رفتن به مطلب

مشاعره ای زیبا مابین بانو سیمین بهبهانی و ابراهیم صهبا !!!!!


ارسال های توصیه شده

من خودم عاشق این شعرها هستم .......:ws37:

دلم میخواست اینجا بذارمش تا باقی دوستان هم از خوندنش لذت ببرند..:a030:

 

 

 

شعر دیوانگی از دفتر مرمر سروده خانم بهبهانی

که آغاز گر این مشاعره از راه دور بوده...

........................

دیوانگی

 

یارب مرا یاری بده، تا خوب آزارش کنم

 

هجرش دهم زجرش دهم، خوارش کنم زارش کنم

 

از بوسه های آتشین، وز خنده های دلنشین

 

صد شعله در جانش زنم، صد فتنه در کارش کنم

 

در پیش چشمش ساغری، گیرم ز دست دلبری

 

از رشک، آزارش دهم، وزغصه بیمارش کنم

 

بندی بپایش افکنم، گویم خداوندش منم

 

چون بنده در سودای زر، کالای بازارش کنم

 

گوید مَیفزا قهر خود، گویم بکاهم مهر خود

 

گوید که کمتر کن جفا، گویم که بسیارش کنم

 

هر شامگه در خانه یی، چابک تر از پروانه یی

 

رقصم بر ِ بیگانه یی، وز خویش بیزارش کنم

 

چون بینم آن شیدای من، فارغ شد از سودای من

 

منزل کنم در کوی او، باشد که دیدارش کنم

 

گیسوی خود افشان کنم، جادوی خود گریان کنم

 

با گونه گون سوگند ها، بار دگر یارش کنم

 

چون یار شد بار دگر، کوشم به آزار دگر

 

تا این دل دیوانه را، راضی ز آزارش کنم.

 

............................

لینک به دیدگاه

جواب ابراهیم صهبا به سیمین بهبهانی:

 

 

یارت شوم ، یارت شوم ، هر چند آزارم کنی

نازت کشم ، نازت کشم ، گر در جهان خوارم کنی

بر من پسندی گر منم ، دل را نسازم غرق غم

باشد شفا بخش دلم ، کز عشق بیمارم کنی

گر رانیم از کوی خود ، ور باز خوانی سوی خود

با قهر و مهرت خوشدلم کز عشق بیمارم کنی

من طایر پر بسته ام ، در کنج غم بنشسته ام

من گر قفس بشکسته ام ، تا خود گرفتارم کنی

من عاشق دلداده ام ، بهر بلا آماده ام

یار من دلداده شو ، تا با بلا یارم کنی

ما را چو کردی امتحان ، ناچار گردی مهربان

رحم آخر ای آرام جان ، بر این دل زارم کنی

گر حال دشنامم دهی ، روز دگر جانم دهی

کامم دهی ، کامم دهی ، الطاف بسیارم کنی

 

لینک به دیدگاه

جواب سیمین بهبهانی به ابراهیم صهبا :

 

 

گفتی شفا بخشم تو را ، وز عشق بیمارت کنم

یعنی به خود دشمن شوم ، با خویشتن یارت کنم؟

گفتی که دلدارت شوم ، شمع شب تارت شوم

خوابی مبارک دیده ای ، ترسم که بیدارت کنم

:w02:

لینک به دیدگاه

جواب ابراهیم صهبا به سیمین بهبهانی:

دیگر اگر عریان شوی ، چون شاخه ای لرزان شوی

در اشکها غلتان شوی ، دیگر نمی خواهم تو را

گر باز هم یارم شوی ، شمع شب تارم شوی

شادان ز دیدارم شوی ، دیگر نمی خواهم تو را

گر محرم رازم شوی ، بشکسته چون سازم شوی

تنها گل نازم شوی ، دیگر نمی خواهم تو را

گر باز گردی از خطا ، دنبالم آیی هر کجا

ای سنگدل ، ای بی وفا ، دیگر نمی خواهم تو را

 

لینک به دیدگاه

و در اینجا چندنفر از شاعران خوش ذوق هم در جواب اینها شعری سروده اند:

 

 

 

جواب رند تبریزی به سیمین بهبهانی و ابراهیم صهبا :

 

 

صهبای من زیبای من ، سیمین تو را دلدار نیست

وز شعر او غمگین مشو ، کو در جهان بیدار نیست

گر عاشق و دلداده ای ، فارغ شو از عشقی چنین

کان یار شهر آشوب تو ، در عالم هشیار نیست

صهبای من غمگین مشو ، عشق از سر خود وارهان

کاندر سرای بی کسان ، سیمین تو را غمخوار نیست

سیمین تو را گویم سخن ، کاتش به دلها می زنی

دل را شکستن راحت و زیبنده ی اشعار نیست

با عشوه گردانی سخن ، هم فتنه در عالم کنی

بی پرده می گویم تو را ، این خود مگر آزار نیست؟

دشمن به جان خود شدی ، کز عشق او لرزان شدی

زیرا که عشقی اینچنین ، سودای هر بازار نیست

صهبا بیا میخانه ام ، گر راند از کوی وصال

چون رند تبریزی دلش ، بیگانه ی خمار نیست

 

لینک به دیدگاه

پاسخ م. کیا به رند تبریزی،ابراهیم صهبا و سیمین بهبهانی:

 

یارب به دل یاری بده تا درد خود درمان کند

 

این ننگ صهبا را به جان از دوستان پنهان کن

 

دگفتی که تو دلداده ای؟بَهر بلا آماده ای

 

؟وانگه که رو تابانده ای،این کار، سست پیمان کند

 

مردی که با مویی جفا ،رویش بتابد از وفا

 

ننگت به دامانش خدا،نامرد بُوَد که آن کند

 

مغبون شدی ای زر ستان؟این رسم سودا است جوان

 

سوداگری با دلبران سود و زیان حیران کند

 

شرمنده ام سیمین من،از روی تو،از جنس زن

 

کین رسم صهبا در سخن،غم را به دل مهمان کند

 

ای رند تبریزی قیام،پرهیز از افکار خام

 

در بازیِ عشقی تمام،کِی فکر آب و نان کند؟

 

پیش رخ سیمین بران،صهبا کجا؟زیبا کجا؟

 

می را کجا؟مینا کجا؟این اندر آن جولان کند

 

ما عاشقان از ناصحان ،بیزاریم،این را بدان

ین گفتگو اندر میان،می در گلو نالان کند

 

ترکان نباشند اینچنین،زان هرچه دیدم در زمین

 

بودند متین و نازنین،این کار را نادان کند

 

سیمین ببین،ماه برین،ای دلبر ای نازنین

 

از بین مردان زمین ،این تن تو را سامان کند

 

گر دل من ات مِنّت کند، بر بوسه ای همّت کند

 

معلول را علّت کند،یاریِ در میدان کند

 

جانم ز تن بیرون رود،رنگ شرف از دل بَرَد

 

صد دل به نرخ کفر خَرَد،در پای تو قربان کند

 

گر رانی ام از کوی خود،ار پیچی ام چون موی خود

 

گویم بخود:بیخود که خود،انگشت بر دندان کند

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...