رفتن به مطلب

چند بار تا حالا جلو آفریدگارت آبروداری کردی!!!


ارسال های توصیه شده

من بی حیا نیستم

 

روزی روزگاری، عابد خداپرستی بود که در عبادتکده ای در دل کوه راز و نیاز خدا میکرد، آنقدر مقام و منزلتش پیش خدا زیاد شده بود که خدا هر شب به فرشتگانش امر میکرد تا از طعام بهشتی، برای او ببرند... و او را بدینگونه سیر نمایند. بعد از 70 سال عبادت ، روزی خدا به فرشتگانش گفت: امشب برای او طعام نبرید، بگذارید امتحانش کنیم آن شب عابد هر چه منتظر غذا شد، خبری نشد، تا جایی که گرسنگی بر او غالب شد. طاقتش تمام شد و از کوه پایین آمد و به خانه آتش پرستی که در دامنه کوه منزل داشت رفت و از او طلب نان کرد، آتش پرست 3 قرص نان به او داد و او بسمت عبادتگاه خود حرکت کرد.

 

سگ نگهبان خانه آتش پرست به دنبال او راه افتاد، جلوی راه او را گرفت...

 

مرد عابد یک قرص نان را جلوی او انداخت تا برگردد و بگذارد او براهش ادامه دهد، سگ نان را خورد و دوباره راه او را گرفت، مرد قرص دوم نان را نیز جلوی او انداخت و خواست برود اما سگ دست بردار نبود و نمی گذاشت مرد به راهش ادامه دهد. مرد عابد با عصبانیت قرص سوم را نیز جلوی او انداخت و گفت : ای حیوان تو چه بی حیایی! صاحبت قرص نانی به من داد اما تو نگذاشتی آنرا ببرم؟

 

به اذن خدای عز و جلٌ ، سگ به سخن آمد و گفت: من بی حیا نیستم، من سالهای سال سگ در خانه مردی هستم، شبهابی که به من غذا داد پیشش ماندم ، شبهایی هم که غذا نداد باز هم پیشش ماندم، شبهایی که مرا از خانه اش راند، پشت در خانه اش تا صبح نشستم... تو بی حیایی، تو که عمری خدایت هر شب غذای شبت را برایت فرستاد و هر چه خواستی عطایت کرد، یک شب که غذایی نرسید، فراموشش کردی و از او بریدی و برای رفع گرسنگی ات به در خانه یک آتش پرست آمدی و طلب نان کردی...

 

مرد با شنیدن این سخنان منقلب شد و به عبادتگاه خویش بازگشت و توبه کرد

 

چند بار تا حالا جلو آفریدگارت آبروداری کردی!!!

 

 

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.

 

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
اقعا تاحالابه این موضوع فکرکردید چندبار خدارو بخاطر خودش شکرکردید؟

روزههای بوده که نه شاد بودید نه غمگین نه گرفتار ولی خالصانه با خداتون حرف زدید؟

 

منظورم از حرف زدن صرفا نماز خوندن و یا گفتن چهارتا کلمه عربی نیستها (چون خودم به این اعتقادی ندارم) مثل حرف زدن با یک دوست.......

  • Like 15
لینک به دیدگاه

اره شده.بعضی وقتا شکر بوده.بعضی وقتا دعوا.بعضی وقتا من اشتباه کردم عذر خواستم.بعضی وقتا هم اشتباهات اون رو بخشیدم.در کل با هم همکاری خوبی داریم

 

پی نوشت: این متن به هیچ وجه جنبه ی طنز و تمسخر ندارد.اخطار و اخراج ویرایش و ناراحت شدن هم نداریم.

  • Like 6
لینک به دیدگاه
اره شده.بعضی وقتا شکر بوده.بعضی وقتا دعوا.بعضی وقتا من اشتباه کردم عذر خواستم.بعضی وقتا هم اشتباهات اون رو بخشیدم.در کل با هم همکاری خوبی داریم

 

پی نوشت: این متن به هیچ وجه جنبه ی طنز و تمسخر ندارد.اخطار و اخراج ویرایش و ناراحت شدن هم نداریم.

 

 

منم دقیقا با خدای خودم همینجوری میحرفم:w02:

همین هم درسته مگه غیر ازاین هم میشه با کسی روراست حرف زد و درد دل کرد؟:ws38:

  • Like 5
لینک به دیدگاه
منم دقیقا با خدای خودم همینجوری میحرفم:w02:

همین هم درسته مگه غیر ازاین هم میشه با کسی روراست حرف زد و درد دل کرد؟:ws38:

 

خب تو هر زمینه ای هر جوابی از جانب هر شخصی بستگی به دید شخص سوال شونده راجع موضوع سوال داره.اگه بچه ها بیان جواب بدن و البته به شرطی که دیدگاه ها تفاوت داشته باشه میبینی که جواب ها یا بهتر بگم پاسخ ها (از کلمه جواب نمیدونم چرا خوشم نمیاد:w58:) هم متفاوت هستند.به این دلیل که دید افراد نسبت به همچین مسئله ای متفاوته.بعضیا میرن سراق تقدس و دیدگاه های مذهبی.بعضی ها به عدم وجود خدا و حتی ممکنه سوال شما رو مسخره کنند.یه بازه ی منفی بی نهایت تا مثبت بی نهایت داره.هر کس یه تعریفی از خدا داره.حتی ممکنه دو فردی که پاسخ یکسانی میدن تعریف یکسانی نداشته باشند.من خودم خدا رو به عنوان افردیگار و خالق نمیدونم.

  • Like 3
لینک به دیدگاه
خب تو هر زمینه ای هر جوابی از جانب هر شخصی بستگی به دید شخص سوال شونده راجع موضوع سوال داره.اگه بچه ها بیان جواب بدن و البته به شرطی که دیدگاه ها تفاوت داشته باشه میبینی که جواب ها یا بهتر بگم پاسخ ها (از کلمه جواب نمیدونم چرا خوشم نمیاد:w58:) هم متفاوت هستند.به این دلیل که دید افراد نسبت به همچین مسئله ای متفاوته.بعضیا میرن سراق تقدس و دیدگاه های مذهبی.بعضی ها به عدم وجود خدا و حتی ممکنه سوال شما رو مسخره کنند.یه بازه ی منفی بی نهایت تا مثبت بی نهایت داره.هر کس یه تعریفی از خدا داره.حتی ممکنه دو فردی که پاسخ یکسانی میدن تعریف یکسانی نداشته باشند.من خودم خدا رو به عنوان افردیگار و خالق نمیدونم.

 

دقیقا همینه

اینجا مخصوصا کم دراین موارد بجث نداشتیم

ولی از اونجایی که خیلی دلم میخواد نظره یک عده خاص و بدونم .........

یک عده که خودشونو خیلی با خداشون رفیق میدونند ولی دراصل هیچ وقت اونو نشناختند....

البته هیچ کسی هنوز نشناختتش یعنی حتی احتمال این هم موجوده که همچین پدیده ای اصلا وجود نداشته باشه:ws52: چون اگر باشه دربعضی مواقع کارههای انجام میده وداده

که به دور از انصافه.........:icon_razz:

اگر بخوایم درباره وجودش یا عدم وجودش بحث کنیم ظرفیتش برای هضم این معقوله هنوز دربین مردم حیلی کمه.....

پس بی خیال اون قضیه میشم:ws37:

  • Like 3
لینک به دیدگاه

منم همیشه با خدا درد و دل میکنم بعضی وقتا دادو بیداد میکنم بعضی وقتا ناله و بعضی وقتا با هاش قهر میکنم:banel_smiley_4:

  • Like 4
لینک به دیدگاه

من یه زمانی با نماز (عربی) قربون خدا میرفتم ولی فایده ای نداشت چون من که درست و حسابی متوجه نشدم بعد ترک کردم و با زبون دلم قربونش میرفتم بعد سر یه جریانی باش قهر کردم تا جایی که گفتم باید بهم ثابت کنه که خدا هست بعدش ثابت کرد:ws3: ولی الان هر روز باهاش حرف میزنم دوستای خوبی برای هم هستیم البته شده سرش غر بزنم ولی زود باش آشتی میکنم تازه با خدای خودم تا دلت بخواد شوخی هم میکنم :w02:

کلهم باش حال میکنم خیلی با مرامه:ws3:

  • Like 5
لینک به دیدگاه

چندروز پیش بیمارستان بودم یه خانومی که مشخص بود مریض بد حالی داره یه قران دستش بود و لای قران هم یه تسبیح با گریه خدارو صدا میکرد من نمیدونم چرا ما تا مشکل پیدا میکینم یادش میفتیم

من خودم تا چند ماه پیش مشکل بخصوصی نداشتم مرتب هم یاد خدا بودمو شکرشو به جا میاوردم

اما الان ترجیح میدم چیزی ازش نخوام خودش داره میبینه دیگه احتیاج به گفتن نیست

فعلا از دستش ناراحتم:icon_razz:

  • Like 4
لینک به دیدگاه

والا من هیچی از جملات بالا نفهمیدم، مثله :

بعضی وقتا هم اشتباهات اون رو بخشیدم :w58:

بعضی وقتا با هاش قهر میکنم :w58:

البته شده سرش غر بزنم :w58:

و...

 

میشه یکی توضیح بده شاید بفهمم

  • Like 1
لینک به دیدگاه

حرف میزنیم میگیم جک میگیم میخندیم با هم چایی میخوریم یه بار هم زدمش بدجور !! ولی چون کلا مهربونه بروی مبارکش نیاورد !!

  • Like 3
لینک به دیدگاه

اونا که این داستان رو احیانا خوندن یه بار دیگه بخونن

 

 

شعر زیبای موسی و شبان از مولوی

 

 

 

دید موسی یکشبانی را براه

کو همی‌گفت ای خدا وای الاه

 

تو کجایی تا شوم من چاکرت

چارقت دوزم کنم شانه سرت

 

جامه‌ات شویم شپش هایت کُشم

شیر پیشت آورم ای محتشم

 

دستکت بوسم بمالم پایکت

وقت خواب آیم بروبم جایکت

 

ای فدای تو همه بُزهای من

ای بیادت هیهی و هیهای من

 

این نمط بیهوده می‌گفت آنشبان

گفت موسی با کیست این ایفلان

 

گفت با آنکس که ما راآفرید

این زمین و چرخ ازو آمدپدید

 

گفت موسی،های خیره سرشدی !

خود مسلمان ناشده کافرشدی

 

این چه رازست این چه کفرست وفشار

پنبه‌ای اندر دهان خود فشار

 

گند کفر تو جهان را گنده کرد

کفر تو دیبای دین را ژنده کرد

 

چارق و پاتابه لایق مرتراست

آفتابی را چنین ها کی رواست

 

گر نبندی زین سخن تو حلقرا

آتشی آید بسوزد خلق را

 

آتشی گر نامدست این دودچیست

جان سیه گشته روان مردود چیست

 

گر همی‌دانی که یزدان داورست

حق تعالی زین چنین خدمتغنیست

 

دوستی بی‌خرد خود دشمنیست

حق تعالی زین چنین خدمت غنیست

 

با کی می‌گویی تو این با عمو خال

ژاژ و گستاخی ترا چون باورست

 

شیر، او نوشد که در نشو ونماست

چارق او پوشد که او محتاجپاست

 

گفت ای موسی دهانم دوختی

وزپشيمانی توجانم سوختي

 

جامه رابدريد وآهی كردو رفت

پا فتاد اندر بيابان وبرفت

 

وحی آمد سوی موسی ازخدا

بنده ی مارا ، زما كردی جدا

 

توبرای وصل كردن آمدی

نی برای فصل كردن آمدی

 

درحقاومدح ودرحق تو ذم

درحق اوشهد ودرحق تو سم

 

ما، بری ازپاك وناپاكی همه

ازگران جانی وچالاكی همه

 

من نكردم خلق تاسودی كنم

بلكه تابربندگان جودی كنم

خون شهيدان را،زآب اولی تراست

اين خطا ازصد ثواب اولی تراست

 

لعلراگرمهرنبود باك نيست

عشق رادريای غم غمناك نيست

 

دردل موسی سخن ها ريختند

ديدن وگفتن به هم آميختند

 

چون كه موسی اين خطاب ازحق شنيد

دربيابان درپیچوپان دويد

 

عاقبت يافت او را وُ بديد

گفت مژده ده كه دستوری رسيد

 

هيچ آدابي وترتيبی مجوی

هرچه می خواهد دل تنگت بگوی

  • Like 3
لینک به دیدگاه

من رابطم با خدا یه حالت عجیبی داره

 

نه میشه گفت مذهبی خالص و عربی و نه خیلی روشنفکری و مثل یه دوست عادی حرف زدن

 

هم نماز میخونم و هم روزه میگیرم هم شده شبا کلی باهش حرف بزنم تا سبک بشم

 

تو دعای دستم کلی با زبونه خودم باهش حرف میزنم . بدون فکر قبلی

 

گاهی شوخی میکنیم با هم ، گاهی جدی حرف میزنیم و مردونه

 

گاهی معامله میکنیم . البته یه ذره نامردیه چون هر طرفی ببره باز نفعش واسه منه اما همیشه معامله رو قبول میکنه

 

گاهی بهش قول میدم و باز میزنم زیر قولم اما میدونم که میبخشم . میدونم نامردیه از مهربونش سوء استفاده میکنم

 

دوسش دارم چون با اون هیچوقت تنها نیستم . وقتی دارم کم میارم پیشنهاد معامله میده و کمکم میکنه

 

خلاصه که دوست دارم خداجون

  • Like 7
لینک به دیدگاه

واقعا تاحالابه این موضوع فکرکردید چندبار خدارو بخاطر خودش شکر کردید؟

روزههای بوده که نه شاد بودید نه غمگین نه گرفتار ولی خالصانه با خداتون حرف زدید؟

به قول یکی از بچه ها:

 

هیچکس همراه نیست، تنهای اول ......:ws37:

 

برای پاسخ بعضی از سوالات باید در زمانی دیگر بود.

  • Like 4
لینک به دیدگاه
والا من هیچی از جملات بالا نفهمیدم، مثله :

بعضی وقتا هم اشتباهات اون رو بخشیدم :w58:

بعضی وقتا با هاش قهر میکنم :w58:

البته شده سرش غر بزنم :w58:

و...

 

میشه یکی توضیح بده شاید بفهمم

 

 

فهمیدنش خیلی کارسختی نیست که:banel_smiley_4:

 

اگه با خدای که خلقت کرده راحت باشی میفهمی اینها یعنی چی......:ws37:

 

خداکه لولو خوره خوره نیست که باید حتما ازش ترسید همیشه:hanghead:

لینک به دیدگاه
به قول یکی از بچه ها:

 

هیچکس همراه نیست، تنهای اول ......:ws37:

 

برای پاسخ بعضی از سوالات باید در زمانی دیگر بود.[/right]

 

کدوم زمان دقیقا؟:hanghead:

لینک به دیدگاه
کدوم زمان دقیقا؟:hanghead:

 

زمان بدبختی، یا زمان شادی یا زمان جهل یا زمان اندیشه و........

 

باید کمی احساس را بازی داد تا خوش باشد. :ws37:

  • Like 4
لینک به دیدگاه

من هنوز به خدا نرسیدم شرمنده:5c6ipag2mnshmsf5ju3 آخه یه مدتیه دور معکوس گرفتم دارم از ولایت فقیه شروع می کنم... امام... پیامبر... تا برسم به خدا

  • Like 4
لینک به دیدگاه
من هنوز به خدا نرسیدم شرمنده:5c6ipag2mnshmsf5ju3 آخه یه مدتیه دور معکوس گرفتم دارم از ولایت فقیه شروع می کنم... امام... پیامبر... تا برسم به خدا

 

 

اینجوری که فقط داری ازخدا دورمیشی که:whistle:

 

خدا همونه که میگه از رگت بهت نزدیکترم ها:ws38:

  • Like 4
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...