alborzrad 2116 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 آذر، ۱۳۹۰ امروز صبح بر خلاف عادت مألوف که تا لنگ ظهر میخابیدم ،از خواب پاشدم با یکی از دوستان برای کاری که براش پیش اومده بود رفتتیم بیرون هنوز به کارمون نرسیده بودیم که گوشی بی نوای من به صدا در اومد ، اونطرف خط یک خانوم خوش صدا ! بود که از گویا از شرکت ADSL که مشترکشون بودم پشت خط بود بهم اعلام کرد که آقا امروز آخرین مهلت تون برای شارج خطتون هست و وگرنه اکانتون واگذدار میشه !(برای همینه که این موقع آن شدم!) ساعت نزدیکای ظهر بود به دوشتم گفتم فلانی یه بانک از سری بانکهای خیلی محترم اختلاس گر! پیدا کن تا من هزینه درخواستیشونو واریز کنم بالاخره توی یکی از خیابونا بانک مورد نظر و دیدیم چیزی که جلوی درب ورودی بانک توی ذوق می زد این چنین تصویری رو تداعی میکرد! جلوی کارت خوان بانک جمعیت زیادی تجمع کرده بودند که گویا پول یارانه هایی که مرهمتی ! دولتی بود رو بگیرند! اونقدر شلوغ بود که که از کارت به کارت کردن هزینه پرداختیم منصرف شدم ! داخل بانک هم........ با دیدن این تصاویر توی سطح شهرتون (نمیدونم مواجه شدین یا نه !!) آیا باز هم فک میکنید این سخن صحیح هست که عزیزی! گفته « برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام این صفهای طولانی و کلافه کننده نشانه رشد اقتصادی کشورمون هست !؟(باز رفتم سراغ کلام کلیشه ای که عزیزی میگفت: مملکتیه که داریم !!) در اخر سخن شعر این تاپیک تقدیم دوستان محتسب در نيمشب جايی رسید در بن ديوار مستی خفته ديد گفت: هی مستی؟ چه خوردستی؟ بگو گفت: از اين خوردم كه هست اندر سبو گفت آخر در سبو واگو كه چيست؟ گفت: از آنکِ خوردهام گفت: اين خفیاست گفت: آنچِ خوردهای آن چيست آن؟ گفت: آنکِ در سبو مخفیاست آن دور میشد اين سؤال و اين جواب مانده چون خر محتسب اندر خلاب گفت او را محتسب: هين آه كن مست هوهو كرد هنگام سخُن گفت: گفتم آه كن، هو میكنی؟ گفت: من شاد و تو از غم منحنی آه از درد و غم و بيدادی است هویهوی میخوران از شادی است محتسب گفت: اين ندانم خيز خيز معرفت متراش و بگذار اين ستيز گفت: رو تو از كجا من از كجا؟ گفت: مستی خيز تا زندان بيا گفت مست: ای محتسب بگذار و رو از برهنه كی توان بردن گرو؟ گر مرا خود قوت رفتن بدی خانهٔ خود رفتمی وين كی شدی؟ من اگر با عقل و با امكانمی همچو شيخان بر سر دكّانمی 6 لینک به دیدگاه
Mahsa.Gha 6571 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 آذر، ۱۳۹۰ تو جامعه انقدر بیکار و محتاج به نون شب هست که ........... گاه انقدر از دست همین مردم عصبانی میشم که میگم هر چی بکشن حقشونه... وقتی اینهمه بد بختی میکشن و باز هم طرفدار این هایی هستن که این بلارو برسرشون آورده میگم پس بذار بکشن. اینپولی که میریزن بحسابشون پول گازشون نیس اما وقتی که رخته میشه ده تا دعا به جونشون میکنن و نمیفهمن که این پول خونشونه که تو شیشه شده و ... 4 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده