رفتن به مطلب

مشاعره ی موضوعی


*lotus*

ارسال های توصیه شده

فردا اگر ز راه نمی امد

من تا ابد کنار تو می ماندم

من تا ابد ترانه ی عشقم را

در افتاب عشق تو میخواندم

  • Like 2
لینک به دیدگاه
  • پاسخ 1.2k
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

هر چه زیباست مرا یاد تو می اندازد

آن که بیناست مرا یاد تو می اندازد

تو که نزدیک تر از من به منی می دانی

دل که شیداست مرا یاد تو می اندازد

هر زمان نغمه ی عشقی است که من می شنوم

از تو گویاست ، مرا یاد تو می اندازد

دیگران هر چه بخواهند بگویند که عشق

بی کم و کاست مرا یاد تو می اندازد

ساعتی نیست فراموش کنم یاد تو را

غم که با ماست مرا یاد تو می اندازد

  • Like 2
لینک به دیدگاه

پیش از تو آبی آرام اجازه جاری شدن را نداشت

شقایق عاشق بود و اجازه دوست داشتن را نداشت

آسمان غمگین بود و چاره ای جز گریستن نداشت

پیش از تو قلبها بی ستاره بود و تنها....

غروب بی افق بود و سپیده دم بی نور....

فاصله ها مبهم بود و رویاها حقیقتی تلخ...

عشق احساسی غریب بود و ابدیت بی مفهوم و پوچ.

پیش از تو چشمها در حسرت یک نگاه عاشقانه بود و

چراغ ساحل آسودگی ها در بی کرانی دریا ناپدید می شد.

پیش از تو نیازمند چیزی بودم که باورش کنم و تو آمدی و

اکنون به برکت وجود توست که معنای واقعی عشق را درک کرده ام

پس بودنت در کنارم را همیشه می ستایم.

  • Like 2
لینک به دیدگاه

این کلبه چون آتشکده زندان من است

 

بیمارم و دیدار تو درمان من است

 

هرچند که تنها و غریبم اینجا

 

از عشق تو صد خاطره مهمان من است

  • Like 2
لینک به دیدگاه

و عشق

که در سلامی شرم اگین خویشتن را بازگو میکند

در ظهر های گرم دود الود

ما عشقمان را در غبار کوچه میخواندیم

ما با زبان ساده ی گلهای قاصد اشنا بودیم

ما قلبهامان را به باغ مهربانیها معصومانه میبردیم

  • Like 2
لینک به دیدگاه

تا به کی باید رفت

از دیاری به دیار دیگر

نتوانم ،نتوانم جستن

هر زمان عشقی و یاری دیگر

کاش ما ان دو پرستو بودیم

که همه عمر سفر میکردیم

از بهاری به بهاری دیگر

  • Like 2
لینک به دیدگاه

من به بوی تو رفته از دنیا

بی خبر از فریب فرداها

روی مژگان نازکم میریخت

چشهمای تو چون غبار طلا

تنم از حس دستهای تو داغ

گیسویم در تنفس تو رها

میشکفتم ز عشق و میگفتم...

  • Like 2
لینک به دیدگاه

از آب آورد دیده گانم هنوز

ردّی مانده بر جای از رنگ هاله گون

تا سرخ

چون غروبانه ی تب آلوده ی دلم

 

آه ...

از شب َروی های جهانم

چه مانده ست جز

خیل خیل خاطراتی که

می گریاندم سخت

می گریاندم

در کوچه هایی

عریان از مهر و لبخند ماه

 

افسوس ...

پریزاد اطلسی پوش آرزو هایم

در میان پیله ی بی رنگ و

خامد خویش

مانده ست به سکوت

به هیچ کوششی

 

هیچ ... هیچ

نمی آشوبد جانم را

تا چو آب و آبگینه های نور

زفاف آدینده های رنگ را

به تماشا نشینم ...

 

سرشک دیده ام می بارد و

نگاهم دیده بان

تدویر چه زمانه ای ست غریب

که نمی آشوبدم

تا بانگ بر آرم

آهای ... احساس گمشدة جانم

 

مرا به روشنای راه

بخوان

که خداوندگار جان و جهانم

توئی... ای عشق ... ای عشق

  • Like 1
لینک به دیدگاه

افسوس ما خوشبخت و ارامیم

افسوس ما دلتنگ و خاموشیم

خوشبخت زیرا دوست می داریم

دلتنگ زیرا عشق نفرینست

  • Like 3
لینک به دیدگاه

گفتم از عشقت جدا شوم

و دل دیوانه ام را از بند عشق آزاد کنم

دل من محبوس است

در زندانی که

میله هایش حرف های عاشقانه ی تو

و زندانبانش چشمان دلربای توست

ای کاش نامه های عاشقانه ام رابه همراه کبوتران سپید

برایت با اشک های شبانه ام راهی می کردم

نه نه !

نمی توانم هرگز زندان دلت را رها کنم

من این اسارت را از آزادی اما بی تو بیشتر می خواهم

واگر حتی روزی

وقت آزادی ام فرا رسد

به کبوتران سپید خواهم گفت

که خاکستر تن بی جانم را برایت آورند

  • Like 3
لینک به دیدگاه

اى عشق تو همچو خاک گردد زر من

زر می شود از عشق تو خاکستر من

 

جان میدهی و ستانی اش گر خواهی

ای سایه ی تو هماره سر گستر من

  • Like 3
لینک به دیدگاه

عشق را چون ماهی دریا های آزاد

لغزنده باید دید

عشق را چون تیره و تارهای طوفان

مبهم باید دید

عشق را همچو شقایق های وحشی

مغرور باید دید

عشق را همچون پرستو های مهاجر

رفتنی باید دید

لیک عشق را با امید باید دید

  • Like 3
لینک به دیدگاه

روغ راستین من پر از حقیقتی عجیب

 

حقیقت نگاه تو پر از دروغ دلفریب

 

خیال آشنای تو تجسم دو چشمه اشک

 

غم و فراق و بی کسی ز عشق تو مرا صلیب

 

نگاه عاشقانه ات ورود زندگی به مرگ

 

تبسمی که می کنی برای دردها طبیب

 

تمام آرزوی شب شبیه چشم تو شدن

 

سیاه چاله دلت هوای عاشقی غریب

 

صدای سبز زندگی صدای خنده های تو

 

ز دوریت بهار من دلم نمی شود شکیب

 

تو باش تا که زندگی دوباره زندگی کند

 

و یا برو مرا بکش دوباره بر همان صلیب

  • Like 3
لینک به دیدگاه

عشق آمد و گرد فتنه بر جانم بيخت

عقلم شد و هوش رفت و دانش بگريخت

زين واقعه هيچ دوست دستم نگرفت

جز ديده كه هرچه داشت بر پايم ريخت

  • Like 3
لینک به دیدگاه

مجنون تو كوه را ز صحرا نشناخت

ديوانه عشق تو سر از پا نشناخت

هركس به تو ره يافت ز خود گم گرديد

آنكس كه تو را شناخت خود را نشناخت

  • Like 3
لینک به دیدگاه

آن عشق كه هست جزء لاينفك ما

حاشا كه شود به عقل ما مدرك ما

خوش آنكه به نور او دمد صبح يقين

ما را برهاند ز ظلام شك ما

  • Like 3
لینک به دیدگاه

×
×
  • اضافه کردن...