*lotus* 20275 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 25 آذر، ۱۳۹۰ دوباره سیر نگاهم کن قطار امد و من زود زود خواهم رفت نگاه اخر خود را دعای راهم کن ذخیره کن همه لحظه های اخر را تمام حافظه ات را پر از نگاهم کن. "مصطفی رحماندوست 2 لینک به دیدگاه
*lotus* 20275 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 25 آذر، ۱۳۹۰ دنبالش نگرد... پیدا نمی کنی! وقتی که رفتی من هم پاکش کردم! پاک پاک پاک رد پایش را می گویم... ردپای عشق! ولی نمی دانم... چرا هرچه میکنم رد پای تو پاک نمی شود! نمی دانم... 2 لینک به دیدگاه
*lotus* 20275 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 25 آذر، ۱۳۹۰ هر ثانیه که می گذرد چیزی از تو را با خود می برد ... زمان غارتگر غریبی ست همه چیز را بی اجازه می برد ! و تنها یک چیز را همیشه فراموش می کند ... حس " دوست داشتن " تو را ...! 2 لینک به دیدگاه
*lotus* 20275 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 25 آذر، ۱۳۹۰ باد بازیگوش بادبادک را بادبادک دست کودک را هر طرف می برد کودکی هایم با نخی نازک به دست باد آویزان 2 لینک به دیدگاه
*lotus* 20275 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 25 آذر، ۱۳۹۰ گفتم بهار؟ خنده زد و گفت اي دريغ ديگر بهار رفته نمي آيد گفتم پرنده ؟ گفت اينجال پرنده نيست اينجا گلي كه باز كند لب به خنده نيست گفتم درون چشم تو ديگر ؟ گفت ديگر نشان ز باده مستي دهنده نيست اينجا به جز سكوت سكوتي گزنده نيست 2 لینک به دیدگاه
*lotus* 20275 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 25 آذر، ۱۳۹۰ اگر میخواهی ترکم کنی لبخند را فراموش نکن ... کلاه میتواند از یادت رود دستکش، دفترچهی تلفنت هر آن چیزی که باید دنبالش برگردی و در ناگهان برگشت گریانم میبینی و ترکم نمیکنی ! اگر میخواهی بمانی لبخندت را فراموش نکن حق داری زادروزم را از یاد ببری و مکان اولین بوسهمان و دلیل اولین دعوایمان اما اگر میخواهی بمانی آه نکش لبخند بزن ... بمان ! 2 لینک به دیدگاه
*lotus* 20275 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 25 آذر، ۱۳۹۰ امشب هوا سرد است امشب اشکها بی ارزشند امشب دوستت دارم بی معنیست امشب چیزی درون تو مرد امشب چیزی درون تو دفن شد رها کن رها شده ای ... 1 لینک به دیدگاه
*lotus* 20275 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 25 آذر، ۱۳۹۰ تالاپ. ماه بر بام خانه ام می افتد. ادامه باران ها همیشه زیبا نیست همین طور ادامه رویاها... نیستی و این شب سرد و غمگین ادامه سرمه ای است که تو به چشمانت کشیده ای... رسول یونان 1 لینک به دیدگاه
*lotus* 20275 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 25 آذر، ۱۳۹۰ تو دست هایت را باز می کنی من چشم هایم را میبندم او میخزد در آغوشت... و این آخر تمام سمفونی های بی صدای نگاه تو بود... مثل همیشه پر سر و صدا و تکان دهنده... 1 لینک به دیدگاه
*lotus* 20275 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 25 آذر، ۱۳۹۰ چه ساده لوحانه چشم انتظار دلتنگیه تو مینشینم فراموش میکنم هی اگر دل تو قرار بود تنگ من شود هیچ وقت نمیرفتی 1 لینک به دیدگاه
*lotus* 20275 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 25 آذر، ۱۳۹۰ گاهی وقتها چقدر ساده عروسک می شویم ، نه لبخند می زنیم نه شکایت می کنیم ، فقط احمقانه سکوت می کنیم . 1 لینک به دیدگاه
*lotus* 20275 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 25 آذر، ۱۳۹۰ تمام نشد تمام نشده است تمام نمی شود تمام نخواهد شد *تمام دوست داشتن هایم* 1 لینک به دیدگاه
*lotus* 20275 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 26 آذر، ۱۳۹۰ و ناگهـــــــــــــــان روزي... در همين نزديكي به پايان خواهم رسيد آه اي روزهاي رفته!... چه اندازه من پرم از اندوه فرداهاي نامعلوم 1 لینک به دیدگاه
*lotus* 20275 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 26 آذر، ۱۳۹۰ میراث تو چيزي از دريا در صدفها جا مانده چيزي از تو در من چيزي از صداي تو در گوشم چيزي از تصوير تو در نگاهم چيزي از بوي تو در هوا جا مانده به هم ميكوبند موجها درون صدفها درون سينهي من 1 لینک به دیدگاه
*lotus* 20275 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 26 آذر، ۱۳۹۰ من از اینجا خواهم رفت پروانه ای که با شب می رفت ، این فال را برای دلم دیده است ..... من خیلی وقت است که با شب می روم ؛ می روم آنطرف ٍ دنیا ، رویای تو را ببینم .... 1 لینک به دیدگاه
*lotus* 20275 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 26 آذر، ۱۳۹۰ می خندی... نمی خندی... و منم که سردرگم می شوم لای این همه احساس! پتویت را تا صاف ترین سطح تیره سرت بالا می آوری، فریاد می زنی که برو! و نمی دانی تحکیم حالیم نمی شود! چه این 4حرف مضحک فاصله انداز در درونت رسوخ کرده باشد چه نه من نخواهم رفت! س ر ط ا ن هست که هست! حالا از هر بند وبساطی که باشد! هرچه قدر هم فریاد بزنی من خواهم ماند! 1 لینک به دیدگاه
*lotus* 20275 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 27 آذر، ۱۳۹۰ تکیه می کنی به دست هایم...وگریه ام میگیرد! نه به خاطر اینکه نیمی از وزنت را بیماری خورد...نه! گریه ام میگیرد برای این که حالا من شده ام عصای تو! چیزی که همیشه برعکسش حاکم بود توی خانه ما! وبعد گریه ام میگیرد و خوشحال گریه میکنم... این بار چون پاهایت را کمی محکم تر نگه می داری! خوب است که به اشک هایم دوباره می خندی 1 لینک به دیدگاه
*lotus* 20275 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 27 آذر، ۱۳۹۰ این قدر سیگار کشیدی که قافیه ام سرفه اش گرفت! حالا زیر سیگاریت را محکم بغل کن... حداقل به فکر ریه فرش هایمان باش! نمی خواهی گریه کنی نکن! اما دست کم خاک گیری عکسم را که روی دیوار است پنجشنبه شب ها...یادت نرود 1 لینک به دیدگاه
*lotus* 20275 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 27 آذر، ۱۳۹۰ آنقدر در طول زمان های خویش از پله های احساس بالا و پایین میروم تا به تکراری اسفبار رسم تکراری که با من بیگانه است س.م.چتر به دست 1 لینک به دیدگاه
*lotus* 20275 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 27 آذر، ۱۳۹۰ باید دست هایت را به آسمان واین چیزها گره بزنیم... تو می گفتی به من... می گفتی گنجشک شده ای و هی نوک هایت را میزنی به سر وصورتم... و حالیت نیست که درد می گیرد! می گفتی صدایت مثل تازیانه باد نیست...مثل نسیم هم نمی نوازد! می گفتی کمی قانون باید به خونت اضافه کنند! می گفتی اگر من نباشم که پاهایت سر می خورند حتی روی ماسه های خشک! حالا می بینی... دست هایم را به دست هایت گره زده ای...خودت! من هم نوک هایم را چیده ام گذاشته ام لب طاقچه خاک بخورند... برای وقتی که خوب شدی خاک گیریشان بکنم! حنجره ام را هم داده ام ابوعلی سینا عملش بکند... کی برسد به دستم نمی دانم...می گفت چند قرنی می شود...عملش طولانیست! و قانون انگار که از ابتدا رگ هایم سرشارش بوده... قرص ها درست 6...15...19...23...3...خوب یادم است! - به قول خودت یک پا ساعت شده ام برای خودم! - و پاهایم مثل کوه به زمین قفل می شوند... وقتی گرمای دست هایت را روی شانه هام احساس میکنم! همه چیز عوض شده است! به جز چشم های مهربان قهوه ای تو... و لبخندهای ساده و بی صدات... که تمام دنیای من خلاصه نویسی آن هاست! 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده