moein.s 18984 ارسال شده در 11 اسفند، 2011 چون گریزد این زمین از آسمان؟ چون کند او خویش را از وی نهان ؟ 3
moein.s 18984 ارسال شده در 11 اسفند، 2011 هر چه آید زآسمان سوی زمین نه مَفَر دارد، نه چاره، نه کمین 3
moein.s 18984 ارسال شده در 11 اسفند، 2011 عجب آسمان چه بارد که زمین مطیع نبود ؟ تو هر آن چه پیشم آری، چه کنم که بر نتابم ؟ همت کنید دوستان 3
sam arch 55879 ارسال شده در 11 اسفند، 2011 داني از آسمان چه مي خواهم من تو باشم، تو، پاي تا سر تو زندگي گر هزارباره بود بار ديگر تو، بار ديگر تو 3
sam arch 55879 ارسال شده در 11 اسفند، 2011 آنچه در من نهفته آسمانیست كي توان نهفتنم باشد با تو زين سهمگين توفاني كاش ياراي گفتنم باشد 3
sam arch 55879 ارسال شده در 11 اسفند، 2011 بسكه لبريزم از تو، مي خواهم بدوم در ميان آسمان ها سر بكوبم به سنگ كوهستان تن بكوبم به موج درياها 3
sam arch 55879 ارسال شده در 11 اسفند، 2011 بسكه لبريزم از تو، مي خواهم چون غباري ز خود فرو ريزم زير پاي تو سر نهم آرام به سبك آسمان تو آويزم 3
sam arch 55879 ارسال شده در 11 اسفند، 2011 آري، آغاز دوست داشتن است گر چه پايان راه ناپيداست من به پايان دگر نينديشم كه همين دوست داشتن آسمانیست 3
AFARIN 7196 ارسال شده در 12 اسفند، 2011 ز من بشنو كه خوي آسمان چيست به كاري كاسمان ميگردد آن چيست ز بهر آنست اين گردنده پركار كه ياري را جدا گرداند از يار كجا با هم دو تن را داد پيوند كه از هم بازشان دوري نيفكند چو خواهد عاقبت بودن جدايي غنيمت داشت بايد آشنايي 3
AFARIN 7196 ارسال شده در 12 اسفند، 2011 از قضاي آسماني خلق را بيم است و باز آفتاب ار بازگشت از آسمان انديشه نيست 3
*lotus* 20275 مالک ارسال شده در 12 اسفند، 2011 چهره شگفت از آن سوی دریچه به من گفت حق با کسیست که میبیند من مثل حس گمشدگی وحشت آورم اما خدای من ایا چگونه می شود از من ترسید ؟ من من که هیچگاه جز بادبادکی سبک و ولگرد بر پشت بامهای مه آلود اسمان چیزی نبوده ام و عشق و میل و نفرت و دردم را در غربت شبانه قبرستان موشی به نام مرگ جویده است 4
sam arch 55879 ارسال شده در 12 اسفند، 2011 شکسته ای، خاکسترشده ای، آسمان قفسی گشوده که در سینه ات دل تنگی بریزد، و تو درعفونت روزهای بدون همه چیز..... وتو در هق هق فواره های درد جا ماندی....و...وصدایی که گفت:حالت خوب است؟ ـآری همه چیز...همه چیز...همه چیز خوب پیش میرود........................ وراضی از اینکه هیچ کس نفهمید دردت چیست. ....ودر خود شکستی....وشکستی..... وهزار باردرخود...... 4
sam arch 55879 ارسال شده در 12 اسفند، 2011 آسمان به اندازه ی زنانگی اش ابری شده است و این پاندول به عقب افتادگی سالها ریشخند زده ما به کجای این آسمان دل بسته ایم ؟ که شاخه هایمان شکسته از سپیدی موها از این دنیا تنها جهانم آرزوست ..... این از بیشمارهای دنیاست ما برای اشک ریختن شیشه ها را غبار نگرفتیم این زبان متعارف دخیل بسته بر میترایی من و خارج نمی شود کلمات شسته ام تا بنشینم روبروی هر چه زشتی ست و خود را بیارایم آسمان حسد برده به جهانی که در من آرمیده اما خود را آویخته ام از کلمات جهانم اصلا آسمان فعل زنانگی س 4
*lotus* 20275 مالک ارسال شده در 12 اسفند، 2011 به او گفتم: اگر روزي از اين ايّام بي فرجام من مُردم تو بعد از من چه خواهي كرد ؟ چه كس را جاي من بر سينه ی پر مهر و غمگينت به آرامي بخواباني و در گوشش ز شيريني آينده غزل خواني ؟ اگر مُردم تو بعد از من چگونه پيكر سرد مرا بر خاک بسپاري ؟ چگونه بي وجود من به زير آسمان آبي ِ دنيا به روي خاك اين دنيا قدم با شور بگذاري ؟ 4
*lotus* 20275 مالک ارسال شده در 12 اسفند، 2011 دلش لرزان ز عمق خستة جانش به همراه هراسي در دو چشمانش به چشمانم نگاهي كرد و با غم گفت: اگر روزي از اين ايّام بي فرجام تنت سرد و دو چشم مهربانت بسته گردد ز بغض رفتن دستان پر مهرت نمي ميرم ولي همچون پرستويي كه جفت خويش گم كرده به زير آسمان آبي دنيا به روي خاک ِ پست و تيره ی دنيا دو بالم را كه مي بندم مثال عاشق و ديوانه و مجنون به روي خاک مي غلتم و با اشک دو چشمانم به روی ذره هاي خاک مي سازم نمادي از دو چشمانت كه همچون مردم براق چشمانت ميان ظلمت شبهاي تنهايي برايم "هستي" ام گردد همان آرام جان من همان ديوانه ام گردد . . . به چشمانش نگه كردم و قدر لحظه اي آن شب برايش گريه هم كردم و اكنون قدر يك لحظه از آن قادر ، از آن رحمان به قدرِ آسمان ، از او چه عمري را طلب كردم! كه حتي قدر يک لحظه كنارش بيشتر باشم و قدر لحظه هايم را فزون تر ، بهتر و ديوانه تر دانم 4
sam arch 55879 ارسال شده در 12 اسفند، 2011 آفتابت - كه فروغ رخ «زرتشت» در آن گل كردهست آسمانت - كه ز خمخانه «حافظ» قدحي آوردهست كوهسارت - كه بر آن همت «فردوسي» پر گستردهست بوستانت - كز نسيم نفس «سعدي» جان پروردهست همزبانان مناند. مردم خوب تو، اين دل به تو پرداختگان سر و جان باختگان، غير تو نشناختگان پيش شمشير بلا قد برافراختگان،سينه سپرساختگان مهربانان مناند. نفسم را پر پرواز از توست به دماوند تو سوگند كه گر بگشايند بندم از بند ببينندكه: آواز از توست! همه اجزايم با مهر تو آميخته است همه ذراتم با جان تو آميخته باد خون پاكم كه در آن عشق تو ميجوشد وبس تا تو آزاد بماني به زمين ريخته باد 4
sam arch 55879 ارسال شده در 12 اسفند، 2011 نمي خواهم بميرم ، با كه بايد گفت ؟ كجا بايد صدا سر داد ؟ در زير كدامين آسمان ، روي كدامين كوه ؟ كه در ذرات هستي رَه بَرَد توفان اين اندوه كه از افلاك عالم بگذرد پژواك اين فرياد ! كجا بايد صدا سر داد ؟ فضا خاموش و درگاه قضا دور است زمين كر ، آسمان كور است نمي خواهم بميرم ، با كه بايد گفت ؟ اگر زشت و اگر زيبا اگر دون و اگر والا من اين دنياي فاني را هزاران بار از آن دنياي باقي دوست تر دارم . به دوشم گرچه بار غم توانفرساست وجودم گرچه گردآلود سختي هاست نمي خواهم از اين جا دست بردارم ! تنم در تار و پود عشق انسانهاي خوب نازنين بسته است . دلم با صد هزاران رشته ، با اين خلق با اين مهر ، با اين ماه با اين خاك با اين آب ... پيوسته است . 4
sam arch 55879 ارسال شده در 12 اسفند، 2011 تو را دارم اي گل، جهان با من است. تو تا با مني، جان جان با من است. چو ميتابد از دور پيشانيات كران تا كران آسمان با من است. چو خندان به سوي من آيي به مهر بهاري پر از ارغوان با من است ! كنار تو هر لحظه گويم به خويش كه خوشبختي بيكران با من است. روانم بياسايد از هر غمي چو بينم كه مهرت روان با من است. چه غم دارم از تلخي روزگار، شكر خنده آن دهان با من است. 4
moein.s 18984 ارسال شده در 13 اسفند، 2011 [TABLE=align: center] [TR] [TD=align: left]آسمان بار امانت نتوانست كشيد [/TD] [TD=align: right] قرعه ء كار به نام من ديوانه زدند[/TD] [/TR] [/TABLE] 4
*lotus* 20275 مالک ارسال شده در 14 اسفند، 2011 آهنگ گامهايت اي نور آسماني پايان انتظارند وقتي که تو بيايي در دشت سبز خضراء حتي کبوتران هم از عشق لانه دارند وقتي که تو بيايي 2
ارسال های توصیه شده