند. آنچه که در پي مي خوانيد هفت جمله اوست که از ميان مجموعه گفتگوهاي تلفني که در يک سال گذشته با هم داشته ايم انتخاب کرده ام. شادروان بهرام سلطاني از نظر سلوک شخصي وارسته و در رفتار شغلي هماره کاملا مستقل بود. هرگز چرب و شيرين دنيا او را به چشم فروبستن از حقايق يا پيروي از اين و آن وادار نکرد. اين استقلال فکري در جمله هايي که در پي مي خوانيد به وضوح ديده مي شود. بديهي است که اينها نظريات ايشان است و ممکن است کساني ديگر و از جمله نگارنده کاملا با همه آنها موافق نباشند :

1- همه حيثيت علمي ام را روي اين مي گذارم که ثابت کنم آنها آمار دقيق تعداد حتي يک گونه حيات وحش در حتي يکي از زيستگاه هاي ايران را هم ندارند. ( در پاسخ به اين ادعاي معاونت وقت محيط طبيعي سازمان محيط ز يست که چون پس از سرشماري متوجه مازاد بودن تعداد شماري از گونه ها در تعدادي از زيستگاهها شديم، مجوز شکار صادر کرديم.)

2- مشکل سازمان محيط زيست ادامه تفکرات جناب "…" است. اين پدرخوانده مشهور محيط زيست خودش شکارچي بوده و شاگردانش هم همين طور. پس عجيب نيست که سازمان هرگز نگاه اکولوژيکي به طبيعت ايران نداشته و کماکان ساختار آن در حد يک اداره شکارباني باقي مانده است. (بدون شرح!)

3- آنها (يعني جناب آقاي "…" و شاگردانش) هنوز به علفخواران چهارپا مي گويند "شکار"! تا حالا ديده ايد براي کاهش قورباغه ها دلسوزي کنند؟ آنها فقط نگران آهوها و قوچ و ميش و کل و بز و . . هستند، چون مثل يک شکارچي به طبيعت نگاه مي کنند، نه مثل يک اکولوژيست. ( رجوع شود به جمله قبلي.)

4- از اين شوي مضحک بايد يک فيلم کمدي بسازند. (مختصر و مفيد در باره پروژه احياي ببر مازندران و ماجراي ورود دو ببر سيبريايي در همين زمينه. بيشتر از اين هم حاضر نشدند حرفي بزنند.)

5- خائنتر از مديري که مجوز ورود لوله يا جاده به زون حساس پارک ملي را مي دهد، مهندس مشاوري است که ارزيابي زيست محيطي اين پروژه ها را امضا مي کند يا حتي نقشه آنها را مي کشد. شما چرا اسم اين مهندسان مشاور را هيچ وقت فاش نمي کنيد؟ (در واکنش به خبر عبور لوله نفت و جاده از شماري پارکهاي ملي کشور در سال گذشته.)

6- ارزيابي زيست محيطي در حال حاضر فقط يک دکان براي بعضي استادان و مدعيان و کارشناسان محيط زيست است و عملا الزام داشتن ارزيابي زيست محيطي نه باعث توقف پروژه مخربي شده و نه اصلاح هيچ پروژه بزرگ عمراني. ( باز هم بدون شرح!)

7- کاهش نود درصدي جمعيت حيات وحش ايران؟ بله من کاملا تاييد مي کنم. ( در واکنش به چاپ خبري در همين باره در روزنامه همشهري.)

 

ناصر کرمي

لینک به دیدگاه

در ستايش سلطان بهرام

رامين نوري- سلطان؛ نامت ملموس تر از اسطوره هاي بي جاني که پر کرده بود کتابهايي را که لابه لاي برگهاي زردشان را پر کرده ام از پر طاووس. لاي شاهنامه پدربزرگ صفحه سهراب کشون کنار اسم رستم با خطي خوش که دوستش داشتم نوشته شده بود پورياي ولي، تختي.

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

سالها گذشته است و امروز روز به رسم پدربزرگ من هم نامهايي نوشته ام: عباس جعفري، ياسر انصاري و امروز هم نوشتم کامبيز بهرام سلطان. اما از اين نوشتن ها هراسي بزرگ در دلم لانه کرده، هراس رفتن و نبودن کساني چون اسکندرفيروز، دکتر کهرم، عباس محمدي، ناصر کرمي، محمد درويش، مژگان جمشيدي و ..... نبودن اين سلطانها مجالي شود براي جست و خيز کفتارها و شغالها. اين هراسي است قلب رنجور و سينه خسته ام را مي فشرد.

در سرزميني که آدميانش با عبور از دروازه هستي و کوچ به سرزمين مرگ ارزش مي يابند تازه ان هم به روزي و نهايت چله اي چه بايد گفت و نوشت؟ تا همين ديروز سلطان، خاموش و بي صدا در لابلاي طاقزارها، جنگل، کوه و بيابان دوربين به دست در پي مطالعه و تحقيق در باب محيط زيست ايران مي گشت. کتاب نوشت، مقاله ها نوشت، يادداشت ها نوشت و ... تا اينکه خسته از جدال عاشقانه اش با غم تنگناي خاموش و بي رحم نابودي محيط زيست و طبيعت ايران، با سرطان رفت. سرطان، نامي که اين روزها همه با ان کنار امده ايم و انگار به رسم مهمان نوازي ايراني بدون اما و اگر ميزبان خوبي برايش شده ايم و دليل امدنش را هم نمي خواهيم بدانيم و همچنان بر تخريب مي افزاييم و در مقابلش هم سکوت مي کنيم.

حکايت غريبي است اين رفتن ديگران و نشستن من و امثال من. حکايتي غريب از آنچه بر طبيعت ايران مي رود. از بي آبي اروميه و خشک شدنش، از پريشاني پريشان، از سوختن بلوطهاي زاگرس، از فروريختن هاي ميراث هاي قديم، از شکار خرس و يوز و کاراکال و .... اما چه مي شود کرد؟ که گاه حتي به بيان آنچه بر ما مي رود نيز يا مجالي نيست و يا اينکه حوصله اي به گلايه و بدتر اينکه در سرزميني باشي که سکوتت را حتي به رضايت معنا مي کنند و تو نداني که با اين چه کني گاه نوشتن. وقتي که عشق به اين سرزمين و نگراني از دست دادن آن به جانت بيفتد ديگر مجالي باقي نمي ماند بر اينکه سر بالاکني و لذت ببري از شکوه پرواز عقابي که آن بالاها آبي بيکران آسمان را مي چرخد.

شايد روزي ما هم .....

اميد که هرچه زودتر اين زخمهاي عميق بهبود يابد و با پذيرش تحقق افکار، ايده ها و آرمان هاي شخصيت هايي اين چنين، جامعه نيازمند به آگاهي را تنها نگذاريم.

لینک به دیدگاه

[h=4]برای او که اینک در ماتم تالاب‌ها و درختان وطن نشسته است *

محمّد درویش

[/h]

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

جهان یادگارست و ما رفتنی ؛ به گیتی نماند به جز مردمی

به نام نیکو گر بمیرم رواست ؛ مرا نام باید که تن مرگ راست

کجا شد فریدون و هوشنگ شاه ؟ ؛ که بودند با گنج و تخت و کلاه

برفتند و ما را سپردند جای ؛ جهان را چنین است آئین و رای

و امروز می‌خواهم از همین آیین و همین قانون خدشه‌ناپذیر آمدن به دنیا سخن بگویم؛ آمدن مردی که اینک به بهانه‌ی رفتنش اینجا جمع شده‌ایم تا ادای دینی کنیم به ایرانی‌ترین ایرانی‌ای که می‌شناختم و می‌شناختیم ...

مردی متخصص و کارآزموده که می‌دانست در طبیعت باید به دنبال چه بگردد. او نقشه‌ی راه داشت و در شمار آن گروه از نخبگان محیط زیست ایران جای می‌گرفت که همه‌ی طبیعت وطن را وجب به وجب پیموده و در موردش اطلاعاتی به روز داشتند و دارند. برای او فرقی نمی‌کرد که در دشت ارژن گام برمی‌دارد و زیستمندان پریشان را رصد می‌کند یا روزگار کل و بزهای سفیدکوه در دیار فلک‌الافلاک را می‌پاید. پرواز فلامینگوها در میانکاله همانقدر او را به وجد می‌آورد که تماشای خرامیدن یوزپلنگ‌ها در بافق؛ او عاشق نگهبان‌های بی‌ادعای آب در باهو کلات بود و گاندوهای بلوچستانی را چون کبک‌های پادنا و هوبره‌های ولدآباد دوست می‌داشت ... کامبیز بلندمازوهای خیرود را می‌پرستید، اما این پرستیدن سبب نمی‌شد تا از دیدن نبکاهای شهداد، کلوت‌های لوت و عمارت‌های مواج جندق و مصر به اوج نشاط نرسد؛ برای او سمندر خالدار امپراتور در دره شهبازان همانقدر شوکت و ابهت داشت که وزغ کویری ساکن در چشمه سفید آب سمنان ...

او می‌دانست که پلنگ دره کجاست؟ توت سیاه آباده را می‌شناخت؛ در توت نده دنا شب‌هایی را صبح کرده بود؛ آبشار پوتک برایش، تبلور زندگی بود؛ درخارتوران او از سر گل‌ها می‌پرید؛ با مانگروها و حراها معاشقه داشت؛ در ساری گل نفس می‌کشید؛ در کم‌جان بختگان، جانش به شماره می‌افتاد و با آرتمیای مرحوم در ارومیه درد دل‌ها کرده بود ...

با این وجود، بهرام سلطانی را فقط برای این دوست ندارم و دوست نداریم که ایران را و طبیعتش را مثل کف دستش می‌شناخت و با زیستمندانش عاشقانه راز و نیاز می‌کرد؛ حتا به دلیل انبوه یادداشت‌ها و کتاب‌های وزینش هم نیست که دوستش دارم ...

من، کامبیز را دوست دارم؛ زیرا وقتی او را در میان انبوه کتاب‌های بیشمارش در آن آشیان کوچک اما دوست‌داشتنی و گرمش در بلوار فردوس، پشت رایانه‌ی شخصی‌اش می‌دیدم؛ ناخودآگاه احساس می‌کردم که در برابر سلطان بهرام ایستاده‌ام و نه بهرام سلطان! مردی که از پشت رایانه‌ی شخصی‌اش با چنان اعتماد به نفسی سخن می‌گفت و می‌نوشت که انگار سلطان جهان و فارغ از هر آن چیزی است که رنگ تعلق دارد. آری ... او یکی از بی‌نیازترین اندیشمندان و نخبگان محیط زیست ما بود که هرگز حاضر نشد، سخنی را بر زبان آورد یا کلامی را بنویسد که به آن اعتقادی نداشت. او کابوس روشنفکران هیزم‌کش زمان و زنهاردهنده‌ی مدیریتی بود که هرگز در نقش محلل علمی، نتوانست تأییدنامه‌ای از وی اخذ کند.

و من و ما اینجا گرد هم جمع شده‌ایم تا پاسداشت طبیعت‌مردی را گرامی داریم که برای مردمش و برای دوستداران محیط‌زیست و تشکل‌های مردم‌نهادی که در این حوزه فعالیت داشتند، همیشه آماده‌ی خدمت صادقانه و بی‌منت بود؛ اما در برابر آنهایی که از پشت میزهای رنگین و اتاق‌های پهن‌پیکر او را خطاب می‌کردند، یک سلطان بود مانند ببر مازندران و شیر ارژن؛ سلطانی که سرنوشتش بی‌شباهت به همان ببر و شیر ایرانی نبود! بود؟

حکایت این سلطان بی رقیب طبیعت ایران، حکایت آن بوته‌ی خشک گونی است که استاد شفیعی کدکنی، سال‌ها پیش در وصف بزرگ‌منشی و وقارش چنین سروده بود:

در هجوم تشنگی، در سوز خورشید تموز

پای در زنجیر خاکِ تفته می‌نالد گَوَن

روزهـا را مـی‌کنـم، پیمــانه، با آمـد شدن

غوک نی زاران لای و لوش گوید در جواب:

چند و چند این تشنگی خود را رها کن همچو ما

پیش نه گامی و جامی نوش و کوته کن سخن

بوته‌ی خشک گَوَن در پاسخش گوید: خَمُش!

پای در زنجیر، خوش‌تر، تا که دست اندر لجن

و محمّد درویش امروز از شما می‌پرسد: به راستی تعداد بهرام‌سلطانی‌های زمانه‌ی ما چند نفر است؟ چرا نسل بهرام‌سلطانی‌ها؛ نسل دانشمندانی که علم‌شان را و وقار علمی‌شان را به پول و قدرت نمی‌فروشند، رو به انقراض است؛ همان‌گونه که یوزها در بافق و گورخرها در خارتوران روبه انقراض‌اند؟ چرا آنجا که باید در برابر طبیعت‌ستیزان قدرت‌سالار یا نادان فریاد می‌زدیم: اگر اینگونه بر طبل توسعه بدون لحاظ توانمندی‌های بوم‌شناختی سرزمین بکوبید؛ حاصلش می‌شود بدرود تلخ با گاوخونی، با ارومیه، با آجی گل، با کافتر، بختگان، طشک، پریشان، ارژن، زریوار، میقان، نایبند، خجیر، سرخه حصار، سگزی، هایقر، شادگان، هورالعظیم و گتوند؛ فریاد نزدیم! زدیم؟ چرا در برابر برهنگی شتابناک سرزمین مادری‌مان، در برابر نابودی دشت برم، نشست زمین در قهاوند همدان، آبی‌بیگلوی اردبیل، معین‌آباد ورامین و پریشان فارس سکوت کردیم تا کار به خودسوزی زمین در قره‌داغ، سلطان آباد، گندمان و پریشان رسید! نرسید؟ و چرا فریادهای یک‌تنه‌ی بهرام‌سلطانی‌ها را طنین ندادیم تا اینگونه در برابر طبیعت‌ستیزان و آب‌سالاران طبیعت‌گریز دست پایین را نداشته باشیم؟

حقیقت این است که بهرام سلطانی رفت، از بس که جان نداشت؛ از بس که خسته شده بود از فریاد زدن در خلایی که انگار در آن فریادرسی نبود! و من از نگاه غمناک او در آخرین دیدارم، دریافتم که سرنوشت درختان باغ‌مان ... ایران‌مان تبر است؛ اگر پیام کامبیز را درک نکنیم و سلوکش را امتداد ندهیم.

بهرام‌سلطانی می‌گفت: بچه‌ها! اگر می‌خواهید بمانید، بمانید؛ اما به آن شرط که کاری کنید؛ نه این که کاری کنید تا بمانید!

او به ما یاد داد که یک انسان، تنها زمانی حق دارد به موجود زنده‌ای دیگر، از بالا نگاه کند، که بخواهد به او کمک کند تا روی پای خود بایستد و زندگی کند. و او به ما زنهار می‌زد: یادمان باشد: آن هنگام که از دست دادن عادت می‌شود؛ به دست آوردن هم دیگر آرزو نیست! هست؟

اما کامبیز جان! حقیقت این است که می‌دانم روح بزرگت اینک در همین تالار، ما را می‌نگرد، در حالی که همچنان به ماتم درخت‌ها و تالاب‌های وطن نشسته‌ای:

تو در کنار پنجره

نشسته‌ای به ماتم درخت‌ها

که شانه‌های لخت‌شان خمیده زیر پای برف

من از میان قطره‌های گرم اشک

که بر خطوط بی قرار روزنامه می‌چکد

من از فراز کوه‌های سر سپید و کوره راه‌های ناپدید

نگاه می‌کنم به پاره پاره‌های تن

به لخته لخته‌های خون

که خفته در سکوت دره‌های ژرف

درخت‌های خسته گوش می‌دهند

به ضجه مویه‌های باد

که خشم سرخ برف را هوار میزند

و من و تو زار می‌زنیم

درون قلب‌های‌ مان

به جای حرف

فریدون مشیری

با این وجود، اینک ایمان دارم رفیق که روح بلندت را خورشید رها نمی‌کند؛ غم صدایت نمی‌کند و ظلمت شام سیاهت نمی‌کند ... زیرا تو بهتر از هر کسی می‌دانی که خدا هست، دگر غصه چرا؟ تویی که یادمان دادی برای آن که همه چیز را شیرین ببینیم، باید فرهاد باشیم و نهراسیم ...

پشت هر کوه بلند سبزه زاریست پر از یاد خدا

و در آن باغ کسی می‌خواند که خدا هست دگر غصه چرا؟

 

* متن سخنرانی در مراسم یادبود زنده یاد «کامبیز بهرام سلطانی»

لینک به دیدگاه

[h=4]به پاس تلاش های ارزنده استاد در حوزه محیط زیست طبیعی؛

بنای یادبود «کامبیز بهرام سلطانی» در میانکاله ساخته می شود

[/h]

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

[h=5]سبزپرس- گروه تشکل ها و رسانه: روز گذشته، در مراسم برزگداشتی که برای «کامبیز بهرام سلطانی» در سالن اجتماعات جامعه مهندسان مشاور ایران برگزار شده بود، با ساخت بنای یادبودی برای این استاد محیط زیست در پناهگاه حیات وحش «میانکاله» موافقت شد.[/h] به گزارش سبزپرس، پیشنهاد ساخت بنای یادبود برای «کامبیز بهرام سلطانی» در مراسمی که روز گذشته (شنبه 8 بهمن) به مناسبت درگذشت او در سالن اجتماعات جامعه مهندسان مشاور ایران برگزار شده توسط فعالان محیط زیست مطرح شد.

حسین عبیری، فعال محیط زیست که روز گذشته در مراسم یادبود «کامبیز بهرام سلطانی» پیشنهاد ساخت بنای یادبود در میانکاله را مطرح کرده بود، در این باره به سبزپرس گفت: حال که پیکر زنده یاد کامبیز بهرام سلطانی در میانکاله آرام نگرفت (ولی با توجه به شناختی که از ایشان دارم روح ایشان همیشه در میانکاله خواهد بود) به همین جهت از سازمان حفاظت محیط زیست و یا فعالان محیط زیست در خواست کردیم به پاس سال ها تلاش صادقانه کامبیز بهرام سلطانی برای محیط زیست و حیات وحش کشور عزیزمان ایران، یک مجسمه یا لوح یادبودی از «کامبیز بهرام سلطانی» تهیه شود و در میانکاله نصب شود تا شاید پاداشی اندک از زحمات بی شمار این استاد محیط زیست را پاس بداریم.

او تاکید کرد که ایده این بنای یادبود در روز خاکسپاری «کامبیز بهرام سلطانی»، هنگامی که خواهر او در لحظه خاکسپاری با صدای بلند گفته بود: مرد سبز طبیعت ایران جای تو اینجا نیست جای تو درمیانکاله است، به ذهنش رسیده بود.

در مراسم بزرگداشت «کامبیز بهرام سلطانی» زمانی که پیشنهاد ساخت بنای بادبود برای او در میانکاله مطرح شد، معاون محیط طبیعی سازمان حفاظت محیط زیست در همان مراسم با آن موافقت و اعلام کرد که ساختمان جدید سازمان محیط زیست در میانکاله به نام «کامبیز بهرام سلطانی» نام گذاری خواهد شد

لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...