hamed_063 1261 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 آذر، ۱۳۹۰ ما واقعاً چقدر دیگران را می شناسیم ؟ آیا دیگران همانند که در ابتدا به نظر می رسد ؟ بسیاری از انسانها در زندگی در نحوه ی برقراری رابطه با دیگران بسیار ساده و ابتدایی وارد عمل شده و خیلی راحت و سهل اعتماد کرده و عاشق هم می شوند . آیا به واقع آنچه که شما می بینید و زیبا و دلپسند به نظر می رسد واقعاً همان است که واقعاً باید باشد یا خیر ؟ برای اینکه شما بتوانید دیگری را دوست بدارید باید ابتدا او را بشناسید و سپس فرآیند این شناخت اعتماد است یعنی باید بتوانید بر اساس آن شناخت بدو اعتماد کنید و پس از طی این دو مرحله است که می توانید او را دوست داشته باشید . می بینیم که در عمل روابطی که امروزه برقرار می شود اینگونه نیست و به خاطر رعایت نکردن همین مسائل است که بسیاری از آسیب های روانی پدید می آید که بعدها مشکلات فراوانی را به همراه دارد . بنابراین : 1- بشناسید 2- اعتماد کنید 3- دوست بدارید از این مراحل اینطور نتیجه گیری می شود که شما همانقدر که دیگری را می شناسید بدو اعتماد کنید و همانقدر که بدو اعتماد می کنید دوستش بدارید و در غیر اینصورت اگر اعتماد و دوست داشتن شما هیچ مبنای شناختی نداشته باشد باید با عرض پوزش بگوییم شما دچار حماقت و توهم شده اید . چگونه می توانید کسی را دوست بدارید که بدو اعتماد ندارید ؟ و یا چگونه می توانید بدون اینکه دیگری را بشناسید بدو اعتماد کنید ؟ این نحوه ی دوست داشتن و اعتماد کردن بدون پایه ی شناختی نشانگر توهم و ابتدایی ترین لایه های اسکیزوفرنی است . درباره ی شناخت بیشتر نسبت به دیگری بارها در مصاحبات و کنفرانس های مختلف دیده ایم که دختری یا پسری بدون شناخت کامل به دیگری اعتماد مطلق داشته و او را دوست می دارد و این از جمله مواردیست که در جامعه ی ما بسیار مبتلا به است . جالب است که وقتی از او میپرسیم آیا می شناسی اش ؟ او هم پاسخ می دهد : خیر !! چگونه میتوانیم شناخت خود را نسبت به دیگری ارزیابی کنیم ؟ نظریه ی موقعیت ها به ما ثابت می کند میزان شناخت ما نسبت به دیگران بسیار محدود است . بر طبق این نظریه هر انسانی در موقعیتی خاص خودش به دنیا آمده ، رشد کرده و صاحب شخصیتی شده است . شخصیت درمجموع یک مفهوم پیچیده از انواع تجربیات و داده های خارجی است . هر موقعیتی دارای اجزای مخصوص به خودش است و آگاهی انسان در برخورد با آن اجزا و سپس با کلیت آن موقعیت ، داده هایی را به خود جذب می کند که در نهایت همین داده های سبب ایجاد کلافی پیچیده و در هم تنیده ای به نام شخصیت می گردد . این شخصیت بر اساس موقعیتی که در آن بوده و تجربیاتی که کسب کرده شکل گرفته و همین سبب تفاوت در انواع شخصیت های مختلف می شود زیرا شخصیت ها در یک موقعیت و با یک تجربه ی واحد رشد نیافتند بلکه در سیستم های مختلف با تجربیات گونه گون ایجاد شدند . بنابراین چگونه یک پسر یا دختر که هرکدام در موقعیت های متفاوت با فرهنگ متفاوت و با تجربیات مختلف دارای شخصیت متفاوت شده اند در آن واحد و با همان چند روز رابطه ی ساده و معمولی می توانند مدعی شوند که یکدیگر را می شناسند ؟ و چگونه بر مبنای این شناخت اعتماد کرده و یکدیگر را دوست می دارند ؟ آیا این نوع اعتماد جز حماقت نیست ؟ و آیا این نحوه دوست داشتن جز توهم تعریف دیگری دارد ؟ از اینرو هرچقدر موقعیت هایی که باعث رشد شخصیتی شده اند به هم نزدیک تر باشند آن دو شخص بهتر می توانند یکدیگر را درک کنند و بشناسند و هرچقدر دورتر باشد نحوه ی شناخت هم سخت تر خواهد بود . به همین خاطر یک فرد ایرانی به سختی می تواند با یک فرد مثلاً دانمارکی رابطه برقرار کند به نحوی که هم بشناسدش و هم اعتماد کند و هم دوستش بدارد . اما نباید پنداشت که منظور ما از شخصیت پذیری توسط موقعیت ها این است که انسان خودش هیچ نقشی در انتخاب موقعیت هایش ندارد . باید گفت هرچند انسان صاحب اختیار است اما در بسیاری از موارد یا تعدد گزینه ها و یا کمبود انتخاب ها سبب محدودیت در آزادی فردی می شود . به هرحال باید گفت : کسانی که بدون شناخت درگیر عشق و محبت نسبت به دیگری می شوند درواقع یا دچار توهم شده و یا دروغگویند و از اینراه می خواهند نیازهای خودشان را برآورد سازند . پس بدانید : اگر کسی بدون آنکه شما را بشناسد به شما اعتماد می کند و دوستتان دارد یا دچار توهم شده و دارد به خودش و شما دروغ می زند و اصلاً شما را دوست ندارد و یا می خواهد از شما سوء استفاده کند 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده