رفتن به مطلب

★ღ☆ زیـبـا ؛کوتاه؛ عـاشـقـا نــه ★ღ☆


saba mn

ارسال های توصیه شده

همیشه از چشم گذاشتن می ترسیدم

 

و آن روز نوبت من بود

 

چشمهایم را بستم...

 

 

یک،دو،سه...

 

و باز کردم

 

تو گم شده بودی

 

و من پی تو می دویدم

 

هنوز من بی تو...

 

وقتی پیدایت کنم

 

دیگر چشمهایم را نخواهم بست

  • Like 2
لینک به دیدگاه
  • پاسخ 960
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

دلتنگی چه حس بدی است

تنهایی چه حس بدی است

كاش

پاره ای ابر میشدم دلم مهربانی میبارید

كاش نگاهم شرار نور میشد

آشتی میداد

و كه دوست داشتن چه كلام كاملی است

و من چقدر

دلم تنگِ دوست داشتن است

  • Like 1
لینک به دیدگاه

من بودم

تو

و یک عالمه حرف...

و ترازویی که سهم تو را از شعرهایم نشان می داد!!!

کاش بودی و

...می فهمیدی

وقت دلتنگی

یک آه

چقدر وزن دارد...

  • Like 1
لینک به دیدگاه

متاسفم برات......

 

کوله بار آرزوهات روی دوشت تا کجا ها رفتی با پای پیاده

 

رفتیو به هر چی خواستی نرسیدی متا سفم برات ای دل ساده

 

دل به هر کی دادی از سادگی دادی

 

زندگیو پای دلدادگی دادی

 

هرجا دیدی چراغی پر فروغه

 

تا بهش رسیدی فهمیدی دروغه....

 

عاشق و خسته و غمگین و پریشون

 

دل بی کس ,دلک بی سروسامون

 

دل زخمی,دل تنها و تکیده

 

دل گریون من و هی دل گریون....

 

متاسفم برات.... ای دل ساده....

 

کوله بار آرزوهات و کی دزدید

 

دل دیونه به گریه هات کی خندید؟

 

عاشق و خسته و غمگین و پریشون

 

دل بی کس ,دلک بی سروسامون

 

تو رو با حول و ولا تنها گذاشتن

 

اونا که لیاقت عشق نداشتن

 

تک و تنهایی و با پای پیاده

  • Like 1
لینک به دیدگاه

امشب به چشمک ستارگان که از اعماق آسمان نثارم می کنند می نگرم

 

اما هیچ اثری از عشق در چشمک نورانی آنان نمی یابم

 

امشب دلم گرفته است و حتی درخشش ماه هم نمی تواند مرهمی برای قلب شکسته ام باشد

 

امشب سیاهی آسمان با سیاهی چشمانم یکی شده است و

 

قطرات باران که نرم نرمک بر بام گونه هایم می بارند و مرگ عشق را یاد آور می شوند

 

امشب بوسه ستارگان بر لبان معشوق دردی از عشق نمی کاهد

 

نمی دانم چرا امشب هوا بوی مرگ می دهد

 

نمی دانم چرا امشب نسیم عشق را بر گونه هایم حس نمی کنم

 

امشب از عشق خالیست و من هنوز نمناکی گونه هایم را احساس می کنم

 

واین بار گریه آسمان هم با من همراه شده است و

 

صدای باریدن آن بر گونه های زمین به صراحت به گوش می رسد

 

من و باران و شب و آسمان یکی شده ایم و

 

همگی به حال عشق و سوگند های شکسته شده عاشقان به قداست عشق می گرییم و

 

امشب صدای گریه من و آسمان در طبیعت طنین انداز شده است و

 

سکوتی که مرگ عشق حاکم کرده است می شکند

 

 

 

من گریه خواهم کرد

 

 

به وسعت تمام چشمه های گرم زندگی

 

 

به وسعت تمام چشمه های سرد خاموش

 

 

من گریه خواهم کرد

 

 

به وسعت عمر یک چشم

 

 

به وسعت نگاه طولانی یک عاشق

 

 

من گریه خواهم کرد

 

 

به وسعت تمام دریا های بی اب

 

 

به وسعت تمام زندگی های نا تمام

 

 

آیا جائی هست که با ریخته شدن اشکهای من لبریز نشود؟

 

 

آیا کسی هست که با اشکهایم دلتنگی هایم را بفهمد؟

 

 

آه ای خدای من!

 

 

آیا دل من نیز گریه کردن را فراموش خواهد کرد؟

 

 

آیا گریه نیز از من دوری خواهد گزید؟

 

 

افسوس که نمی دانم.....

 

 

و باز گریه و گریه و..........

لینک به دیدگاه

اگه اشک ریختن در فراغش گناهه .....

 

اگه بغض کردن وقت رفتنش گناهه......

 

اگه احساس تنهائی کردن توی بی کسی ها گناهه.....

 

پس روی قبرم بنویسید...

 

گناهکارترین آدم روی زمینم.

 

 

 

آبی تر از آنیم که بی رنگ بمیریم

 

از شیشه نبودیم که با سنگ بمیریم

 

تقصیر کسی نیست که اینگونه غریبیم

 

شاید که خدا خواست که دلتنگ بمیری

  • Like 1
لینک به دیدگاه

چشمان بارانی ات مرا ندید فقط گریست

ندید که من چه بیتابانه منتظرم تا اشک بر چشمانت را پاک کنم و سر فرود اورم بر پای اینهمه زیبائی

دلتنگی هایت را میدیدم و باور نداشتم غمت شاید من باشم

زیبای من کاش بجای انکه اشک بریزی لحظه ای چشم بر چشمانم میدوختی و شور عشق را میدیدی

من از تو تنهاتر بودم چون میپنداشتم تلخی لبخندهایت را نمیتوانم نصیب شوم

ای مهربانترین ایت مشق عشق

بگذار بار دیگر دست در دستت دهم وغرق بوسه ات کنم

دیگر اشک مریز

بی تو من تنهاترین تنهایم

لینک به دیدگاه

می نویسم از تمام دلتنگی ها و تنهایی ها،می نویسم از روزهـای سرد و خاموشی،می نویسم از زیبایی تاریکی،می نویسم از اندوه آسمان که به وسعت دلتنگی من است،می نویسم حرف دلم را از زمانی که از حرفهای نیش دار مردم دلش می گیرد و هیچ چیز جز نوشتن اکتفا نمی کند،می نویسم از لحظه های سخت زندگی،می نویسم از لحظه های که باید گریه کنم و زار بزنم به خنده ی تلخ تکیه می کنم،نوشته هام مال خودم نیست،نوشته هام مال دلم هست که هر لحظه با انقباض و انبساط شدن بار سنگین منت را به دوش می کشد و باز هم به تپیدن خود ادمه می دهد....می نویسم از قلب پر دردم....

 

خــــــــــدایـــــــــا!! !

 

ای خالق بی هـمتا تو را شکر گذارم بخاطر تمام روزهــایی که به من داده ای تو را شکر گذارم برای لحظــه های دلتنگی و تنهـــایی و دغـــده هــای هر لحظه های ســـرد زندگی....تو را شـکر گذارم.

 

خـــــــــــدایـــــــــا !!!

 

اما نمی دانم چرا دلگیرم از لحظه های غربت و تنهایی چرا با اینکه از هر لحظه ای که به من داده ای شکر گذارم اما باز هم احساس میکنم کم دارم برای لحظه های سرد این زمانه ماتم دارم.....

لینک به دیدگاه

قطره ای از عشق می خواهم ...

 

نمی بخشد کسی

 

لحظه ای پر مهر می خواهم ...

 

نمی خواهد کسی

 

یک نفس با شور می خواهم ...

 

نمی رقصد کسی

 

پرتوی از نور می خواهم ...

 

نمی بیند کسی

 

وزشی از باد می خواهم ...

 

نمی جنبد کسی

 

من فقط یک یار می خواهم ...

 

نمی آید کسی

 

یک قمار تازه می خواهم ...

 

نمی بازد کسی

 

از شراب ناب می خواهم ...

 

نمی ریزد کسی

 

هر کسی در لاک خود سر را فرو برده

 

من پر از احساسم

 

نمی فهمد کسی

 

خوب گفتی سهراب :

 

" دل خوش سیری چند ؟"

لینک به دیدگاه

خسته از این زندگی.....

 

 

دوست داشتم معنی قشنگی برای زندگی پیدا کنم گشتم تو کتاب داستان تو کتاب شعرها چیزی پیدا

 

نکردم نشستم واسه خودم برای زندگی معنی پیدا کردم

 

به اجبار به دنیا آمدن که خواستنی درش به کار نرفته ادامه دادن به زندگی که یه حالت روتین وار پیدا

 

می کنه چشم باز می کنی میبینی تو یه مرحله از زندگیت عاشق شدی و دیوونه وار عشق می ورزی

 

و بعدش طبق قانون همین عاشقی تو خلوتت گریه می کنی و اشک میریزی و عاقبت در حسرت اون

 

چیزی که دلت در آرزویش هست و عقل و منطق نمی پذیرند میمیری...

لینک به دیدگاه

طبیبان بر سر بالین من آهسته گفتند :که امشب تا سحر این عاشق دلخسته می میرد,

ز هر جا بگذرد تابوت من, غوغا به پا خیزد,

چه سنگین می رود این مرده از بس آرزو دارد...

لینک به دیدگاه

قلب من در هر زمان خواهان توست

 

این دو چشم عاشقم مهمان توست

 

گرچه لبریز از غمی درمانده ای

 

این نگاهم در پی در مان توست

 

در میان ظلمت شبهای غم

 

چلچراغ قلب من چشمان توست

 

در کنارم لحظهاای آسوده باش

 

همدم دستان من داستان توست

لینک به دیدگاه

چه کسی فریاد مرامی فهمد یه غیر سکوت ...

 

چه کسی سکوت مرا میفهمد به غیر باد ...

 

پس سکوت می کنم در هیاهوی باد و فریاد میزنم در عین سکوت ...

لینک به دیدگاه

در سطر اول آن ، تو از راه می*رسی و خاک بوی باران می*گیرد

 

در سطر دوم ، آفتاب می*شود و تو از درخت سبز سیب سرخ می*چینی

 

در سطر سوم ، زمین می*چرخد و مهتاب با رگبار هزار ستاره می*بارد

 

در سطر چهارم ، تو دست**هایت را به سوی مغرب دراز می*کنی

 

در سطر پنجم ، همه چیز از یاد می*رود و من به نقطه*ی پایان قصه خیره *می*مانم

.

.

.

و عشق آغاز میشود . . .

لینک به دیدگاه

گاه دلتنگ می شوم

 

دلتنگتر از همه ی دلتنگی ها

 

گوشه ای می نشينم

 

و می شمارم

 

صدای شکستن ها را...

 

نمی دانم من کدام اميد را نا اميد کرده ام

 

و کدام خواهش را نشنيدم

 

و به کدام دلتنگی خنديدم

 

که اين چنين دلتنگم

 

دلتنگم، دلتنگ...

لینک به دیدگاه

روز اول گل
سرخی
برایم آوردی وگفتی :همیشه دوستت دارم

 

روز دوم گل
زردی
برایم آوردی وگفتی :دیگه دوستت ندارم

 

روز سوم گل
سفیدی
بر سر قبرم گذاشتی و گفتی :منو ببخش ، فقط یه شوخی بود .

لینک به دیدگاه

به قاصدک گفتم : چرا صدای من به گوش خدایم نمی رسد ؟!

 

آیا پیغام مرا به او می رسانی ؟!

 

جوابم داد :

 

پیغام را به کسی می رسانند که تا او فقط فاصله ها فصل مشترک باشد !

 

اما فاصله ی تو با * خدا * این است که هنوز خدایت را آنقدر که باید * باور * نداری ...

لینک به دیدگاه

×
×
  • اضافه کردن...