mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 آذر، ۱۳۹۱ خستهام از آرزوها، آرزوهاي شعاري شوق پرواز مجازي، بالهاي استعاري لحظههاي كاغذي را روز و شب تكرار كردن خاطرات بايگاني، زندگيهاي اداري آفتاب زرد و غمگين، پلههاي رو به پايين سقفهاي سرد و سنگين، آسمانهاي اجاري با نگاهي سرشكسته، چشمهايي پينهبسته خسته از درهاي بسته، خسته از چشمانتظاري صندليهاي خميده، ميزهاي صفكشيده خندههاي لب پريده، گريههاي اختياري عصر جدولهاي خالي، پاركهاي اين حوالي پرسههاي بيخيالي، صندليهاي خماري سرنوشت روزها را روي هم سنجاق كردم شنبههاي بيپناهي، جمعههاي بيقراري عاقبت پروندهام را با غبار آرزوها خاك خواهد بست روزي، باد خواهد برد باري روي ميز خالي من، صفحهي باز حوادث: در ستون تسليتها نامي از ما يادگاري 2 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 آذر، ۱۳۹۱ یادداشت های گم شده پس کجاست ؟ چند بار خرت و پرت های کیف بادکرده را زیر و رو کنم : پوشه ی مدارک اداری و گزارش اضافه کار و کسر کار کارتهای اعتبار کارت های دعوت عروسی و عزا قبض های آب و برق و غیره و کذا برگه ی حقوق و بیمه و جریمه و مساعده رونوشت بخشنامه های طبق قاعده نامه های رسمی و تعارفی نامه های مستقیم و محرمانه ی معرفی برگه ی رسید قسط های وام قسط های تا همیشه ناتمام... پس کجاست ؟ چند بار جیب های پاره پوره را پشت و رو کنم : چند تا بلیت تا شده چند اسکناس کهنه و مچاله چند سکه ی سیاه صورت خرید خوارو بار صورت خرید جنس های خانگی ... پس کجاست ؟ یادداشت های درد جاودانگی ؟ 3 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 مرداد، ۱۳۹۲ این حنجره ،این باغ، صدا را نفروشید این پنجره این خاطرهها را نفروشید در شهر شما باری اگر عشق فروشی است هم غیرت آبادی ما را نفروشید تنها، بهخدا، دلخوشی ما به دل ماست صندوقچه راز خدا را نفروشید سرمایه دل نیست بجز اشک و بجز آه پس دستکم این آب و هوا را نفروشید در دست خدا آیینه ای جز دل ما نیست آیینه شمایید شما را نفروشید در پیله پروانه بجز کرم نلولد پروانه پروازِ رها را نفروشید یک عمر دویدیم و لب چشمه رسیدیم این هروله سعی و صفا را نفروشید دور از نظر ماست اگر منزل این راه این منظره دورنما را نفروشید 2 لینک به دیدگاه
Hanaaneh 28168 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 مرداد، ۱۳۹۲ صدای تو مرا دوباره برد به کوچه های تنگ پا برهنگی به عصمت گناه کودکانگی به عطر خیس کاهگل به پشت بام های صبح زود در هوای بی قراری بهار به خوابهای خوب دور به غربت غریب کوچه های خاکی صبور به کرک های خط سبز بر لب کبود رود به بوی لحظه های هر چه بود یا نبود به نوجوانی نجیب جوشش غرور روی گونه های بی گناهی بلوغ به لحظه ی نگاه ناگهانی به آن نگاه ناتمام به آن سلام خیس ترسْ خورده زیر دانه های ریز ریز ابتدای دی به بوی لحظه های هر کجای کی! به سایه های ساکت خنک به صخره های سبز در شکاف آفتابگیرکوه به هُرم آفتاب تفته ای که بی گدار با تمام تشنگی به آب می زنیم به عصرهای جمعه ای که با دوچرخه های لاغر بلند تمام اضطراب شنبه های جبر را رکاب می زنیم به بوی لحظه های بی بهانگی که دل به گریه ها و خنده های بی حساب می زنیم به «آی روزگار...» های حسرت دروغکی غم فراق دلبر به خواب هم ندیده ی همیشه بی وفا به جور کردن سه چار بیت سوزناک زورکی به رفت و آمد مدام بادها و یادها سوار قایقی رها به موج موج انتهای بی کرانگی دوار گردش نوار... مرور صفحه ی سفید خاطرات خیس... صدا تمام شد! سرم به صخره ی سکوت خورد... آه بی ترانگی! 2 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 دی، ۱۳۹۲ فال نیک گفتی : غزل بگو ! چه بگویم ؟ مجال کو ؟ شیرین من ، براز غزل شور و حال کو ؟ پر می زند دلم به هوای غزل ، ولی گیرم هوای پر زدنم هست ، بال کو ؟ گیرم به فال نیک بگیرم بهار را چشم و دلی برای تماشا و فال کو ؟ تقویم چارفصل دلم را ورق زدن آن بگهای سبز ِ سرآغاز سال کو ؟ رفتیم و پرسش دل ما بی جواب ماند حال سوال و حوصله ی قیل و قال کو ؟ 2 لینک به دیدگاه
Hanaaneh 28168 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 فروردین، ۱۳۹۳ جامه راهراه پایجامه راهراه میلههای روبهرو راهراه پشتِ سایهروشنِ مژه، نگاه راهراه رویِ شانهها راهراهِ تازیانهها آشیانهها لانههای کوچکِ سیاه بی پر و پرنده راهراه گریههای شور و خندههای تلخِ گاهگاه راهراه در میانِ این جهانِ راهراه این هزار راه راه راه کو؟ کجاست راه؟ 1 لینک به دیدگاه
Hanaaneh 28168 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 اردیبهشت، ۱۳۹۳ چرا تا شکفتم چرا تا تو را داغ بودم ، نگفتم چرا بی هوا سرد شد باد چرا از دهن حرفهای من افتاد... لینک به دیدگاه
Hanaaneh 28168 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 اردیبهشت، ۱۳۹۳ از کویر سوت و کور ، تا مرا صدا زدی دیدمت ولی چه دور ! دیدمت ولی چه دیر این تویی در آن طرف ، پشت میله های رها این منم در این طرف ، پشت میله ها اسیر دست خسته مرا ، مثل کودکی بگیر با خودت مرا ببر ، خسته ام از این کویر لینک به دیدگاه
Hanaaneh 28168 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 مهر، ۱۳۹۳ آدمهایى هستند در زندگیتان ؛ نمی گویم خوبند یا بد .. چگالى وجودشان بالاست افکار ، حرف زدن ، رفتار ، محبت داشتن شان و هر جزئى از وجودشان امضادار است .. یادت نمی رود " هستن هایشان را .. " بس که حضورشان پر رنگ است ردپا حک می کنند اینها ، روى دل و جانت بس که بلدند " باشند " این آدمها را ، باید قدر بدانى ... و گر نه دنیا پر است از آن دیگرهاى بى امضایى که شیب منحنى حضورشان ، همیشه ثابت است .. بعضی از آدم ها ترجمه شده اند بعضی از آدم ها فتو کپی آدم های دیگرند بعضی از آدم ها با چند درصد تخفیف به فروش می رسند بعضی از آدم ها فقط جدول و سرگرمی دارند بعضی از آدم ها خط خوردگی دارند بعضی از آدم ها را چند بار باید بخوانیم تا معنی آنها را بفهمیم و بعضی از آدم ها را باید نخوانده کنار گذاشت از روی بعضی از آدم ها باید مشق نوشت و از روی بعضی از آدم ها جریمه ... لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده