*lotus* 20275 مالک ارسال شده در 26 اسفند، 2011 فردا اگر ز راه نمی امد من تا ابد کنار تو می ماندم من تا ابد ترانه ی عشقم را در افتاب عشق تو میخواندم 2
sam arch 55879 ارسال شده در 26 اسفند، 2011 هر چه زیباست مرا یاد تو می اندازد آن که بیناست مرا یاد تو می اندازد تو که نزدیک تر از من به منی می دانی دل که شیداست مرا یاد تو می اندازد هر زمان نغمه ی عشقی است که من می شنوم از تو گویاست ، مرا یاد تو می اندازد دیگران هر چه بخواهند بگویند که عشق بی کم و کاست مرا یاد تو می اندازد ساعتی نیست فراموش کنم یاد تو را غم که با ماست مرا یاد تو می اندازد 2
sam arch 55879 ارسال شده در 26 اسفند، 2011 پیش از تو آبی آرام اجازه جاری شدن را نداشت شقایق عاشق بود و اجازه دوست داشتن را نداشت آسمان غمگین بود و چاره ای جز گریستن نداشت پیش از تو قلبها بی ستاره بود و تنها.... غروب بی افق بود و سپیده دم بی نور.... فاصله ها مبهم بود و رویاها حقیقتی تلخ... عشق احساسی غریب بود و ابدیت بی مفهوم و پوچ. پیش از تو چشمها در حسرت یک نگاه عاشقانه بود و چراغ ساحل آسودگی ها در بی کرانی دریا ناپدید می شد. پیش از تو نیازمند چیزی بودم که باورش کنم و تو آمدی و اکنون به برکت وجود توست که معنای واقعی عشق را درک کرده ام پس بودنت در کنارم را همیشه می ستایم. 2
sam arch 55879 ارسال شده در 26 اسفند، 2011 این کلبه چون آتشکده زندان من است بیمارم و دیدار تو درمان من است هرچند که تنها و غریبم اینجا از عشق تو صد خاطره مهمان من است 2
*lotus* 20275 مالک ارسال شده در 26 اسفند، 2011 دل گمراه من چه خواهد کرد با نسیمی که میتراود ازان بوی عشق کبوتری وحشی نفس عطر های سرگردان 2
*lotus* 20275 مالک ارسال شده در 26 اسفند، 2011 و عشق که در سلامی شرم اگین خویشتن را بازگو میکند در ظهر های گرم دود الود ما عشقمان را در غبار کوچه میخواندیم ما با زبان ساده ی گلهای قاصد اشنا بودیم ما قلبهامان را به باغ مهربانیها معصومانه میبردیم 2
*lotus* 20275 مالک ارسال شده در 26 اسفند، 2011 تا به کی باید رفت از دیاری به دیار دیگر نتوانم ،نتوانم جستن هر زمان عشقی و یاری دیگر کاش ما ان دو پرستو بودیم که همه عمر سفر میکردیم از بهاری به بهاری دیگر 2
*lotus* 20275 مالک ارسال شده در 26 اسفند، 2011 انچنان الودست عشق غمناکم با بیم زوال که همه زندگیم میلرزد چون تو را مینگرم... 2
*lotus* 20275 مالک ارسال شده در 26 اسفند، 2011 من به بوی تو رفته از دنیا بی خبر از فریب فرداها روی مژگان نازکم میریخت چشهمای تو چون غبار طلا تنم از حس دستهای تو داغ گیسویم در تنفس تو رها میشکفتم ز عشق و میگفتم... 2
sam arch 55879 ارسال شده در 26 اسفند، 2011 از آب آورد دیده گانم هنوز ردّی مانده بر جای از رنگ هاله گون تا سرخ چون غروبانه ی تب آلوده ی دلم آه ... از شب َروی های جهانم چه مانده ست جز خیل خیل خاطراتی که می گریاندم سخت می گریاندم در کوچه هایی عریان از مهر و لبخند ماه افسوس ... پریزاد اطلسی پوش آرزو هایم در میان پیله ی بی رنگ و خامد خویش مانده ست به سکوت به هیچ کوششی هیچ ... هیچ نمی آشوبد جانم را تا چو آب و آبگینه های نور زفاف آدینده های رنگ را به تماشا نشینم ... سرشک دیده ام می بارد و نگاهم دیده بان تدویر چه زمانه ای ست غریب که نمی آشوبدم تا بانگ بر آرم آهای ... احساس گمشدة جانم مرا به روشنای راه بخوان که خداوندگار جان و جهانم توئی... ای عشق ... ای عشق 1
*lotus* 20275 مالک ارسال شده در 26 اسفند، 2011 در سایه ای خود را رها کردم در سایه ی بی اعتبار عشق در سایه ی فرار خوشبختی در سایه ی ناپایداریها 3
*lotus* 20275 مالک ارسال شده در 26 اسفند، 2011 افسوس ما خوشبخت و ارامیم افسوس ما دلتنگ و خاموشیم خوشبخت زیرا دوست می داریم دلتنگ زیرا عشق نفرینست 3
sam arch 55879 ارسال شده در 26 اسفند، 2011 گفتم از عشقت جدا شوم و دل دیوانه ام را از بند عشق آزاد کنم دل من محبوس است در زندانی که میله هایش حرف های عاشقانه ی تو و زندانبانش چشمان دلربای توست ای کاش نامه های عاشقانه ام رابه همراه کبوتران سپید برایت با اشک های شبانه ام راهی می کردم نه نه ! نمی توانم هرگز زندان دلت را رها کنم من این اسارت را از آزادی اما بی تو بیشتر می خواهم واگر حتی روزی وقت آزادی ام فرا رسد به کبوتران سپید خواهم گفت که خاکستر تن بی جانم را برایت آورند 3
sam arch 55879 ارسال شده در 26 اسفند، 2011 اى عشق تو همچو خاک گردد زر من زر می شود از عشق تو خاکستر من جان میدهی و ستانی اش گر خواهی ای سایه ی تو هماره سر گستر من 3
sam arch 55879 ارسال شده در 26 اسفند، 2011 عشق را چون ماهی دریا های آزاد لغزنده باید دید عشق را چون تیره و تارهای طوفان مبهم باید دید عشق را همچو شقایق های وحشی مغرور باید دید عشق را همچون پرستو های مهاجر رفتنی باید دید لیک عشق را با امید باید دید 3
sam arch 55879 ارسال شده در 26 اسفند، 2011 روغ راستین من پر از حقیقتی عجیب حقیقت نگاه تو پر از دروغ دلفریب خیال آشنای تو تجسم دو چشمه اشک غم و فراق و بی کسی ز عشق تو مرا صلیب نگاه عاشقانه ات ورود زندگی به مرگ تبسمی که می کنی برای دردها طبیب تمام آرزوی شب شبیه چشم تو شدن سیاه چاله دلت هوای عاشقی غریب صدای سبز زندگی صدای خنده های تو ز دوریت بهار من دلم نمی شود شکیب تو باش تا که زندگی دوباره زندگی کند و یا برو مرا بکش دوباره بر همان صلیب 3
AFARIN 7196 ارسال شده در 26 اسفند، 2011 عشق آمد و گرد فتنه بر جانم بيخت عقلم شد و هوش رفت و دانش بگريخت زين واقعه هيچ دوست دستم نگرفت جز ديده كه هرچه داشت بر پايم ريخت 3
AFARIN 7196 ارسال شده در 26 اسفند، 2011 مجنون تو كوه را ز صحرا نشناخت ديوانه عشق تو سر از پا نشناخت هركس به تو ره يافت ز خود گم گرديد آنكس كه تو را شناخت خود را نشناخت 3
AFARIN 7196 ارسال شده در 26 اسفند، 2011 آن عشق كه هست جزء لاينفك ما حاشا كه شود به عقل ما مدرك ما خوش آنكه به نور او دمد صبح يقين ما را برهاند ز ظلام شك ما 3
AFARIN 7196 ارسال شده در 26 اسفند، 2011 عشق را از تيغ و خنجر باك نيست اصل عشق از آب و باد و خاك نيست 3
ارسال های توصیه شده