skalaskala 1624 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 فروردین، ۱۳۹۱ جدا که شدیم !!! هر دو به یک چیز رسیدیم ... تو به « فراغت »... من به « فراقت »... یک حرف تفاوت که مهم نیست . . . 7 لینک به دیدگاه
ترانه18 8013 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 فروردین، ۱۳۹۱ باز عاشقت شدم داشتم آهنگی گوش میدادم که شبیه موهایتو بود. 4 لینک به دیدگاه
azarafrooz 14221 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 فروردین، ۱۳۹۱ صدا کن مرا............. صدای تو خوب است صدای تو سبزینه ی آن گیاه عجیبی است که در انتهای صمیمیت حزن می روید در ابعاد این عصر خاموش من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنهاترم بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است. و تنهایی من شبیخون حجم تو را پیش بینی نمی کرد کسی نیست............. بیا زندگی را بدزدیم٫ آن وقت میان دو دیدار قسمت کنیم بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم. بیا زودتر چیز ها را ببینیم. ببین٫ عقربک های فواره در صفحه ی ساعت حوض زمان را به گردی بدل میکنند. بیا آب شو مثل یک واژه در سطر خاموشی ام بیا ذوب کن در کف دست من جرم نورانی عشق را.................... 6 لینک به دیدگاه
ترانه18 8013 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 فروردین، ۱۳۹۱ ... تو که از راه می رسی می رود هر چه دل که ذره ذره اندوخته ام یکجا بر باد . 7 لینک به دیدگاه
skalaskala 1624 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 فروردین، ۱۳۹۱ بگذار یک بار دیگر در قلب تو به دنیا بیایم. بگذار یک بار دیگر عاشق بشوم و پا برهنه در آسمان راه بروم. این هوای دم کرده را کنار بزن !! بوسه های خاک گرفته را از پستو بیرون بیاور !! دستی به صدای خسته ام بکش !! بگذار یک بار دیگر به تو سلام کنم. [h=1] [/h] 7 لینک به دیدگاه
azarafrooz 14221 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 اردیبهشت، ۱۳۹۱ و خداوند عشق را آفرید و تنهایی را و رفتن را و من می گویم رفتن سخت تر از ماندن نیست و ماندن گاهی دشوارتر و تنهایی زیباست نه به زیبایی سکوت شب و نه به زیبایی رنگ ها در پائیز و نه به زیبایی سلامی دوباره که به زیبایی با تو بودن... :icon_gol: 1 لینک به دیدگاه
azarafrooz 14221 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 اردیبهشت، ۱۳۹۱ گاهی اوقات در احساسات خود حیران می مانم...!؟؟ معنی واقعی عشق چیست؟ محبت چیست؟ و دوست داشتن چیست؟ چگونه می توان کسی را دوست داشت اما از بودن با او لذت نبرد؟ چگونه یک قلب می تواند دو کس را دوست داشته باشد!!؟ محبت کردن واقعی چیست و فرقش با پول خرج کردن در چیست؟ از این همه چیست که در ذهنم می گذرد حیرانم و نالان و غمگین و درمانده... بی تفاوتی چقدر بد است. اینکه هر دو طرف به گونه ای رفتار کنند که انگار اصلا هیچ اتفاقی رخ نداده! نمی دانم چرا و تا کی باید این وضعیت ادامه پیدا کند؟ از همه بدتر همان است که ندانی واقعاً چه حسی وجود دارد حتی حس خودت را... و از آن بدتر اینکه هیچ کس حرف ها و دردهات را جدی نگیرد... آه اگر ... 1 لینک به دیدگاه
ترانه18 8013 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 اردیبهشت، ۱۳۹۱ بـرای شـاعـر بـودَن.. و نـوشـتـن.. نـیـازے بـه بـهـانـه نـدارَم.. کـافـیـسـت نـبـاشـے . . 5 لینک به دیدگاه
azarafrooz 14221 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 اردیبهشت، ۱۳۹۱ هی .... فلانی ... با توام... قھر نکن کمی مھربان باش اگر خواستی کمی ھم نزدیکتر بیا کمی بخند ......بوسه ھم پیشکش!! از روزگار بگو شاعری کن مثلا از خودت بگو، گل رویت بلند بخند و دستانت را رویت بگذار بگذار من منّت آفتاب پنھان پشت دستانت را بکشم از گل بگو از بوسه و باران به کسی چه مربوط ھست که بین ما چه گذشته بود! از عشق بگو از خودمان.....!! 3 لینک به دیدگاه
ترانه18 8013 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 اردیبهشت، ۱۳۹۱ بگــــذار ببــــوسمَـت نگـــــران نَبـاش ! کســـی ما را نمی بینَــــد ... این شعــــرها هـمـــه... سانســـــور می شــونــــد! . 1 لینک به دیدگاه
azarafrooz 14221 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 اردیبهشت، ۱۳۹۱ هرقدر هم که دیر بیایی مهم نیست! لبها چروکیده میشوند... بوسه اما یخ نمیکند !!! 2 لینک به دیدگاه
ترانه18 8013 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 اردیبهشت، ۱۳۹۱ دلــــــــم یکــــــــ اتفــــــاق... نـــــــــــــه! یکـــــــ معجـــــزه مــــی خــــواهـــد کـــه ســرم را بــه شـــانـــه تـــــــو بــرســانــد و ... بـبــــــــــارم همــــه ی ایـــن ســـالهــــا را ...! 1 لینک به دیدگاه
azarafrooz 14221 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 اردیبهشت، ۱۳۹۱ یک لحظه سکوت کرد و حرفش را خورد بغضی نفس و گلوی او را آزرد می خواست کهعشق را نمایان نکند اشک آمد و باز آبرویش را برد لینک به دیدگاه
azarafrooz 14221 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 اردیبهشت، ۱۳۹۱ و عشق ... تنها عشق ترا به گرمی یک سیب می کند مانوس... و عشق، تنها عشق مرا به وسعت اندوه زندگی ها برد ... مرا رساند به امکان یک پرنده شدن.......... 1 لینک به دیدگاه
azarafrooz 14221 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 اردیبهشت، ۱۳۹۱ عشق را وارد کلام کنیم تا به هر عابری سلام کنیم و به هر چهره ای تبسم داشت ما به ان چهره احترام کنیم هر کجا اهل مهر پیدا شد ما در اطرافش ازدحام کنیم چشم ما چون به سرو سبز افتاد بهر تعظیم او قیام کنیم گل و زنبور دست به دست هم دهند تا که شهد جهان به کام کنیم این عجایب مدام در کارند تا که ما شادی مدام کنیم شهره ی زنبور گشته است به نیش ما ازو رفع اتهام کنیم علفی هرزه نیست در عالم ما ندانیم و هرزه نام کنیم زندگی در سلام و پاسخ اوست عمر را صرف این پیام کنیم سالکا این مجال اندک را نکند صرف انتقام کنیم در عمل باید عشق ورزیدن گفتگو را بیا تمام کنیم عابری شاید عاشقی باشد پس به هر عابری بیا سلام کنیم 1 لینک به دیدگاه
azarafrooz 14221 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 اردیبهشت، ۱۳۹۱ نمیدانم دلیلش را، ولی ای دوستم با تو خواهم گفت که چه گونه است رفتارم،رفتارت،رفتارش از تو خواهم پرسید که چرا که چرا فقط تا زمانی عزیز است عشق، که دور باشد و چون در دست تو جاری شود،کم میشود،میمیرد و باز از نو جاری میشود و میمیراند از تو میپرسم واقعا آیا عشق در فاصله معنا میگیرد؟؟؟ 1 لینک به دیدگاه
ترانه18 8013 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 اردیبهشت، ۱۳۹۱ تو با دلتنگیای من، تو با این جاده همدستی تظاهر کن ازم دوری؛ تظاهر میکنم هستی... 3 لینک به دیدگاه
ترانه18 8013 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 اردیبهشت، ۱۳۹۱ پرنده چشمهایت را رها کن بگذار عشق "خانه خراب"مان کند... 2 لینک به دیدگاه
ترانه18 8013 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 اردیبهشت، ۱۳۹۱ دوست داشتن صدای چرخاندن کلید است در قفل عشق باز نشدن آن کاری که ما بلدیم اما باز کردن در است با لگد برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام 2 لینک به دیدگاه
ترانه18 8013 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 اردیبهشت، ۱۳۹۱ پدرم می گفت پدربزرگت دوستت دارم را یک بار هم به زبان نیاورد مادر بزرگت -اما یک قرن با او عاشقی کرد 3 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده