رفتن به مطلب

مشاعره ی موضوعی


*lotus*

ارسال های توصیه شده

در اتاقی که به اندازه ی یک تنهاییست

دل من

که به اندازه ی یک عشق است

به بهانه های ساده ی خوشبختی خود مینگرد

به زوال زیبای گلها در گلدان

به نهالی که تو در باغچه ی خانه مان کاشته ای

و به اواز قناری ها

که به اندازه ی یک پنجره میخواند

  • Like 1
لینک به دیدگاه
  • پاسخ 1.2k
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

من عریانم،عریانم،عریانم

مثل سکوتهای میان کلامهای محبت عریانم

و زخمهای من همه از عشق است

عشق،عشق،عشق

من این جزیره ی سرگردان را

از انقلاب اقیانوس

و انفجار کوه گذر کرده ام

 

و تکه تکه شدن راز ان وجود متحدی بود

که از حقیر ترین ذره هایش افتاب به دنیا امد

  • Like 1
لینک به دیدگاه

این کیست،این کسی که روی جاده ی ابدیت

به سوی لحظه ی توحید میرود

و ساعت همیشه گی اش را

با منطق ریاضی تفریقها و تفرقه ها کوک میکند

این کیست،این کسی که بانگ خروسان را

اغاز قلب روز نمیداند

اغاز بوی ناشتایی میداند

این کیست،این کسی که تاج عشق بر سر دارد

و در میان جامه های عروسی پوسیدست

  • Like 1
لینک به دیدگاه

بعد از تو

ما که قاتل یکدیگر بودیم

برای عشق قضاوت کردیم

و همچنان که قلبهامان

در جیبهایمان نگران بودند

برای سهم عشق قضاوت کردیم

  • Like 1
لینک به دیدگاه

وقتی که چشمهای کودکانه ی عشق مرا

با دستمال تیره ی قانون می بستند

و از شقیقه های مضطرب ارزوی من

فواره های خون به بیرون می پاشید

وقتی که زندگی من دیگر

چیزی نبود،هیچ چیز به جز تیک تاک ساعت دیواری

دریافتم،باید،باید،باید

دیوانه وار دوست بدارم

  • Like 1
لینک به دیدگاه

در میان من و تو فاصله هاست

گاه می اندیشم

می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری

تو توانایی بخشش داری

دستهای تو توانایی آن را دارد

که مرا

زندگانی بخشد

چشمهای تو به من می بخشد

شور عشق و مستی

و تو چون مصرع شعری زیبا

سطر برجسته ای از زندگی من هستی...

  • Like 1
لینک به دیدگاه

خداحافظ مگو بامن مرو ای روح از جانم

 

در این دنیای عاشق کش تو هستی جان وجانانم

 

نهال خاطراتم را به دیده آب می دادم

 

گل یاد تو می روئید در رویای گلدانم

 

وگاهی بغض می کردم ز چشمم ژاله می بارید

 

زمان آبستن غم بود از پاییز چشمانم

 

پس ازتو آسمان بر دوش من آوار می گردد

 

ومی گیرم زاندوهت سرم را در گریبانت

 

بیا وبر دل سردم بیفشان نور عشقت را

 

که من بی روی تو هرگز در این وادی نمی مانم

 

ببین تندیس عشقم را که از فرجام می لرزد

 

نگیری گر تو دستم را زهم پاشیده می مانم

 

بمان با دست سرشارت غبار آینه بزدا

 

که ابر شوق چشمم را به پای تو ببارانم

 

تمنایم همه اینست ای تصویر رویایی

 

برای خواهش اشکم بمان در قاب چشمانم.

  • Like 1
لینک به دیدگاه

بازدرخلوت من دست خیال

 

صورت شاد تورا نقش نمود

 

بر لبانت هوس مستی ریخت

 

در نگاهت عطش توفان بود

 

یاد آن شب که تورا دیدم وگفت

 

دل من با دلت افسانه ی عشق

 

چشم من دید در آن چشم سیاه

 

نگهی تشنه و دیوانه ی عشق

 

رفتی و دردل من ماند بجای

 

عشقی آلوده به نومیدی و درد

 

نگهی گمشده در پرده ی اشک

 

حسرتی یخ زده در خنده ی سرد

  • Like 1
لینک به دیدگاه

در کار عشق ما همیشه اما بود

بی جانی ریشه از ساقه پیدا بود

آن شب که گفتی باورم کن با تو میمانم

دلواپسی های من از صبح فردا بود

آن شب که گفتی با تو هستم تا که دنیا هست

باورم نکردم گرچه این جمله زیبا بود

در عمق دریا یک قطره پیدا نیست

پایان عشق ما پایان دنیا نیست

مثل زلال آب من باورت کردم

مینای یک رنگی در ساغرت کردم

سلطان قلب خود تاج سرت کردم

در چشم دل پاکان پیغمبرت کردم

  • Like 1
لینک به دیدگاه

هرگز هرگز هرگز بی تو نمیخندم

 

هرگز بی تو بر دل عشقی نمی بندم

 

خدا خدا خدایا اگر به کام من

 

جهان نگردانی جهان بسوزانم

 

خدا خدا خدایا مرا بگریانی

 

من آسمانت را ز غم بگریانم

 

منم که در دل ز نامرادی

 

ترانــــــــــــــه ها دارم

 

منم که چون باد گذشته از جان

 

فـــــــــــــــــتانه ها دارم

 

تویی آن فروغ آرزوها

 

که درد جست و جو را پایان تویی

 

تو بیا که بی تو آه سردم

 

که بی تو موج دردم درمان تویی تو

 

هرگز هرگز هرگز بی تو نمی خندم !

 

هرگز هرگز هرگز بی تو بر دل عشقی نمی بندم !

  • Like 1
لینک به دیدگاه

هر که شد محرم دل در حرم یار بماند

وان که این کار ندانست در انکار بماند

 

اگر از پرده برون شد دل من عیب مکن

شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند

 

صوفیان واستدند از گرو می همه رخت

دلق ما بود که در خانه خمار بماند

 

محتسب شیخ شد و فسق خود از یاد ببرد

قصه ماست که در هر سر بازار بماند

 

هر می لعل کز آن دست بلورین ستدیم

آب حسرت شد و در چشم گهربار بماند

 

جز دل من کز ازل تا به ابد عاشق رفت

جاودان کس نشنیدیم که در کار بماند

 

گشت بیمار که چون چشم تو گردد نرگس

شیوه تو نشدش حاصل و بیمار بماند

 

از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر

یادگاری که در این گنبد دوار بماند

 

داشتم دلقی و صد عیب مرا می‌پوشید

خرقه رهن می و مطرب شد و زنار بماند

 

بر جمال تو چنان صورت چین حیران شد

که حدیثش همه جا در در و دیوار بماند

 

به تماشاگه زلفش دل حافظ روزی

شد که بازآید و جاوید گرفتار بماند

  • Like 1
لینک به دیدگاه

ودها در جاری شدن

.وعلفها در سبز شدن معنی پیدا می کنند

کوه ها با قله ها

و دریاها با موجها زندگی پیدا می کنند

وانسانها

همه انسانها

با عشق، فقط با عشق

پس بار خدایا بر من رحم کن

بر من که میدانم ناتوانم رحم کن

باشد که خانه ای نداشته باشم

باشد که لباس فاخری بر تن نداشته باشم

باشد که حتی دست و پایی نداشته باشم

اما نباشد ، هرگز نباشد

که در قلبم عشق نباشد ، هرگز نباشد

  • Like 1
لینک به دیدگاه

چه روزگار خوبی بود روزای خوب بچگی

 

 

اون روزا كه حرفهای عشق یرنگی بودو سادگی

 

 

اون روزا كه دلخوشیمون چندتا مداد رنگی بود

 

 

حیف كه چه زود تموم شدن چه روزای قشنگی بود

 

 

چه قصه های خوبی بود قصه های مادر بزرگ

 

 

قصه شاه پریون قصه اون بره و گرگ

 

 

ببین چه ساده گم شدیم تو بازیهای روزگار

 

 

از اون روزای بچگی حالا چی مونده یادگار

  • Like 1
لینک به دیدگاه

عشق آمد و شد چو خونم اندر رگ و پوست

تا کرد مرا تهی و پر کرد زدوست

اجزای وجود من همه دوست گرفت

نامی است زمن بر من و باقی همه اوست

  • Like 1
لینک به دیدگاه

عشق یعنی گم شدن در کوی دوست عشق یعنی هر چه در دل آرزوست

عشق یعنی یک تیمم یک نماز عشق یعنی عالمی راز و نیاز

عشق یعنی یک تبسم یک نگاه عشق یعنی تکیه گاه و جان پناه

عشق یعنی سوختن یا ساختن عشق یعنی زندگی را باختن

عشق یعنی همچو من شیدا شدن عشق یعنی قطره و در یا شدن

عشق یعنی پیش محبوبت بمیر عشق یعنی از رضایش عمر گیر

عشق یعنی زندگی را بندگی عشق یعنی بندگی آزادگی

  • Like 1
لینک به دیدگاه

صدا،صدا،تنها صدا

صدای خواهش شفافا اب به جاری شدن

صدای ریزش نور ستاره بر جدار مادگی خاک

صدای انعقاد نطفه ی معنی

و بسط ذهن مشترک عشق

صدا،صدا،صدا،تنها صداست که می ماند

  • Like 1
لینک به دیدگاه

ای پسر،عشق را بدایت نیست

در ره عاشقی نهایت نیست

اگرت عشق هست شاکر باش

که به عشق اندرون،شکایت نیست

گر بنالی ز حال عشق ترا

علت عاشقی به غایت نیست

جهد کن جهد تا به عشق رسی

کان چه گفتم تو را کفایت نیست

ز عمل،کار دل شود حاصل

درد را نزد من حکایت نیست

چون وصیت کنم به عشق تورا

که مرا نویت وصایت نیست

عشق ما را ولایتی داده است

که کسی را چنان ولایت نیست

رایت خیل عشق فعل بود

عشق را نزد عقل رایت نیست

هر که را عشق نیست در دل و جان

در دل و جان او هدایت نیست

 

  • Like 1
لینک به دیدگاه

می گوید ان رباب که مردم ز انتظار

دست و کنار زخمه ی عثمانم ارزوست

من هم رباب عشقم و عشقم ربابی است

و ان لطف های زخمه ی رحمانم ارزوست

  • Like 1
لینک به دیدگاه

×
×
  • اضافه کردن...