*lotus* 20275 مالک ارسال شده در 28 اسفند، 2011 در اتاقی که به اندازه ی یک تنهاییست دل من که به اندازه ی یک عشق است به بهانه های ساده ی خوشبختی خود مینگرد به زوال زیبای گلها در گلدان به نهالی که تو در باغچه ی خانه مان کاشته ای و به اواز قناری ها که به اندازه ی یک پنجره میخواند 1
*lotus* 20275 مالک ارسال شده در 28 اسفند، 2011 من عریانم،عریانم،عریانم مثل سکوتهای میان کلامهای محبت عریانم و زخمهای من همه از عشق است عشق،عشق،عشق من این جزیره ی سرگردان را از انقلاب اقیانوس و انفجار کوه گذر کرده ام و تکه تکه شدن راز ان وجود متحدی بود که از حقیر ترین ذره هایش افتاب به دنیا امد 1
*lotus* 20275 مالک ارسال شده در 28 اسفند، 2011 این کیست،این کسی که روی جاده ی ابدیت به سوی لحظه ی توحید میرود و ساعت همیشه گی اش را با منطق ریاضی تفریقها و تفرقه ها کوک میکند این کیست،این کسی که بانگ خروسان را اغاز قلب روز نمیداند اغاز بوی ناشتایی میداند این کیست،این کسی که تاج عشق بر سر دارد و در میان جامه های عروسی پوسیدست 1
*lotus* 20275 مالک ارسال شده در 28 اسفند، 2011 بعد از تو ما که قاتل یکدیگر بودیم برای عشق قضاوت کردیم و همچنان که قلبهامان در جیبهایمان نگران بودند برای سهم عشق قضاوت کردیم 1
*lotus* 20275 مالک ارسال شده در 28 اسفند، 2011 وقتی که چشمهای کودکانه ی عشق مرا با دستمال تیره ی قانون می بستند و از شقیقه های مضطرب ارزوی من فواره های خون به بیرون می پاشید وقتی که زندگی من دیگر چیزی نبود،هیچ چیز به جز تیک تاک ساعت دیواری دریافتم،باید،باید،باید دیوانه وار دوست بدارم 1
sam arch 55879 ارسال شده در 28 اسفند، 2011 در میان من و تو فاصله هاست گاه می اندیشم می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری تو توانایی بخشش داری دستهای تو توانایی آن را دارد که مرا زندگانی بخشد چشمهای تو به من می بخشد شور عشق و مستی و تو چون مصرع شعری زیبا سطر برجسته ای از زندگی من هستی... 1
sam arch 55879 ارسال شده در 28 اسفند، 2011 خداحافظ مگو بامن مرو ای روح از جانم در این دنیای عاشق کش تو هستی جان وجانانم نهال خاطراتم را به دیده آب می دادم گل یاد تو می روئید در رویای گلدانم وگاهی بغض می کردم ز چشمم ژاله می بارید زمان آبستن غم بود از پاییز چشمانم پس ازتو آسمان بر دوش من آوار می گردد ومی گیرم زاندوهت سرم را در گریبانت بیا وبر دل سردم بیفشان نور عشقت را که من بی روی تو هرگز در این وادی نمی مانم ببین تندیس عشقم را که از فرجام می لرزد نگیری گر تو دستم را زهم پاشیده می مانم بمان با دست سرشارت غبار آینه بزدا که ابر شوق چشمم را به پای تو ببارانم تمنایم همه اینست ای تصویر رویایی برای خواهش اشکم بمان در قاب چشمانم. 1
sam arch 55879 ارسال شده در 28 اسفند، 2011 بازدرخلوت من دست خیال صورت شاد تورا نقش نمود بر لبانت هوس مستی ریخت در نگاهت عطش توفان بود یاد آن شب که تورا دیدم وگفت دل من با دلت افسانه ی عشق چشم من دید در آن چشم سیاه نگهی تشنه و دیوانه ی عشق رفتی و دردل من ماند بجای عشقی آلوده به نومیدی و درد نگهی گمشده در پرده ی اشک حسرتی یخ زده در خنده ی سرد 1
sam arch 55879 ارسال شده در 28 اسفند، 2011 در کار عشق ما همیشه اما بود بی جانی ریشه از ساقه پیدا بود آن شب که گفتی باورم کن با تو میمانم دلواپسی های من از صبح فردا بود آن شب که گفتی با تو هستم تا که دنیا هست باورم نکردم گرچه این جمله زیبا بود در عمق دریا یک قطره پیدا نیست پایان عشق ما پایان دنیا نیست مثل زلال آب من باورت کردم مینای یک رنگی در ساغرت کردم سلطان قلب خود تاج سرت کردم در چشم دل پاکان پیغمبرت کردم 1
sam arch 55879 ارسال شده در 28 اسفند، 2011 هرگز هرگز هرگز بی تو نمیخندم هرگز بی تو بر دل عشقی نمی بندم خدا خدا خدایا اگر به کام من جهان نگردانی جهان بسوزانم خدا خدا خدایا مرا بگریانی من آسمانت را ز غم بگریانم منم که در دل ز نامرادی ترانــــــــــــــه ها دارم منم که چون باد گذشته از جان فـــــــــــــــــتانه ها دارم تویی آن فروغ آرزوها که درد جست و جو را پایان تویی تو بیا که بی تو آه سردم که بی تو موج دردم درمان تویی تو هرگز هرگز هرگز بی تو نمی خندم ! هرگز هرگز هرگز بی تو بر دل عشقی نمی بندم ! 1
sam arch 55879 ارسال شده در 28 اسفند، 2011 هر که شد محرم دل در حرم یار بماند وان که این کار ندانست در انکار بماند اگر از پرده برون شد دل من عیب مکن شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند صوفیان واستدند از گرو می همه رخت دلق ما بود که در خانه خمار بماند محتسب شیخ شد و فسق خود از یاد ببرد قصه ماست که در هر سر بازار بماند هر می لعل کز آن دست بلورین ستدیم آب حسرت شد و در چشم گهربار بماند جز دل من کز ازل تا به ابد عاشق رفت جاودان کس نشنیدیم که در کار بماند گشت بیمار که چون چشم تو گردد نرگس شیوه تو نشدش حاصل و بیمار بماند از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر یادگاری که در این گنبد دوار بماند داشتم دلقی و صد عیب مرا میپوشید خرقه رهن می و مطرب شد و زنار بماند بر جمال تو چنان صورت چین حیران شد که حدیثش همه جا در در و دیوار بماند به تماشاگه زلفش دل حافظ روزی شد که بازآید و جاوید گرفتار بماند 1
sam arch 55879 ارسال شده در 28 اسفند، 2011 ودها در جاری شدن .وعلفها در سبز شدن معنی پیدا می کنند کوه ها با قله ها و دریاها با موجها زندگی پیدا می کنند وانسانها همه انسانها با عشق، فقط با عشق پس بار خدایا بر من رحم کن بر من که میدانم ناتوانم رحم کن باشد که خانه ای نداشته باشم باشد که لباس فاخری بر تن نداشته باشم باشد که حتی دست و پایی نداشته باشم اما نباشد ، هرگز نباشد که در قلبم عشق نباشد ، هرگز نباشد 1
sam arch 55879 ارسال شده در 28 اسفند، 2011 چه روزگار خوبی بود روزای خوب بچگی اون روزا كه حرفهای عشق یرنگی بودو سادگی اون روزا كه دلخوشیمون چندتا مداد رنگی بود حیف كه چه زود تموم شدن چه روزای قشنگی بود چه قصه های خوبی بود قصه های مادر بزرگ قصه شاه پریون قصه اون بره و گرگ ببین چه ساده گم شدیم تو بازیهای روزگار از اون روزای بچگی حالا چی مونده یادگار 1
sam arch 55879 ارسال شده در 28 اسفند، 2011 عشق آمد و شد چو خونم اندر رگ و پوست تا کرد مرا تهی و پر کرد زدوست اجزای وجود من همه دوست گرفت نامی است زمن بر من و باقی همه اوست 1
sam arch 55879 ارسال شده در 28 اسفند، 2011 عشق یعنی گم شدن در کوی دوست عشق یعنی هر چه در دل آرزوست عشق یعنی یک تیمم یک نماز عشق یعنی عالمی راز و نیاز عشق یعنی یک تبسم یک نگاه عشق یعنی تکیه گاه و جان پناه عشق یعنی سوختن یا ساختن عشق یعنی زندگی را باختن عشق یعنی همچو من شیدا شدن عشق یعنی قطره و در یا شدن عشق یعنی پیش محبوبت بمیر عشق یعنی از رضایش عمر گیر عشق یعنی زندگی را بندگی عشق یعنی بندگی آزادگی 1
*lotus* 20275 مالک ارسال شده در 29 اسفند، 2011 صدا،صدا،تنها صدا صدای خواهش شفافا اب به جاری شدن صدای ریزش نور ستاره بر جدار مادگی خاک صدای انعقاد نطفه ی معنی و بسط ذهن مشترک عشق صدا،صدا،صدا،تنها صداست که می ماند 1
*lotus* 20275 مالک ارسال شده در 29 اسفند، 2011 ای پسر،عشق را بدایت نیست در ره عاشقی نهایت نیست اگرت عشق هست شاکر باش که به عشق اندرون،شکایت نیست گر بنالی ز حال عشق ترا علت عاشقی به غایت نیست جهد کن جهد تا به عشق رسی کان چه گفتم تو را کفایت نیست ز عمل،کار دل شود حاصل درد را نزد من حکایت نیست چون وصیت کنم به عشق تورا که مرا نویت وصایت نیست عشق ما را ولایتی داده است که کسی را چنان ولایت نیست رایت خیل عشق فعل بود عشق را نزد عقل رایت نیست هر که را عشق نیست در دل و جان در دل و جان او هدایت نیست 1
*lotus* 20275 مالک ارسال شده در 29 اسفند، 2011 گله ی عشق تو در پیش تو نتوانم کرد ساکتم تا که شبی پیش خیال تو کنم 1
*lotus* 20275 مالک ارسال شده در 29 اسفند، 2011 می گوید ان رباب که مردم ز انتظار دست و کنار زخمه ی عثمانم ارزوست من هم رباب عشقم و عشقم ربابی است و ان لطف های زخمه ی رحمانم ارزوست 1
*lotus* 20275 مالک ارسال شده در 29 اسفند، 2011 زاهد ار راه به رندی نبرد معذورست عشق کاریست که موقوف هدایت باشد 1
ارسال های توصیه شده