*Polaris* 19606 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 آذر، ۱۳۹۰ " درود بـر دوستـان و یــاران ادب دوست عزیـــز " این تاپیک با اهداف زیر ایجاد شده است: * بخش هایی از کتاب هایی را که خوانده ایم و خوشمان آمده است را در اینجـا قرار خواهیم داد. * بخش هایی که معمولاً برای خودمان خط می کشیم یا در دفترچه ای یادداشت می کنیم یا خیلی ساده: همان جملاتی که بیشتر از یک بار می خوانیم. * این کار می تواند یک معرفی نامه ی کوچک از آن کتاب باشد که معمولاً همین جرقه ها باعث می شوند به سمت خواندن یک کتاب برویم! * بهتر است پست ها طولانی نباشند. در این صورت مسلماً از حوصله ی افراد خارج است که همه ی پست را بخوانند. پیشاپیش از حضور شما عزیزان متشکـرم 31 لینک به دیدگاه
*Polaris* 19606 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 26 آذر، ۱۳۹۰ بستن چشمهایت چیزی را عوض نمی کند. چون نمی خواهی شاهد اتفاقی باشی که میافتد. هیچ چیز ناپدید نمی شود. در واقع دفعه ی بعد که چشم باز کنی اوضاع بدتر می شود. دنیایی که توش زندگی می کنیم اینجور است ... ( کافکا در کرانه/هاروکی موراکامی ) 24 لینک به دیدگاه
Sepideh.mt 17530 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 آذر، ۱۳۹۰ رو اخترک من که به این کوچکی است، همينقدر که چند قدمی صندلیات را جلو بکشی میتوانی هرقدر دلت خواست غروب تماشا کنی. يک روز، چهل و سه بار غروب آفتاب را تماشا کردم! خودت که میدانی وقتی آدم خيلی دلش گرفته باشد از تماشای غروب لذت میبرد. خدا میداند آن روز چهل و سه غروبه چهقدر دلم گرفته بود... (شازده کوچولو...آنتوان دوسنت اگزوپری) 21 لینک به دیدگاه
Himmler 22171 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 آذر، ۱۳۹۰ ... در روز نوزدهم , توده ای از مردم , بویژه زنان, در اطراف اغذیه فروشی ها جمع شدند. همه نان میخواستند .روز بعد نانوایی های چند بخش از شهر غارت شدند. اینها همه جرقه های انقلاب بودند ,انقلابی که چند روز بعد خود از راه رسید .. تروتسکی تاریخ انقلاب روسیه فصل سوم ( طبقه کار گر و دهقانان ) 13 لینک به دیدگاه
*mini* 37778 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 آذر، ۱۳۹۰ به یاد آور مرا.... مرا ،که در تیک تیکهای ساعت شماته دار ذهنت ودر پس دقایق به فراموشی سپرده ای.... مرا،که با تلنگر تنهاییهایت به یاد می آوری....و با قهقهه های شادمانه ات به فراموشی میسپاری.... این منم...همان دلیل خنده های گاه و بی گاهت.... و دلیل تنهایی هایت... 11 لینک به دیدگاه
Navid Traxix 1581 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 آذر، ۱۳۹۰ ((...یک روز هنگام بازگشت از کار ...خدمتکار خردسال فرشته ای بود با دیدگانی محزون..رئیس اردوگاه دادخواست را خواند.همه چشمها به پسرک خیره شده بود.رنگش پریده بود اما چهره ای آرام داشت و لبهایش را می گزید.سایه ی چوبه ی دار بر او افتاده بود...)). "شب" اثری از "الی ویزل" برنده جایزه نوبل 14 لینک به دیدگاه
ooraman 22216 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 آذر، ۱۳۹۰ در دنیا هیچ چیز کاملا خطایی وجود ندارد،حتی یک ساعت از کار افتاده هم میتواند دو بار در روز وقتدقیق را نشان دهد! شجاهان کسانی هستند که میترسند،اما تصمیم میگیرند ...در هر گام خود مورد شکنجه شیطان قرار میگیرند و در هر آنچه میکنند نگرانند و میپرسند ایا اشتباه کرده اند؟ولی با این وجود عمل میکنند.... (بریدا-پائولو کوئیلو) 16 لینک به دیدگاه
*Polaris* 19606 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 18 دی، ۱۳۹۰ مکس: " اینجا به درد زندگی من نمیخوره. " فانی: " نه! این زندگی توئه که به درد اینجا نمیخوره... " یک سال خوب/ کارگردان:ریدلی اسکات بر اساس رمان "یک سال در پروانس" اثر پیتر مایله 11 لینک به دیدگاه
*Polaris* 19606 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 18 دی، ۱۳۹۰ اغلب بهترین قسمت های زندگی اوقاتی بوده اند که هیچ کار نکرده ای و نشسته ای و درباره زندگی فکر کرده ای. منظورم این است که مثلا میفهمی که همه چیز بی معناست. بعد به این نتیجه میرسی که خیلی هم نمی تواند بی معنا باشد چون تو می دانی که بی معناست و همین آگاهی تو از بی معنا بودن، تقریبا معنایی به آن می دهد. می دانی منظورم چیست؟ بدبینی خوش بینانه! عامه پسند/ چارلز بوکوفسکی 8 لینک به دیدگاه
*Polaris* 19606 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 18 دی، ۱۳۹۰ آدم ها دیگر برای سر در آوردن از چیزها وقت ندارند. همه چیز را همین جور حاضر آماده از دکان ها می خرند. اما چون دکانی نیست که دوست معامله کند آدم ها مانده اند بی دوست... شازده کوچولو/ آنتوان دوسنت اگزوپری 14 لینک به دیدگاه
Astraea 25351 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 فروردین، ۱۳۹۱ من نخست احساس کردم انگاه اندیشیدم....این سرنوشت عمومی بشر است. ژان ژاک روسو....اعترافات 7 لینک به دیدگاه
ooraman 22216 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 فروردین، ۱۳۹۱ برای اینکه چیزها تازه به نظر برسند نام های تازه لازم است... در جستجوی زمان از دست رفته- مارسل پروست 7 لینک به دیدگاه
*Polaris* 19606 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 19 فروردین، ۱۳۹۱ بعضی وقت ها زندگی آدم فقط به قهوه بند است و همه ی صمیمیتی که با یک فنجان قهوه به دست می آید. ( قهوه/ ریچارد براتیگان ) 8 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 فروردین، ۱۳۹۱ [h=6] گزیده ای جملات قصار بینوایان هوگو «آزادی ما از نقطهای شروع می شود که آزادی دیگران پایان مییابد.» «بدبختی، مربی استعداد است.» «به مرگ راضی شدن، بهفتح نائل شدن است.» «تعارف و خوش آمدگوئی، چیزی مانند بوسیدن از روی چادر است.» «در بینوائی همچنان که در سرما نیز دیده میشود، آحاد به یکدیگر فشرده میگردند.» «فقر و مسکنت ، مردان را بهجنایت و زنان را بهفحشاء سوق میدهد.» «فکر کردن، شغل ذهن است، خواب دیدن، تفریح آن.» «فلسفه، میکروسکوپ افکار است.» «گاهی کار فقر و بیچارگی به جائی میرسد که رشتهها و پیوندها را میگسلد، این مرحلهای است که تیرهبختان و سیاهکاران چون بدانجا رسند درهم آمیخته و در یک کلمه که "شومی" است شریک میشوند، این کلمه بینوایان است.» «وقتی نتیجه انتخابات اعلام شد، یعنی رأی بالاترین مرجع اعلام شده است.» «همهجا شادمانی قشر نازکی است که روی رنج و بیچارگی کشیدهاند.» «هیچ چیز مثل بدبختی کودکان را ساکت نمیکند.» [/h] 4 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 فروردین، ۱۳۹۱ [h=6] آرزوهای بزرگ براي شما از زیان ویکتور هوگو اول از همه برایت آرزومندم که عاشق شوی، و اگر هستی، کسی هم به تو عشق بورزد، و اگر اینگونه نیست، تنهائیت کوتاه باشد، و پس از تنهائیت، نفرت از کسی نیابی. آرزومندم که اینگونه پیش نیاید، اما اگر پیش آمد، بدانی چگونه به دور از ناامیدی زندگی کني. برایت همچنان آرزو دارم دوستانی داشته باشی، از جمله دوستان بد و ناپایدار، برخی نادوست، و برخی دوستدار که دست کم یکی در میانشان بی تردید مورد اعتمادت باشد. و چون زندگی بدین گونه است، برایت آرزومندم که دشمن نیز داشته باشی، نه کم و نه زیاد، درست به اندازه، تا گاهی باورهایت را مورد پرسش قرار دهد، که دست کم یکی از آنها اعتراضش به حق باشد، تا که زیاده به خودت غرّه نشوی. و نیز آرزومندم مفیدِ فایده باشی نه خیلی غیرضروری، تا در لحظات سخت وقتی دیگر چیزی باقی نمانده است همین مفید بودن کافی باشد تا تو را سرِ پا نگهدارد. همچنین، برایت آرزومندم صبور باشی نه با کسانی که اشتباهات کوچک میکنند چون این کارِ ساده ای است، بلکه با کسانی که اشتباهات بزرگ و جبران ناپذیر میکنند و با کاربردِ درست صبوری ات برای دیگران نمونه شوی. و امیدوام اگر جوان كه هستی خیلی به تعجیل، رسیده نشوی و اگر رسیده ای، به جوان نمائی اصرار نورزی و اگر پیری، تسلیم ناامیدی نشوی چرا که هر سنّی خوشی و ناخوشی خودش را دارد و لازم است بگذاریم در ما جریان یابند. امیدوارم سگی را نوازش کنی به پرنده ای دانه بدهی، و به آواز یک سَهره گوش کنی وقتی که آوای سحرگاهیش را سر می دهد. چرا که به این طریق احساس زیبائی خواهی یافت، به رایگان. امیدوارم که دانه ای هم بر خاک بفشانی هرچند خُرد بوده باشد و با روئیدنش همراه شوی تا دریابی چقدر زندگی در یک درخت وجود دارد. بعلاوه، آرزومندم پول داشته باشی زیرا در عمل به آن نیازمندی و برای اینکه سالی یک بار پولت را جلو رویت بگذاری و بگوئی: این مالِ من است. فقط برای اینکه روشن کنی کدامتان اربابِ دیگری است! و در پایان، اگر مرد باشی، آرزومندم زن خوبی داشته باشی و اگر زنی، شوهر خوبی داشته باشی که اگر فردا خسته باشید، یا پس فردا شادمان باز هم از عشق حرف برانید تا از نو بیاغازید. اگر همه ی اینها که گفتم فراهم شد دیگر چیزی ندارم برابت آرزو کنم! [/h] 3 لینک به دیدگاه
blue-sky 346 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 فروردین، ۱۳۹۱ علم خاصه امروزی اش آنچنان که پیش تر افتاد با سوال آغاز می شوذ نه با جواب. امروز عالم کسی است که مملو از سوال است و پی ِ پاسخ حیران. دوره عالمان بحرالعلوم که با انبانی از جواب بر کرسی می نشستند سپری شده و امروز آن که بیشتر سوال دارد و بیشتر پی پاسخ است، عالم تر است. 6 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 خرداد، ۱۳۹۱ [h=6]دكان دين! كشيشمان خودش يك پا رباكار است. كليسا را دكان كرده و مسيح را به حراج گذاشته است. اين طور مدعي است كه همه بيماريها را شفا مي دهد.از اين يكي مي پرسد مرضت چيست؟ و وقتي طرف گفت دروغ گفته ام يك گرم مسيح تجويز مي كند و فلان قدر پول مي گيرد. از ديگري مي پرسد مرضت چيست؟ و وقتي جواب شنيد كه دزدي كرده ام برايش ده گرم تجويز مي كند و فلان قدر پول مي گيرد. و وقتي يك نفر گفت آدم كشته ام، مي گويد آه بيچاره ي مفلوك تو گرفتار مرض سختي شده اي و بايد هر شب قبل از خواب دويست و پنجاه گرم مسيح مصرف كني و البته قيمتش گران است و پولش اينقدر مي شود و وقتي طرف مي پرسد پدر به من تخفيف نمي دهي؟ پاسخ مي دهد: قيمتش همين قدر هست كه گفتم پولش را بده تا در جهنم كباب نشوي. و آن وقت عكسهايي كه در دكان خود به در و ديوار آويخه و همگي نشان دهنده ي مالكان دوزخ چنگگ به دست در ميان آتش هستند نشانش مي دهد و مشتري بيچاره كه از ترس مي لرزد قيمت آن را مي پردازد! مسيح باز مصلوب/گونتر گراس [/h] 3 لینک به دیدگاه
*Polaris* 19606 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 16 شهریور، ۱۳۹۱ مگذار كه عشق به عادت دوست داشتن تبديل شود . مگذار كه حتي آب دادن گلهاي باغچه به عادت آب دادن گل هاي باغچه تبديل شود ! عشق به دوست داشتن و سخت دوست داشتن ديگري نيست . پيوسته نو كردن خواستني ست كه خود پيوسته خواهان نو شدن است و دگرگون شدن. ( يك عاشقانه ي آرام - نادر ابراهيمي ) 5 لینک به دیدگاه
*Polaris* 19606 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 16 شهریور، ۱۳۹۱ تا زنده ای در برابر کسی که به خودت علاقه مند کردی،مسئولی. ( شازده کوچولو / اگزوپری ) 8 لینک به دیدگاه
Shiva-M 8295 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 بهمن، ۱۳۹۱ طي سال هاي خشك مردم سال هاي پربار و مساعد را از ياد مي بردند و در سال هاي بعد ، وقتي باران به فراواني مي باريد ، خشك سالي را . هميشه اين طور بوده است . شرق بهشت | جان اشتاين بک 3 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده