رفتن به مطلب

* نظر سنجی برترین دست نوشته یلدا *


دست نوشته ای برای یلدا  

159 کاربر تاکنون رای داده است

  1. 1. دست نوشته ای برای یلدا

    • 16
    • 14
    • 22
    • 22
    • 14
    • 20
    • 17
    • 16
    • 18


ارسال های توصیه شده

سلام دوستان و نواندیشان عزیز

 

 

 

9 نفر در مسابقه دست نوشته ای برای یلدا شرکت کردن و نوشته هاشونو فرستادن

 

از اونجایی که پستا وقتی طولانی میشه از حوصله خارج میشه من تو 3 تا پست نوشته هارو میذارم (هر پست سه تا از دست نوشته ها)

 

نوشته هارو با دقت و حوصله بخونین و رای بدین

 

واگر کسی خواست راجع به نوشته ها و رای خودش چیزی بگه و نظر بده تو همین تاپیک میتونه نظراتش رو بگه

 

و اینکه تجربه ثابت کرده نظر سنجی ها تا 2،3 روزه اول فعاله...بخاطر همین تا جمعه وقت برای رای دادن هست

 

*** نظرسنجی به صورت چندگانه است.

 

شنبه نوشته های برتر اعلام میشن

 

از همه اونایی که شرکت کردن و وقت گذاشتن و نوشتن تشکر میکنم

 

پیشاپیش از همه اونایی هم که تو نظرسنجی شرکت میکنن سپاسگزارم

 

 

 

یلدای همگی مبـــــارک vfvutd1xb2wlx0yyg86l.gif

 

 

نتیجه نظر سنجی:

 

یلــــدای 9 ــــــــ 18 رای ، سوم______ نوشته ای از پاییز امیدوار

 

یلــــدای 6 ــــــــ 20 رای ، دوم ـــــــــــــــــ نوشته ای از کهربا

 

یلــــدای 4 ـــــــــ 22 رای ، اول ـــــــــــــــ نوشته ای از sam arch

 

یلــــدای 3 ـــــــــ 22 رای ، اول ــــــــــــــ نوشته ای از Sepideh.mt

  • Like 39
لینک به دیدگاه
  • پاسخ 83
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

*یلــــدای 1*

 

 

 

یلدا را که شنیدم یاد این شعر افتادم : غریبه آشنا، دوستت دارم بیا.

 

هندوانه سربسته را که میشکنم، از قبل میدانم که سرم کلاه رفته توسط کسیکه هندوانه را زیر بغلم گذاشت و منتظرم وقتی آجیل را میشکنم در حلقم گیر کند و یکی محکم بزند پشتم.

 

در این بلندترین شب سال، دانه های انار زیر دندانم مزه خون میدهد، خون کسانیکه کشته شدند تا شب سیاه ما روشن شود و ما هنوز غرق در شب و تاریکی آن هستیم.

ما مردم شبیم، مردم تاریکی، مردم عزا و ماتم، حتی شادی ما هم در کنج خانه ها و در طولانی ترین شب هاست.

 

خیلی وقت است که صحبتی از شعر خواندن ها و بزرگترها در شب یلدا نیست.

مطمئنا امسال بحث شب یلدا بر سر گرانی است و هواپیمای جاسوس آمریکایی و وحشت از حمله ددمنشانه دشمن.

 

یلدای امشب من و چند سال اخیر، دیگر یلدای بچگیم نیست......

 

فقط میتوانم در اول دی بگویم، همه چیز آرومه من چقدر خوشحالم.

 

989321gyey13hzit.gif

 

*یلــــدای 2*

 

 

داشتیم به نم نم بارون و هوای بی ثبات ولی دلربای پاییز عادت میکردیم که یلدا زمزمه ی ورود زمستون رو آورد...

سرده...

آره زمستون سرده...

ولی گرم میشه وقتی...

تو خونه کنار خونواده میشینیم و لبخند میزنیم...

مادر بزرگ و پدر بزرگ بالای سفره نشستن و چشممون به نگاه گرمشونه و وجودمون با وجودشون آروم میگیره....

انقدر بهمون خوش میگذره که همون 1 ثانیه بلند تر بودنش هم برامون ارزش داره.

کاشکی هر شبمون یلدایی باشه... :icon_gol:

 

989321gyey13hzit.gif

 

*یلــــدای 3*

 

یک ثانیه بیشتر...

میدونی خیلی زیاد نیست ...یه شبه...یه ثاینه است...اما خوبیاش زیاده...یه جورایی زورش زیاده

آره! خوب که فکر میکنی میبینی زورش به 24 ساعت دیگه میچربه ، حتی به 364 شب دیگه سال

بلده با همون یه دم بیشتر چجوری شادت کنه

میتونه کسایی رو که دوستشون داری رو بیاره کنارت،یا تورو ببره پیش اونا، چه فرقی داره! مهم کنار هم بودنه ...یلدا بلده

میتونه یه عالمه رنگ بپاشه به زندگیت...قرمز...سبز...طلایی و ... یلدا پر از رنگه

حتی بلده طعم بده به شبت...یلدا شیرینه، با نمکه ...دلچسبه

انقدر خوبه که حتی تونسته اسم حافظ رو با اسم خودش عجین کنه...یلدا عاشقه

امشب همه حافظ رو میطلبن...دور پدربزرگ حلقه میزنن و حافظ رو میدن دستش، اونم توی دلش واسه بچه ها و نوه هاش دعا میکنه و با دستای مهربونش حافظ رو باز میکنه و میخونه...دلِ یلدا هم مثل دلِ پدربزرگ پر از مهره

لبخند رو تو صورت همه میتونی ببینی...یلدا هم همیشه یه لبخند کنج لباشه

اصلا انگار همه بلدیم مهربون باشیم...همه بلدیم بخندیم...عاشقی رو بلدیم،از ته دل...آخه یلدا معلم خوبیه

 

من تو همین یه شب یه دنیا خوشم...یه دریا آرامشم

همه وجودم عشقه...اندازه تمام پاییز زندگیم پر از رنگه

 

و من یک عمر زندگی میکنم در همین

یک ثانیه بیشتر...

  • Like 25
لینک به دیدگاه

*یلــــدای 4*

 

قدم به قدم...گام به گام که شروع می کنم خاطره بازی هایم را در فصل به فصل سال هایم...نقطه ای را می جویم...

که در عین سردی...گرمی دلم را قلقلک می دهد...انگار که در تعلیقه پای گذاشتنم بر روی پل پاییز به زمستان...فکر سقوط به دره ی تکرار را ندارم....

می دانم و می دانی که قصه همان قصه است...راه همان راه است...ولی من دیگر آن مسافر سال های قبل نیستم....

من تصویر به تصویر لحظه های گذشته در این شب را مرور می کنم...

تا قبل از رسیدن به طولانی ترین زمان دیدن ستاره ها...به یاد بیاورم...

که غمه پاییز را در این نقطه به لبخند کم رنگ و سرد زمستان سپردم....تا دلگرم شوم برای شادی بهار...

در میان گذرم از لا به لای این همه نوستالژی واژه....

در جیب پالتویی که بانوی پاییز برایم به رنگ شب بافته...

مادر زمستان یک مشت آجیل مشکل گشا می ریزد....تا کامم از تلخی شب...تا سپیدی روز شیرین شود...

و درختان در سبد ذخیره ی خود...میوه ی جانشان را به من هدیه می کنند...

تا بگویند هرچه قدر در این زمان زخم خورده ی پاییزند و زمستان...ولی زیبایی دلشان را به کینه نمی دهند....و منتظرند برای بهاری دیگر...

هرچند که یلدای مرا بهاری کردند...می دانم که در پس این پل.... کلبه ای انتظارم را می کشد..

تا با این توشه ی برگرفته از زیباترین هدیه ها از طبیعتم...در زیر گرمی کرسی تا صبح...افسانه ها بشنوم از زبان یلدای دورانم...

 

 

989321gyey13hzit.gif

 

*یلــــدای 5*

 

 

یلدا....

کودکی است به مثال ماه در تاریکی شب اول زمستان

مادرش آذر و پدرش دی

کودکی است با پوستی به سفیدی برفهای زمستان

با چشمان و موهایی بلند و سیاه..موهایی به سیاهی شب و بلندای آن

لبانی قرمز به رنگ انارهای زمستانی

هنگامی که متولد شد با خود مهربانی و صلح آورد

با خود شور و نشاطی وصف نا پذیر آورد

قدر یلدا را بدان

که هر بار با آمدنش گویی بهار را می آورد

کدورت ها را پاک میکند و صلح و مهربانی میپراکند

به راستی که دلش چون آیینه و آب صاف و زلال است

به هر جا میرود با خود نشاط و گرمی میبرد

به راستی که دلش چون برف زمستان پاک

و به گرمی آتش تابستان است

یلدا ...شب گرم مهربانان گرامی باد

 

 

989321gyey13hzit.gif

 

*یلــــدای 6*

 

مشتی پسته درون جیب هایم ریختم و منتظر ماندم، خورشید که به سمت مغرب رفت من به سوی کوچه دویدم.

ابتدای کوچه پاییز که رسیدم، ایستادم و چشم به انتهای آن دوختم. کوچه از همیشه طولانی تر می نمود.

تمام رهگذران را می نگریستم تا مبادا مسافر من رخت نو پوشیده باشد و من او را نشناسم. این "خام خیالی" بیش نبود، او هرچه هم که می پوشید گیسوی بلند زغالیش آن را همچون همیشه نشان می داد.

در ذهن برای خود خیال ها از او می بافتم که ناگه ناله ای سردتر از هوای کوچه پاییز مرا از شهر خیال بیرون کشاند.

گوش به صدای ناله سپردم، اندکی بعد ناله به فریاد تبدیل شد. به دنبال صدا درون کوچه دویدم.

در انتهای کوچه زنی آبستن با چهره ای رنگ پریده و جسمی بی رمق روی برگ ها افتاده بود.

هراسان به بالینش شتافتم. چشمانش از غروب لبریز بود. زیر گوشم زمزمه وار نالید: " دستم را بگیر "

دستش را آرام فشردم، به سختی لبخندی زد و نگاهش رنگ آرامش گرفت.

نمی دانم چقدر گذشت تا صدای گریه ای ظریف مرا به خود آورد.

فرزندش متولد شد، دختری با چشمان براق و موهایی تاریک تر از شب.

محو این موجود نحیف تازه از راه رسیده شده بودم که زن نامی را زیر لب نجوا کرد.

دریافتم که نام نوزاد است، او را برای سپردن به مادر در آغوش کشیدم تا گرمای وجودش بی تابی مادرانه زن را فرونشاند.

افسوس که دریر شده بود... چشمان مادر بسته بود.

نگاه خیسم به لباس اخرایی اش افتاد و طنین صدایش در گوشم پیچید: " یلدا "

تازه فهمیدم که او پاییز است مادر یلدا !

پاییز هیچ سالی یلدا را در آغوش نمی گیرد.

همراه یلدا به سوی ابتدای کوچه راهی می شوم، هر چه پیش می رویم یلدا بزرگ تر می شود و گیسوانش بلندتر .

به آخر راه که می رسیم یلدا دیگر بالغ شده و بلندای گیسوانش با بلندای قامتش برابری می کند. زمان آن رسیده که او وارد کوچه زمستان شود.

از هم جدا می شویم، برایم دست تکان می دهد و در کوچه برفی گم می شود...

  • Like 23
لینک به دیدگاه

*یلــــدای 7*

 

ای سیاهِ تاریکِ سردِ بی انتها

رویت اسم گذاشته اند! اما برای من تو فقط یک شب هستی؛ با این تفاوت که بی رحم تر و طولانی تر...

 

ای شب ترین شب

میدانی چه چشم ها به راه ماندند و رفتند؟ نه، اینبار چشم به راه مسافرشان نه، چشم به راه روشنایی ، خسته از تاریکی و سرمای تو که بر تخت نور تکیه کردی و تاریکی گستردی

میدانی در سرمای تو چه دستها "ها" نشده ماند چون نفسها "اندکی صبر سحر نزدیک است" گویان؛ نصف بر لب، نیم در گلو؛ خاموش شدند؟

این حزن نفرت انگیر وجود تو نه با گرمای مصنوعی شومینه ها نه شیرینیه کام و نه فال نیک حافظ فراموش نمیشود.

آرام آرام، ناگهان، آمدی ولی آرام و مغرور و بی رحم می روی؛ سکوت خورشید نمیدانم از روی مصلحت است یا چه؛ هرچه هست ننگ بر او که با همه گرمای سوزناکش نصف سال را تسلیم توست؛ خورشیدکاش میدانست که کام تلخ همه با شیرینیه پشمک شیرین نیمشود! وجود خیلی ها تشنه پرتو نوریست هرچند باریک و کم حرارت.

خورشید باید می تابید از همه جا و همیشه، تا تاریکی و سرما از بیخ نباشد چه برسد که این تاریکی ها و شب ها اسم هم داشته باشند!

کاش خورشید همیشه و همه جا می تابید، هرچند باز ما در سایه دیوار ها می پژمردیم...

 

امشب اندکی بیشتر از اندکی صبر؛ سحر باز نزدیک است

 

 

989321gyey13hzit.gif

 

*یلــــدای 8*

 

تورا چی میشود که این چنین محبوبی:

توکه هم شبی هم بلند هم سیاه و......

ولی عجیب محبوبی در بین آدمیان سرزمین پارسی

شاید هم: چون طویلی از بلندیت ترسی دردل دارند این آدمیان خاکی؟

ترسی نهفته!!!!!

که در این یه شب بی مثال همه گرد هم می آمدندو آتیش می افروختند و

با خوردنیهای بسیارو گفتن قصه های شیرین سرخود را گرم میکردنند..............

یا بیاد تمام شبهای بلند تنهایی این یک شب را به باهم بودن جشن میگیرند؟

بدرستی چرا این چنین هست ؟

همه سیاهی ها رازی درخود نهفته دارند!!!!!!

و همچنین شبها.........!!!..

یا شاید به قولی زندگی اینقدر کوتاه هست که برای یک دقیقه بیشتر بودن باهم آن را جشن میگیریم؟

زندگیتان به بلندی یلدا

غمهایتان به کوتاهی روزهای زمستونی

شادی هاتان روز افزون

یلدایتان گرم ......

 

989321gyey13hzit.gif

 

*یلــــدای 9*

 

پوست تخمه را میان دو انگشتش می فشارد و نگاهی به پوست هندوانه می اندازد سرش را چونان محکوم به اعدامی برای اخرین بار ازلبه تیزِ گیوتین تقدیرش بالا می گیرد و نگاهی به پنجره خانه می افکند. صدای خنده و شادی جای خود را به سکوت رخوت انگیز صبحگاهی داده ، چشم های خود را می بندد، سعی می کند تصویر محویی که سالهاست در ذهنش نقش بسته روشن تر و شفاف تر به یاد اورد تصویراتاقی گرم با ساکنینی دلگرم به آینده ، آینده ای که اکنون او در صحن آن ایستاده.

بدون خانه ، بدون ساکنین دلگرم ، بیداد زمانه بدتراز بیداد دی برتارک ذهنش فریاد می کند

....

.

.پیرمرد نم اشکی از گوشه چشم می چیند وبا قامت خمیده به برداشتن کیسه زباله های شب یلدای محله ادامه می دهد تو گویی که برخواست تقدیرسرتسلیم فرود اورده .....

  • Like 26
لینک به دیدگاه
مهمان
این موضوع برای عدم ارسال قفل گردیده است.

×
×
  • اضافه کردن...