Hanaaneh 28168 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 اسفند، ۱۳۹۲ - توی جنگ بودی؟ - بودم. - کسی را کشته ای؟ - مجبور بودم - چه احساسی دارد؟ - بد.واقعا بد. - خوب است که احساس بدی درباره ی آن داری.خوشحالم. - یعنی چه؟ - این یعنی این که تو دروغ گو نیستی فرانک لبخندی زد و گفت: تو خیلی عمیقی توماس.وقتی بزرگ شدی می خواهی چه کاره شوی؟ توماس دستگیره را با دست چپش چرخاند و در را باز کرد : یک مرد.می خواهم یک مرد باشم. این را گفت و رفت. کتابِ خانه نوشته تونی موریسون 3 لینک به دیدگاه
Mr.Dexigner 742 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 اسفند، ۱۳۹۲ هری: این چیزایی که میبینم واقعیه یا تو ذهنمه؟ دامبلدور: کی گفته اون چیزی که تو ذهنته واقعی نیست؟ هری پاتر- جلد آخر 2 لینک به دیدگاه
Hanaaneh 28168 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 فروردین، ۱۳۹۳ گفت : چرا همه ش دنبال معنای دیگری هستی.... این یک دوستی ساده است !! -آب دهانم را قورت دادم ... « دوستی یک زن و مرد هیچ وقت ساده نیست .» رویای تبت - فریبا وفی 3 لینک به دیدگاه
Hanaaneh 28168 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 اردیبهشت، ۱۳۹۳ می گویم « هیچی » هیچی، مثل همیشه یعنی باز بپرس. یعنی نزدیک تر شو. یعنی مهربان تر باش. عروسک ساز - مریم صابری 3 لینک به دیدگاه
Hanaaneh 28168 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 خرداد، ۱۳۹۳ اینکه پاسخی در دسترس ما نباشد ، به این معنا نیست که پاسخی وجود ندارد . مایا...یاستین گوردر 4 لینک به دیدگاه
Hanaaneh 28168 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 شهریور، ۱۳۹۳ عشق مگر حتما باید پیدا و آشکار باشد تا به آدمیزاد حق عاشق شدن،عاشق بودن بدهد؟ گاه عشق گم است،اما هست،هست،چون نیست.عشق مگر چیست؟ آن چه که پیداست؟ نه،عشق اگر پیدا شد که دیگر عشق نیست. معرفت است. عشق از آن رو هست،که نیست! پیدا نیست و حس می شود. می شوراند. منقلب می کند. به رقص و شلنگ اندازی وا می دارد. می گریاند. می چزاند. می کوباند و می دواند. دیوانه به صحرا! گاه آدم، خود آدم، عشق است. بودنش عشق است. رفتن و نگاه کردنش عشق است. دست و قلبش عشق است. در تو می جوشد، بی آنکه ردش را بشناسی. بی آنکه بدانی از کجا در تو پیدا شده، روییده. شاید نخواهی هم. شاید هم بخواهی و ندانی. نتوانی که بدانی. عشق، گاهی همان یاد کمرنگ سلوچ است و دست های آلوده تو که دیواری را سفید می کنند! جای خالی سلوچ - محمود دولت آبادی 3 لینک به دیدگاه
Hanaaneh 28168 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 مهر، ۱۳۹۳ _ چقدر دیگر وقت دارم دکتر؟ _ 24 ساعت ، شاید هم کمتر _می خواهم دو کار برایم انجام دهید.اول اینکه به من دارویی دهید تا بتوانم بیدار بمانم و از لحظه لحظه ی باقیمانده ی زندگیم لذت ببرم. .. خیلی خسته ام اما نمی خواهم بخوابم . کارهای زیادی هست که باید انجام دهم ، کارهایی که همیشه به آینده موکول می کردم، چون فکر می کردم زندگی جاودانه دارم! کارهایی که وقتی باور کردم زندگی ارزش زیستن ندارد توجهم را از آنها سلب کردم! دوم دلم می خواهد اینجا را ترک کنم و بیرون بمیرم دلم می خواهد بدون بالا پوش بیرون بروم و در میان برف ها قدم بزنم.... دلم می خواهد بفهمم سرمای شدید چگونه است ، زیرا همیشه خودم را می پوشاندم و ازسرما خوردگی خیلی می ترسیدم. دلم می خواهد باران را روی صورتم احساس کنم ، به هر مردی که توجهم را جلب کند لبخند بزنم. دلم می خواهد از نشان دادن احساساتم خجالت نکشم، چون این احساسات همواره وجود داشته اند ولی من پنهانشان می کردم..... "ورونیکا تصمیم می گیرد بمیرد" _ پائولو کوئیلو 3 لینک به دیدگاه
Moment 15228 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 مهر، ۱۳۹۳ اگر بیشعورها عاشق می شوند فقط به یک دلیل است: می خواهند در هیچ چیز کم نیاورند از جمله عشق ! بیشعوری_دکتر خاویر کرمنت 4 لینک به دیدگاه
Hanaaneh 28168 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 آبان، ۱۳۹۳ می خواهم به یادِ من باشی،اگر تو به یادِ من باشی، عین خیالم نیست که همه فراموشم کنند. هاروکی موراکامی - کافکا در کرانه 3 لینک به دیدگاه
Moment 15228 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 آبان، ۱۳۹۳ اگر زندگی و هستی شادی آفرین بود، در آن صورت همه با بی میل به حالت ناهشیار خواب نزدیک می شدند و با شادی، دوباره از خواب بر می خاستند. ولی درست عکس این امر مصداق دارد، زیرا همه با اشتیاق زیاد به خواب می روند و با بی میلی دوباره از خواب برمیخیزند. شوپنهاور 2 لینک به دیدگاه
Hanaaneh 28168 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 آبان، ۱۳۹۳ مگر می شود در یک نقطه ماند ؟ مگر می توان ؟ تا کی و تا چند می توانی چون سگی کتک خورده درون ِ لانه ات کز کنی ؟ در این دنیای بزرگ ، جایی هم آخر برای تو هست. راهی هم آخر برای تو هست. در ِ زندگانی را که گِل نگرفته اند ! جای خالی سلوچ_محمود دولت آبادی 6 لینک به دیدگاه
Hanaaneh 28168 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 آذر، ۱۳۹۳ گاه آدم، خود آدم، عشق است. بودنش عشق است. رفتن و نگاه کردنش عشق است. دست و قلبش عشق است. در تو عشق می جوشد، بی آنکه ردش را بشناسی. بی آنکه بدانی از کجا در تو پیدا شده، روییده . شاید نخواهی هم . شاید هم بخواهی و ندانی . نتوانی که بدانی... جای خالی سلوچ. محمود دولت آبادی 5 لینک به دیدگاه
Hanaaneh 28168 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 آذر، ۱۳۹۳ بی بی های ما پای دار قالی حرفهایی می زدند... می گفتند تار و پودی که زن آبستن و زائو ابزار زده باشد ، شل و وارفته است . فرشی که پیرزن بافته باشد ، گرم است و به درد خواب زمستان می خورد...فرش دختر مجرد ، تیز رنگ است و تند و چشم را می زند... اما همان ها می گفتند که امان از قالی نوعروس و دختر عاشق...نقشش هزار راه می برد آدم را...نقشش غلط است ؛ مرغش سر می کند توی گل و گلش می رود زیر بال و پر مرغ ، اما عوضش تا بخواهی جان دارد... رضا امیرخانی 4 لینک به دیدگاه
ll3arg 643 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 بهمن، ۱۳۹۳ من بااستعداد بودم. یعنی هستم. بعضی وقتها به دستهام نگاه میکنم و فکر میکنم که میتوانستم پیانیست بزرگی شوم. یا یک چیز دیگر. ولی دستهام چهکار کردهاند؟ یک جایم را خاراندهاند، چک نوشتهاند، بند کفش بستهاند، سیفون کشیدهاند و غیره. دستهایم را حرام کردهام. همینطور ذهنم را. عامه پسند - چالز بوکوفسکی 4 لینک به دیدگاه
yade dirooz 1814 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 اردیبهشت، ۱۳۹۴ سیاست در گذشته هنر بازداشتن مردم از دخالت در اموری بود که مربوط به آنها میشد و بعدها هنر مشاوره با آنها شد درباره ی مسایلی که از آن سر در نمی آورند. شب نشینی با آقای تست / پل والری 3 لینک به دیدگاه
yade dirooz 1814 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 اردیبهشت، ۱۳۹۴ بار اول نیست که مردی در مملکت ما قدرت بیحد و حصر دارد، اما بار اول است که مردی این قدرت بیحد و حصر را به کار میبرد تا جایی که انسان و جهان را نفی کند. کالیگولا / آلبر کامو 3 لینک به دیدگاه
yade dirooz 1814 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 اردیبهشت، ۱۳۹۴ بی حساب بچه دار شدن اشتباه است، بچه دار شدن برای کاستن از تنهایی خویش غلط است، هدف دار کردن زندگی با تولید چون خودی، اشتباه است. و اشتباه است اگر با تولید مثل، درصدد رسیدن به جاودانگی باشیم...! وقتی نیچه گریست / اروین یالوم 3 لینک به دیدگاه
yade dirooz 1814 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 اردیبهشت، ۱۳۹۴ من نميدانم کجاي اين کثافت زيباست ! زندگي که هر چه ميگذرد غم هايش بيشتر، درد هايش آدم را ديوانه ميکند، تلخي هايش، نا اميدي هايش بيشتر و بيشتر مي شود، زخم هايش قلب را تراش داده است، تنهايي هاي آن ريشه عمر را پوسانده است و خشک ميکند، دليل اين همه بدبختي چيست؟ براستي علت اين نفس هاي بيهوده چيست؟ آيا مرگ آنقدر زيبا هست که جواب گوي اين همه بدبختي باشد؟ در قبر هم که تنهائيم! در آن دنيا هم که کسي را نمي شناسيم! جهنم هم که عذاب و آتش است! بهشت هم که بيهوده و وعده دروغين! ببين در چه کثافتي گير افتاده ايم! گناهمان چيست ؟ یادم نیست این از کدوم کتاب صادق هدایت بود ... بوف کور ؟! شایدم زنده بگور ؟! 3 لینک به دیدگاه
yade dirooz 1814 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 اردیبهشت، ۱۳۹۴ افسوس ! ما هرگز براي بوالهوسي هاي خود پول كم نداريم ، فقط سر قيمت چيزهاي مفيد و لازم چانه مي زنيم. چرم ساغری/ انوره دو بالزاک 3 لینک به دیدگاه
yade dirooz 1814 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 اردیبهشت، ۱۳۹۴ فرق بین فراموش کردن و بخشیدن این است که، آدم وقتی می بخشد کاملا فراموش می کند. اما وقتی که از یاد می برد، خیلی وقت ها باز به یاد می آورد! خورشید را بیدار کنیم / ژوزه مائورو ده واسکونسلوس 3 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده