رفتن به مطلب

ردپای احساس


ارسال های توصیه شده

ارسال شده در

آرام تر سکوت کن

صدای بی تفاوتی هایت

آزارم می دهد!

  • Like 8
  • پاسخ 102
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

ارسال شده در

چیزهایی هست خیلی بدتر از تنهایی !

 

اما سال‏ها طول می‏کشد تا این را بفهمی ...

 

وقتی هم که آخر سر می‏فهمی‏اش

 

دیگر خیلی دیر شده ...

 

و هیچ چیز بدتر از

 

خیلی دیر نیست ...!

 

 

  • Like 7
ارسال شده در

این روزها دیگر

خوابم را هم نمی بینی

میدانم که درها را به یادم بسته ای

و تمام خاطرات کوتاهمان را

در چمدان دیروز جا داده ای

از فنجان بودنم حتی

جرعه ای هم نمی نوشی!

گاهی فکر می کنم

تصویر خوشبختی آن روز ها را

از حافظه ات با ناخن کنده ای!

و اتفاق عاشقانه تری

روی چین های ملحفه ات خواب می بیند !

  • Like 6
ارسال شده در

هروقت بیایی

 

دیر است ...

 

هر وقت بروی

 

زود است !

 

بمان و رهایم کن

 

ازین دغدغه تلخ دیر و زود بودنها ...!

  • Like 7
ارسال شده در

چه زود به مقصد رسیدم ...

 

و چه زود مقصد را عوض کردی !

 

روزها می خندی و شبها از اشک ها می نویسی ...

 

تو هنوز گرفتاری ...

 

من نیز ...

 

در بند خود ...!

  • Like 6
ارسال شده در

این بار در خواب می آیم !

 

آنقدر راه می روم

 

راه می روم

 

راه می روم

 

تا به آخرین پس کوچه ی دنیا برسم ...

 

شاید در انتهای جهان

 

دری باشد

 

که تو

 

پشت آن

 

در انتظار من

 

به خواب رفته ای ...!

  • Like 5
ارسال شده در

برایت نوشتم :

 

" با تو بودیم دریا را

 

ناگهان باران زد

 

و تو ــ ساده ــ

 

بودن را

 

چه ناز معنا کردی..."

 

.

 

.

 

.

 

تو جوابم دادی : "باران که زد

 

بودنم تا......تو.....ریشه دوانید..."

 

.

 

.

 

.

 

یادت هست ؟!...

  • Like 4
ارسال شده در

بعد از آنکه

 

شب آمد و شب رفت ...

 

ستاره ای در دستهایت گذاشتم و گفتم:

 

«یادم تو را برای همیشه فراموش!»

 

به خودم که آمدم، دیدم

 

هم تو رفته ای و هم آن ستاره را از دست داده ام !

 

حالا ...

 

هر چه بیشتر به دنبال آن ستاره بی آسمان می روم

 

کمتر به دستهای تو می رسم ...!

  • Like 5
ارسال شده در

نزدیک رفتنی ...

 

دنبال کلماتی برای پایان !

 

مثل : خداحافظ

 

مثل : دیر می شود

 

مثل : تمام شد

 

مثل : نبودن - که پایان همه قصه هاست-

 

نزدیک رسیدنم ...!

  • Like 3
ارسال شده در

می بینی

 

اینجا

 

هیچ خبر تازه ای نیست !

 

همان ابرها ...

 

همان سایه ها ...

 

همان چراغ های روشن و خاموش همیشگی ...

 

حتی دلی

 

با مشخصات دقیق ِ

 

همان گرفتگی !!!

  • Like 3
ارسال شده در

درخت می شوم .... تو پاییزی

کشتی می شوم ... تو بی نهایت طوفان ها

تفنگت را بردار و راحت حرفت را بزن

  • Like 3
ارسال شده در

اشتباه از ما بود

اشتباه از ما بود که خواب سرچشمه را در خیال پیاله می دیدیم

دست هامان خالی

دلهامان پر

گفتگوهامان مثلا یعنی ما

کاش می دانستیم هیچ پروانه ای پریروز پیلگی خود را به یاد نمی آورد

حالا مهم نیست که تشنه به رویای آب می میریم

از خانه که می آیی یک دستمال سپید

پاکتی سیگار گزینه شعر فروغ

و تحملی طولانی بیاور

"احتمال گریستن ما بسیار است

  • Like 3
ارسال شده در

همیشه بین من و آرزوهایم فاصله بوده !

 

ومن به این فاصله ها عادت کردم ...

 

همیشه دلتنگت بودم بی آنکه بفهمی !

 

ومن به این نفهمیدن ها عادت کردم ...

 

همیشه منتظرت بودم و همیشه نیامدی !

 

ومن به این نیامدن ها عادت کردم ...!

  • Like 2
ارسال شده در

پاهایت را جمع کن.

می خواهم گلیم احساسم را کوتاه تر کنم!

نه...

نرو!

کوتاه می کنم

تا دیگر

جزتو..

جایی برای کسی نباشد!

تو...

بمان!

  • Like 2
ارسال شده در

گفتی دوستت دارم و رفتی !

 

از دور سایه هایی غریب می آمد ...

 

از جنس دلتنگی... اندوه... تنهایی... و شاید عشق !

 

و ایـــــنها همه پیش از قصه لبخند تو بود ...!

  • Like 2
ارسال شده در

کوه

دشت

دریا

کویر

و من

و من اوج عشق

و تو

و تو اوج زیبائی

و خدا

و خدا تنهاترین معشوق

  • Like 2
ارسال شده در

مدتی است رفته ای ...

 

من اما خودم را

 

میان هیاهوی شهر پنهان کرده ام ...

 

شاید از یادت ببرم لحظه ای !

 

وقتی کم کم به آخر می رسد ، نفس هایم در هوای بودن تو ...

 

باز حرف دلم این است :

 

کاش ...

 

کاش بدانی

 

یاد تو

 

بی وجودت زیبایت

 

سخت و نفس گیر است ...!

  • Like 2
ارسال شده در

نه شعر!

نه عشق!

این روزها سرم خیلی شلوغ است.

اصلا حوصله ندارم.

...

..

کاش هیچ وقت پینوکیو به دنیای کودکی ما نیامده بود.

آن وقت از بینی درازم فقط زشتی چهره بود...

که دستگیرت می شد.

افسوس!

که هم تو کودک بوده ای؛هم من

  • Like 1
ارسال شده در

برای من رنجی است دیدار آدمیان

 

حتی زمانی که می خندند

 

در چشمان همه آنها تاریکی

 

اندوه

 

نیستی و کاستی می گذرد

 

روزی را به سان گل پامچال زیستن

 

بهشتی یک روزه خواهد بود

  • Like 1
ارسال شده در

چشم هايم

 

دور تا دور تو را

 

ديواري بلند کشيده اند

 

که ...

 

باورکن! دست خودم نيست ...

 

اگر مي خواهي سرک بکشي بيرون

 

بايد پا بگذاري روي نگاهم

 

و بالا بروي ...

 

بگذار عزيزم !

 

راهي جز اين نيست ...!

  • Like 1

×
×
  • اضافه کردن...